چهارشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۸۸ ساعت ۱۰:۴۹
بسا انسان هايي كه- از كذشته تاكنون-وراي هراثرهنري نهفته اند.آن هنري كه انديشه وباوري راباخود شلال مي زند،هنري ورجاونداست كه ازيك تن عبوركرده وماندگار است. گزارشي كه درپي خواهدآمد برشاعران افغاني چشم دارد كه عنان برذهن پوياي خويش نزده اند،آزاد ورها،سرودند؛پس بازتاب نسل خود وخواست خويش گشتند.دراين ميان ازآن روي كه پيشينه اي مشترك دري زبانان رابهم گره مي زند وسپهري همانند دارند،اسطوره وحماسه – چه ملي،چه ديني- نازك كاري هاي شاعر،رقصان وپيچان به نمايش درمي آيد.گويي رگ هاي شعرشان ازآنچه بوده اند ريشه مي گيرد واميد دارند دركشاكش جنگي ايد.گويي رگ هاي شعرشان ازآنچه بوده اند ريشه مي گيرد واميد دارند دركشاكش نامرد،خود،زبان وفرهنگ خويش راماندگار سازند. افغاني درآشوب نبرد وغارتي ديرباز به شعري دست يافته كه درآن هستي وزندگي درپالوانۀ آزمون وخطاغربال مي شوند.آنها كه ذهن شاعررا آماج نامردي وناراستي كردند،ناخواسته موجب آزمون موجب بروز شعري پخته گشتند وسرريزگدازه هاي واژه بركاغذبود كه شعرشادي شكارافغاني پديدارشد.نه،غم نامه نيست!شعري كه ثمره تجربياتي لمس شده وپسودۀ شاعر،ديده ها وشنيده هاي اوست،باشعري كه برآمده ازرامش ودوستي است،چه بخواهيم يا نخواهيم دوسويه مي باشد.شعرافغاني بازتاب جنگ وجدال است!

فرشته رستمي
مسعود كشاورز

چكيده
بسا انسان هايي كه- از كذشته تاكنون-وراي هراثرهنري نهفته اند.آن هنري كه انديشه وباوري راباخود شلال مي زند،هنري ورجاونداست كه ازيك تن عبوركرده وماندگار است. گزارشي كه درپي خواهدآمد برشاعران افغاني چشم دارد كه عنان برذهن پوياي خويش نزده اند،آزاد ورها،سرودند؛پس بازتاب نسل خود وخواست خويش گشتند.دراين ميان ازآن روي كه پيشينه اي مشترك دري زبانان رابهم گره مي زند وسپهري همانند دارند،اسطوره وحماسه – چه ملي،چه ديني- نازك كاري هاي شاعر،رقصان وپيچان به نمايش درمي آيد.گويي رگ هاي شعرشان ازآنچه بوده اند ريشه مي گيرد واميد دارند دركشاكش جنگي ايد.گويي رگ هاي شعرشان ازآنچه بوده اند ريشه مي گيرد واميد دارند دركشاكش نامرد،خود،زبان وفرهنگ خويش راماندگار سازند.
افغاني درآشوب نبرد وغارتي ديرباز به شعري دست يافته كه درآن هستي وزندگي درپالوانۀ آزمون وخطاغربال مي شوند.آنها كه ذهن شاعررا آماج نامردي وناراستي كردند،ناخواسته موجب آزمون موجب بروز شعري پخته گشتند وسرريزگدازه هاي واژه بركاغذبود كه شعرشادي شكارافغاني پديدارشد.نه،غم نامه نيست!شعري كه ثمره تجربياتي لمس شده وپسودۀ شاعر،ديده ها وشنيده هاي اوست،باشعري كه برآمده ازرامش ودوستي است،چه بخواهيم يا نخواهيم دوسويه مي باشد.شعرافغاني بازتاب جنگ وجدال است!


آغاز

سرانجام آمد.تكيه بركوه داشت؛اما چشم ها؟!چه اندازه ناپديد!چقدرخالي!
گلشا(نامي افغاني است)!چشمان خود رابه كدامين بغض ارمغان داده اي؟چشمان توبه جستجوي كدام سوت سرب ازچشم خانه قدكشيده است؟وذهن تودرجدال چه"يافتن"ي هزاهزبراه انداخته؟گلشا!توخود"ذهن"هستي،نوذهني چابك وجويايي!توخودخود شعري،گلشا!خسته اي؟نه،تو
خسته نيستي نا اميد نيستي همه يكپاره روحي، تو ادامه بده، توخود رادرمن شعرادامه بده، كه شعرسرزمين تو براي يك تن بيش است.
زماني كه روزنه هاي چشم گلشا فراخ شد وذهنش بندها را وانهاد ازليت رابازپس داد.ذهنش با ازليت پيوندي شگفت يافته بود واكنون درشعر،هرآنچه دريافت كرده بود،نمودارمي گشت.گلشا خودشعربود،شعري كه باگرايش ويژه به انسان وزندگي،به درك تازه اي ازعشق وسيروسلوك انديشه هاي تاب رباي مي پردازد كه كشف اوست،كشف شعريت گلشا است،نه،گلشا!توزن نيستي،تومردنيستي،توذهن شاعرهستي،به گستردگي اذهان.
زماني كه رمانتيك هاي انگلستان به چالش شعرپرداختند،پيرامون ذهن شاعرآتشي افروختند كه هرچه دوران كلاسيك بازبسته1بود درآن سوزانده شد؛شعري ناب مي درخشيد كه پويايي وزايايي،نخستين پرتوآن بود.كالريج2شعررا فرايندي مي دانست كه تمامي ادراك هاي حسي شاعررادرهم مي تند وثمرۀ آن جوشش شعراست،ازدل هرآنچه رخوت وسكون وايستايي وناجنباني ست.
شعرزنده بايستۀ زندگي زنده است.اشياء،زماني توان راهيابي به درون شعررا دارند كه درپالوانۀ ذهن شاعردگرديسي يابند،وزماني كارايي خواهندداشت كه بازتاب جهان درون ودنياي ذهن شاعرباشند.وردزورث3مي گويد:"اگرازاشياء خارجي درشعراستفاده شده باشد،تنهادرصورتي كه اين اشيا دردرون شاعردگرگون شده،ويا بازتاب احساس هاي شاعر باشند توان راه يابي به دنياي شعري شاعر رادارند"(رستمي،1382:20)زندگي بيروني شاعر با ديگرانسان ها پيوند است اما درزندگي دروني،اوفلسفه اي شخصي دارد.بيلك وشلي4 شعررابينش شاعرمي دانستند.بينشي كه بادنياي عادي آزمون هاي همگون مردم دركنشي دوسويه است.
شعرشاعر،سرريزستيهندگي ها وچالشگري هاي بسيارذهنش است.وذهني پيكرمند كه نيك بيگانه باديگران است بيافريند.زماني كه انسان خلق مي كند به آفرينش الهي انگشت زده است.آيا اين انسان كه وجودش پرسش است وجستجو،دمي-اگرچه اندك – مي تواند آرام پذيرد؟اوزبان به مزذ مي گيرد؛زباني كه حوزه اي ازنيروهاي اجتماعي است كه ماراتا اعماق ريشه هاي مان شكل مي بخشد(ايگلتون122-1380:121).واژه ها همان است كه همه جا هست،اما آبگينه اي شدند كه مي توان ازآن سويشان ازليت رانگريست.شاعردراين ميان تنها گذرگاهي است كه"بي نهايت"از ذهن او،سپس سخن او و سرانجام شعراو،نمودمي يابد وبرهستي گيتي گام مي نهد.كرنش برچنين شعري وفرخباد برچنين گذرگاهي... .
