از رژه عجيب سربازان در شهر تا آخرين پيام و فرمان آتش به اسارتگاه
چهارشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۱ ساعت ۰۰:۰۰
سربازانش را براي ورزش صبحگاهي از پادگان به وسط شهر مي برد تا به ضد انقلاب نشان دهد، سنندج جاي امني براي آنها نيست؛ به سربازانش دستور مي داد: عقب عقب رژه بروند و حركات نظامي خود را با اقتدار به نمايش بگذارند تا دشمن بفهمد با چه قدرت نظامي قدرتمندي رو به روست...
همزمان با روز ارتش و در آستانه فرا رسيدن سي و دومين سالروز شهادت سرهنگ ايرج نصرت زاد، شيرمردي كه با دلاوري ها و شجاعت هايش در مقابله با ضد انقلاب در سنندج، موجوديت و قدرت نظامي ارتش را در برابر دشمن به رخ كشاند، با فرزند اين شهيد به گفتگو نشسته ايم.
دختر سرهنگ شهيد ايرج نصرت زاد در گفتگوي اختصاصي با خبرنگار نويد شاهد اظهار داشت: آمادگي براي شهادت در سيماي پدر هويدا بود، آنقدر با شجاعت عمل مي كرد كه خط مقدم جبهه ديگر يك جورهايي برايش پاتوق شده بود؛ همين مادر را مي ترساند و دلش را راضي نمي كرد همسرش به جبهه برود.
وي ادامه داد: پدر فردي وطن دوست و دشمن ستيز بود و هيچ چيز حتي علاقه خاص او به همسر و فرزندان، مانع جبهه رفتنش نمي شد.
ويدا نصرت زاد اضافه كرد: ايشان سال 58 فرمانده تيپ 1 لشكر 28 سنندج بود. براي اينكه توي دل دشمن را خالي كند، سربازهايش را براي انجام ورزش صبحگاهي از پادگان به وسط شهر مي برد تا نشان دهد سنندج جاي امني براي آنها نيست؛ به سربازانش مي گفت عقب عقب رژه بروند و حركات نظامي خود را به نمايش بگذارند تا دشمن بفهمد با چه قدرت نظامي روبه رو است.
وي در ادامه گفت: با زيردستان خود به ويژه سربازانش رابطه بسيار صميمانه اي داشت تا جايي كه با آنها در سالن غذاخوري حاضرمي شد و اين كارش گاهي اعتراض مقامات مافوق را برمي انگيخت.
وي عنوان كرد: شهيد نصرت زاد پدر و همسري نمونه بود؛ با وجود تعهد كاري، هنگام حضور كنار خانواده مرز ميان اين دو را رعايت مي كرد. ما رابطه صميمانه و عميقي با هم داشتيم،علايق فرزندان مورد توجه او بود، گاهي رقيب همديگر مي شديم و واليبال بازي مي كرديم. خريد كتاب براي فرزندان از برنامه هاي هميشگي پدر بود.
دختر شهيد نصرت زاد تاكيد كرد: پدرم سعه صدر و ايمان و اخلاق پسنديده اي داشت؛ يادم مي آيد مدتي يكي از سربازانش تنها بود او را به خانه آورده بود تا در كنار ما زندگي كند. قرار شد چند روزي به مسافرت برويم. پدر آنقدر بزرگوار بود كه اجازه نداد سرباز از خانه ما برود. از مسافرت كه برگشتيم متوجه شديم طلاهاي مادر نيست. اولين كاري كه پدر كرد، دو ركعت نماز به جا آورد و پس از كمي تمركز مستقيم به طرف پوتين هاي سرباز رفت. طلاها آنجا جا سازي شده بود. عكس العمل پدر در آن لحظه ديدني بود. با آرامش به طرف سرباز رفت و با لحني پر از محبت علت اين كارش را پرسيد. سرباز از بيماري مادرش و اوضاع نابسامان اقتصادي خانواده اش گفت. ايشان از همان روز شهيد تمام نيازهاي خانواده سرباز را تامين كرد.
خبر شهادت پدر را سروان قريب نژاد به اطلاع خانواده رسانده بود. آن موقع من خانه مادربزرگم در شيراز بودم. شنيدن اين خبر برايم باور نكردني بود و هنوز هم پس از گذشت اين همه سال نمي توانم باور كنم كه او در ميان ما نيست...
زندگي نامه، آخرين پيام و دستور سرهنگ به شليك آتش توپخانه براي محل حضور خودش
سرهنگ شهيد ايرج نصرت زاد، فرزند فتح الله، سوم مرداد سال 1312 در گيلان به دنيا آمد. 16ساله بود كه به دبيرستان نظام رفت وي پس از اتمام دوران دبيرستان وارد دانشكده افسري شد. پس از پايان دوره دانشكده به شيراز رفت و ضمن گذراندن دوره زرهي در مركز پياده و هوا برد شيراز به خدمت مشغول شد. او تمام دوره هاي علمي و رزمي ارتش مانند:« دانشكده فرماندهي و ستاد» و «پدافند»، «رنجري»، «چتربازي»، «مربي پرش» را در طول خدمت سپري نمود. با پيروزي انقلاب اسلامي و پس از ناآرامي هاي كردستان حاصل از فعاليتهاي منافقان عازم سنندج شد و به مبارزه با ضد انقلاب و مزدوران پرداخت.
در فروردين ماه سال1358 ضد انقلاب به پادگان سنندج حمله كرد و پادگان به محاصره كامل آنها درآمد.
پس از اين اتفاق عناصر ضد انقلاب به تدريج اداره شهر را در دست گرفتند. ارتش در اين زمان اجازه درگيري نداشت و تنها ابتكار و شجاعت انقلابي سرهنگ ايرج نصرت زاد، فرمانده تيپ 1 لشكر 28سنندج، حكايت از حضور ارتش جمهوري اسلامي در آن منطقه داشت و مانع از سقوط پادگان مي شد.
وي افراد گردانش را با يك آرايش نظامي ـ ورزشي خاصي به داخل شهر مي برد و با انجام دادن تمرينات صحرايي شهر را دور مي زد و گاهي سنگرهاي ضد انقلاب را ويران مي ساخت و آنها جرات هيچ اقدامي نداشتند. سرهنگ نصرت زاد پس از جلب نظر اعضاء كميسيون دفاعي در شمال سنندج پاسگاه فرمان دهي برقرار كرد و پرسنل را به بيرون از پادگان برد. فرمانده پادگان سرهنگ صدري بود، اما ميدان عمل در دست نصرت زاد كه روحيه بالاي نظامي و انقلابي داشت بود.
با اصرار سرهنگ صدري سرانجام گردان هوابرد شيراز به سنندج رسيد و در فرودگاه مستقرشد. بر مبناي برنامه مسوولان ارتش قرار بود، اين گردان از داخل سنندج گذشته و به سقز اعزام شود كه با ترفند ضد انقلاب در ريختن دانش آموزان به سطح شهر، عبور ميسر نشد اما گردان با رهبري سرهنگ نصرت زاد پس از دور زدن شهر، از مسير سد قشلاق به راه خود ادامه داد.
روز سي و يكم فروردين ماه سال 59 گردان بسوي سقز به راه افتاد. چند كيلومتر دورتر عده اي از ضد انقلاب با لباس ارتشي در مقابل گردان ظاهر شدند و سرهنگ كه در پيشاپيش گردان حركت مي كرد، با اين فكر كه آنها خودي هستند به چند قدمي شان رفت؛ ولي آنها با تيراندازي سرهنگ را زخمي و اسير نمودند.
عناصر ضد انقلاب كه مدتها كينه آن سرباز فداكار و شجاع ايراني را در دل داشتند پس از شكنج هاي فراوان از او مي خواهند كه وصيت خود را در پشت بي سيم براي همرزمانش بگويد؛ او چند كلامي در وصف ايمان، اسلام و وطن مي گويد و سپس بدست منافقان كوردل، در تاريخ اول ارديبهشت ماه سال 59 به شهادت مي رسد.
شهيد نصرت زاد در پيامش مي گويد: من سرهنگ ستاد ايرج نصرت زاد در آخرين دقايق عمر سربازي خويش پيام خود را به همرزمان اعلام مي دارم :جانم فداي ايران، زنده باد ارتش جمهوري اسلامي ايران ، زنده باد فرماندهان تيپ 1 سنندج. خداحافظتان. نصرت زاد شهيد نصرت زاد در اقدامي حماسي پس از گفتن وصيت براي مختصات محل مجروحيت و اسارتگاه خود درخواست آتش توپخانه كرد...
انتهاي پيام/س/ع
نظر شما