روايتي از يك طلبه تخريب چي
شنبه, ۰۷ خرداد ۱۳۹۰ ساعت ۰۰:۰۰
نويد شاهد : سيد مهدي آمده بود بجنگد، اما روحيه اطاعت پذيري اين سيد جاي هر گونه چون و چرايي را از او گرفته بود. سيد آن قدر تو دل برو و دلنشين بود كه ظرف چند روز جاي خودش رو ميان بچه هاي قديمي بازكرد.
به گزارش نويد شاهد به نقل از خبرگزاري فارس، گردان تخريب معروف بود به "گردان مخلصين ". مي گفتند فيتله معنوي در تخريب خيلي بالاست. جبهه، دانشگاه معنويت بود هر كس طالب معنويت بود پا تو جبهه مي گذاشت و به اعتراف بچه هاي جبهه معنويت بين بچه هاي تخريب در اوج بود و حضور طلبه هاي بسيجي در اين جمع، به اين جمع باصفا طراوت خاصي بخشيده بود.
از جمله اين نازنينان و به عرش سفر كردگان شهيد "سيدمهدي اعتصامي " بود. اين عزيز به دنبال گمشده اش، اسفند ماه سال 1364 پا به گردان تخريب لشكر ده سيدالشهدا (ع) گذاشت. آمدن سيد تو گردان مصادف شده بود با شهادت "شهيد نوريان "، فرمانده گردان تخريب ومهندسي كه اوايل اسفند درفاو شهيدشده بود .
فضاي آن روز "مقر الوارثين " (موقعييت يا مقر الوارثين اردوگاه رزمندگان گردان تخريب لشگرده سيدالشهدا عليه السلام طي سالهاي 1364تا 1367 بود. اين مقر درنزديكي سايت 5 در مسير فكه قرار داشت كه درعمليات فتح المبين توسط رزمندگان اسلام آزادشده بود) توام باحسرت شهادت بازماندگان عمليات والفجر 8 و غم از دست دادن فرمانده و پدر معنوي بچه هاي تخريب بود. وقتي سيد مهدي آمد چون طلبه و مضافا ملبس هم نبود، او را فرستادن چادر تبليغات. سيد مهدي آمده بود بجنگد، اما روحيه اطاعت پذيري اين سيد جاي هر گونه چون و چرايي را از او گرفته بود. سيد آن قدر تو دلبرو و دلنشين بود كه ظرف چند روز جاي خودش رو ميان بچه هاي قديمي بازكرد.
روز هفتم يا هشتم بعد از حضورش در گردان، بين نماز ظهر و عصر اعلام كردند كه كلاس تجويد قرآن توسط برادر اعتصامي در حسينه الوارثين عصر هر روز برگزار مي شود. ما به خاطر علاقه اي كه به سيد داشتيم در كلاس درس شركت مي كرديم. روز اول به سيد گفتم: سيد مهدي من شايد ده بار كلاس تجويد رفتم اما تجويد ياد نمي گيرم. با مهرباني گفت: اين كلاس بهانه رفع دلتنگي ماست، فقط تو بيا توي كلاس بنشين . از اين همه اخلاص و مهرباني سيد همه به وجد مي آمدند.
در همان روزهاي اول سيد با رفتارش كاري كرد كه شد رفيق شفيق همه، اگر چند ساعت او را نمي ديدي دل تنگش مي شدي. عيد سال 65 فرارسيد، شب عيد مصادف بود باشب ولادت جواد الائمه(ع). ولادت هاي ماه رجب وخصوصا ولادت مولا علي (ع) فضاي حزن حاكم بر گردان را يك مقدار عوض كرد . فردا يا پس فرداي بعد از ولادت يك دسته از بچه ها مهياي مين گذاري جلوي دشمن در فاو شدند چون دشمن در اطراف كارخانه نمك و جاده فاو - البحار فشار زيادي مي آورد و شهيد " صاحبعلي نباتي " مسوول اين دسته بود.
سيد به همراه بچه هاي گردان تخريب اعزام شدند به فاو براي مين گذاري، اما اين مجسمه عاطفه و مهرباني از فاو كه برگشت حال خوشي نداشت، شهادت مظلومانه همرزمان تخريبچي اش در فاو سيد را حسابي غصه دار كرده بود.( 7 تن ازرزمندگان گردان تخريب لشگرده سيدالشهدا(ع) در حالي كه هركدام دو عدد مين ضدتانك ام 19 دردست داشتند و مي رفتند با كارگذاشتن آن ازنفوذ تانك ها به جاده فاو - البحار جلوگيري كنند به علت آتش پر حجم دشمن، مين ها كه هركدام حاوي 10 كيلوگرم مواد مننفجره بود در دستانشان منفجر شد و همگي در شب ولادت علمدار كربلا حضرت قمربني هاشم (ع)به شهادت رسيدند واز بدن مطهرشان فقط چند كيلو گوشت له شده باقي ماند. كه يكي از بچه هاي تخريب بعد از شهادت، آن عزيزان را درخواب ديد كه هفت نفرشان دربهشت دور هم هستند. ازآنها سوال كرده بود كه شما چه مي كنيد درجواب گفته بودند كه دور هم صفا مي كنيم كه لذا به "هفت تن آل صفا " درفرهنگ بچه هاي تخريب سيدالشهدا معروف هستند. شهداي اين حماسه عبارتند از: شهيدان صاحبعلي نباتي- حسين مسيبي- غلامرضا زند- منصوراحدي- توحيد ملازمي- مجيدرضايي- رحمان ميرزازاده)
اواخر فرودين سيد غمديده و غمگين در حسرت شهادت از فاو برگشت . بعد از اين اتفاق ديگر خنده هاي سيد ظاهري بود، شايد در ظاهر مي خنديد اما دلش پر غم بود. حتي عيد ولادت حضرت مهدي(ع) روحيه سيد را عوض نكرده بود. انگار تو آسمون هاست، سيد شب تا صبح بيدار بود. قبل از نماز صبح صداي نوار مناجات حضرت امير مقر الوارثين را عطر آگين مي كرد. وقتي ما مي آمديم براي نماز صبح ميديم نوجوان كوتاه قدي كنار ستون حسينه تكيه داده و گريه مي كند.
اوايل ارديبهشت ماه 65 بود كه دشمن به تلافي شكست فاو تحركاتي را در جبهه شروع كرد كه به "دفاع متحركت " مشهورشد. دشمن از سمت فكه هم تحركاتي داشت كه فرماند هان جنگ را نگران كرده بود. مقر ما كه مقر الوارثين نام داشت در جاده فكه نرسيده به سايت 5 در معرض خطر هجوم دشمن بود. به جهت نگراني از حضور گشتي هاي دشمن، قرار شد بچه ها شب ها در مقر نگهباني بدهند. يك شب هم نوبت شهيد سيدمهدي اعتصامي و شهيد سيد محمد زينال الحسيني بود. اين دو با هم تا به صبح نگهباني دادند.
آن شب اتفاقي افتاد كه "سيدمحمد زينال الحسيني " (شهيد سيدمحمد زينال الحسيني فرمانده گردان تخريب وجانشين تيپ سوم كربلا از لشگرده سيدالشهدا عليه السلام ، كه تيرماه سال 1366 درعمليات نصر4 درماووت عراق به شهادت رسيد) بعد از شهادت سيد مهدي گفت كه گويا از زبان سيد شنيده بود. در عالم رويا و يا مكاشفه وقتي مقابل درب حسينه الوارثين مشغول نگهباني بودم. آقايي به من فرمود به چادرها سر زدم ديدم بچه ها خوابيده اند. چرا اينقدر زياد مي خوابند؟ سحر وقت مناجات با خداست، و از قول سيدمهدي مي گفت: آقا آمد داخل الوارثين و به چادرها سر كشيد، ديد همه خوابند و رفت. شهيد زينال الحسيني اين مطلب را از قول سيد مهدي با سوز و گداز مي گفت و ما آنرا به شوخي گرفتيم.
سيدمهدي در اين مدت كوتاه با مقر الوارثين انس گرفته بود و سعي مي كرد در جاي جاي آن تلاوت قرآن و مناجات داشته باشد. قرآن سيد به علت استفاده زياد و مداوم ورق ورق شده بود. همه بچه ها به اين مطلب رسيده بودند كه سيد ديگه نمي ماند، تا اينكه سر و صداي عمليات و مقابله با دشمن آغاز شد. خبر رسيد دشمن در جبهه فكه پيشروي كرده و تيپ سيد الشهداء ماموريت مقابله با دشمن را دارد. نزديك ماه رمضان بود. يك عده از بچه ها صفر بيست و يكشون عود كرده بود.!!!!!! بعضي ها هم رفته بودند بليط بگيرند براي تهرون، نزديك عصر بود كه گردان حضرت علي اكبر(ع) و گردان حضرت علي اصغر (ع) وارد مقر الوارثين شدند، همه با تجهيزات كامل آمدند. مثل اينكه كار خيلي جدي بود.
شهيد "سعيد صديق " براي شناسايي رفته بود. وقتي برگشت از حضور پر حجم دشمن در منطقه فكه مي گفت. ازسعيد عمق ميدان مين را پرسيدم و گفت كه ما به ميدون نرسيديم و هنوز وقت نكرده ميدان مين و موانع ايجاد كنه. قرارشد بچه ها تقسيم شوند و تيم هاي معبر به گردان ها مامور شوند . سيدمهدي هم كه بو برده بود عمليات درپيشه، مدام دور و بر شهيد زينال الحسيني مي پلكيد تا اينكه سيد را راضي كند كه او هم با بچه ها به عمليات بره.
شهيد سيدمحمد اجازه نمي داد تا اينكه برادرش، شهيد سيدمجتبي زينال الحسيني (تخريبچي شهيد سيد مجتبي زينال الحسيني درعمليات سيدالشهدا درارديبهشت 1365 درفكه به شهادت رسيد) هم به جمع اضافه شد. با حيا مقابل برادرش ايستاد و گفت: آقا سيد ما را هم بفرست. سيد يك مقدار مِن مِن كرد اما اصرار مجتبي را كه ديد، گفت سريع وسايلت را جمع كن و تجهيزات بگير... مجتبي كه رفت. سيدمهدي با التماس دوباره به آقا سيد گفت: آقا سيد ما چي !!!!ما بمونيم؟ شهيد سيدمحمد خيلي عاطفي بود و علاقه شديد به سيدمهدي داشت. گفت تو بمون با گردان هاي بعدي برو. سيدمهدي گفت: آقا سيد ما را جواب ميكني. خلاصه از سيد مهدي اصرار تا اينكه شهيد زينال الحسيني راضي شد و سيد مثل باز شكاري رها شد. سريع ساكش رو تحويل داد و تجهيزات گرفت و مهيا شد كه با گردان حضرت علي اصغر (ع) برود.
نماز مغرب را خونديم، بچه ها حركت كردند و رفتند. ما داخل مقر الوارثين نگران بچه ها بوديم. گفتيم با گردان هايي كه ادامه دفع تجاوز مي كنند به منطقه برويم. صبح روز عمليات بود كه ديدم مقر الوارثين شلوغه. يك عده زن ومرد مسن داخل حسينيه هستند. جويا شدم گفتند آقاي مسجدي(مسوول اردويي لشكر) خانواده شهدا را براي بازديد از جبهه آورده و شنيد كه عمليات شده خانوادهاي شهدا را در مقر رها كرد و خودش را به فكه رساند. خانواده هاي شهدا فهميده بودند كه در منطقه عمليات شده خصوصاً وقتي صداي انفجار توپ ها و خمپاره ها از داخل مقر الوارثين شنيده مي شد. نزديك اذان ظهر بود، كماكان تجهيزات پوشيده آماده براي ادامه عمليات بوديم كه تويوتايي وارد گردان شد همه دويديم سمت ماشين، ديديم عقب وانت تويوتا غرق خون است و پر بود از لباس هاي خوني. ما كه رفتم سمت تويوتا مادران شهدا هم دنبال ما دويدند. هر چي كرديم آنها منظره لباس ها و تجهيزات خوني را نبينند نشد. در يك لحظه مقر الوارثين را فرياد و شيون خانواده شهدا فرا گرفت. در بلندگو اعلام مي شد، "عجلو بالصلاه "، مثل اينكه گوش ها نمي شنيد. آنقدر فضا سنگين شد كه بچه هاي گردان تخريب و ساير رزمندگان كه آماده باش بودند در مقر الوارثين دور ماشين را خالي كردند. و مادران شهدا و پدرانشان دور ماشين حلقه واويلا زدند. شهيد سيد محمد از خط رسيد و ماشين را از مقر خارج كرد . سيدمحمد كه آمد حامل اخباري از منطقه درگيري بود، اولين سوالي كه از شهيد سيدمحمد كردم گفتم سيد؟ از سيدمهدي اعتصامي چه خبر؟ سيد بلادرنگ گفت: سيد مهدي رفت ملكوت. اين خبر سيد همه بچه ها را غصه دار كرد. بچه ها يكديگر را تسلي مي دادند. سيد هم مي خواست گريه كند، با بچه ها، اما خودش را به سختي نگه مي داشت. آن روز نماز ظهر و عصر با تاخير برگزار شد. نماز كه تمام شد همه رفتند براي نهار داخل چادرها. اما شهيد سيد محمد داخل حسينه در غم از دست دادن بچه ها مي سوخت. با اصرار سيد را از جا بلند كرديم و از درب حسينيه الوارثين بيرون آمديم تا براي نهار به چادر فرماندهي برويم. كه تويوتاي گردان رسيد و مستقيم آمد مقابل حسينيه الوارثين. يكي از بچه ها آمد پائين و با سيد رو بوسي كرد. شهيد سيدمحمد ازش پرسيد: چه خبر؟ اون بي معرفت هم بدون ملاحظه گفت: سيد داداشت.... سيد مجتبي رفت. تا اينو گفت سيد با يك حسرتي گفت: خوش به حالش.... من كنارش بودم. ديدم همانطور كه ايستاده بود، عقب عقب رفت و تكيه به ديوار حسينه الوارثين داد و يواش يواش پاهاش سست شد و روي زمين نشست. گفت: مجتبي به آرزويش رسيد و اما من جواب مادرم را چي بدم.
سيد ناهار نخورده سوار ماشين شد به سمت خط حركت كرد. سيد مي دانست وضعيت خط چطوره. هنوز نهار بچه ها تمام نشده بود كه بلندگوي مقر الوارثين به صدا درآمد. صدا صداي شهيد "چهاردولي " بود كه صدا مي زد برادران رزمنده توجه فرمائيد. از بيمارستان شهيد كلانتري اعلام كردند نياز مبرم به تمام گروه هاي خوني است، برادرها داوطلب مهيا شوند براي خون دادن. خيل كثيري از رزمندگان و خانواده هاي شهدا اعلام آمادگي كردند...
خلاصه، شهيد سيد مهدي اعتصامي به عنوان تخريبچي، مامور شد به گردان حضرت علي اصغر(ع) كه شهيد حاج حسين اسكندرلو فرمانده آن بود. سيد در حين زدن معبر كنار جاده فكه در حالي كه طناب معبر مي كشيد با روشن شدن مين منور بدن نازنينش آماج گلوله هاي دوشكا قرار گرفت و بعد از اين اتفاق آتش دشمن روي معبرگردان حضرت علي اصغر (ع) متمركز شد و دراين لحظه حماسه عاشورايي حاج حسين اسكندرلو آغاز شد . شهيد اسكندرلو در حالي كه تعداد زيادي از بچه هاي گردانش زخمي و شهيد شده بودند زير آن آتش ايستاد و شروع به سخنراني كرد، كه امشب شب عاشورا است، حفظ انقلاب و اين منطقه خون مي خواهد و اگر نتوانيم اين منطقه را حفظ كنيم دشمن تا جاده انديشمك اهواز پيش خواهد رفت ... . با اين سخنان حماسي حاج حسين موجب شد، بچه هاي گردان حضرت علي اصغر (ع) هم مردانه جنگيدند . شهيد اسكندرلو در حال رجزخواني بود كه گلوله اي گردن مباركش را شكافت و به شهادت رسيد. با رفتن حاج حسين كار گره خورد. حجم آتش و انبوه نيروهاي دشمن موجب شد كه ازكنارهاي جاده فكه بچه ها عقب رفته و از پهلو به دشمن بزنند . اين عقب رفتن باعث شد بدن مطهر شهيد اسكندرلو و شهداي گردانش و شهداي تخريب از جمله شهيد سيدمهدي اعتصامي ده ها روز درمنطقه درگيري بماند . تا اينكه خرداد ماه سال 65 اين ابدان مطهراز خاك برداشته شد. اما سايه اي از بدن نازنين آنها روي زمين بود. حُرم گرما به قول بچه ها، روغن بدن ها را كشيده بود. بدن شهيد سيدمهدي وقتي از روي زمين برداشته شد. موهاي سر مهدي روي زمين ماند و بچه ها از محل شهادتش عكس گرفتند. بدن شهيد سيدمهدي را به كرج منتقل و در امامزاده محمد كرج به خاك رفت. مقداري از بدن و موها او كه روي زمين مانده بود به مقر الوارثين انتقال دادند و در روي تپه اي در جوار حسينه الوارثين به خاك سپردند. شهيد سيدمجتبي زينال الحسيني هم پيكر مطهرش در حالي كه توسط دشمن در زير خاك قرار گرفته بود و وسايل شخصي و پوتين هاي او بالاي سرش گذاشته بودند پيدا شد و به تهران منتقل و در قطعه 53 بهشت زهرا(س) به خاك سپرده شد.
واين حماسه ديگري بود ازكربلاي فكه و نبرد عاشورايي رزمندگان گردان حضرت علي اصغر(ع) و حماسه معبر شهيد سيد مهدي اعتصامي باشد كه حماسه سازان آن روز را از ياد نبريم.
*راوي:جعفرطهماسبي
انتهاي پيام
نظر شما