مردم____ شاعر _____ ذهن برتر
اما تمام قصه اين نيست.نيرو نيز تنها يك سويه نيست.اگرذهن برترمايۀ ذهني انديشمندان است
انرژي مردم وانديشمندان نيز به ياري ده آن بزرگ ذهن است.كيهان روزنه هايي دارد براي دريافت،تبديل وبازتاب آن به جهان.شايد از اين روي است كه آفريده هاي ايزدي بيشتر كرويست وچرخش برهسته اي دارند وجهان پرازانرژي رها شده ايست كه بايد به كارگرفته شود:
مردم_____انديشمند______ذهن برتر______انديشمند______ مردم
_______بزرگ نيروي كارمايۀ جهان________
اكنون نيزانديشمندان به شعري كه پشتوانه اش فكروخيال وذهن باشد بيش ازپيش بها مي دهند.هايدگر،ازآن جهت كه شعر،هستي ها برزبان مي آورد وبه هستي وزيست انسان زمينه مي دهد،برآن ارج بسيارمي نهد6.ذهن شاعردرآگاهي دمادم قراردارد،ازاين روي پيوندش باجهان خارج نيزدستخوش نوسان است.آلفرد شوتزمي گويد:"ما آدميان درگذرگاهي تاريخي زمدگي مي كنيم وبه طور طبيعي درزيست فرهنگي جامعه شركت مي جوييم وهمان گونه كه ديگران درزندگي فردي ما مداخله دارند ما نيز درزندگي آيندگان نقشي انكارپذيرخواهيم داشت. (هوسرل1380:83) شوتز، جهان روزمره را دركالبد جهان بينا ذهني مي دميد.دست وپنچه نرم كردن يك ذهن با ذهني ديگر،درپردۀ چنديد لايۀ شعرنمودمي يابد(ذهن خواننده با ذهن شاعر).
چنين ذهني كه يك پا در درون فرد ويك پا دربيرون وجودشاعردارد،براي برقرارماندن نيازمند توشه است.اوتوشه اش راازناخودآگاهي وجوشاعرمي گيرد؛وآيا شعربرآمده از ناخودآگاهي براي يك تن است؟آيا به يك زمان دل سپرده است؟نه آيا زورق بان نورد آرام مكان هاست؟"آفرينش هنري مرز زمان همچون مرزمكان، درهم مي شكند وبه فرانسوي اين هردوراه مي برد. هنردرسرشت وسرنوشت خويش، آنسري ومينوي است وازاين روي، مانند پديده هاي استومند وپيكرينه واين سري، دربند گيتي نمي ماند."(كزازي،1384:231)هنري كه دمساز"مينو"بوده، نه پردوراست نه بسيارنزديك. به آساني نمي توان به آن دستبرد زد؛ اما شكيب سوز، بايد چشم برنواخت شاعرداشت. شاعري كه تنها درزمان شعرگفتن گذرگاه آن ذهن ازلي به اين دنياست ودرديگرزمان ها فردي است چونان تمامي انسان هاي دور.


سپهرمشترك
"تفرد"شاعريا هرشخص ديگر،ثمرۀ سرشت و تاريخ شخصي وانديشه اوست؛كه كارپذيرفته ازفرهنگ وتاريخش است.اگرانسان ها همه همانند هم بودند كوشش براي راه يابي به انديشه ديگري، هرزه جويي پيش نبود.ازسويي ديگراگريكسره با هم متفاوت بودند نيز پويشي بيهوده بود. قلاب انداختن به ذهن آن ديگري، گرچه دشواراست اما ازآن رو كه ما اندكي همانند واندكي گوناگونيم، شدني است.
روشنفكران از"سپهرمشترك ذهن"يادمي كنند ومي گويند"ما با رجوع به سپهرمشترك ذهن مي توانيم برفاصلۀ موجودميان انسان هاي عصاريافرهنگ هاي مختلف،با همۀ اعتقادات وايدئولوژي هاي مختلف،فايق شويم.اوج سخن شاعرنيزدرشباهت هايي است كه باديگرشاعران دارد.تي اس اليوت،درمقالۀ سنت واستعدادهاي فردي مي گويد:"شاعربزرگ كسي ايت كه به ديگران تقرب جويد ودرعرصۀ يك شعرعمومي به شركت دركارديگران دست بزند."بخش كليدي درچالش ذهني هنرمند افغان وتاجيك پيوند فردبا خودش(كه حماسۀ مذهبي راشكل مي دهد)وپيوند فرد با ديگرافراد،ازگذشته تاكنون است(كه حماسه ملي راقدرت مي بخشد).دونيرويي كه"بقا"ي ملتي به آن زنجيرشده است.زنجيري گسست ناپذير!درنخستين گام به سپهر مشترك ذهن وشباهت هاي شاعران،ناگريز ازنياكان واجداد شعرجنگ،يعني اسطوره وحماسه يادكرده مي شود:
چه جهازي به ازاين گنجورمار به دوش؟! وقت آن است كه فتوا بدهي خازن را
(دختربن لادن:محمدتقي اكبري)
آنجاكه نيروي جادويي اذهان به گره مي افتد،وازيك ذهن برتراثرستان مي شود،اسطوره برمي خيزد.گوهرومانايي شعرزماني است كه مويي فولادين به ذهن برتربيابد وآنرا به هيچ روي نگسلد.درپناه اسطوره،جريان دارد،پيام شعريش بي چند وچون برذهن خواننده مي نشيند؛گويي نشستنگاهي بجزآن درخوراونيست.اين گونه،دردوري هنري،انرژي از ذهن خواننده به ذهن شاعرو وارونه،مي جهد.زايايي وپويايي هنر-كه رمانتيك هابرآن پافشاري داشتند_بيش ازپيش حاصل مي گردد.هرچند ذهن شاعردررده بندي،جايگاهي فراتردارد وبه آن ذهن برترنزديك تراست اما اذهان كوچك است.اسطوره هايي كه درپي خواهدآمد،اكنون درزبان دري افغاني رخنه يافته است؛اما معلوم نيست دركدام زمان وبركدام نژاد ديگرحلقه برافكنند وآن نژاد را ازخود كنند؛كه اگرآب سرچشمه تمام شود_اگر!_چشمه اي ديگربا آبشخوري نوترسربازمي كند كه بگويد اين اسطوره تنها براي تونيست،اي شاعر!وديعه اي است براي تو:
اين بيشه هفت سال پـــياپي پدرنديد گوساله هاي بت شده ديد وپدر نديد....
اينك نشسته ايم كه تا نسل سامري گوساله هاي شيري شان را بقركنند
(مادر:سيدابوطالب مظفري)
آهسته لمس كرد تن ترد سيب را دستي كه درحرارت عشقش مذاب شد
(سارا:سيدنادراحمدي)
اي حماسه آفرين يل زمانه ساز!/پهلوان نامداررنج وكار/اي تجسم تمام رنج/اي تجسم تمام ايستادگي به روي ظلم!/مادر زمين پس ازتوتا زمان ما/هزارها هزاركاوه زاده است ....(درفش:ليلا كاويان)
درشب ميلاد آدم وحوا/كه شايد مرده اي به پاخيزد/وبه آهنگ ديگربلند بخواند/حديث آدم را....(بطن سرد زمين:حفيظ الله شريعتي)
وحماسه كه زادۀ اسطوره است"گرايشي است ديگرباره به خودآگاهي كه دردل اسطوره ها-كه يكباره برآمده وبرجوشيده از ناخودآگاهي است – پديد مي آيد.حماسه،گذري است.شاعرتنها به چند نام تاريخي بسنده نكرده است.اودركاري باريك فرزند كشي وخون كشي،نابرادري برادران كه زخم ذهن شاعر بوده است رابدون درد مويه ها وضجه زدن ها بيان كرده است واين رادرد دلي بدون واژه براي دل پناهي خواننده – كه حماسه نيز مي داند-نهاده است.آيا اين همان سفيدي هاي متن نيست؟وهرباردرهرزمان با نمودي جديد فرزندها كشته مي شوند وبرادرها نيز....
