شجاعت آزاده سني در اردوگاه
شنبه, ۲۶ تير ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۵۵
...ايّام عاشورا بود و با بچه هاي اتاق گاه و بيگاه دم مي گرفتيم و فضاي غمبار اردوگاه را با ذكر مصائب اهل بيت (ع) تسلي مي داديم . با پيدا شدن سر و كله بعثي ها آرام مي شديم و با رفتن آن ها آرام آرام مجدداً زمزمه را از سر مي گرفتيم . ..
...ایّام عاشورا بود و با بچه های اتاق گاه و بیگاه دم می گرفتیم و فضای غمبار اردوگاه را با ذکر مصائب اهل بیت (ع) تسلی میدادیم . با پیدا شدن سر و کله بعثی ها آرام می شدیم و با رفتن آن ها آرام آرام مجدداً زمزمه را از سر می گرفتیم . بعثی ها برای این که فضای اردوگاه را آرام کنند دست به دامن یکی از اُسرا به نام عباس که از برادران اهل سنت بود شدند . به او گفته بودند که از دوستان خود بخواه که عزاداری نکنند و ... ولی او گفته بود هیهات ...
بعثيها كه فشار خود را بر وي بيشتر كردند، گفته بود اگر من چنین کاری را بکنم دوستانم فکر میکنند که من با شما تبانی کرده ام . چنين كاري انجام نميدهم. ضمناً من برادران اهل تشیع وطنم را می شناسم . محال است توی این ایام بتوانید ناله های آنان را خاموش کنید .
بگو مگوی عباس با آن بعثی چنان بالا گرفت که همه بچه ها متوجه شدند . عباس کاری کرد که بعثیها کم آوردند و او را رها کردند . او در مقابل بعثی ها گفت : حالا که دارید زور میگوييد، من از امروز شیعهام. شیعه امام حسین (ع) ، راضی شدید؟! . حالا بروید!
آن روز بعثی ها هم از گریه ما به وحشت افتادند و هم از خنده ما.
نظر شما