يکشنبه, ۱۴ شهريور ۱۳۸۹ ساعت ۰۷:۰۷
حب نفس يا خودپرستي ريشه ي همه ي وابستگي هاست و نفي آن، منشأ همه ي قدرت هاست. اين مطلب را در همه ي كتاب هاي اخلاق گفته اند و چه بسا معناي حقيقي آن را تا به امروز جز معدودي از انسان هاي وارسته كسي درنيافته باشد. امروز ما امت بزرگ اسلام معناي اين حقيقت را به علم اليقين دريافته ايم و مي دانيم كه همه ي قدرت ما در همين يك نكته نهفته است: نفي خودپرستي. اسلام به ما آموخته است كه براي مستقل ماندن، نخست بايد وابستگي هاي دروني را بريد، و براي قطع وابستگي هاي دروني بايد ريشه ي خودپرستي را در درون خشكاند و از «خود» گذشت؛ و گذشتن از خود في نفسه پيوستن به خداست

حب نفس يا خودپرستي ريشه ي همه ي وابستگي هاست و نفي آن، منشأ همه ي قدرت هاست. اين مطلب را در همه ي كتاب هاي اخلاق گفته اند و چه بسا معناي حقيقي آن را تا به امروز جز معدودي از انسان هاي وارسته كسي درنيافته باشد. امروز ما امت بزرگ اسلام معناي اين حقيقت را به علم اليقين دريافته ايم و مي دانيم كه همه ي قدرت ما در همين يك نكته نهفته است: نفي خودپرستي. اسلام به ما آموخته است كه براي مستقل ماندن، نخست بايد وابستگي هاي دروني را بريد، و براي قطع وابستگي هاي دروني بايد ريشه ي خودپرستي را در درون خشكاند و از «خود» گذشت؛ و گذشتن از خود في نفسه پيوستن به خداست. اينچنين است كه انسان به مقام ولايت مي رسد و در اين مقام، اين خود اوست كه قلب عالم امكان مي شود، از تبعيت زمان و مكان، جامعه و طبيعت و تاريخ خارج مي شود و آسمان ها و زمين مسخر او مي گردند. معناي «تسخير» اين است و برخلاف آنچه در تفسيرهاي پيش پا افتاده ديده ايم با نشستن آپولو در كره ي ماه و فرستادن سفينه به مريخ يا مدار زحل و شكستن اتم و ساختن بمب هيدروژني ارتباطي ندارد. معناي تسخير همان است كه اكنون با تولد جمهوري اسلامي عيناً تفسير شده است.

اكنون اگر ايران را قدرتي همسنگ بزرگ ترين قدرت هاي جهان مي شناسند نه از آن است كه ما صاحب تكنولوژي پيشرفته تري هستيم يا گام هاي بلندي در زمينه ي توسعه ي اقتصادي برداشته ايم... اين قدرت الهي است كه همه ي دنيا را دير يا زود مسخر اعتقادات ما خواهد كرد و پرچم اسلام را بر فراز همه ي بلندي هاي عالم به اهتزاز در خواهد آورد. تسخير قلوب مردم حق طلب جهان و صدور انقلاب با پيشرفت هاي تكنولوژي ميسر نيست، با تبعيت از اين فرمان قرآني ميسر است كه فاستقم كما امرت و من تاب معك(١)، و كسي اهل استقامت است كه از خود گذشته باشد.

خودپرستي ريشه ي همه ي ترس هاست. انساني كه از گرسنگي وحشت دارد، با اولين محاصره ي اقتصادي تسليم مي شود. آدمي كه از جان خويش مي ترسد، با اولين تهديد به زانو مي افتد و از حقوق خويش در مي گذرد. همه ي قدرت هاي جهنمي دنيا اكنون شب و روز در اين انديشه اند كه نقطه ي ضعف و انفصام كار ما را پيدا كنند و از همان نقطه بر ما فشار بياورند. هيچ يك از تجربياتي كه درباره ي انقلاب هاي ديگر داشته اند، در مورد ما كارگر نبوده و حيله ها يكي پس از ديگري شكست خورده است. اين عروة الوثقايي كه ما بدان تمسك جسته ايم چيست و در كجاست؟ سپاه پيروزمند اسلام كه اكنون بزرگ ترين قدرت جهان است، اين قدرت عظيم را از كجا كسب كرده است؟... جواب روشن است: «حب نفس يا خودپرستي ريشه ي همه وابستگي هاست و نفي آن منشأ همه ي قدرت هاست.»

بالعكس در جهان امروز «خودپرستي» را منشأ همه ي خيرات مي دانند. تفكر اومانيستي كه تفكر غالب انسان امروز است، برخلاف آنچه اكثراً پنداشته اند، نه تنها انسان را در جايگاه حقيقي خويش نمي نشاند بلكه او را به سوي خودپرستي مي راند. سودپرستي انسان امروز ناشي از خودپرستي اوست و همان طور كه مي دانيم، منفعت گرايي و سودپرستي بنيان اقتصاد سرمايه داري است، و بدون هيچ اغراقي مي توان گفت كه تمدن امروز استروكتور(2) نهادهاي اجتماعي، سياسي و اقتصادي خويش را تماما بر همين بنيان پي افكنده است.(3)

در كتاب هاي رايج اقتصادي معمولاً اقتصاد اين گونه تعريف شده است: «اقتصاد مطالعه ي روش هايي است كه انسان براي برآورده ساختن نيازهاي نامحدودش با استفاده از منابع محدود به كار مي گيرد.» در اين تعريف پر روشن است كه انسان صرفاً از جنبه ي نيازهاي مادي اش مورد نظر قرار گرفته و بنابراين، روش هاي تأمين نياز نيز لزوماً محدود به «مقيدات اخلاقي» نيست. با اين نگرش بسيار طبيعي است اگر نفع شخصي به مثابه بزرگ ترين انگيزه اي كه بشر را به كار و تلاش وا مي دارد انگاشته شود. تعريفي كه در اومانيسم از انسان به دست داده مي شود، خواه ناخواه سير تفكر بشر را بدين نقطه خواهد كشاند و تأسيسات مدني و نهادهاي اجتماعي و سياسي و اقتصادي نيز بر مبناي همين تفكر است كه شكل مي گيرند.

آيا نفع شخصي به راستي بزرگ ترين انگيزه اي است كه بشر را به كار و تلاش وا مي دارد؟ آيا صرفاً تلاش هاي بشر در جهت برآورده ساختن نيازهاي مادي شخص اوست كه تاريخ را در اين جهتي كه پيموده، شكل داده است؟
در اروپاي قرن نوزدهم و مخصوصاً انگلستان زمينه ي پذيرش اين اعتقاد بسيار فراهم بود. جهشي را كه به انقلاب صنعتي و رشد سرمايه داري منجر شد بايد به مجموعه اي از علل بازگرداند كه در آن نقطه ي مشخص از زمان و مكان يك جا فراهم آمده بود تا اين مرحله ي جديد از تاريخ كره ي زمين تحقق پيدا كند و در اين ميان آدام اسميت و نظريه ي اقتصاد آزاد در تكوين تمدن حاضر نقش ويژه اي دارد كه بايد پيش از ورود به مباحث آينده با تفصيل بيشتري بدان بپردازيم.

اكنون در اين وضعيت خاصي كه ما بعد از انقلاب اسلامي با آن روبرو هستيم يكي از بزرگ ترين سؤالات ما در زمينه ي اقتصاد اين است كه «آيا با آزاد كردن تجارت اجازه دهيم كه منفعت گرايي شخصي راه رشد اقتصادي ما را در آينده مشخص كند يا خير... تجارت را تحت نظارت مستقيم دولت به راهي كه منافع نظام ايجاب مي كند، هدايت كنيم؟ آيا ممكن است كه راه سومي نيز وجود داشته باشد كه در آن، منفعت هاي شخصي با منافع نظام بر يكديگر انطباق پيدا كند؟»

قصد ما جواب گفتن به اين سؤالات نيست؛ مراد از طرح اين مسئله اين بود كه بتوانيم با شناخت بيشتر، از وضعيتي كه اروپاي قرن نوزدهم و مخصوصاً انگلستان با آن مواجه بود تصور بهتري داشته باشيم.

تجارت آزاد يكي از مهم ترين عللي است كه جهش صنعتي غرب و تمدن حاضر معلول آنهاست. انگلستان قرن نوزدهم و به تبع آن تمدن كنوني غرب وجود فعلي خود را مديون منفعت گرايي و سودپرستي طبقه ي بورژواست. منافع شخصي تجار اروپايي است كه تمدن كنوني جهان را به راهي كه تا بدينجا پيموده هدايت كرده است و در اين ميان نقش آدام اسميت و كتاب «ثروت ملل» بر كسي پوشيده نيست. اين اعتقاد كه در كتاب «ثروت ملل» ابراز شده يكي از اركان اقتصاد سرمايه داري است كه به دنياي كنوني شكل بخشيده است: هيچ فردي در بند منافع عامه نيست. هيچ كس نمي داند كه تا چه پايه در تحصيل اين منافع مفيد واقع مي شود... او وقتي كسب و كار خود را به نحوي اداره مي كند كه حداكثر عايدي ممكن را تحصيل كند، در واقع فقط به منافع شخصي خود نظر دارد. در اين موارد و همچنين در موارد عديده... به ياري دستي ناپيداست كه يك فرد به طور ناخودآگاه و ناخواسته به هدف اجتماعي تحقق مي بخشد. در واقع انسان هنگامي حداكثر منفعت را به جامعه مي رساند كه حداكثر تلاش خود را به خاطر نفع شخصي به كار مي بندد. من تاكنون نديده ام كه كسي به قصد منتفع ساختن جامعه دست به كاري بزند كه مثمر ثمر باشد. چنين كاري در واقع از احساسات دلسوزانه اي ناشي مي شود كه در ميان اهل بازار چندان رايج نيست و با چند كلمه مي توان ايشان را قانع كرد كه اين احساسات ثمري ندارد.

ممكن است تصور شود كه حقير خواسته ام غير مستقيم بر تجارت آزاد و قواعد اقتصاد سرمايه داري صحه بگذارم و به نظام جمهوري اسلامي توصيه كنم كه: اگر رشد اقتصادي مي خواهي بايد به همان راهي بروي كه غرب رفته است... خير، حقير اينچنين نظري ندارم. قصد من از طرح اين مسائل اين است كه در حقيقت امر تحقيق كنيم كه آيا در مكتب اسلام اصالت دادن به انگيزه هاي شخصي منفعت گرايي در جهت رشد اقتصادي مجاز است يا خير.

پر واضح است كه آزاد ساختن تجارت و اصالت دادن به سودمداري، رشد سريع اقتصادي را به همان مفهومي كه در اقتصاد غرب مطرح است به همراه خواهد داشت، اما باز هم همان طور كه در غرب اتفاق افتاده، اين رشد سريع اقتصادي هرگز در جهت توزيع عادلانه ي ثروت و از بين بردن فاصله هاي طبقاتي نخواهد بود. دياگرام هاي رشد درآمد ملي به نحوه ي توزيع ثروت كاري ندارد و معلوم نيست كه اين رشد اقتصادي حتما در جهت محرومين اتفاق بيفتد، و بالعكس، اگر از الگوهاي غربي تقليد شود نتيجه همان است كه در دنياي امروز مي بينيم: رشد خارق العاده ي ثروت در يك قطب خاص و در مقابل آن، فقري به همان نسبت عميق و وحشتناك در جانب ديگر.

«جون رابينسون»(4) در كتاب «آزادي و ضرورت»(5) مي گويد: آمارهاي كلي درآمد ملي به توزيع مصرف ميان خانوارها و يا توزيع جريان كالاها و خدماتي كه اندازه گيري مي كند، اعتنايي ندارد. بطور عمده سودآور بودن محصول است كه تركيب فعاليت رشته هاي مختلف را تعيين مي كند...
سود در گروي تأمين تقاضا است، و تقاضا، انتخاب آزاد مصرف كننده و چگونگي مصرف قدرت خريد وي را بيان مي دارد.(6)
انتقاد جون رابينسون نيز بر اين نظريه صرفاً اقتصادي است. انتقاد او داراي جنبه اي سوسياليستي است و مي خواهد عنوان كند كه آمارهاي مربوط به رشد درآمد ملي به نحوه ي توزيع ثروت ارتباطي ندارد و اگر ثروت صرفاً در يك قطب خاصي نيز افزايش پيدا كرده باشد، باز هم آمارهاي كلي درآمد ملي نشان دهنده ي رشد هستند. اين چيزي است كه در همه ي جوامع به اصطلاح پيشرفته ي امروز مصداق دارد. اين جوامع را در حالتي پيشرفته و توسعه يافته مي خوانند كه بيشترين فاصله هاي طبقاتي در آنها وجود دارد.(7)

حقير سخن جون رابينسون را به عنوان حجت ذكر نكرده ام. در نظريات جون رابينسون در كتاب «آزادي و ضرورت» زمينه ي بسيار مساعدي وجود دارد كه بتوان از دريچه ي آن مباني توسعه و تمدن غرب را مورد بررسي قرار داد، بويژه آنكه او استاد اقتصاد در دانشگاه كمبريج است و در زمينه ي جامعه شناسي صاحب منزلت قلمداد مي شود. مراد حقير اين است كه با توجه به تجربيات تاريخي غرب سؤال كنم: آيا مي توان راهي پيدا كرد كه منافع شخصي تجار و سرمايه داران رشد اقتصادي را در جهت اهداف الهي اسلام هدايت كند و اصولاً آيا اين امكان وجود دارد كه منفعت گرايي شخصي با مقاصد اسلامي نظام انطباق پيدا كند؟

براي علماي اقتصاد اين سؤال اصلاً مورد ندارد، چرا كه اين پرسش اخلاقي و مذهبي است و به اقتصاد ارتباطي ندارد. اگر ما اين سخن را نپذيريم لاجرم بايد رابطه ي بين اخلاق و اقتصاد را مشخص كنيم. مشخص كردن اين رابطه از وظايفي اساسي است كه ما در اين كتاب بر گرده ي خود حس مي كنيم، اما پيش از آن، مسئله اين است كه اصلاً اين مرزبندي كه غربي ها بين علوم مختلف قائل هستند درست است يا خير. اعتقاد حقير اين است كه اين مرزبندي درست نيست و در بحث از ماهيت علوم غربي ان شاء الله اين موضوع را به تفصيل بررسي خواهيم كرد.

مثلاً گراني بيش از حد اجناس در موقعيت فعلي يكي از فشارهاي عمده اي است كه بر گرده ي ما فرود مي آيد. البته ما اين فشارها را از سر رضا و تسليم تحمل مي كنيم و نه تنها مال، كه جان خود و فرزندانمان را نيز فدا خواهيم كرد تا اسلام پايدار بماند و پرچم بلند شريعت محمدي(ص) در همه ي جهان به اهتزاز درآيد. قصد حقير طرح مشكلات نيست بلكه مي خواهيم از ديدگاه علم اقتصاد در اين مطلب تحقيق كنيم كه چرا اجناس گران شده است. روشن است كه قيمت اجناس تابع نسبتي است كه في مابين عرضه و تقاضا وجود دارد و هنگامي كه عرضه متناسب با تقاضا نباشد قيمت ها افزايش پيدا مي كند. خوب، حالا به همين سؤال از نظرگاه اخلاق اسلامي جواب بدهيم. آيا صرف نظر از رابطه ي عادلانه اي كه بين نيازهاي حقيقي و عرضه ي كالاها وجود دارد، علت اصلي گراني اجناس سودپرستي محتكران از خدا بي خبر و واسطه هاي نامسلمان و ولع مسرفانه ي عده اي از مردم زياده طلب نيست؟

در قوانين علم اقتصاد وقتي سخن از تقاضا مي گويند هرگز بين نيازهاي حقيقي انسان و نيازهاي كاذب مسرفانه ي او تفاوتي قائل نمي شوند، حال آنكه كميت و كيفيت تقاضا دقيقاً با اسراف و قناعت و زهد و حرص و آز تناسب مستقيم دارد. بحث از تقاضا يك بحث كاملاً اخلاقي است، اما در علم اقتصاد «مطلق تقاضا» مطرح مي شود و اصلاً سخني از اين موضوع به ميان نمي آيد كه آيا اين تقاضا حقيقي است يا كاذب، آيا اين تقاضا از نيازهاي طبيعي و انساني سرچشمه گرفته است يا ريشه در خواسته هاي حيواني و حرص و ولع و اسراف و زياده طلبي دارد... و قس علي هذا.

قواعد علوم انساني غرب همه در اين خصوصيت مشترك هستند. ممكن است بپرسند كه: «خوب! فرض كنم سخن شما درست باشد. چه تفاوتي مي كند؟» تفاوت كار در اينجاست كه در تعيين خط مشي سياسي و اقتصادي و اجتماعي صرفاً بايد براي آن نيازها و تقاضاهايي قائل به اصالت شد كه حقيقي است و اگر اينچنين شود، ديگر قواعدي كه علم اقتصاد و ديگر علوم انساني بر آن بنا شده است فقط در شرايط خاصي درست است و نه در همه ي شرايط... و قاعده اي كه اينچنين باشد ديگر قانون نيست و ارزش علمي ندارد. قانون علمي قاعده اي است كه در همه ي شرايط درست باشد.(8)

براي روشن تر شدن مطلب ناگزير از آوردن مثال هستيم. در قرآن مجيد در آياتي كه به علل سقوط و زوال اقوام و تمدن ها پرداخته است مي بينيم كه فساد اقتصادي از جمله مفاسدي است كه به نزول بلا و نابودي اقوام و تمدن ها منجر مي شود. حضرت شعيب(ع) پيامبري است كه بر قوم مدين مبعوث شده است و آنچنان كه در آيات مباركه آمده، فسادي كه در ميان آن قوم رايج است جنبه ي اقتصادي دارد. حضرت شعيب(ع) به آنان مي فرمايد: اوفوا الكيل و لا تكونوا من المخسرين وزنوا بالقسطاس المستقيم و لا تبخسوا الناس اشياهم و لا تعثوا في الارض مفسدين و اتقوا الذي خلقكم و الجبل الاولين.(9)

اين احكام در عين حال كه اقتصادي است، اخلاقي است. در اينجا مرزي بين قواعد اقتصادي و اخلاقي وجود ندارد و اقتصاد امري كاملاً اخلاقي است. چه چيزي قوم مدين را به كم فروشي و كسب حرام كشانده است؟ اگر ما اكنون در ميان قوم مدين زندگي مي كرديم و اقتصاد رايج در ميان آنان را به صورت قواعدي علمي(!) تنظيم مي كرديم، آن قواعد چه ارزشي مي توانست داشته باشد؟ مسلماً رعايت آن قواعد اقتصادي مي توانست ما را در كسب سود هر چه بيشتر و جمع مال و پولدار شدن موفق بدارد. در چنين شرايطي اگر حضرت شعيب(ع) ما را از رعايت اين قواعد باز مي داشت، آيا ايشان را متهم نمي كرديم كه: «شما مسائل اخلاقي را با قواعد اقتصادي قاطي كرده ايد... آخر اخلاق چه ارتباطي به اقتصاد دارد؟»

مي گويند: «ما اكنون در ميان قوم مدين نيستيم.» مي گويم: «مگر نه اين است كه اكنون بنيان نظام بانكداري جهاني بر رباخواري و كسب سود هر چه بيشتر از هر راه ممكن قرار گرفته است؟ مگر بنيان اقتصاد سرمايه داري كه بر همه ي جهان حكم مي راند بر سودپرستي نيست؟ آيا اين سودپرستي محدود به مقيدات اخلاقي است؟ در اقتصاد امروز وقتي از تناسب في مابين سود و سرمايه سخن مي رود، آيا حكم در تحت شرايط اخلاقي و مذهبي صادر مي شود يا مطلق است؟...» قواعد اقتصاد تنها در شرايطي نسبتاً درست درمي آيد كه جلوي سودپرستي انسان ها از هر طريق شرعي و غير شرعي باز باشد.

هستند آقاياني كه وقتي صحبت از اقتصاد اسلامي به ميان مي آيد مي گويند: «اقتصاد كه اسلامي و غير اسلامي ندارد. قواعد اقتصادي در همه جاي دنيا و در همه ي اجتماعات يكسان است و همين قواعدي است كه در كتاب هاي علمي اقتصاد گفته اند. منتها اسلام مي كوشد كه اين قواعد را به محدوده ي مقيدات اخلاقي بكشاند...» و البته ظاهر اين حرف بسيار به حقيقت شبيه است، غافل از آنكه همه ي مباني و تعاريف اقتصادي وقتي در نظام اعتقادي اسلام بررسي مي شوند كاملاً ديگرگونه مي گردند. في المثل اگر اقتصاد را همان طور كه غربي ها تعريف كرده اند «مطالعه ي روش هايي كه انسان براي برآورده ساختن نيازهاي خويش با استفاده از منابع محدود به كار مي گيرد» بدانيم، از همان آغاز با تقسيم نيازها به مادي و معنوي، حقيقي و كاذب، سير انديشه ي اقتصاد اسلامي طريقي مخالف علم رسمي اقتصاد مي پيمايد و در همين ادامه پر روشن است كه همه ي مفاهيم اقتصادي و تناسبات في مابين آنها مؤدي به نظام اقتصادي ديگري مي شوند كه مي توان آن را «اقتصاد اسلامي» خواند.(10)

برگرديم به سؤالمان: «مكتب اسلام با انگيزه هاي شخصي سودگرايي چگونه روبرو مي شود؟»
در اينجا قبل از مبادرت به جواب بايد كمي روي الفاظ دقت بيشتري مبذول داريم. اگر لفظ «سودگرايي» را به معناي سودمداري بگيريم ـ كه غالباً به همين معنا آمده است ـ مسئله صورت كاملاً متفاوتي پيدا مي كند. آنگاه ديگر سودمداري نه تنها از خصوصيات تكاملي انسان نيست بلكه آنچنان كه در مغرب زمين تجربه شده است مؤدي به پذيرش ولايت شيطان، سرپيچي از احكام شريعت و رد و نفي مقيدات اخلاق مذهبي خواهد شد. حال آنكه اگر لفظ «سودگرايي» را به معناي «حب خير» بگيريم، آنچنان كه در قرآن مجيد آمده است، ديگر نمي توان آن را به طور كامل از صفات مذموم دانست و بايد درباره ي آن همان گونه انديشيد كه به ديگر غرايز و صفات ذاتي انسان مي انديشيم.

در سوره ي مباركه ي «عاديات» بعد از ذكر ناسپاسي انسان مي فرمايد: «او در حب خير بسيار شديد است. آيا نمي داند كه روزي از قبرها برانگيخته خواهد شد و آنچه در سينه ها پنهان است، همه پديدار خواهد گشت؟»(11) مفسرين عموماً لفظ «خير» را به «مال دنيا» تفسير كرده اند و علامه طباطبايي احتمال داده اند كه مطلق خير مورد نظر باشد. ايشان فرموده اند: و بعيد نيست مراد از «خير»، تنها مال نباشد، بلكه مطلق خير باشد، و آيه ي شريفه بخواهد بفرمايد: حب خير فطري هر انساني است، و به همين جهت وقتي زينت و مال دنيا را خير خود مي پندارد قهراً دلش مجذوب آن مي شود، و اين شيفتگي ياد خدا را از دلش مي برد و در مقام شكرگزاري او برنمي آيد.(12)

اجازه بدهيد از آنجا كه بنيان اقتصاد آزاد يا اقتصاد سرمايه داري بر سودمداري قرار دارد، تحقيق قرآني ما درباره ي حب خير به عنوان يكي از فطريات يا صفات ذاتي انسان تفصيل بيشتري پيدا كند، چرا كه اگر ما بتوانيم از قرآن مجيد مجوزي براي سودمداري يا به قول غربي ها اوتيليتاريسم(13) پيدا كنيم، ديگر نه تنها نبايد اقتصاد آزاد يا سرمايه داري را به باد انتقاد گرفت بلكه بايد مجسمه ي جيمز ميل(14) و جان استوارت ميل(15) و از همه مهم تر مجسمه ي آدام اسميت را از طلا ساخت و در ميادين و مدخل بازارها نصب كرد و زير آن نوشت: «آقاي آدام اسميت، بنيانگذار اقتصاد اسلامي!».

اما از قبل پرروشن است كه در قرآن مجيد اينچنين جوازي وجود ندارد، چرا كه اصولاً در نظام عالم هر چيزي تا هنگامي خير است كه مطلق نشود و دقيقاً در جايگاه خويش قرار داشته باشد و اگر نه، نه تنها ديگر خير نيست كه «بت» خواهد شد و شكستن آن واجب است. جست و جوي لذات حلال براي انسان جايز و در بعضي شرايط واجب است، اما مشروط بر اينكه اين لذت جويي مطلق نشود و مدار حيات انسان بر محور آن نچرخد. اگر كلمه ي «خير» در چند آيه ي شريفه از قرآن به معناي «مال» آمده است علت آن را بايد در اين معنا جست و جو كرد كه اصلاً نيازهاي غريزي و فطري انسان اقتضائاتي دارد كه در جهت رشد و تعالي اوست. برآوردن اين حوايج، في نفسه نه فقط مذموم نيست كه خير است؛ آنچه مذموم است مطلق كردن اين حوايج و دل بستن و دل سپردن به مقتضيات اين گرايش هاي ذاتي است.

كلمه ي «خير» در آيه ي شريفه ي ١٨٠ از سوره ي «بقره» به معناي مال، در آيه ي شريفه ي ٣٢ از سوره ي «ص» به معناي اسب و در آيه ي شريفه ي ٢٤ از سوره ي «قصص» به معناي طعام آمده است، و در تنها موردي كه اين حب خير وجهه اي مذموم يافته در سوره ي مباركه ي «عاديات» است: انه لحب الخير لشديد.(16) البته در اين سوره ي مباركه نيز آنچه كه مذموم واقع شده حب خير يا گرايش فطري انسان به سوي خيرات نيست، كفران و ناسپاسي انسان است كه به انتخاب نادرست منجر مي شود. حب خير صفتي ذاتي است كه انسان را به جانب كمال مي كشاند. اما چه بسا كه او از سر كفران و ناسپاسي، خير و بركت خويش را در جايي و چيزي جست و جو مي كند كه حقيقتاً در آنجا و آن چيز نيست. و باز هم تأكيد شده است كه هر چند آفريدگار متعال احساس لذت يا كراهت را براي تشخيص خير از شر در اختيار انسان نهاده، اما در چند آيه ي شريفه ي ديگر آمده است كه معيار خير و شر لذت يا كراهت نيست: و عسي ان تكرهوا شيئا و هو خيرلكم.(17) يعني به عبارت روشن تر، هر چه خير انسان در آن است براي او لذت بخش نيز هست، و بالعكس، معمولاً طبع انسان از آنچه براي او زيان بخش است كراهت دارد، اما اين حكم كلي نيست كه بتوان بر اساس آن فتوا داد: «اگر عنان لذت جويي و سودگرايي را باز بگذاريم خود به خود انسان را به جانب خير هدايت خواهند كرد.» اين سخني است كه سودمداران مي گويند و به دنبال آن مي افزايند: «خير اجتماع و خير افراد نيز بر يكديگر منطبق است.» بنيان اقتصاد آزاد يا اقتصاد سرمايه داري بر همين اصل قرار دارد.

اشتباهي كه در اينجا رخ داده است همان است كه در اين ضرب المثل معروف بدان اشاره شده: «هر گردويي گرد است، اما هر گردي گردو نيست.» هر چه خير است لذت بخش نيز هست، اما نه آنكه هر چه لذت بخش است خير باشد. و بالعكس، طبع انسان از آنچه براي او مضر است كراهت دارد، اما نه آنكه هر چه طبع انسان از آن كراهت دارد، شر باشد. باز هم بايد به فرمايش جاوداني قرآن رجوع كرد كه مي فرمايد: كتب عليكم القتال و هو كره لكم و عسي ان تكرهوا شيئاً و هو خير لكم و عسي ان تحبوا شيئاً و هو شر لكم و الله يعلم و انتم لا تعلمون(18).
آري، خداوند مي داند و ما نمي دانيم. از يك سو جنگ چيزي بسيار كراهت انگيز است، اما از سوي ديگر، براي از بين بردن باطل و حاكميت شيطان چاره اي جز روي آوردن به جنگ نيست. اينجا از مواردي است كه خير ما در آن چيزي نهاده شده كه طبع ما از آن كراهت دارد، اما معيار خير و شر، لذت يا كراهت طبع ما نيست، هر چند اين نيز از وسايلي است كه براي تشخيص خير از شر در اختيار ما نهاده شده است. سموم معمولاً تلخ هستند اما داروها نيز همين طورند. حال اگر تلخي را معيار مضر بودن بگيريم، لاجرم داروها را نيز بايد در زمره ي چيزهاي زيان بخش دسته بندي كنيم.

جون رابينسون در كتاب «آزادي و ضرورت» مي گويد: اگر جستجوي سود ملاك رفتار درست باشد راهي براي فرق گذاشتن ميان فعاليت توليدي و راهزني وجود ندارد.(19)
و اين عين حقيقت است. اگر چه جون رابينسون در جاي جاي كتاب «آزادي و ضرورت» نشان داده است كه به اخلاق آنچنان كه ما معتقديم اعتقاد ندارد. «كلود كاكبرن» به مصاحبه اي كه با آل كاپون اين «آدمكش ميليونر» داشته، اشاره مي كند. وقتي «كاكبرن» اشاره اي حاكي از همدردي در مورد شرايط سخت دوران كودكي در محله هاي كثيف بروكلين مي نمايد، كاپون عصباني مي شود:

او مي گويد «گوش كن، خيال نكني كه من يكي از راديكالهاي لعنتي هستم. خيال نكني كه من دارم به نظام آمريكا ضربه مي زنم. نظام آمريكا...» گويي يك رئيس نامرئي از او توضيحاتي خواسته بود، روي اين موضوع شروع به نطق كرد. او به ستايش آزادي، ابتكار و پيشگامان پرداخت... با لحن اهانت باري به سوسياليسم و آنارشيسم اشاره كرد. و چندين بار تكرار كرد: «كارهاي من به دقت با شيوه اي دقيقاً آمريكايي اداره مي شوند و بهمين ترتيب باقي خواهند ماند.» و او فرياد زد: «اين نظام آمريكايي خودمان، اسمش را آمريكاگرايي مي گذاريد، سرمايه داري مي گذاريد، يا هر چه دلتان مي خواهد، به فرد فرد ما فرصت بزرگي مي دهد بشرطي كه دودستي آن را بچسبيم و از آن بخوبي استفاده كنيم.»
... نظام تجارت آزاد كه براي انباشتن سرمايه به هر قيمت، مناسب بود، هيچ رهنمودي براي برخورداري از ثمرات آن بدست نمي دهد. در واقع كيش نفع شخصي و رقابت، جماعتي بيگانه پديد آورده كه در جستجوي منزلت اند و جامعه شناسان اين وضع را رضايتبخش نمي يابند.(20)

خانم جون رابينسون هنگام اظهار نظر درباره ي آنچه مردم جهان را تا خرخره در منجلاب فساد فرو برده است به همين اكتفا مي كند كه بگويد: «جامعه شناسان اين وضع را رضايت بخش نمي يابند...»؛ «جماعتي بيگانه كه در جست و جوي منزلت اند...» نه! با اين گفتارها نمي توان حقيقت را نمايان ساخت و فاجعه ي تمدن غربي را آنچنان كه هست نشان داد.
اقتصاد آزاد از اين اصل كه: «اگر از انگيزه ي سود (يا سودمداري) ممانعت نشود، اقتصاد رشد خواهد كرد و منافع شخصي بر منفعت اجتماع منطبق خواهد شد» حمايت مي كند و تجربة تمدن غربي نيز صحت اين اصل را تأييد مي نمايد... اما به چه قيمتي؟

براي آدام اسميت آزادي تجارت يك برنامه بود. وي در نظامي بسر مي برد كه سعي مقامات در آن صرف كنترل زندگي اقتصادي مطابق مصالح ملي و نظم صحيح اجتماعي بود، نظمي كه او آن را با رشد «نيروهاي توليدي» زمان خود هماهنگ نمي ديد، لذا از حذف محدوديتهاي مربوط به آزادي عمل بازار حمايت مي كرد و پيش بيني مي نمود كه تكيه بر انگيزه ي سود منجر به افزايش شديد بازار اقتصادي مي گردد. از نظر او ثروت ملل، سطح زندگي كارگران نيست. مزدها هم مثل علوفه ي دام، بخشي از هزينه هاي توليد را تشكيل مي داد.(21)

خانم رابينسون دريافته است كه با «معيار سود» درست است كه رشد سريع اقتصادي حاصل خواهد شد، اما از يك طرف بايد از قسط ـ به معناي واقعي كلمه ـ چشم پوشيد و ديگر به عدالت اجتماعي و رفع محروميت نينديشيد و از طرف ديگر، مسئله ي اخلاق را زير پاگذاشت ـ آنچنان كه كينز پيشنهاد مي كرد: چهل و چند سال قبل لرد كينز(2٢) راه آينده ي تمدن غربي را اينچنين مشخص كرده است: «آن روز چندان دور نيست كه همگان ثروتمند شوند... آنگاه ما بار ديگر هدف ها را برتر از وسايل مي شماريم و خوب ها را بر مفيدها ترجيح مي دهيم... ولي آگاه باشيد! زمان اين آرمان ها هنوز فرا نرسيده است. زيرا دست كم براي يكصدسال ديگر بايد براي خود و هر كس ديگر تظاهر كنيم كه بدي نيكي است و نيكي بدي؛ زيرا بدي مفيد است و نيكي نيست. آزمندي، رباخواري و سوءظن بايد همچنان براي يك مدت كوتاه ديگر خدايان ما باشند. زيرا فقط آنها مي توانند ما را از گذرگاه تاريك نياز اقتصادي به روشنايي روز رهنما شوند.»(23)

خانم جون رابينسون مي نويسد: البته سياست اجتماعي دولت رفاه تا حد زيادي آيين «هر چه سودآورتر، بهتر» را تعديل كرده است. امروزه پذيرفته شده است كه سرمايه گذاري در بيمارستان و مدرسه نيازهاي مهمتري را برآورده مي كند تا سرمايه گذاري در كارخانجات اتومبيل سازي... اما تعاليم اساسي اقتصاد دانشگاهي تغيير چنداني نكرده است. اساس نظريه هنوز نمايش عمل يك بازار رقابت كامل است كه ضامن تخصيص منابع موجود به نحو مطلوب ميان مصارف مختلف است...(24)

مارشال نيز نتوانست اصول غير اخلاقي و ظالمانه ي تجارت آزاد خالص را بپذيرد اما وجدان خود را با لزوم استفاده از «قويترين و نه صرفا متعاليترين نيروهاي سرشت انسان»(25) براي خير اجتماع آسوده ساخت. يعني وقتي به اصل موضوع رسيد بر اين نظريه كه نفع شخصي و وظيفه ي عمومي بر هم منطبق مي شوند، صحه گذاشت.
سفسطه ي واضحي در اين آيين وجود دارد؛ اگر جستجوي سود ملاك رفتار درست باشد راهي براي فرق گذاشتن ميان فعاليت توليدي و راهزني وجود ندارد.(26)

راستي هم اينچنين است. اكنون بسيار مناسبت داشت كه به سراغ بررسي تاريخي تمدن غرب مي رفتيم و نشان مي داديم كه چرا تاريخ تمدن غرب با راهزني دريايي، تجارت برده، مركانتيليسم(27) و امپراتوري هاي وسيع امپرياليستي و بالأخره توسعه طلبي هاي استعماري آغاز مي شود و ادامه مي يابد، و اگر اينچنين نبود، هرگز آن سرمايه ي كلاني كه لازمه ي تولد سرمايه داري و انقلاب صنعتي است انباشته نمي شد و مدنيت كنوني جهان تحقق نمي يافت. اما بحث ما هنوز از قلمرو ديكتاتوري اقتصاد خارج نشده است و تا اين بحث كامل نشود، بررسي تاريخي تمدن غرب را آغاز نخواهيم كرد.(28)

البته توضيح نكته اي ديگر نيز ضروري است و آن اينكه اگر همه ي تجار و سرمايه داران، مسلمان و اهل تقوا باشند، تجارت آزاد نيز با مقاصد اسلام هماهنگ و منطبق خواهد شد، چرا كه براي مؤمن هرگز نفع شخصي مطلق نخواهد شد و شدت حب خير باعث نخواهد گشت تا از محدوده ي موازين اخلاقي و احكام شرع خارج شود... اما اين يك وضعيت كاملاً آرماني است.

اكنون ما بهترين اممي هستيم كه در روي كره ي زمين زندگي مي كنند، اما با اين همه، درست در هنگامه اي كه مجاهدان سبيل الله در جبهه هاي جانبازي و استقامت خون خويش را فداي آرمان هاي اسلام مي كنند، مع الاسف در ميان ما هستند كساني كه دقيقا بر طبق اصول و قواعد رسمي علم اقتصاد، با سوء استفاده از معادلات في مابين عرضه و تقاضا و با فرصت طلبي و بهره جويي از زياده طلبي و اسراف گرايي عده اي از مردم، بازار را به آن وضعيت اسف باري مي كشانند كه امروز مي بينيم. و البته باز هم عرض كنم كه قصد حقير طرح مشكلات يا عيب جويي از كسي نيست. اين مباحثات لازمه ي عبور ما از اين مرحله ي غرب زدگي به سوي افق باز استقلال و آزادي و تمدن اسلامي است.

در فصل بعد ان شاء الله در ادامه ي اين فصل كه به نسبت بين اقتصاد و اخلاق توجه داشت به رابطه ي في مابين اقتصاد و نظام آموزشي رايج خواهيم پرداخت و خواهيم ديد كه مع الاسف نظام آموزشي و تعليم و تربيت نيز بيرون از قلمرو ديكتاتوري اقتصاد قرار ندارد.



پي نوشت ها:

١. هود/ ١١٢
١. structure، ساختار. _ و.
٢. ما در اين كتاب بعد از آنكه سفر خود را در قلمرو ديكتاتوري اقتصاد به پايان برديم، يكايك نهادهاي سياسي و اجتماعي اين تمدن را بر مبناي اومانيسم تجزيه و تحليل خواهيم كرد.
4. Joan Robinson
5. Freedom and Necessity
6. جون رابينسون، آزادي و ضرورت، كتابهاي جيبي، تهران، ١٣٥٨، صص ١٣٢ و ١٣٣.
7. استاد داوري نيز در مصاحبه با مجله ي جهاد همين مطلب را ذكر فرموده اند: «در يك جامعه ممكن است فاصله ي طبقاتي بسيار شديد باشد و در عين حال بگويند اين جامعه، جامعه اي پيشرفته است. مثلاً شهر نيويورك...»
8. البته ابطال گرايان و پوپريست ها در اينجا سفسطه هايي روا مي دارند كه در ظاهر درست مي نمايد. ما بحث از اين مسائل را ان شاء الله به فصل هاي مربوط به ماهيت علم واگذار مي كنيم.
9. اي مردم! سنگ تمام بدهيد و از كم فروشان نباشيد. با ترازوي مستقيم وزن كنيد و اجناس را از مردم كم مگذاريد و در كره ي زمين به فسادكاري برنخيزيد و بترسيد از آنكه شما و طبايع پيشين را خلق فرموده است. شعرا / ١٨١ تا ١٨٤.
10. براي تحقيق بيشتر در اين معنا نگ.ك. به «كوچك زيباست»، بخش اول، ص ٣١. البته بايد توجه داشت كه در كتاب شوماخر سخني از اسلام به ميان نيامده، اما علم رسمي اقتصاد و روش آن تا حدودي با يك ديد حقيقت گرايانه مورد بررسي قرار گرفته است. در اسلام از آنجا كه مرزبندي بين مقولات اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي، سياسي و غيره به صورتي كه در علوم غربي مطرح است وجود ندارد، نبايد در جست وجوي منابعي بود كه به زمينه ي اقتصاد منفك از ديگر مقولات پرداخته باشد.
11. و انه الخير لشديد افلا يعلم اذا مافي القبور وحصل ما في الصدور عاديات/ ٨ تا ١٠.
12. تفسير الميزان، ج ٢٠، ص ٥٩٢.
13. tilitarianism، سود انگاري؛ نظريه اي فلسفي كه بر مبناي آن، ملاك و ميزان عمل سودمندي است. همچنين نظريه اي اخلاقي كه توسط ميل و بنتام عنوان شد و بر اساس آن، غايت هر عمل اخلاقي، اجتماعي يا سياسي بايد به دست آوردن بيشترين خير براي اكثر مردم باشد. _ و.
14. (James Mill (١٧٧٣_١٨٣٦؛ مورخ و اقتصاددان اسكاتلندي، پدر جان استوارت ميل. مدافع اقتصاد آزاد بود. _ و
15. (John Stuart Mill (١٨٠٦_١٨٧٣؛ اقتصاددان و نظريه پرداز انگليسي. مدافع اقتصاد آزاد و آزادي هاي فردي بود. _ و.
16. عاديات / ٨
17. بقره / ٢١٦
18. حكم جهاد (جنگ) بر شما مقرر گرديد و شما از آن كراهت داريد. اما چه بسا كه شما چيزي را مكروه مي داريد و حال آنكه خير شما در آن است. و چه بسا شر شما در آن چيزي باشد كه محبوب مي داريد. خداوند مي داند و شما نمي دانيد. بقره / ٢١٦.
19. آزادي و ضرورت، ص ١٣٥.
20. آزادي و ضرورت، صص ١٣٥ و ١٣٦.
21. آزادي و ضرورت، ص ١٣٤.
22. Lord Keynes
23. كوچك زيباست، ص ١٨.
24. آزادي و ضرورت، صص ١٣٣ و ١٣٤.
25. منظور سودپرستي و منفعت گرايي انسان است كه ناشي از خودپرستي اوست.
26. آزادي و ضرورت، ص ١٣٥.
27. Mercantilism، نظريه و نظام اقتصاد سياسي حاكم بر اروپا بعد از زوال فئوداليسم، مبتني بر خط مشي ملي انباشتن طلا و نقره، ايجاد مستعمرات و تجارت دريايي، و گسترش صنايع و استخراج معادن به منظور دست يافتن به موازنه ي تجاري مطلوب. _ و.
28. اين اگر و مگرها و چون و چراها براي شناخت بهتر ماهيت تمدن غرب و حدود غرب زدگي خودمان انجام مي شود، اگر نه پر روشن است كه تمدن غرب مرحله اي لازم از تاريخ جهان است كه خواه ناخواه تحقق يافته و ما نيز همان طور كه اتفاق افتاد، نمي توانستيم از روي آوردن بدان و پذيرش دست آوردهايش پرهيز كنيم. غرب زدگي لازمه ي تاريخي عبور ما از اين مرحله ي زماني است و هنوز هم اين مرحله سپري نشده است



منبع : نرم افزار چند رسانه اي هنر خاكي منتشر شده توسط موسسه فرهنگي هنري شهيد آويني
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده