نـه....
سهشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۸۸ ساعت ۰۶:۴۷
يك روز هوا خيلي سرد بود. حوضي كه در وسط اردوگاه بود به عمق يك متر و نيم آب داشت و يخ زده بود .
به يكي از اسرا دستور دادند تا عليه امام شعار بدهد، ولي او امتناع كرد و در پاسخ گفت: خون جاري در بدن من اگر بر روي زمين ريخته شود نام خميني را خواهد نوشت وهر چه شما مرا تنبيه كنيد اين كار را نمي كنم. او را لخت كردندو به او گفتند: يا شعا ر بده يا تورا داخل حوض يخ مي اندازيم. ابتدا مقداري فرصت خواست. سپس بالاي حوض رفته و سوره والعصر را تلاوت كرد. بعد با صداي بلند گفت: انالله و انا اليه راجعون و خود درون حوض پريد. وقتي او را بيرون آوردند بدن او يخ بسته بود.
دستور داده بودند كه از اوائل ماه رمضان همه بر عليه امام شعار بدهند. روز اول ماه رمضان فرا رسيد؛ ولي هيچ كس شعار نداد. وقتي علت را پرسيدند؛گفتيم! مي دانيد كه ماه رمضان است و ما روزه هستيم ايرانيها در ايام رمضان فحش نمي دهند و توهين نمي كنند.
ما را تهديد به مرگ كردند و داخل محوطه اقدام به تيراندازي نمودند؛ ولي باز گفتيم: ما حاضر به شعار دادن نيستيم. بچه ها را داخل آسايشگاه كردند وبه مدت ده روز در آسايشگاه را باز نكردند و حتي اجازه استفاده از دستشوئي و توالت را نيز ندادند. آسايشگاه بو گرفته بود به طوري كه خود نگهبانها نمي توانستند داخل شوند. بالاخره بعد از ده روز آمدند و گفتند: آيا هنوز شعار نمي دهيد؟ما در جواب گفتيم:نه.
تعدادي جاسوس اسامي كساني كه به بچه ها روحيه مي دادند را تحويل عراقيها دادند. روز يازدهم كه آمدند؛ شصت و پنج نفر را به عنوان محركين و مخالفين اردوگاه بلند كرده و به جاي ديگري بردند. من هم يكي از آنها بودم. وقتي ما را از آنجا مي بردند شروع به زدن ما به وسيله كابل و چوب و تخته ولگد كردند...
بعد از اينكه همه شصت و پنج نفر كتك خوردند و به حد كافي شكنجه شدند؛ رهايمان كردند. بعد از رهايي همگي شروع به خواندن نماز شكر كرديم.
نادر تركماني حمزه
نظر شما