حكايت آن مرد غريب
سهشنبه, ۰۹ شهريور ۱۳۸۹ ساعت ۰۰:۰۰
نويد شاهد/ تندگويان پس از پيروزي انقلاب اسلامي ، به مديريت كارخانه پارس توشيبا برگزيده شده اما پس از چندي يعني در آذرماه 1358 به وزارت نفت رفت .
به گزارش خبرنگار نويد شاهد به مناسبت هفت دولت سايت نويد شاهد اقدام به انتشار بخشي از زندگي نامه و خدمات شهداي دولت نموده است، در اين مطلب بخشي از زندگي و خدمات شهيد تندگويان را مي خوانيم:
محمد جواد تند گويان در روز دوشنبه 26 خرداد ماه 1329 در خاني آباد تهران ديده به جهان گشود . تحصيلات مقدماتي و علوم قرآني را نزد پدر فرا گرفت و سپس وارد مدرسه شد ، دوره هاي ابتدايي و دبيرستان را با موفقيت پشت سر گذاشت . پس از دريافت ديپلم رياضي و عبور از سد كنكور ، به دانشكده نفت آبادان راه يافت .
وي در طول دوران تحصيل در اين دانشكده ، فعاليتهاي سياسي – مذهبيش را گسترش داد . از جمله انجمن اسلامي آن جا را كه بيشتربه صورت مخفيانه فعاليت مي كرد فعال تر كرد . پس از دريافت مدرك كارشناسي ، به خدمت سربازي اعزام شد . بعد از پايان دورة آموزشي ، در پالايشگاه تهران مشغول خدمت شد .
در همين ايام طي مسافرتي به دانشكده آبادان ، توسط ساواك دستگير و به يك سال زندان محكوم گرديد .
پس از آزادي از زندان ، در آبادان 1353 و اتمام خدمت وظيفه ، ابتدا در شركت بوتان و سپس در كارخانه پارس توشيبا مشغول كار شد .
تندگويان پس از پيروزي انقلاب اسلامي ، به مديريت كارخانه پارس توشيبا برگزيده شده اما پس از چندي يعني در آذرماه 1358 به وزارت نفت رفت . در تيرماه 1359 به سرپرستي مناطق نفت خيز انتخاب شد . سپس در كابينة شهيد رجايي ، به وزارت نفت منصوب گرديد . در آبان ماه همان سال ( 1359 ) در طي سفري به منطقة جنوب ، به اسارت نيروهاي عراقي در آمد و پس از يازده سال تحمل شكنجه و آزار و اذيت ، سرانجام به فوز عظيم شهادت در راه اسلام و قرآن رسيد . پيكر پاكش در سال 1370 به وطن بازگشت و در بهشت زهرا ، قطعة « 72 تن » به خاك سپرده شد .
*******************************************************************
شهيد تندگويان از زبان شكنجه گرش در دوران اسارت
در اين هفته مقدس ياد مي كنيم از شهيدي كه در غربت و در دفاع از ميهن و نظام تن باخت ولي جان و روان نفروخت . من اين خاطره را به ياد كسي بازگو مي كنم كه به دور از وطن ، به دست عوامل پليد و دژخيمان عراقي در راه دفاع از شرافت ملي و ميهن و نظام اسلامي جان باخت ولي براي گزير از مرگ زبان به همراهي دشمن و تحقير مدافعان و رزمندگان نگشود . در هفته دفاع مقدس ، اين يكي از مقدس ترين دفاعها از آرمان مذهبي است كه فقط برازنده فرزندان ايران عزيز است .
در تابستان سال 1364 بنا به دعوت يكي از منسوبين مقيم تركيه ( نوه داييم ، خدا رحمتش كند ، مرد نيك و وطن پرستي بود ) به آن كشور مسافرت نمودم . بچه هايم نيز همراهم بودند حسب اتفاق ، برادر خانم باتفاق خانواده اش ، در راه بازگشت از آلمان نيز در آنجا بودند . چند روز قبل از بازگشت به ايران ، به اصرار ميزبان سه خانواده عازم كنار درياي سياه ( كليوس ) شديم . اواسط راه كنار رودخانه اي براي صرف نهار و استراحت اطراق كرديم .
به فاصله كمي از ما ، تعدادي مرد و زن و كودك با سر و صدا مشغول توپ بازي بودند . چون ميزبان آذرب و گاهي هم فارسي صحبت مي كردند ، توجه ما را به خود جلب كردند و حدس زديم كه بايد ايراني باشند . به درخواست ميزبان به جمع ما پيوستند . با اولين نگاه يك نفر را در ميان آن جمع شناختم چرا كه علامت مشخصه اي در صورت داشت . او فرزند يكي از خوانين منطقة « سولدوز » به مركزيت نقده از توابع آذربايجان غربي بود . اين خان در شاه پرستي و تعدي و تجاوز به رعايا مشهور عام و خاص بود . در اواخر دهه بيست ، در دبيرستان پهلوي ( سابق ) اروميه چند كلاس پايين تر از من مشغول تحصيل بود .
بعد از سلام و تعارف ، دور هم نشستيم و به صرف چاي و ميوه مشغول شديم . در ميان جمع آنان مردي با قد و قواره بلند و تنومند حدود دو متر حضور داشت ، بطوريكه من با ديدن او بي اختيار به ياد شعبان جعفري ( شعبان بي مخ ) كشورمان افتادم . علاوه بر هيكل آن چناني ، مسلح هم بود . اول فكر كردم كه يكي از مأموران امنيتي تركيه است ولي پسرخان ما را از اشتباه در آورد و گفت : ايشان پسر خاله من است و يكي از محافظان مخصوص صدام و عنصر فعال سازمان امنيت عراق مي باشد و براي مرخصي آمده كه هم من و خواهرم را ببيند . ( اشاره به يك دختر خانم كرد كه خواهرش بوده ) مادرم هم قرار است از اروميه بيايد تا همراه ايشان براي ديدن خاله ام به عراق برود . بعد اضافه كرد كه ايشان مورد علاقه خاص صدام است . در كشمكشهاي مرزي ايران و عراق در دوره شاه ، شبكه اطلاعاتي خاص را در اين طرف باز مي كرد .
ضمن صحبت ، من از وضع مردم مسلمان و اوضاع داخلي عراق پرسيدم . گفت : همه چيز داريم و كمبودي نيست . مردم به صدام اعتماد دارند ! هنوز معتقد به پيروزي نهايي بود . هر چه توضيح داديم كه ايران از نظر اقتصادي ، كثرت جمعيت ، اعتقادات و شور انقلابي لااقل در مقابل عراق شكست ناپذير است و وضع عراق در مقابل ايران ، وضع هيتلر را در مقابل متفقين دارد ، به خرجش نرفت .
در اين ميان ، برادر خانم ناگهان از سلامتي وضع مزاجي تندگويان پرسيد . در پاسخ گفت : او يك تكه سنگ است ، سنگ به تمام معني . همه اش مشغول ورد خواندن است . آيه هاي قرآن را مرتباً زمزمه مي كند .هيچ وعده و وعيد و شكنجه هاي گوناگون در او اثر ندارد . قبل از آمدن به مرخصي ، من رييس اكيپ بازجويي از ايشان بودم . خواب از چشم ما برد ولي حرف نزد .
گفتم كه اولاً اسرا را شكنجه نمي كنند . اين بر خلاف كنوانسيونهاي بين المللي است ثانياً منظور از شكنجه يك اسير – كه از مقامات دولتي هم بوده و قابل احترام است – چه مي تواند باشد ؟
گفت : منظوري نداريم . مي خواهيم مانند ( شيخ ) از راديو تلويزيون صحبت كند و هر آنچه كه ( شيخ )مي گويد ، تأييد و تكرار كند اما او مقاومت مي كند . شكنجه مي كنيم ؛ از سقف آويزانش مي كنيم ، كابل مي زنيم .
تا حال استخوان چند جاي بدنش شكسته ولي سكوت او همه ما را ديوانه كرده است . گاهي در لحظه اي كه زير شكنجه مي خواهد بيهوش شود ، با اشاره او ( از دستگاه ) پايينش مي آوريم . مي گوييم : حاضري ؟ با سر اشاره مثبت مي كند . وقتي مي خورد و مي نوشد و خوب جان مي گيرد ، زير قولش مي زند . به جاي حرف زدن در مقابل دستگاههاي ضبط صدا ، با انگشت به ما اشاره مي كند كه كور خوانديد . وقتي من عازم تركيه بودم ، وضع چندان خوبي نداشت . چند جاي زخم بدنش به شدت عفونت كرده بود . انگار اين بدن مال او نبود . فكر نمي كنم تا به حال در قيد حيات باشد . به هر حال ما با كسي شوخي نداريم ، يا بايد حرف برند ( هر آنچه ما مي گوييم ) يا كشته شود .
رنگ از روي همه ما پريد خونسردي او در بيان جنايتهاي غير انسانيش ، كشنده بود . برادر خانم با آن جثه ريز به طرف او خيز برداشت و بدترين فحشها را به او و صدام و همة دژخيمان داد . اگر ميزبان ما و پسر خان پادرمياني نمي كردند ، احتمال استفاده طرف از اسلحه بعيد نبود .
همه چيز به هم ريخت . به جاي كنار دريا به استامبول برگشتيم . در تمام طول راه خانمها اشك مي ريختند . ما هم ناراحت از اين پيشامد ، كلمه اي رد و بدل نكرديم . نزديكيهاي شهر ، ميزبان ما گفت : جاي ناراحتي ندارد . اين افتخاري است براي همه خانواده تندگويان و ملت ايران و نظام . به جاي ناراحتي بايد كاري كرد .
بنا به صلاحديد ايشان روز بعد به كنسولگري رفتيم كه تعطيل بود . فرداي آن روز هم نتوانستيم با كنسول ملاقات كنيم و ماجرا را بگوييم . شايد از طريق صليب سرخ جهاني و پاره اي دولتهاي دوست بشود حيات اين قهرمان ملي را نجات داد . گفتند كه ايشان در خارج از شهر است و شايد هم به آنكارا رفته باشد . چون ما در حال بازگشت به ايران بوديم ، قرار شد نوة دايي حضوراً يا طي نامه ، آقاي كنسول را در جريان قهرماني و شهادت تند گويان بگذارد تا شايد كاري انجام گيرد . من ديگر از بقيه ماجرا اطلاعي ندارم . فقط مي دانم كه با يكي از مأموران كنسولگري موضوع را مطرح كرده بود .
بلي شهيد تند گويان و ساير ياران همرزمانشان و همة آزادگان عزيز در اين هشت سال دفاع مقدس ، نقش ارزنده اي دارند .
درود بر همه آنان و درود به مادران و پدران و عزيزاني كه چنين فرزنداني را پرورش داده و به وطن و نظام هديه كردند .
وصالي پور – 4/7/79
نظر شما