داستان ها وروايات قديم با برافزودن كارمايه هاي نوين،حماسه راتوشه مي دهند.نازش تازش پهلوانان درگشودن اقليمي نوبراي كشوري كروفروبراي سرزميني خستگان زخم دشمن رابرجاي مي نهد.ازسينۀ پهلوانان آبشارگردآوري وگنداوري سرريزمي كند.اما حماسه به تمامي اين نيست،بلكه منظومه حماسي كامل آنست كه درعين توصيف پهلواني ها ومردانگي هاي قوم،نمايندۀ عقايد واراء وتمدن اونيز باشد.ازاين روي نازك كاري حماسه سرا درآميزش فرهنگ،اجتماع همبالا وهمپاپه چالاكي وچستي است:
حماسه نوعي ازاشعاروصفي است كه مبتني برتوصيف اعمال پهلواني ومردانگي ها وافتخارات وبزرگي هاي قومي يا فردي باشد به نحوي كه شامل مظاعرمختلف زندگي آنان گردد.موضوع سخن دراينجا امرجليل ومهمي است كه سراسرافرادملتي دراعصارمختلف درآن دخيل وذي نفع باشند...مسالۀ تشكيل مليت وتحصيل استقلال ودفاع ازدشمنان اصلي... است.(همان،ص24)
براي كشوري كه نامش اندرقهرمان است وقهرماني نه برجاي چه ماند؟آن سرزمين نمي پايد ونمي پويد؛ودرخود مي شكند.زيرا درآفرينش سازوناساز همبري وهمسري دارند.هرچيزي ضدخويش رادرخود دارد.نمونه اي از جماسه ملي كه تبلورفرد دراجتماع است گفته شد.اكنون- بازبه كوتاهي-به حماسۀ مذهبي كه غليان درون فردبا خودش است پرداخته مي شود.حماسه هاي ديني كه هم به قلمرو اسطوره مي آيند وهم درحماسه شررخيزند،زمان ومكان،درون وبيرون فرد را خورش مي دهند؛هرچند داراي محكي قاطع براي جداسازي فرد از درون خودش يا بيرون وجودش نيستند.
دربيشترشعرهاي افغاني علي(ع)،فاطمه(س)،حسين(ع)وآشوب كربلا جايگاهي جاوانتاب دارد ودرشعرتنيده شده اندهم ازآن روي كه باوري مذهبي دارند وهم ازآن روي كه ستمديدگي خويش راباستمديدگي آنان تراز مي زنند.مايه وتوان شعريشان راازآن بزرگان مي گيرند تا شومي فتنه واختلاف را بنمايانند:
از تند باد حادثۀ سرداختلاف زيباترين طراوت هستي كوير شد
(شكست بارقه:عبدالغفورآرزو)
روشن داشت سخن آنكه،شاعرافغاني ازبزرگان ديني اش فراگرفته كه بداند وباورداشته باشد كه بيش ازآنچه هست،هست.ايشان بخ خشك انديشان مي نمايانند كه به سرزمين"اسطوره-تاريخ"گان نهاده اند ونمي توان مرزي بي چند وچون براي آن پنداشت.زيرا بزرگان ديني براستي وبدرستي هم دراسطوره مي زيبند وهم تاريخ راطرازمي بخشند.هنگامه هاي بيرون وآشوب هاي درون انسان رابه مرداب وگنداب مي رساند؛نسيمي عطرآگين ازدياربزرگي راه طي كرده،به دوست رسيده،مي تواند روشنايي براي روح آسيب ديده باشد وياري ده او؛كه اين راه درنورديدني است وصبرتكيه گاهي ستبر.سخن برسرتكرارمي خواند:يادت باشد،بزرگان ديني ات نيزاين گونه سرنوشتي راچشيده اند.اشعارنمونه هاي اندك ازاين تبلورحماسي وخلوت ذهني شاعراست:
به هرشهري به پايي كربلاي خون وخاكستر به هرروزي زسوگ واشك"عاشورا"ستي ميهن
يتيم بي پدررا دوزخ عصيان ابليسي! شهيد بي كفن رامحشر كبراستي ميهن
من ايستادم اگرپشت آسمان خم شد نماز خواندم اگرشهرابن ملجم شد
به اين امام قسم،چيزديگري نبرم به غيرخاك حرم،چيزديگري نبرم
(شاعر اين شعررا درمشهد،بهار1370ش.سروده وپنداشته مي شود مراد او امام رضا(ع) بوده است.)(بازگشت:محمدكاظم كاظمي)
حسين تشنه درناباوري خشكيده اي مردم! خدا لعنت كند اين گونه آب آوردن ما را
(شكست: پرويز آرزو)
اشـــاره كرد"بمـــانيد با شـــما هســـتم" نگــــاه ايـــل مســـافرپرازمـــعما شد
جوانه زدهيجان ها،جهان تكاني خورد فرازشانه هاي صحرا،دونخل برپاشد
درآن هــواي هيـــاهو پرنده ها خواندند ميان قافله،مردي غريـــب مـــولا شد
گذشت خنده وتبريك ها،بگــو تاريـــخ! شكوفه پوش كرامت،چه زود تنها شد
(دوشاخه نور:زهراحسين زاده)
چقدردشواراست/سرودملي خود را زترس ازسينه/برون نياوردن/وخطبه ها رانيز/به ناشناخته نام خليفه اي خواندن(سرعت غربت:صالح محمدخليق)

زخم جنگ در ژرفاي ذهن شعرافغان
گذشت،دوران حماسه،پهلواني وقهرماني يك تن گذشت.اكنون زماني است كه گروه گروه ازمردم،كودك وجوان،ميان سال وكهن سال،تمامي نماد ونهادحماسۀ كشوري را نشان مي دهند.اگردشمني ازبيرون يا خانه خواهي از درون،به حق خويش بسنده نكند وبيش بخواهد،ازسكنج هرخانه،سينه سينايي رادمرد مردي مي شورد تا جهاني بياشوبد.جنگ،امروزه گستردني ها دارد.ميهمانش رابه چرك وچروك خوراك مي دهد.براي كشورما ايران براي افغان ها وبراي هركشوري كه بقا بخواهد،جنگ پديده اي آشناست.
انسان امروزي وارونه انسان ديروز،جنگ نمي خواهد.تاجايي كه بتواندازآن دوري مي كند.حماسه هايي كه برانگيزاننده وفراخواننده براي كشورگستري ست، امروزديگزمعنا ندارد...انسان امروز، چشم بازمي كند ومرز وكشور خود را درشعرنيز زبان استعاره كه تخيل وذهن درآن مي شكفد به ياري شاعرمي آيد تا سيماي فرتوت،كوژ وكاو جنگ را بنماياند.
