انجام سریع کارها
سهشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۱ ساعت ۱۰:۴۱
نوید شاهد: آنها هم از خبر شهيد شدن حاج رسول گريه مي كردند. غم خيلي بزرگي بود و من فكر مي كنم هيچ وقت نمي توانم به مانند لحظه اي كه خبر شهادت شهيد رسول را شنيدم سوگوار باشم.
فريده چاپاراوديچ مي گويد: روز شهادت حاج رسول در بوسني عزاي عمومي اعلام شد، همه مردم براي شهادت حاج رسول گريه مي كردند گويي يك بوسنيايي شهيد شده است.
درباره ويژگي هاي شهيد بگوييد:
شهيد رسول كه خدا به او بهشت را ارزاني كند يك چهره استثنايي بود او يك ويژگيهاي بخصوصي داشت. ظريف و با دقت بود و من بايد در سالگرد رحلت او اين مسائل را بگويم زيرا روز سه شنبه هشتم ماه ژوئن بود كه ما همديگر را روي پله ها ديديم من به او گفتم : مثل اينكه يكسري پاكتهاي مواد غذايي آمده و سپس از او پرسيدم كه آيا مي شود از اينها به افرادي كه از لحاظ مادي در فشار هستند بدهيم؟ چون بعضي ها بودند كه خانواده شهيد نبودند ومن آن زمان ليست افراد را داشتم. اوجواب داد باشه ؛ ببينم چكار مي كنم. او عجله داشت و من هميشه سر پله ها پيدا مي كردم چون دائم در حال رفت و آمد بود و عجله داشت و مي خواست كارهايش را سريع انجام دهد. روز بعد باز هم او را در پله ها ديدم و گفت: 300 بسته مواد غذايي من جدا كرده ام 200 تا را بدهيد به مهاجرين و 100 تا از آنها را به افرادي كه تو خودت در نظر گرفته اي و منظور او از افراد خودت افرادي بودند كه از لحاظ اجتماعي در فشار بودند . اين آخرين ديدار ما بود او عجله داشت و پشت سر او هم مرحوم شهيد محمد بيرون مي رفت و يك شالي روي گردن داشت من به او گفتم: محمد اين شال خيلي بهت مياد گفت : مي خواهي بدهمش به تو ؛ گفتم نمي خواهمش اين آخرين صحبت ما با آنها بود آنها كه شهيد شدند در حقيقت شهداي ما هستند.
فريده چاپاراوديچ روز شهادت شهيد حيدري را به ياد مي آورد:
اون روز چهارشنبه 9 ژوئن بود . حدوداً ساعت 10 آخرين ديدار را با هم داشتيم و بعدازظهر من رفته بودم پيش يكي از دوستانم در شهر كاكاني . وقتي كه از كاكاني برگشتم گفتند كه بين راه حمله اي به يك ماشين انجام گرفته كه شماره ويسكو داشته يك ماشين قرمز رنگ و مي گويند دو نفر سرنشين آن ماشين كشته شده اند. من اصلاً فكر نمي كردم كه ممكن است اين دو نفر شهيد رسول و دوستش باشند. از آنجا به خانه برگشتم و تلفني زدم به حاجيه خانم نصيحا. خانم نصيحا گفت زود بيا اينجا كه حاج رسول و محمد شهيد شده اند و اينجا هيچ كسي غذا نمي خورد. بيا به آنها غذا بده . بله اينطوري خبردار شدم. درست است كه درجنگ ما مشكلات خيلي زيادي داشتيم ولي آن لحظه نمي دانستيم چكار بكنيم. در آن هنگام چيزي هم در دسترس نداشتيم و فقط صالكو همسر من دو تا مرغ خريده بود خيلي خوشحال شدم و زود آنها را براي شما درست كردم .
آن روز عزا عمومي بود. همه گريه مي كردند. حتي آن خانواده هاي شهدايي كه شهيد رسول زياد به آنها سر مي زد.
آنها هم از خبر شهيد شدن حاج رسول گريه مي كردند. غم خيلي بزرگي بود و من فكر مي كنم هيچ وقت نمي توانم به مانند لحظه اي كه خبر شهادت شهيد رسول را شنيدم سوگوار باشم.
شهيد رسول روز شنبه قبل از شهادتش به خانه ما آمد آنروز چهارمين روز عيد قربان بود كه ايرانيان مهمان بودند و او هم آمده بود . آن شام آخر در يك شرايط خوب و در يك محيط شادي برگزار شد . شهيد رسول هم خيلي سرحال بود . آنها بعد از شام نشسته بودند . تا قهوه بخورند شهيد رسول قوطي سيگار صالكو را برداشت و كاغذي از آن در آورد و سيگاري درست كرد و به صالكو داد . اين صحنه در خاطرم مانده و هيچ وقت نمي توانم از ياد ببرم كه چقدر مؤدبانه اينكار را انجام داد. مي ديدم كه او چقدر نسبت به ما احسا نزديكي مي كند .
وقتي شهيد رسول كشته شد تمام ايرانيان براي سر سلامتي به خانه ما مي آمدند چون شهيد رسول آخرين بار به خانه ما آمده بود . من شنيده ام كه يك شهروند ويسكويي به نام عاصم كاپيتاتوويچ شعري درباره شهيد رسول سروده است.
درباره اين شاعر بگويد:
او يك استاد دانشگاه است و در اينجا در روزنام پرپرود كار مي كند . وقتي آن واقعه رخ داد كل شهر ويسكو در غم فرو رفته بود و تمام افراد از شهردار گرفته تا ديگران سوگوار بودند و همه او را به عنوان يك انسان با اخلاق و با شخصيت مي شناختند. از طرفي همه مطلع شدند كه وي سه تا بچه داشته و آن بچه ها يتيم شده اند و يك چنين پدري را از دست داده اند اينها براي ما خيلي غمگين كننده بود. بدين جهت دوست ما آقاي عاصم كاپيتانوويچ شعري در رابطه با شهادت شهيد رسول سروده است و در اين مورد كه او با ارزش ترين چيز را كه همانا جانش بود به بوسني ارزاني كرده . سال گذشته با يكي از شهروندان كاكاني كه درآن زمان جزء نيروهاي مسلح شهر كاكاني بود صحبت مي كرديم. من نام شهيد رسول را به زبان آوردم و او برگشت و به من گفت: مي داني بعد از او در اينجا چه اتفاقي افتاده است؟ شهيد رسول باعث شد كه با مرگ و شهادت او شهر كاكاني بيدار شود و به خود آيد واز آن زمان به بعد ما فهميديم كه چطور بايد زندگي كنيم و مطمئناً ديگر از سوي كرواتها و اوستاشها شكست نخواهيم خورد. خون او در شهر كاكاني چنان تاثير گذاشت كه مردم كاكاني را متحد و متعهد كرد كه به هيچ وجه نگذارند اوستاشها وارد اين شهر شوند. فكر مي كنم او يك واقعيتي را آشكار كرده باشد.
منبع: متن مصاحبه تلويزيوني پروژه سلام بر بوسني زمان ومكان مصاحبه: 1376 - ويسوكو
نظر شما