همسر شهید مدافع حرم شهید "سید مرتضی مسیب زاده" در خاطرهای از او میگوید: «هرچند که آن روز مرتضی حضور فیزیکی نداشت؛ اما حضور او را احساس میکردم و تنها وعده الهی به زنده بودن شهدا آرامم میکرد.....» ادامه این خاطره از شهید "شهید "سید مرتضی مسیب زاده"" را در پایگاه خبری نوید شاهد تهران بزرگ میخوانید.
همسر شهید مدافع حرم شهید "سید مرتضی مسیب زاده" در خاطرهای از او میگوید: «هر انسانی هنگام تشکیل خانواده آرزوی خوشبختی دارد. من و مرتضی نیز از این قاعده مستثنی نبودیم. چند روز پیش از آخرین ماموریت، مرتضی پرسید، «گمان میکنی بین آشنایان کدام زوج از همه خوشبختتر هستند؟ پاسخ دادم، بستگی دارد معنای ما از خوشبختی چه چیزی باشد! برای من معنای خوشبختی داشتن آرامش است و شاید دیگری برداشت.....» ادامه این خاطره از شهید "شهید "سید مرتضی مسیب زاده"" را در پایگاه خبری نوید شاهد تهران بزرگ میخوانید.
مادر شهید مدافع حرم "سید محمدحسین میردوستی" در خاطرهای از او میگوید: «بعد از مراسم دیدم محمدقاسم برادرش دارد با او دعوا می کند گفتم؛ محمدقاسم چه شده؟ گفت هر چه صدایش میکنم جواب نمیدهد انگار اینجا نیست! برادرش گفت؛ همه دارند با ریتم سینه میزنند، او دارد برای خودش سینه میزند، گفتم چه کارش داری حالا بچهام دارد برای خودش سینه میزند....» ادامه این خاطره از شهید "سید محمدحسین میردوستی" را در پایگاه خبری نوید شاهد تهران بزرگ میخوانید.
مادر شهید مدافع حرم "سید محمدحسین میردوستی" در خاطرهای از او میگوید: «محمدحسین علاقه خاصی به ائمه و امامان و اهلبیت بخصوص حضرت ابوالفضل(ع) داشت، برای من جالب بود وقتی عکسها و فیلمهای مُحرمش را نگاه میکردم، محرم سالهای قبل تیشرت با اسم «یا ابوالفضل(ع)» داشت...» ادامه این خاطره از شهید "سید محمدحسین میردوستی" را در پایگاه خبری نوید شاهد تهران بزرگ میخوانید.
همسر شهید مدافع حرم "جلال ملک محمدی"در خاطرهای از او میگوید: «با شلوار چریکی و پلنگی خواستگاری آمده بود. گفتم نکند خانوادهات به زور آوردهاند. گفت من در جریان نبودم. مادرم تماس گرفت گفت بیا. گفتم حالا نمیشد با کت و شلوار میآمدید. گفت من از پایگاه بسیج آمدهام ...» ادامه این خاطره از شهید مدافع حرم"جلال ملک محمدی" را در پایگاه خبری نوید شاهد تهران بزرگ میخوانید.
مادر شهید مدافع حرم "سید محمدحسین میردوستی" در خاطرهای از او میگوید: «از بچگی آرزو داشت شهید شود و از بچگی کلمه شهادت در ذهنش بود و ما خیلی به او توجه نمیکردیم، ما اصلا فکر اینکه محمدحسین یک زمانی بخواهد رزمنده شود و جبهه برود.......» ادامه این خاطره از شهید "سید محمدحسین میردوستی" را در پایگاه خبری نوید شاهد تهران بزرگ میخوانید.