شنبه, ۱۳ شهريور ۱۳۸۹ ساعت ۰۵:۴۳
گفته اندآنگاه كه حُر بن يزيد رياحي از لشكريان عمرسعد كناره مي گرفت تا به سپاه حق الحاق يابد ، « مهاجر بن اوس» به او گفت : « چه مي كني؟ مگر مي خواهي حمله كني ؟ » ... و حُر پاسخي نگفت ، اما لرزشي سخت سراپايش را گرفت. مهاجر حيرت زده پرسيد : «والله در هيچ جنگي تو را اينچنين نديده بودم و اگر از من مي پرسيدند كه شجاع ترين اهل كوفه كيست، تو را نام مي بردم. اما اكنون اين رعشه اي كه در تو مي بينم از چيست؟»

گفته اندآنگاه كه حُر بن يزيد رياحي از لشكريان عمرسعد كناره مي گرفت تا به سپاه حق الحاق يابد ، « مهاجر بن اوس» به او گفت : « چه مي كني؟ مگر مي خواهي حمله كني ؟ » ... و حُر پاسخي نگفت ، اما لرزشي سخت سراپايش را گرفت. مهاجر حيرت زده پرسيد : «والله در هيچ جنگي تو را اينچنين نديده بودم و اگر از من مي پرسيدند كه شجاع ترين اهل كوفه كيست، تو را نام مي بردم. اما اكنون اين رعشه اي كه در تو مي بينم از چيست؟»

راوي

تن چهره اي است كه جان را ظاهرمي كند ، اماميان اين ظاهر و آن باطن چه نسبتي است؟ آنان كه روح را مركبي مي گيرند در خدمت اهواي تن ، چه مي دانند كه چرا اهل باطن از قفس تن مي نالند؟ تن چهره جان است، اما از آن اقيانوس بي كرانه نَمي بيش ندارد، و اگر داشت كه آن دلباختگان صنم ظاهر ، حسين را مي شناختند.

محتضران را ديده اي كه هنگام مرگ چه رعشه اي بر جانشان مي افتد؟ آن جذبه عظيم را كه از درون ذرات تن، جان را به آسمان لايتناهاي خلد مي كشاند كه نمي توان ديد... اما تن را از آن همه ، جز رعشه اي نصيب نيست . اين رعشه، رعشه مرگ است ؛ مرگي پيش از آنكه اجل سر رسد و سايه پردهشت بال هاي ملك الموت بر بستر ذلت حُر بيفتد ... موتوا قبل ان تموتوا. اينجا ديگر اين حُر است كه جان خويش را مي ستاند، نه ملك الموت. پيش چشم سٌرادقات مصفاي عشق است، گسترده به پهناي آسمان ها و زمين، نورٌ علي نور تا غايت الغايات معراج نبي؛ و در قفا ، گور تنگي تنگ تر از پوست تن ، آن سان كه گويي يكايك ذرات تن را در گوري تنگ تر از خود بفشارند.

حُر بن يزيد ، لرزان گفت :« والله كه من نفس خويش را درميان بهشت و دوزخ مخير مي بينم و زنهار اگر دست از بهشت بدارم، هر چند پاره پاره شوم و هر پاره ام را به آتش بسوزانند!» ... و مركب خويش را هِي كرد و به سوي خيمه سراي حسين بن علي بال كشيد.

راوي

حُر بن يزيد رياحي تكبيره الاحرام خون بست و آخرين حجاب را نيز دريد و آزاد از بندگي غير، حُرِّ وارد نماز عشق شد و اين نماز ، دائم است و آن كه درآن وارد شود هرگز از آن فارغ نخواهد شد: الذين هم علي صلاتهم دائمون... و خود جان خويش را گرفت . حُر آن كسي است كه حق اذن جان گرفتن را به خود او مي سپارد و اين اكرم الموت است : قتل در راه خدا. و مگر آزاده كرامت مند را جز اين نيز مرگي سزاوار است؟ احرار از مرگ در بستر به خدا پناه مي برند.قدم صدق هرگز بر صراط نمي لرزد؛ حُر صادق بود و از آغاز نيز جز در طريق صدق نرفته بود... احرار را چه بسا كه مكر ليل و نهار به دارالاماره كوفه بكشاند، اما غربال ابتلائات هيچ كس را رها نمي كند و اهل صدق را، طوعاً يا كرهاً ، از اهل كذب تمييز مي دهد ... مكاري چون ضحاك بن عبدالله نيز نمي تواند از چشم ابتلاي دهر پنهان شود... و فاش بايد گفت ، اين محضر عظيم حق جايي براي پنهان شدن ندارد.

ضحاك بن عبدالله خود گفته است:« چون ديدم كه اصحاب حسين همه كشته افتاده اند و جز «سويد بن عمرو بن ابي المطاع خثعمي» و « بشير بن عمرو حضرمي» ديگر كسي نمانده است، به او گفتم : يا بن رسول الله ، مي داني آن عهدي را كه بين من و توست ، من شرط كرده بودم كه در ركاب تو تا آنگاه بمانم كه جنگجويي با تو هست. اكنون كه ديگر كسي نمانده است ، آيا مرا حلال مي داري كه از تو انصراف كنم؟ و حسين اذن داد كه بروم... اسبي را كه از پيش در يكي ازخيمه ها پنهان داشته بودم سوار شدم و به دامنِ دشت كه پر از دشمن بود زدم و گريختم...»

راوي

تن ضحاك بن عبدالله همه عاشورا، ازصبح تا غروب، به همراه اصحاب عاشورايي امام عشق بود، اما جانش ، حتي نفسي به ملكوتي كه آن احرار را بار دادند راه نيافت ، چرا كه بين خود و حسين شرطي نهاده بود. « عبادت مشروط » كرم ابريشمي است كه در پيله خفه مي شود و بال هاي رستاخيزي اش هرگز نخواهد رست. اين شرطي بود بين او و حسين ... و اگرچه ديگري را جز خداي از آن آگاهي نبود، اما زنهار كه لوح تقدير ما بر قلم اختيار مي رود!

توبندگي چو گدايان به شرط مزد مكن

كه خواجه خود روش بنده پروري داند



منبع : نرم افزار چند رسانه اي هنر خاكي منتشر شده توسط موسسه فرهنگي هنري شهيد آويني
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده