3سال طول كشيد تا نيمي از زندگي عادي ام را بازيافتم
سهشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۰ ساعت ۰۰:۰۰
نويد شاهد/ يك جانباز 70 درصد شيميايي گفت: گاز خردل تمام بدنم را سوزاند و بينايي ام را از دست دادم؛ بعد از مجروحيت 3 ـ 4 سال طول كشيد تا جريان زندگي عادي ام به 50 درصد رسيد؛ اما 100 درصد بار زندگي بر دوش خودم بود.
به گزارش نويد شاهد به نقل از فارس، استفاده از سلاح هاي شيميايي در جنگ ها يكي از اقدامات تراژيك بشر عقل گراست! كه با پيشرفت علم و تكنولوژي هاي مدرن استفاده از آن به مراتب بيش از گذشته تاريخ زندگي انسان بوده است.
سابقه استفاده از سلاح هاي كشتار جمعي در كشور ما به صورت رسمي و گسترده به جنگ ايران و عراق باز مي گردد؛ در طول دوران 8 سال دفاع مقدس رژيم بعث عراق براي تعبير خواب شومي كه سردمداران مزدور شرقي و غربي اش براي آينده منطقه و جهان ديده بودند، بارها و بارها از سلاح هاي ممنوعه و شيميايي استفاده كرد و صدها زن و مرد و پير و جوان و كودك را سال ها همنشين رنج و محنت ساخت.
* ديدار با مردي كه باران مرگ صدام نتوانست مقاومت را از او بگيرد
آمده ام عيادت؛ ديدار مردي كه باران مرگ صدام، نتوانست مقاومت را از او بگيرد، از دود و شلوغي شهر به آرامش محوطه داخلي بيمارستان پناه مي برم؛ و نمي دانم چرا يكباره حال و هواي دوكوهه در جانم تازه مي شود؛ شايد چون آمده ام عيادت يك جانباز شيميايي؛ فقط نيم ساعت از وقت ملاقات مانده است و من بايد خودم را به طبقه هشتم برسانم؛ در آسانسور با تعدادي از فرزندان جانبازاني كه در اين بيمارستان بستري هستند، همراه مي شوم.
در سالن طبقه هفتم از يكي از كاركنان سراغ اتاقي كه «غلام هاشمي» در آن بستري است، را مي گيرم؛ با اشاره به سمت چپ سالن، اتاق 814 را نشان مي دهد.
در اتاق بسته است؛ دو ضربه به در مي زنم و وارد مي شوم؛ صورتي كبود، موهاي جو گندمي، چشم هايي مهربان، تبسمي عميق و لب هايي خشكيده و ترك خورده، نخستين تصويري است كه در قاب چشم هايم نقش مي بندد؛ با حوصله و صبور به نظر مي رسد؛ با قلبي به وسعت دريا و لباسي به رنگ آسمان به جنگ بيماري آمده است؛ او كه روزي اميد يك ملت بود حالا تمام اميدش لرزه هاي حباب اكسيژن كنار تختش شده است.
صدايش گرفته بود؛ نمي خواستم زياد صحبت كند ولي با شرمندگي از او خواستم كه از خودش برايم بگويد؛ او اين چنين آغاز كرد: «غلام هاشمي» هستم، متولد 1333، در سال 1358 ازدواج كردم و از همان موقع در كرج زندگي مي كنم؛ اكنون 3 پسر و 2 دختر دارم، قبل از مجروحيتم كارگر ايران خودرو بودم، حدود 3 سال از عمرم را در بيمارستان بستري بودم، از سال 70، 10 سالي فيلمبرداري و عكاسي كردم و بعد به دليل جراحت شيميايي نتوانستم به اين كار ادامه دهم و به خريد و فروش روي آوردم.
* عيدي به ياد ماندني در سال هاي 62 و 65
وي درباره نحوه جانبازي اش گفت: 2 بار در دوران دفاع مقدس مجروح و شيميايي شدم؛ يكبار در 27 اسفند سال 1362 در جزيره مجنون عمليات خيبر و بار ديگر در 3 فروردين 1365 در منطقه فاو. مرحله اول جانبازي ام را به كسي اطلاع ندادم، حتي خانواده هم از اين جريان خبر نداشت.
در منطقه فاو جهادگر و مسئول جمع آوري كمك هاي مردمي بودم؛ بر اثر مسموميت با گاز خردل، مجروحيتم بسيار شديد بود؛ تمام بدنم سوخته بود؛ بينايي ام را از دست داده بودم؛ در آن روز باراني، چشم هايم را بسته بودند تا ما را به بيمارستان منتقل كنند. پس از اين مجروحيت حدود 3 تا 4 سال طول كشيد تا زندگي عادي ام به 50 درصد به برسد؛ اما 100درصد بار زندگي بر دوش خودم بود.
* با زدن آب به صورتم، حالت خفگي به من دست مي داد
وي در ادامه اظهار داشت: بين سال هاي 74 و 75 اوضاع جسمي ام وخيم شد؛ طوري كه وقتي آب به صورتم مي زدم، احساس خفگي مي كردم؛ گرچه الان هم همان حالت را دارم.
مجروحان شيميايي در اين بيمارستان بستري بودند، زماني كه خانواده آنها از شهرستان ها براي ملاقات مي آمدند، يك نسخه به آنها مي دادند تا در خيابان هاي غريب تهران، بازار دارو و ناصرخسرو «آمينوفيلين» تهيه كنند. چند وقتي كه اين صحنه ها را ديدم خيلي اذيت شده و منتظر بودم يكي از مسئولان را ببينم؛ به مناسبت روز جانباز تعدادي از مسئولان به ديدار جانبازان بيمارستان ساسان آمدند، به آنها گفتم «نيازي نيست روز جانباز را تبريك بگوييد؛ فقط نگذاريد زن و بچه مردم در خيابان هاي تهران دنبال دارو بگردند» خوشبختانه همان موقع دستور داد كه هيچ مسئولي حق ندارد خانواده جانبازان را براي تهيه دارو به شهر بفرستد.
* ماجراي سهل انگاري اي كه هاشمي را به كما برد
روز پنجم اسفند كه احمد اوزومجو دبيركل سازمان منع سلاح هاي شيميايي در سفر يك روزه اش به ايران از جانبازان شيميايي بيمارستان هاي بقيةالله (ع) و ساسان عيادت كرد، اتفاقي براي اين جانباز شيميايي رخ داد كه ممكن بود بر اثر آن جان خود را از دست دهد؛ وي در اين باره گفت: وقتي اوزومجو به اتاق ما آمد، با او در زمينه مشكلات جانبازان و دردها و رنج هاي شان صحبت كرديم؛ بعد از ديدارمان با اوزمجو بدون اينكه نيازي باشد، يكي از پرستاران، به من آنژيوكت وصل كرد؛ بعد از رفتن آن تيم، بنده و جانباز شيميايي آقاي سليميان، از پرستار درخواست كرديم كه آنتي بيوتيك به ما تزريق كند؛ به محض تزريق آنتي بيوتيك، احساس كردم تمام بدنم مي سوزد، علي الظاهر دستم حساسيت نشان داد و همين مسئله مانع ترزيق آنتي بيوتيك به سليميان شد و بعد از مدت كوتاهي به كما رفتم. سليميان كه در آن لحظات كنارم بود، بعدها گفت: «بعد از تزريق آمپول، چند تكان شديد خوردي و به كما رفتي».
حدود چند دقيقه نبضم از كار افتاده بود و عمليات احيا روي بنده انجام گرفت كه بر اثر آن، دنده ام دچار مشكل شد؛ چند روز بعد ظاهراً به هوش آمدم ولي دچار بي حسي و فراموشي شده بودم و اكنون براي ترميم دنده ها گفته اند بايد حدود 8 هفته بستري شوم.
* خودم خواستم به جبهه بروم؛ صبر در جانبازي برايم لذت دارد
روي تخب در برابرم نشسته است و هر از گاهي پلك هايش را به هم مي فشرد؛ از وضعيت چشم هايش كه پرسيدم، گفت: تا حدودي تصاوير را تار مي بينم؛ پزشك ها بارها گفته اند كه به دليل جراحت شيميايي بايد چشم هايم را عمل كنم، اما فعلاً نمي شود!
او درد مي كشد، اما صبور است؛ صبر رد پاي عميقي بر چهره اش گذاشته است؛ خود او اين صبوري را ناشي از انتخاب گاهانه اش مي داند و به آن افتخار مي كند؛ او مي گويد: وقتي مي خواستم به فاو بروم، گفتند تا 90 درصد احتمال بازگشت وجود ندارد، اما خودم خواستم كه بروم و حالا از اينكه يادگاري از دفاع مقدس را در بدن دارم افتخار مي كنم.
انتهاي پيام/ح
نظر شما