از رنگآمیزی ماشینهای کرج تا شهادت در خاکریزهای زبیدات؛ زندگی کوتاه اما پرطنین علی ابوالحسنی روایتی است از یک تبدیل شگفتانگیز - از نقاش خودروهای عادی تا هنرمند صحنههای نبرد. این سرباز گمنام که با دستان هنرمندش هم رنگ میزد و هم میجنگید، سرانجام در بیست و یک سالگی، تابلوی آخرین اثرش را با خون خود در خاک عراق ترسیم کرد.
از محلههای نارمک تهران تا خطمقدم نبرد حق علیه باطل؛ زندگینامه حماسی مردی که با عشق به قرآن و ایمان راسخ، قدم در راهی نهاد که پایانش را تنها خدا میدانست. شهید سیدحسین آقایی طبالوندائی، فرمانده دلیری که در خاکریزهای جنوب، جان را به دستان مولایش سپرد و هنوز پس از دههها، یادش چون خورشیدی بر تارک تاریخ دفاع مقدس میدرخشد.
فاطمه آثاری، دختر شهید سیدمحمود آثاری، خاطره شهادت پدرش را روایت میکند؛ مردی که در آبان ۱۳۶۰ برای بازسازی مخابرات به مهاباد رفته بود و در حمله گروهکهای ضد انقلاب، به همراه سه همراهش به شهادت رسید. این روایت تلخ و شیرین، امروز پس از سالها، همچنان درسهای نابی از ایثار و مقاومت دارد.
در اولین روز سال ۱۳۴۱، در خانوادهای روستایی و مستضعف در همدان کودکی متولد شد که سالها بعد، نامش در میان شهیدان دفاع از انقلاب جاودانه شد. محمدحسین مرادی، از همان کودکی با محرومیتها جنگید، اما هرگز اجازه نداد سختیها، ایمانش را تحت تأثیر قرار دهد. سرانجام در اولین روز بهار ۱۳۶۱، در حالی که تنها ۲۰ سال داشت، در مهاباد با اصابت گلولهای به سر، به آرزوی دیرینهاش رسید و به ملکوت اعلی پیوست.
"از کلاسهای کاهگلی مدرسه فشندک تا سنگرهای خونین بیتالمقدس، شهید باقر محمود کلایه مسیری را پیمود که هر گامش درس ایثار بود. معلمی روستایی که نه با گچ و تخته، که با جان و خونش به شاگردان جبهه آموزش وفاداری داد. سوم خرداد ۶۱، وقتی گلولهای قلب این آموزگار بیادعا را نشانه رفت، خرمشهر شاهد یکی از زیباترین صفحات دفتر شهادت بود - صفحهای که با خون مردی از طالقان رقم خورد."
برادر شهید یوسف پسندی از روزهایی میگوید که یوسف، با همان شوخطبعی و مهربانیاش، خانه را پر از شادی میکرد و در جبهه، با ایمانی راسخ، به استقبال شهادت رفت. این روایت تلخ و شیرین، از کودکی در فومن تا شبی که خرمشهر آزاد شد و یوسف، آسمانیتر از همیشه بازنگشت...