ومرد،ساك غمش را گرفت وبالا رفت سكوت مه زده اي،كوپه راتصرف كرد
نشست وپشت سرش رانگاه كردونوشت جهاد،جنگ،سپس روي واژه هاتف كرد
دوپلك خستۀ خودبست ومردمش گم شد هواي دهكدۀ روشن تصوف كرد.....
زكوپه خون سياهي به راه آهن ريخــت چرا؟چگونه قطاراينچنين تصادف كرد؟
(قطار:محمدشريف سعيدي)
زماني كه عاقبت نگري وانديشه براي فردا رنگ مي بازد،عقل به كارنمي آيد واحساس ها پررنگ تر وبي رنگ ترنشان داده مي شود.زماني كه فردايي نيست همه چيز درامروز است،وهمه چيزبراي فردا،بسيارساده درهم وبرهم شدن مغزها نمايان مي شود.خدا نزديك ونزديك ونزديك تر است وشعر ونمود آن بگونه اي ديگر.زيست گاه وتبلورگلشا درواژه ها وكاغذها مي شود؛زيرا ديگرگلشاها وگل آغه وابوطالب وجليل ودارا.... وجودي ندارند.واژگان،زندگي آنان را ادامه مي دهند.
دوشـــــيزگان قريــــۀ بالا كجا شدند؟ گلچهره وگل آغه وگلشا كجا شدند؟
گلشا شكوفه داد،جوان شد،عبوس شد دردشت هاي تفتۀ تفتان عروس شد
گلچهره خوش به حال غمش غصه سيرخورد يك شب كنارمرزوطن ماند وتيرخورد
ذهن شاعرنويسنده است.رماني چندخطي كه هرخطش فصلي ازرازشاعررا مي نماياند.شاعرنقاش نيزهست رنگ احساس رادركلام مي ريزد تكان مي دهد،تكان مي دهد ورنگي همه رنگ،يانه،
رنگي بي رنگ مي آفريند وبه كلام مي آورد.درچشم خواننده رنگ مي رقصد؛درذهنش رنگ به كلمه مياويزد ودرگوشه اي ازروانش مي خرامد.شعربردل خواننده نفوذ كرده،مي رقصد.پس بايد
موسيقي داشته باشد.شاعرنويسنده بود؟نقاش بود؟نوازنده بود؟هرچه بود وهرچه هست شاعراست به سخن ويليام باتلربيتز- شاعرايرلندي-رقصنده ورقص ازيكديگرتفكيك ناپذيرند.
اگرجنگ فقط درپلشتي گنجانده نشود،گاهي براي شاعري يا نويسنده اي يا هرهنرمند ديگري مي تواند چشماني با بينايي ديگرتحفه بياورد.به گفتۀ اخوان"اي خوشا زيروزبرديدن!"يا:"اي خوشا آمدن ازسنگ برون/سرخودرابه سرسنگ زدن".هنرمند جنگ ديده،باذهني كه ازجهاني ديگرازذهني برترنيرومي گيرد،لرزه هاي خرد برپيكرهنروارد مي سازد كه بسا براي عمرباتلاق گونۀ انسان ها،باريكه راهي به دريا گشوده شود.نوراميد،خنجري است كه از روزنه هاي فردا مي آيد وصورت امروز تلاش مي كند آن رابپوشاند اما چه خوب كه دستانش بسته ست.بايد آن روبرو شد.بايد ازميان تمام خنجرها آن راديد؛بدون آن نمي توان ادامه داد.زنجيري كه هرحلقۀ آن زنجيرچشمي است بهم گره خورده كه دستان امروز را گرفته تا نتواند ازنورخنجري فردا جلوگيري كند.چشم گروه گروه از مردم درگير باجنگ سرخ،صورتي،زرد،سفيد...نم دار،هراسان،حيران،سرگشته و...چاره نيست!بايد با آن روبرو شد:
چگونه بازنگردم؟كه سنگرم آن جاست چگونه؟آه!مزاربرادرم آن جاست
چگونه بازنگردم؟كه مسجد و محراب وتيغ منتظر بوسه برسرم آن جاست
(بازگشت:محمدكاظم كاظمي)
به سربازان اعلام كنيد/دودكش ها راببنديد/وبگوييد/فصل ديگري دركارنيست/زمين دريك فصل مي ميرد/ودريك فصل زنده مي شود....
(بطن سردزمين:حفيظ شريعتي)
اي مادرمقدس انديشه هاي سبز!/اي ناظرغريب ترين مرگ وانتقام!/مي بينمت كه/وحشت وبيداد جنگ را/نفرين مي كني....
(زن را درديارنامي نيست:فوزيه رهگذر)
جنگ رابه جنگ مي نشانيم وويژگي هايش رادرشعرافغاني برمي شمريم:
1- شعرها درهردوساخت انسان امروزه زياده گو نيست،شرح نمي دهد؛او ازتصوير،تخيل وتمامي حواس ياري مي گيرد تاباكمترين واژه بيشترين سخن رابگويد وخواننده نيزهمبازاوست.
2- حضوربلورباورهاي اسلامي وبه ويژه شيعي درشعرافغاني كه نمونه هايي ازآن آورده شده است نبرد را مي توان مي دهد.راستي ودرستي دفاع ازمليت وكشورراگوشزد مي كند.
3- بروز واژگاني كه درفرهنگ جنگ پديد مي آيد، نام جنگ ابزارها واصطلاحات نبرد بارفتارشعررا تشكيل مي دهد.
4- زبان شعري ساده است گويي شعر ازتودۀ مردم برآمده،جوشيده،غريده وبه خشم فرونشسته است.پس همچنان بردل تودۀ مردم نيزكارايي دارد.
5- درنمايۀ شعري مهر،نوروروشني است وبا بدي،پليدي،دروغ دشنام يكسره بيگانه.
6- پرتحرك است وديناميسم حركتي درآن موج مي زند.اما اين حركت ازگيتي به مينو وجهان برين است.سيلي كه ازبيرون وجودشاعرسرچشمه مي گيرد وبه درون شاعرمي ريزد وحركتي ذهني درپيوستن به آن ذهن برتر.به اين نويد كه"ماهي جدامانده ازخورشيد بتواند آسماني را روشن سازد".
7- شعرجنگ،شعرحق است ومبارزه.
8- درخشيدن شاعران زن كه فرداي وطن رادربطن خويش وشعرشان،رقم مي زنند.
شعرجنگ درافغانستان دوراه كاردارد:نخست درمحورعمودي،افغان ها يا اوغان ها آزمون سال هاي نبرد با بيگانگان را داشته اند:
جنگ با شوروي، پاسباني ازمرزهاي كشورافغانستان و وطن خواهي، شعرافغان ها با مردمي باورمند روبروييم باورهاي ريشه دار كه ازتحرك وديناميسم اعتقادي جامعه نيرو مي گيرد ودرنهايت به حفظ وحراست ازسرزمين كهن سال ومردپرورمي گردد.
مردم جنگ ديده به همه چيزجان مي دهند،به اشياء،به كوه،به رود....به گفتۀ چتمن: به آن ها جان مي بخشند تا بدان حد كه شخصيت ساختاري ديرينه وآشنا درهنروزندگي پيدا مي كند آن اندازه از پشت مرگ راه رفته اند كه بايد"زنده"بيافرينند.آنان به زندگي تعهد دارند وبه دنيا،ديني كه بايد آن رابه انجام رسانند.آري دنيا نيز برگردن ماحقي دارد تصويرهاي جنگ همواره با اين مردم خواهدبود؛اما تصويري ديگري نيز وجود دارد،آنكه به او مي گويد تو هستي چون او نخواست كه تونباشي....
من از دياردرختان عبورمي كردم/صدايي ازپس ديوارآشنايي ها/مراخواند:/كه اين مسافرشب/چرابه مزرعه ها قامت تفنگت را/زهشت بوته برافراشتي مترسك وار/چه سال ها شده ازخوشه ها نشاني نيست/چه فصل ها شده با باغ هايتان قهريم/پرنده هاي مهاجر به گريه مي گفتند.
(پرنده هاي مهاجر:لطيف ناظمي)
وخاك/خاك مضطرب شهر/گشته است/آجين خون وخنجروخاكستر
(درعمق يك جنون:ليلا صراحت روشن)
اندوه ميهنم شد/درفصل بارداري باروت/وشكوفه هاي مسلسل/سالي كه بهترين گل/داغي بود ازعشق/بازخمي/ازخمپاره اي/ودنيا/نه بد بود/ولي ما بدي كرديم/وبدي را خوب گفتيم.
(مردان ما نامردند:سعادت ملوك تابش)
زتنورطبع"فاني"تومجو سرود آرام مطلب گل از دكاني كه تفنگ مي فروشند
(صدف:رازق كافي)
ازآن جا كه به گمان ميشل فوكو:آنجا كه قدرت هست مقاومت نيز سربرمي دارد،زيرا وجودقدرت موكول است به حضور مجموعه اي ازنقاط مقاومت.
(فوكو،1381:156)
دشمن بيروني درشت ناك ودرشت خوي براي درچنبرگرفتن گروهي ازمروم زميني كه ارزشي وصف ناپذيردارد يورش مي آورد .كاربرهمۀ مردم روشن است.دفاع!
محوردوم درشعرافغاني زماني است كه دوست ديروز دشمن امروز مي شود به گفتۀ رازق فاني:"همه جا دكان رنگ است،همه رنگ مي فروشند"ديگرباكه نبردشود وبركه تاخته گردد؟
بوميان را"خارجي ها"خوانده اند ازديارمادري شان رانده اند
(ازكاشانه هاي دوردست:زهراحسين زاده)
هاي آزادي!/كجايي؟/هاي داركشيدۀ چهارراه خيانت وظلم/من مرگت را ديدم(هاي آزادي:طيبه سهيلا)
شاعردرپسين ذهن خويش آرام مي جويد؛گويي"اين قانون جامعه است كه وقتي دوران بلا ودرد فرا مي رسد، افرادجامعه به نوعي زندگي خصوصي پناه برند وجامعه راناديده گيرند."نيروي شگفت وشگرف تخيل حضورمي يابد."براي مطالعه بيشتربه گزارش"بررسي كاركرد تخيل دراشعار...."رستمي،توجه شود شاعرپشت به خواننده ورودروي جهاني قرارمي گيرد پرازنوركه خواننده تنها ازآن پرتوي مي يابد وآن اندك نيز بسياراست. ساخت وبافت شعري افغان دردومحورجنگ بيروني وجنگ داخلي، الگويي را مي آفريند كه كمترشعرجنگي توان رويارويي با آن را دارد:
دو رهبر خفته بر روي دو بستر دوعسكرخفته دربين دو سنگر
دو رهبر پشت ميزصلح خندان دوبيرق برسرگور دو عسگر
(دورهبر:عبدالسميع حامد)
آن روز كه درشهرتلاطم بوده جنگ دونفر- به حرف مردم- بوده
هفتادنفر كشته شد و در آخر گفتند كه يك سوء تفاهم بوده
(سوء تفاهم:همان)
آيينه را به آيينه هم اعتماد نيست در كوچه هاي كاذب ديدار،باخبر
(همسايه،همان)
زرنج ناخوشي هايي كه بردل دارم از خويشان كنون اي دوست!مي آيد زنام خويش هم ننگم
(فرهنگ:محمدآصف فكرت)
به دكان بخت مردم كه نشسته است يا رب گل خنده مي ستانند،غم جنگ مي فروشند
دل كس به كس نسوزد به محيط ما به حدي كه غزال جوجه اش را به پلنگ مي فروشند
بنگر كه كس نـــديده گـــهري به قــــلزم ما كه صدف هر آنچه دارد به نهنگ مي فروشند
(صدف:رازق فاني)
كين،انتقام،شعرافغان را به جانگلايه هايي جانفرياد كشانده است.او بركشندۀ خويش لبخند مي زند زيرا او را مي شناسد.فضاي شعريش آكنده ازخشم است،خشمي كه نه بردشمن بيرون بلكه ازدرون مي باشد وحتي دشنام نيزخنكاي دل نخواهد بود.دراين دسته ازاشعار،شاعران افغاني به فريادي تسكين دهنده مي رسند.چنانچه شاعران رمانتيك باوردارند،روان نژند انسان درواگويۀ درددهاي عفن،به تخليه دروني مي رسد وپالايش مي يابد.عنصري كه درتراژدي با روان پالايي از ان ياد مي شود7.براي اينكه نسبت به آنچه بدين سان حقير وزار كرده است احساس برتري مي كند،بدين سان حرمت خودش را اعاده مي كند؛كاشاني،1382:19
باورافغاني،چون نياكانش بررستن ازكين- كه پلي است به برترين اميدها ورنگين كماني از پس طوفان هاي دراز- است.مثلث دشمن- (آن كه ترا نمي خواهد)كين واميد8خيزابه هاي سهمگين ازازادي درشعرافغان نشانده است گاه ابزار كارآمدي است،گاه ذهن ها بايد به بند كشيده شود وگاه جسم ها.بند مويه هاي جانشكارشاعرازاين ناكامي ذهن است.به گفتۀ ميشل فوكو بندكشيدن دو معني دارد:
يكي به معناي منقاد ديگري بودن به موجب كنترل و وابستگي وديگري به معني مقيد به هويت خود بودن به واسطۀ آگاهي يا خودشناسي.هردومعني حاكي از وجود نوعي قدرت هستند كه منقاد ومسخركننده است به طوركلي مي توان گفت كه سه نوع مبارزه وجود دارد اين مبارزات يا برعليه اشكال سلطه اند يا برعليه اشكال استثمارند كه فرد را ازآنچه توليد مي كند جدا مي سازند ويابرعليه چيزي هستند كه فرد رابه خودش مقيد مي كند وبدين شيوه وي را تسليم ديگران مي سازد.
مبارزات برعليه انقياد،برعليه اشكال سوژه وتسليم شدگي وتسليم.(فوكو،1379:348)به اين روش،شاعرافغاني درپناه ذهن جادويي خويش مي تواند ازهر دو بند داخلي وخارجي،دروني وبيروني رهايي يابد شايد كوهي كه سيدابوطالب مظفري آنرا آماج درد دل خويش قرار داده است همان آشوب آرام ذهني شاعرباشد:
بگذارد تا به چشمه خون،شست وشو كنم بگذار،روبه كوه،كمي گفتگو كنم
اين كوه شانه هاي مراچسون برادراست بگذارد با برادر خود گفتگو كنم
ويا:
مادر!سلام ما همگي تا خلف شديم درقحط سال عاطفه هامان تلف شديم
مادر!سلام،طفل توديگربزرگ شد اما دريـــغ كــودك نـاز تو گرگ شد
مادر!اسير وحشت جادو شديم ما چشمي گزيد ويكسره بدخو شديم ما
مادر!طلسم دفع شرازخوي ما ببند تعويذ مهر بر سر بازوي ما ببند....
(همان)
مظفري، همان گونه كه از زمهريرنامردي ونامرادي مي سرايد، واژه مادر رامنادا قرار مي دهد، واژه مادر دراين شعر مي تواند نشان ونماد مادر(=راياننده)او و يا مادر=زمين(=نيرودهندۀ)او باشد.ازاين روي زمين خاك وطن وهرچه درپايداري آن خاك خوب مي تواند چشم نواز شاعرباشد به ديدگان خالي او مي خزد وآن را پر مي كند پرازعشق به وطن.
تفاوتي براي خاطرخاكي او ندارند/مزرعه ها بازهم/خاكستري وخالي مي مانند/عن جاي كودكان مرده اش ...(يك صفحه همنوايي طلوع گندم:فوزيه رهگذر)
پسرم،آه پسرم كجا بودي؟/مادر،درپاي هندوكش غلتيده بودم/وسنگي لاجوردين سايه ام بود./..../-پسرم به من لاله آوردي؟/-خون پسرتوست مادرم!/در درۀ خبير/خشم خود رابه عقاب هاي جوان/خون خود رابه لاله هاي جهان/بخشيدم...(رستاخيز: پروين پژواك)
به گاهي كه دگرازهيمه وهيزم،/نشاني نيست درخانه/ودود،/با ديگدان ها وتنورخانه/بيگانه ست/درآن گاهي كه ديگر،/كودكي خسته شدست ازدست انداختن به دامان پدريامادرش/...(آيا:خالده بارش)
پس از تمامي اين زخم ها،ذهن شاعربه برتري دل خوش مي دارد.اومرزاحساس راطي كرده است وبه فكررسيده؛حركتي ذهني.احساسي كه به پشتوانۀ فكر بروز نمايد به گونه اي عملگرايي مي رسد. درشعرفكرپيام متن و نه فوران عاطفي اهميت دارد. به بيان ديگربرتاثيرمعنامثلاً تاثيراجتماعي متن تاكيد مي شود.
به هر روي از ويژگي هاي اشعاري كه آنرا"شعرفكر"نام نهاده اند مي توان به چند نمونه اشاره كرد.نخست:زبان شعري است كه درخدمت ارتباط وپيوند با خواننده است.به گفتۀ فوكوودلوز،جهان ازطريق زبان دردسترس ما قرارگيرد واشياء درون آن نيزازآيينۀ زباني بازمي تابند،كه ما آن رابه كارمي بريم.دو:موضوع وهدف شعربسيارمهم است. سه:شعرمتفكربه اجتماع ورويدادهاي آن توجه نشان مي دهد.چهار:شاعروگويندۀ اشعارپافشاري دارد تا پيام شعرتوسط خواننده دريافت گردد وبراي اين دريافت برهيچ كوششي چشم نمي بندد.اما دراين كوشش لذت خواننده نيزخواست شاعراست.شاعري كه ازجامعه تاثيرپذيرفته وخود بازتاب جامعه است."هنرتنها از زندگي نسخه برداري نمي كند،بلكه به آن شكل مي دهد."اين رفتاريويومانند ميان شاعرواجتماع،گفتمان نويني راپي ريزي مي كند.خواننده اي كه هررا ازبرتشخيص نمي دهد،دراين راه پرآي و رو داراي تميز اجتماعي مي گردد.شعرمتفكر مي تواند اپيستمه را توازن بخش كردارهاي گفتماني دانش ها ونظام هاي فكري است،در رشته شعر،بعنوان گزيده ترين گوهر،قرار دهد:براي آفريقا/نه/براي كابل خودمان بخوان/براي نژاد تحقيرشده ي آدمي/براي آپارتابد خودمان بخوان(آپارتايد:لطيف پدرام)
ويا اشعارپرتو نادري كه گزيده كردن چندخط ازآن براي گزارش كاري نيك دشوار است.اوشعر متفكررا با طنزتلخ درهم آميخته است كه هر دوبروز اجتماع بيماراست.
اجتماعي كه جنگ را،خيانت را،دوستي ودشمني راديده"ازسبد روزنامه فروشي دروغ خريده"پرتونادري"واينك طنزرا راه درشوي براي خويش ديده تا با خنده بگريد:
حساب شده سخن مي گويم
حساب شده مي نويسم
كبوتروجدانم را
درقفس دموكراسي
به نرخ روزگار
ارزان مي ريزم
....من حساب شده سخن مي گويم
حتي وقتي سگ همسايه سوي من پارس مي زند
كلاه غيرت ازسربرمي دارم
وبا صداي ابريشميني مي گويم
بفرماييد منتظرشما بودم
دركوچه اگربا خرسي مقابل مي شوم
با لبخندي مضحكي مي گويم:
ازديدارتان خيلي خوشحالم
والاغ سركار
اگرگوشي به سوي من تكان داد
ازتفكر،چيني برجبين من اندازم
ومي گويم
شما درست مي فرماييد
من هم همينگونه فكرمي كنم...
(استعداد بزرگ:پرتو نادري)
ژرژپول،مي گويد:"هنگام خواندن يك اثرادبي،زماني مي رسد كه گويي درون مايۀ اثرخود راازپيرامونش جدا مي كند وتك وتنها مي ايستند"او دراين زمان است كه به گوهر يكسان درهمه آثاريك استاد بزرگ دست مي يابد.بدين گونه خواننده خود رابه متن مي سپارد ومتن زنده مي شود.زيرا خواننده به تاخت وتازي درگسترۀ راز،متن راآغازيده است وآن آموزه اي كه به شعرانجاميد دركالبدذهني خواننده نيز نشت مي كند.خواننده درشعرافغاني شگفت زده مي شود.زيرا شاعرنيزازشگفت كاري اين "ديگ واژون فضا"حيرت كرده است:
ديوانگان شهر
اين جانيان ساده دل مغموم
اين عاشقان صادق پول وقمارومي
بادست پرجنايت ابليس
درعمق گندزار جنايات بي امان
ويراني بهار....
باسرفتاده اند
(درعمق يك جنون:ليلا صراحت روشني)
چرا بر كام ديو و دد،فروماندي به ناكامي/چراچون دشنه اي بر خويشتن كاراستي ميهن؟
كجا شد مردي؟كجا شد بانگ آزادي/وبا خود،خود درافتادي چه بي پرواستي ميهن(عروج برج خاكستر:جليل شبگيرپولاديان)
همواره"چرا"ازيك نامعلوم روح شاعررامي آزارد.شايد باورابن سينا براين كه لذت شعري نوعي ارتباط متعجب دارد وخواننده اشعارزماني لذن مي برد كه تعجب كند،هنگامي حاصل مي شود كه گويندۀ اشعار در رده هاي بالاترشگفت زده شده باشد.
شعري كه ازيك"چراهميشگي"برمي خيزد،نا اميد نيست.اشك نمي ستاند شعر بهت است شعرجستجوست كشف كردن من درتو. اين گونه ذهن شاعر درسنگ ساب هميشگي قرار دارد، هربارسابيده مي شود وبارديگرجلا ديده نمود مي يابد. بلوغ شعري از همين جايگاه برمي خيزد وچرخۀ شعرهرزمان خروشان تر وگزيده ترمي گردد وبه ايجاز شعري مي انجامد، نغزوبران:
يك پلك بعد صبح سرسينه اش نشست پيشاني اش به روشني آفتاب شد....
دوپلك بعد قطره ي شبنم چكيده نرم بر روي سيب،وقتي كه از شرم آب شد
سه پلك بعد آتش ودود وغريو ودرد سارا وسيب ومزرعه درخون خضاب شد
(سارا:سيدنادراحمدي)
زان جا كه ميخ ها/برتارك بشر/كوبيده مي شوند/زآن جا كه خون ومغز جوانان وكودكان/ازسنگفرش كوي وخيابان ورهگذر/روييده مي شوند/ازدشنه هاي كينۀ بيگانه دوستدار/ازانجماد قامت مردان فرازدار/ازغرش هراس برانگسز بمب ها/ازدخمه هاي تيره وبي وزن بي نور،بي هوا/فريادمي كشم.
(فرياد:هما محتسب زاده-آذر)
"چرا"ي شاعرافغاني، ثمرۀ دست يابي ذهني او به زيبايي وزشتي، پاكي وپليدي، درستي ونادرستي، بايدها ونبايدها، شايست ها وناشايست هاست. هجوم ملخ هاي كژانديشي و وحشت، جهاني پرازتالاب گنده وبدبو،شاعرافغاني راآزارمي دهد.آزمون هاي فردي كه با آسايش بدست آمده با شعري چون شعرافغان كه افت وخيزهايش مرك وزندگي است يكسان نمي باشد.فراز ونشيب هايي كه ازيك فرد بگذرد ورگه هايي ازذهنيت جمعي داشته باشد،ماندگاري بيشتري خواهد داشت.شعري مي گردد كه به بن اقيانوس قلاب انداخته،نه چون آب سوار كه بر رويه هاست وبه هوايي،به سويه ها ره سپار.اقيانوسي كه همان خردجمعي است،همان ذهن برتروهمان ناخودآگاهي است،شعرشاعرراچه بخواهد يا نخواهد فراگيرخواهدساخت.ازاين روي افغاني شعرجمعي مي گويد.تفاوت نمي كند كدام شاعر مي سرايد،درنمايه تمام شعرها جنگ وحيرت و وطن است.


پي نوشت
1- درديدگاه افلاطون،هنربه طوركلي درعالم محسوس نمود مي يابد وبا سايه ها پيوند دارد او باور خود رادركتاب دهم جمهورچنين مي گستراند:
افلاطون براي نشان دادن ماهيت هنردرمثالي به سه نوع تخت اشاره مي كند.ماهيت تخت كه طبيعت اشياء ودست سازخدايان است؛تخت ديگري كه دست ساز نجارودردگراست؛وتختي كه نقاش از روي تخت نجار تصويرمي كند...اگرتخت نخستين رااصل بدانيم،تخت سوم كه كارنقاش است سه مرتبه ازحقيقت فاصله دارد...هنرمندان خود را به اشباح وسايه ها مشغول مي دارند واز صورت ناب حقيقت فاصله مي گيرند..(ضميران،62-1380:61)
2- ازشاعران ومنتقدان شعررمانتيك انگلستان،1834.
3- شاعرانگليسي،مجموعه اي ازاشعاراومبين شورش عليه سبك مصنوعي شعراست اواشعارش رابه سبك آزاد مي سرود.1850.
4- شاعرانگليسي،1792-1822.
5- به كهكشان ها وآسمان ها وزمين وخميدگي هاي انسان و... توجه شود.
6- هايدگر،هستي مي داند.اوزماني كه واژه دازاين را بكارمي برد،مرادش به هيچ روي زمين وياگسترۀ مكان نيست."بلكه اومجموعه اي ازمناسبات پويا واجد صيرورت كه امكانات آدمي رادربرمي گيرد وبه اشياء واموري كه آدمي با آنها مواجه مي شود معنا مي بخشد است.
7- واژه روان پالايي"شايد بيش از هرواژه تخصصي ديگر،درمورد تراژدي به كار رفته است...به عقيده بوچر،ما درتراژدي دلسوزي وترس رابدون درد ورنجي كه معمولا ملازم آنها شمرده مي شود،تجربه مي كنيم.(مجموعه مقالات علوم انساني...)
8- لسينگ گمانمند است كه:
ذات انسان كنش واراده است،انگيزه ارزش كنش راتعيين مي كند....زمان كامل شدن براي انسان پيش مي آيد،زيرا عقل انسان بيشترمتقاعدشده كه اين آينده به طور روز افزون بهترخواهد شد،...(ومي گويد:)به جاي آنكه زندگي رامانند ماده اي بي ارزش روز به روز درنقشه ها وانتظارات تباه كني ولحظه ي كنوني وعواطف راتابع آينده اي نامعلوم سازي،خودت را از ارزش ذاتي هرروز بي همتا....لبريز ساز(ديلتاي،1382:222)

نام نامه
(نان نامه به نا،سال تولد وآثارشاعران افغاني كه درگزارش آمده است مي پردازد.)

1- آرزو،پرويز؛تولد1357ش.آوارآينه376؛آسمان؛دريا؛داستان منظوم يا سر وليالي.
2- آرزو،عبدالغفور؛تولد1340ش.اشك خنده؛ستاك سكوت؛سرودمسلسل.
3- آزاده محتسب،هما؛تولد1330؛ازسال1350درزمينه شعربا روزنامۀ اتفاق السلام همكاري مي كرد.
4- آصف فكرت،محمد؛تولد1325ش.نكهت خاك ره يار1379؛اخلاص عمل ونسيم؛شيدايي.
5- احمدي،سيدنادر؛تولد1345ش.مردان برنو1376؛دفتردوم مقاومت با همكاري ابوطالب مظفري 1373.
6- اكبري،محمدتقي؛تولد1352ش.مجموعه شعر1380.
7- بارش،خالده.
8- پدرام،لطيف؛تولد1342؛نقشي درآبگينه وباران 1361؛لحظه هاي مصلوب 1362شعرهاي
انزوار1366.
9- پژواك،پروين،تولد1345؛آثاراوبيشترشعرداستان كوتاه ونوشته هايي براي كودكان است.مجموعه شعردريا درشبنم،وداستان كوتاه نگينه وستاره از اوست.
10- پولاديان،جليل شبگير؛تولد1344ش.چكامه براي طلوع؛دراشراق پيوستن؛فرازبرج خاكستر1374؛درافق1376؛بدرودي با آفتاب؛خراساني سرود؛ازحماسه تاپندار؛افق فاجعه؛حماسه اي براي كوه؛درلحظه هاي غربت.
11- تابش،سعادت ملوك؛تولد 1330ش.سروده هاي مهاجر1359؛دو راهي 1359؛حماسۀ انتظار1360؛لحظه هاي طلوع 1360؛طورخونين.
12- تابش،قنبرعلي؛تولد1349ش.دورترازچشم اقيانوس 1376.
13- جوادمهاجر،فائقه تولد1354ش.سروده هاي او درنشريه المومنات منتشر مي شود.
14- حامد،عبدالسميع؛ تولد1348ش. شيفته هاي تشنه؛ باغچه هاي شهيد؛ يادها وفريادها؛ ازدوزخ ارديبهشت 1372؛ راز بنها درفصل شكفتن گل انجير1377؛ بگذارشب هميشه بماند1377؛ رمزشب؛ كارتون ها وترجمه هاي شعر؛ باد وپنجره؛ ترجمه هاي شعر وشبنامۀ آفتاب1378.
15- حسين زاده،زهرا،تولد1349؛نامه اي ازلالۀ كوهي 1382.
16- خليق،صالح محمد؛تولد1344ش.سلام به آفتاب،كاج بلند سبز؛برپاي راه ابريشم.
17- رهگذر،فوزيه؛مجموعه شعرديار شگفتني ها؛آسمان پدرم...اونويسنده وخبرنگاراست.
18- دستگيرزاده،حميرا؛تولد1340ش.آبي رهايي1369.
19- سهيلا،طيبه؛تولد1377؛مجموعه شعرآب وآيينه؛دنياي كودك؛اوبراي كودكان مي نويسد،
خبرنگارنيزهست.
20- شريف سعيدي،محمد،تولد1349ش.تيروباغ گل سرخ جلد2-1،1374؛وقتي كبوترنيست 1376؛گزيده ي اشعار1380.
21- شريعتي،حفيظ الله(سحر)،تولد1367ش.حديث سپيده 1377؛درآستانه ي باران 1378؛جيتجو درمعبراشراق؛چاله هاي متروك زمين؛برهنه درطوفان.
22- صراحت روشني،ليلا؛تولد1337ش.طلوع سبز1369؛تداوم فرياد1370؛سنگ ها وآيينه ها1376.
23- عطايي،خورشيد؛تولد1326،مجموعه شعروداستان هايش دركتابي به نام دودل چاپ شده است.
24- غني،سيما؛تولد1346.
25- فاني، رزاق؛ تولد1322ش. ارمغان جواني1344؛ پيامبران باران 1365؛ ابروآفتاب 1373؛ شكست شب1376.
26- فقيري، سيما؛ تولد1359.
27- قدسي، سيدفضل الله؛ تولد1341ش .خاكسترصدا1375.
28- كاظمي، محمدكاظم؛ تولد1346ش. مجموعه اشعارپياده آمده بود1370؛ صبح در زنجير1377؛ مجموعۀ اشعار9 شاعرگزيدۀ ادبيات معاصر1378؛ همزباني وبي زباني.
29- كاويان؛ليلا،تولد1329؛فوت1376.
30- نادري،پرتو؛تولد1331ش.قفلي بردرگاه خاكستري1369؛سوكنامه اي براي تاك1370؛
آن سوي موج هاي بنفش 1377.
31- ناظمي،لطيف؛تولد1325.سايه ومرداب؛باد درفانوس؛دربيشه هاي ياد؛پنجره،ازباغ تا غزل.
32- نيازي،خالده؛تولد1344؛دفترشعرخاك،خرمن،خاكستر.
33- مظفري،سيدابوطالب؛تولد1344ش.سوگنامۀ بلخ 1372؛شعرمقاومت افغانستان1372؛
مجموعه شعر42ازگزيده ي ادبيات معاصر1378.

كتاب نامه
1- باباچاهي،علي.(1380چ اول) گزاره هاي منفرد ج1،تهران:موسسه انتشاراتي سپنتا.
2- براهني،رضا.(1380چ 1) طلا درمس،تهران:انتشارات زرياب.
3- بشريه،حسين.(هيوبرت دريفوس)(1379)فراسوي ساختگرايي وهرمنوتيك تهران:نشرني.
4- حري،ابوالفضل.(مايكل جي تولان)(138)روايت،تهران:انتشارات فارابي.
5- حسين زاده،زهرا.(1382)نامه اي ازلاله كوهي،تهران:نشرعرفان.
6- حنايي كاشاني،محمدسعيد(مارتين هايدگر)(1382)زرتشت نيچه كيست؟،تهران:انتشارات هرمس.
7- حنايي كاشاني،محمدسعيد(مارتين هايدگر)(1382)ويلهلم ديلتاي زندگي وافكارتهران انتشارات هرمس.
8- رستگارفسايي،منصور.(1373)انواع شعرفارسي،شيراز:انتشارات نويد.
9- رستمي،فرشته ومسعودكشاورز.(1382)رمانتيسم درشعرفروغ فرحزاد:بانگاهي به مفاهيم كودكي،تنهايي،انديشه،عصيان،گناه درسرودهاي ورززورت،كولريح،كيتس،بليك وبايرون
قم:نواي دانش.
10- رستمي،فرشته،(ارديبهشت1383)"علل گرايش به رمانتيسم:پس ازمشروطه تا1345"
اصفهان:همايش بين المللي نقش ترجمه درگفتگوي تمدن ها.
11- رستمي،فرشته ومسعود كشاورز.(مهر1383)"جايگاه تخيل درشعرفروغ فرحزاد و
سهراب سپهري"تهران:همايش بين المللي نخستين چشم انداز شعرمعاصرفارسي،سازمان
گسترش زبان وادب فارسي.
12- رستمي،فرشته ومسعود كشاورز.(اسفند1383)"زن درهنرسيمين دانشوروفروغ فرحزاد"
زنجان"همايش بين المللي زن درتاريخ ايران معاصر،دانشگاه شهيد بهشتي.
13- رستمي،فرشته ومسعودكشاورز.(ارديبهشت1384)"رمانس مشروطه درقالب شمس وظغرا"تهران:همايش بين المللي يك صدمين سالگردمشروطيت،دانشگاه تهران.
14- رستمي،فرشته.(خرداد1384)"چون سرمامك گرم"اروميه:همايش بين المللي خاقاني شناسي.
15- شفيعي كدكني،محمدرضا(1366چ سوم)صورخيال درشعرفارسي،تهران:انتشارات آگاه.
16- صفا،ذبيح الله.(1378)حماسه سرايي درايران،تهران:انتشارات فردوسي.
17- ضميران،محمد.(1380)نيچه:فيلسوف زندگاني،تهران:انتشارات هرمس.
18- ضميران،محمد(مارتين هايدگر)(1380)پديدارشناسي هرمنوتيكي،تهران:انتشارات هرمس.
19- ضميران،محمد.(ادموند هوسرل)(1380)پديدارشناسي،تهران:انتشارات هرمس.
20- ضميران،محمد.(ميشل فوكو)(1381)دانش وقدرت،تهران:انتشارات هرمس.
21- طاهري،فرزانه(ويلفرد گرين)(1380)مباني نقدادبي،تهران:انتشارات نيلوفر.
22- طنين،ظاهر.(1383)افغانستان درقرن بيستم1900-1996،تهران:نشرعرفان.
23- كزازي،ميرجلال الدين.(1384) آب وآيينه،تبريز:انتشارات آيدين.
24- كزازي،ميرجلال الدين.(1376)رويا،حماسه،اسطوره،تهران:نشرمركز.
25- كميته علمي همايش.(1383)باغ بسياردرخت،تهران:مركز گسترش زبان وادبيات فارسي.
26- ليچ،كليفورد،"برائت ازگناه يا ايثار"؛رخشنده نبي زاده؛مجموعه مقالات علوم انساني زبان وادبيات،(پاييز1379)دفتريكم.
27- مخبر،عباس(تري ايگلتون)(1380)انديشه هاي فلسفي درپايان هزاره ي دوم،تهران:
مركز.
28- موحد،ضياء وپرويز مهاجر(رنه ولك/آوستن وارن)(1382)نظريه ادبيات تهران:شركت انتشارات علمي فرهنگي.
29- ميرشاهي،مسعود.(1383)شعر زنان افغانستان،تهران:نشرافكار.
30- ميرعلايي،احمد.(آرتوميلر)(1381)دربارۀ ادبيات،تهران:نشرفرزان.




منبع : كتاب نامه پايداري – مجموعه مقالات اولين كنگره ادبيات پايداري – كرمان - 1384
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده