هنوز كلامش به انتها نرسيده بود كه خمپاره دشمن آمد و...
دوشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۸۹ ساعت ۰۰:۰۰
نويد شاهد/ روز گذشته به مناسبت نهم بهمن ماه، سالروز شهادت نابغه جبهه هاي حق عليه باطل مطلبي هر چند ابتر و ناچيز در وصف شهيد بزرگوار حسن باقري منتشر كرديم. نهم بهمن ماه سال 1361 اما تنها آوردگاه رسيدن حسن به آرزوي هميشگي اش نبود و در آن اتفاق، دلاورمرد ديگري به نام دكتر مجيد بقايي نيز ياران شهيدش پيوست.
به گزارش نويد شاهد به نقل از «تابناك»، پيش از عمليات والفجر مقدماتي كه قرار شده بود عده اي از مسئولين و فرماندهان نظامي جنگ، ديداري با حضرت امام خميني(ره) داشته باشند، شهيد بقايي گفته بود كه بايد براي شناسايي اين عمليات در منطقه بمانيم، به همين دليل او به همراه عده اي ديگر از جمله شهيد حسن باقري در منطقه عملياتي ماندند و صبح روز بعد به همراه ايشان و چند تن از فرماندهان ديگر با دو دستگاه جيپ براي شناسايي منطقه به طرف محل مورد نظر حركت كردند.
مجيد بقايي در راه مشغول خواندن قرآن و حفظ سوره والفجر بود و اين سوره شريفه را از حفظ مي خواند. پس از رسيدن به مقصد، همگي از ماشين پياده شده و به طرف سنگر ديده باني حركت كردند. وي در بين راه به برادران همراه مي گويد: آيا مي شود انسان به اين درجاتي كه خداوند در قرآن فرموده است، برسد كه:
«يا اَيتهاالنَّفس المُطمَئنَّه ارِجِعي الي ربِّكِ راضيَهً مرضيهً فَادخُلي في عِبادي وَادخُلي جَنَّتي»
و آيا خدا توفيق اين امر مهم را به انسان مي دهد كه به آن مرحله عالي برسد؟
هنوز كلام مجيد به پايان نرسيده بود كه خمپاره دشمن به نزديكي آنان برخورد كرد و او پاسخ پرسش خود را با فوران خون مطهر و قطع پاهايش دريافت كرد و بدينسان، عاشقانه و خالصانه به سوي پروردگار خويش پرواز كرد و به درجه قرب و رضوان الهي دست يافت.
و اما چند نكته در توصيف اين شهيد بزرگوار:
نخست:
مجيد فرزند ماه بهمن بود، فرزند فجر و از بهمن ماه سال 1337 تا بهمن 1361 كه به شهادت لبخند زد افتخار و سرافرازي را براي ملتش به ارمغان آورد.
كودكي اش را با عصمت و نوجواني اش را با پاكي گذراند و در جواني، دانشجوي رشته فيزيوتراپي دانشگاه اهواز شد.
در همين هنگام با برادران گروه منصورون ارتباط بيشتري برقرار كرد. فعاليت هاي اين گروه در بهبهان عبارت بود از: آگاهي دادن به مردم، متشكل كردن برادران حزب الله، انجام عمليات نظامي عليه عمال رژيم شاه و ... .
در آغاز تشكيل اين گروه وارد شاخه نظامي شد و رهبري برخي عمليات مسلحانه را در آن زمان به عهده گرفت.
او حتي پيش از پيروزي انقلاب اسلامي براي جلوگيري از اقدامات احتمالي چماق به دستان شاه، تيم هاي گشتي را براي حفظ و امنيت شهر و نواميس مردم سازماندهي كرد و با همكاري برادران ديگر طرح تشكيل تعاوني هاي امام را براي تأمين نيازهاي مردم ارايه داد.
دوم:
كار نظامي او پس از انقلاب هم ادامه داشت. فعاليتش را در اين زمينه با حضور در كميته و شهرباني آغاز كرد و اقدامات همه جانبه اي را در براي به دام انداختن سرسپردگان رژيم پهلوي كه در آن زمان متواري بودند، انجام داد.
در كنار اين فعاليت ها او بر اين باور بود كه جامعه پس از پيروزي انقلاب، نياز به كارهاي فرهنگي دارد. به همين دليل، به تشكيل كانون نشر فرهنگ اسلامي در بهبهان پرداخت، كه فعاليت هاي اين كانون در زمينه هاي فرهنگي ـ تبليغي شهر بسيار موثر بود.
شهيد بقايي به علت تبحر و ذوقي كه در كارهاي تبليغاتي داشت، در زمينه تهيه پوستر، نوار سخنراني، فيلم، ويديو، طراحي، نقاشي و خطاطي وارد عمل شد و نمايشگاهي از جنايات رژيم شاه و اسناد ساواك در شهر بهبهان را به نمايش گذاشت. او خود طراح و خطاط زبردستي بود و با خط زيبايش، احاديث اهل بيت عصمت و طهارت (ع) را مي نوشت و بر در و ديوار شهر نصب مي كرد.
با گذشت مدتي از پيروزي انقلاب اسلامي به دانشگاه رفت و هنگامي كه بنا به فرمان حضرت امام (ره) در خرداد سال 1358 جهاد سازندگي تشكيل شد، به عضويت جهاد بهبهان درآمد و مدتي در آنجا مشغول فعاليت بود.
پيش از آغاز جنگ تحميلي به توصيه محسن رضايي، فرمانده كل سپاه در روزهاي خون و حماسه، به سپاه پاسداران انقلاب اسلامي پيوست و در واحد روابط عمومي (تبليغات ـ انتشارات) سپاه اميديه به فعاليت مشغول شد. با تشكيل دفتر هماهنگي و تحقيق و بازرسي در سپاه خوزستان و انتخاب شهيد بزرگوار «اسماعيل دقايقي» به عنوان مسئول اين دفتر، وي جهت همكاري با ايشان به اهواز منتقل شد.
ماه هاي نخست جنگ بود كه ايشان از طرف فرماندهي كل سپاه به عنوان نماينده سپاه در اتاق جنگ ـ كه در آن زمان جلساتش در لشكر 92 زرهي اهواز تشكيل مي شد ـ معرفي شد.
اواخر آبان ماه سال 1359 به ايشان مأموريت داده شد براي جلوگيري از هجوم دشمن كه قصد تسخير جاده شوش را داشت و در آن موقع در سه كيلومتري آن مستقر شده بود، به شهرستان شوش برود. نخست در كنار برادر «مرتضي صفار»، سپاه آنجا را سازماندهي كرد و مدتي بعد مسئوليت سپاه شوش به عهده ايشان گذاشته شد. در اين مسئوليت ايشان علاوه بر طراحي عمليات و نبردهاي موفق عليه دشمن كه در قالب گروه هاي رزمي كوچك به اجرا درمي آمد، به برادر دقايقي نيز در تشكيل آموزشگاه فرماندهي دسته، گروهان و گردان كمك مي كرد.
سوم:
به تدريج كه سياست جنگي نيروهاي خودي از حالت تدافعي به تهاجمي تغيير يافت، به همين نسبت نيز نقش ايشان در صحنه هاي نبرد جدي تر از هر زمان شد و در مقاطعي از جمله عمليات طريق القدس ـ فتح بستان ـ وي مانند يك رزمنده تكاور وارد عمل شد.
از آن پس به دليل روح بلند و اشتياق فراوانش براي درگير شدن مستقيم با دشمن و لياقت و شايستگي هايي كه در زمان فرماندهي سپاه شوش از خود نشان داده بود، از طرف فرماندهي كل سپاه به عنوان فرمانده قرارگاه لشكر فجر برگزيده شد.
شهيد مجيد بقايي در عمليات فتح المبين به عنوان فرمانده قرارگاه فجر در طرح ريزي و هدايت يگان هاي عمل كننده براي آزادسازي ارتفاعات ابوصلبي خات ـ سايت رادار ـ نقش بسيار كارا و مهمي داشت. در واقع آزادسازي اين محور حساس و با اهميت با همكاري و هماهنگي و هدايت مناسب اين شهيد بزرگوار و شهيد حسن باقري در فرماندهي قرارگاه نصر محقق شد.
در شناسايي و طراحي عمليات بيت المقدس در كنار شهيد حسن باقري همچون ديگر نبردها نقش بسزايي داشت. در اين عمليات او با برنامه ريزي دقيق و هماهنگ، توانست نيروهاي تحت امر خود را با همياري برادران جان بركف هوانيروز از شمال فكه به جنوب انتقال داده و به علت شايستگي بالايي كه از خود در سمت فرماندهي لشكر نشان داد، قرارگاه تحت فرماندهي ايشان ـ فجر ـ در كنار قرارگاه هاي نصر و فتح، مسئوليت شكستن حصر دفاعي خرمشهر را به عهده گرفت و با عنايت الهي هر سه قرارگاه با نبرد دلاورانه تاريخي و با هماهنگي كامل، خونين شهر را به دامان ميهن اسلامي بازگرداند.
ايشان پس از عمليات رمضان به سمت معاونت شهيد باقري در فرماندهي قرارگاه كربلا منصوب شد. پس از عمليات محرم بود كه شهيد بقايي پس از آنكه شهيد باقري جانشين يگان نيروي زميني سپاه شد، مسووليت قواي يكم كربلا را به عهده گرفت.
عاشق عبادت و نماز بود و در هنگام بجاي آوردن فريضه نماز آنقدر خشوع داشت كه وقتي برادران همرزمش كه او را در آن حال مي ديدند به حالش غبطه مي خوردند.
شهيد بقايي، علاقه عجيبي به نيروهاي بسيج مردمي داشت و هر جا مشكلي پيش مي آمد از آنها دفاع مي كرد. رفتار او با نيروهاي بسيجي آميخته با ملاطفت و مهرباني بسيار بود. با آنها نشست و برخاست مي كرد و با آنها غذا مي خورد. بارها ديده مي شد وقتي در مسيرش بسيجي ها را مي ديد، از ماشين پياده شده و با آنها مصافحه مي كرد. او مي گفت: يكي از رمزهاي موفقيت ما قدرداني از نيروهاي مردمي است.چهارم:
محسن رضايي درباره او مي گويد: شهيد بقايي اسوه تقوا بود و تقواي ايشان در جبهه هاي جنگ مشخص و روشن و زبانزد خاص و عام بود. از جمله فضايل خوب و زيبايي كه ايشان داشت، اين بود كه حتي در بين راه كه وقت نماز مي رسيد، از ماشين پياده مي شد و نماز را به موقع ـ ولو در كنار جاده ـ مي خواند.
نمازهاي شب و دعاهاي خاص ايشان و آن اخلاق و حجب و حياي خاصي كه در قيافه اش نهفته بود از او يك اسوه تقوا به وجود آورده بود و هنوز هم كه هنوز است از شهدا اسوه ما مجيد بقايي است.
آنقدر به فكر قيامت بود كه هر گاه در جلسات سخنراني از عقوبت خدا سخن گفته مي شد، اشك مي ريخت. شهيد بقايي تأكيد و اصرار خاصي بر خواندن دعاي عهد در هر روز داشت و مستحبات و واجبات خود را به دقت انجام مي داد.
با قرآن انس عجيبي داشت. همواره يك جلد قرآن كوچك با خود به همراه داشت و در هر فرصتي به تلاوت آيات آن مي پرداخت و تلاش داشت آن را حفظ كند.
علي شمخاني در اين باره مي گويد: اصلاً مجيد خودش يك بسيجي بود. اگر مي خواستيد بدانيد بسيجي چه كسي است بايد سراغ مجيد مي رفتيد. البته بسيج به مفهوم از جان گذشته، به مفهوم عاشق ولايت و حضرت امام خميني (ره)، به مفهوم منتظر امام زمان (عج)، به مفهوم ذوب شده در خط امام حسين (ع). پاسداران فراواني هستند كه بسيجي اند و يكي از اين پاسدارها مجيد بود.
شهيد بقايي، از جمله كساني بود كه هيچ گاه خود را در ميان عناوين و مقام ها گم نكرد و شخصيت والاي الهي اش را به اين مسائل نفروخت. او با همه امكاناتي كه مي توانست داشته باشد، فردي بسيار قانع، متواضع، باوقار، منصف و كم توقع بود.
پنجم:
آن روزها هر كدام از بچه ها به نوبت يك شبانه روز شهردار مي شدند، وظيفه شهرداري عبارت بود از غذا گرفتن، سفره پهن كردن، غذا دادن، ظرف شستن، جارو كردن و از اين گونه كارها. روزي بچه هاي سپاه بهبهان به شوش آمده بودند. در مورد چگونگي اعزام نيرو با مجيد جلسه اي داشتند.
يكي از دوستان در همان موقع آمد و او را صدا زد و گفت: برادر مجبد امروز نوبت شهرداري شماست، ظرف ها مانده است. وي در پاسخ گفت: الان مي آيم. ما تا حدودي از حركت دوستان ناراحت شديم، ولي او خواست اين نكته را گوشزد كند كه در اينجا، حتي فرمانده هم در نوبت شهرداري است و در امور ريز و درشت، پا به پاي ديگران كار مي كند. او به خدمتگزاري به نيروهاي خويش عشق مي ورزيد و آن روز مجيد خيلي زود جلسه را جمع و جور كرد و به انجام امور به اصطلاح شهرداري پرداخت.
نظر شما