خط شكن گردان كميل؛ كپي برابر اصل!
سهشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۱ ساعت ۰۰:۰۰
نويد شاهد: مصطفي به مادرش گفت: "مادر جان وقتي شما جنازه محسن را ديديد خيلي ناراحت شديد و گريه كرديد ، ولي من قول مي دهم كه شهيد بي آزاري باشم . نگران نباش سريع بر مي گردم."
به گزارش خبرنگار نويد شاهد، طاهره نوراني متولد 1337 و بزرگترين فرزند خانواده شهيد برادران نوراني است. دو برادرش را در دفاع مقدس از دست داده است و به اين ايثارگري افتخار مي كند. به مناسبت سالگرد شهادت برادركوچكتر"مصطفي نوراني" گفت و گويي با اين خواهر ترتيب داديم كه در ادامه مي خوانيد:
راز آرامش مصطفي
بارزترين خصوصيت همه شهيدان و نه فقط شهيد مصطفي خاص بودن و از جهاني ديگر بودن است. او از كودكي شخصيتي آرام ، ساكت و مظلوم داشت شهيد محسن برادرش كه هفت سال از مصطفي بزرگتر بود، براي حضور در قضيه كردستان در زمان انقلاب رفته بود و او از همان سالها كه 14 ساله شده بود سعي داشت خود را از هر نظر به محسن شبيه و نزديك كند.
مبارزه از شعار نويسي بر ديوارها
زماني كه مصطفي 9 ساله بود من ازدواج كرده بودم. مصطفي و محسن همراه با ديگر اعضاي خانواده براي ديوار نويسي و شعار نويسي بر ديوار ها ما را همراهي مي كرد. از همان كودكي بچه انقلابي بود و از ته دل براي انقلاب مبارزه مي كرد چراكه تا چشم باز كرده بود در وجودش عشق به مبارزه در راه حق بود . هر چه ما به او مي گفتيم پدر و مادر پير هستند و سنشان اقتضاي توجه بيشتري دارد، مي گفت هم خدا هست و هم شما نيازي به تكيه كردنشان به من نيست. بالاخره عضو سپاه تهران شد و كارش را با آموزش نظامي به سربازان در دانشگاه امام حسين (ع) شروع كرد .
قول مي دهم شهيد بي آزاري باشم
وقتي محسن شهيد شد از آنجايي كه فرمانده تيپ ذوالفقار بود بريا بزرگداشت مقام و شهداتش منزل كوچكمان مملو از جمعيت شده بود و به مادر پيرمان قدري فشار مي آمد مادر كه محسن را از دست داده بود دوست نداشت مصطفي را نيز از دست بدهد. علاقه مصطفي به جبهه بسيار بود ولي به خاطر برادر شهيدش و عدم رضايت خانواده نمي توانست عازم جبهه شود . سرانجام او خانواده خود و بخصوص مادرش را راضي نمود تا به جبهه برود .مصطفي به مادرش گفت: "مادر جان وقتي شما جنازه محسن را ديديد خيلي ناراحت شديد و گريه كرديد ، ولي من قول مي دهم كه شهيد بي آزاري باشم . نگران نباش سريع بر مي گردم." در عمليات بيت المقدس 7 در شلمچه در سال 1367 در سن 19 سالگي به درجه رفيع شهادت نائل آمد و جسدش نيز مفقود الاثر شد . آري همان طور خود گفته بود شهيدي بي آزار شد .
صداي آخرين بوسه در گوشم پيچيد و حس غريبي از رفتنت گفت
روزي كه آخرين ديدارمان بود من احساس كردم كه رفتني است پلاكش را درآورده بود من پلاك را در دستم گرفتم و شروع به قرآن خواندن كردم احساس عجيبي داشتم يك حس غريب از اينكه شايد اين آخرين بار باشد كه گرماي حضور مصطفي را احساس مي كنم يك حس دروني به من الهام شد تا شماره پلاك را گوشه قرآن يادداشت كردم او خداحافظي كرد و به عمليات بيت المقدس 7 رفت و در تاريخ 23 خرداد به شهادت رسيد و مفقود الاثر شد.
يادم مي آيد در آخرين اعزامش به جبهه با من تماس گرفت كه من فردا به جبهه مي روم. تابستان بود و دمادم غروب. به همراهي 4 خواهر ديگر رهسپار منزل مادر شديم و خيلي صميمي در حيات خانه دور هم شام خورديم.
شهيد مصطفي از من خواست تا گوشم را نزديكش كنم من تصور كردم مي خواهد چيزي به من بگويد تا كسي متوجه نشود. در همان حين به يكباره يك بوسه بزرگ بر گوش من زد به طوري كه صداي بوسه در گوشم پيچيد و گفت اين بوس آخري بود، گفت به دلم افتاده اين آخرين ديدارمان است.
سنگ قبري غمگين كه يادآور پرستويمان از ديار آسمانهاست
چند روز از پايان عمليات گذشت خبري از مصطفي ما نيامد. مادر دلش هزار راه رفت كه چه بر سر مصطفي آمده است. از هر كس جوياي احوالش مي شديم خبري نمي يافتيم. و حتي همه نسبت به حضور او در عمليات اظهار بي اطلاعي مي كردند. من قضيه پلاك را براي اعضاي خانواده تعريف كردم سپس پيگيري ها شروع شد. در همين پيگيري ها متوجه شديم شهيد مصطفي در سپاه تهران استخدام شده بود اما براي آنكه ريا نشود به ما نمي گفت.
بعد از اتمام عمليات در ابتدا گمان مي كرديم كه شهيد مصطفي باز خواهد گشت. وقتي پيكر هاي شهيدان را مي آوردند و يا آزاده ها مي آمندند هموراه اميد دااشتيم كه شهيد مصطفي باز گردد و بعد از مدتي متوجه شديم كه شهيدمان جاويد الاثر شده است و به راهي كه او با اعتقاد بعه ان قدم گذاشته اميدوار شديم. او پيكري نداشت و شناسايي نشد و مفقود الاثر اعلام شد اما ما با ياد او در كنار سنگ مزار برادر شهيد بزرگترم محسن در قطعه 28 رديف 103 سنگ قبري نمادين گذاشتيم.
شهيد مصطفي ازآنجايي كه به عنوان خط شكن در عمليات طريق القدس حضور داشت تا 14 كيلومتر در خاك عراق پيشروي كرده بود و براي آنكه شناسايي نشوئد پلاكهايشان را دراورده بودند و اگر جسدي از او مانده باشد مفقود لاثر است.
خط شكن گردان كميل؛ كپي برابر اصل!
وقتي از جبهه بر مي گشت تغييرات زيادي در روحيه آرام او مشاهده مي كردم بارزترين خصوصياتي كه در آن زمان در او هويدا بود شباهت بي حدش به برادر بزرگترش محسن بود. حتي تيپ گردانش را عوض كرده بود چرا كه هم رزمان و فرمانده اش متوجه شده بودند از خانواده نوراني تنها يك پسر مانده و ايت تك برادر را اجازه نمي دادند برود. او هم از آنجايي كه دوست داشت خط شكن باشد ترجيح داد گمنام بماند.به همين منظور به گردان كميل رفت تا خط شكن باشد و گمنام شود.
از آنجايي كه او 14 كيلومتر در خاك عراق پيشروي كرده بود و تا سالها عراق تحت سيطره صدام بود و پس از ان هم پاكسازي مناطق عملياتي تا شلمچه رسيده است ما احتمال مي دهيم كه مصطفي يا به عنوان شهيد گمنام تشييع شده و يا هنوز جنازه اش تفحص نشده است.
ذخيره اي براي ازدواج
در گذشته جوانان در سن كم ازدواج مي كردند و مثل الان نبود. او به دليل حجب و حيا روي صحبت با مادر در مورد ازدواج را نداشت به همين منظور به واسطه من قصد طرح اين موضوع را داشت. در آخرين ديدار مقداري پول به من سپرد و خواست تا با مادر صحبت كنم و گفت اگر برگشتني بودم كه دختر مناسبي براي من در نظر بگيريد و اگر نبودم اين پول را صرف صدقه و امور خيريه كنيد حتي در وصيت نامه اش به اين موضوع اشاره كرد و ما هم وصيتش را اجرا كرديم.
خيلي اعتقاد به راضي نگه داشتن مادر و پدر داشت به مادر گفت: مادر ما هم مي رويم شما هم مي آييد اين ديار فاني است من اگر بمانم عصاي پيري شما نمي شوم انقدر گفت تا مادر راضي شد. كارها و كردارش به گونه اي بود كه براي اين دنيا نبود.
نمي خواهم پيش حضرت زهرا(س) شرمنده باشم
به مادر مي گفت تا شما اجازه ندهيد من به جبهه نمي آيم چرا كه آن دنيا پيش حضرت زهرا(س) شرمنده مي شوم." بر اساس اين اعتقاد آنقدر با مادر صحبت مي كرد تا راضي نگه اش دارد.
مادرمان خودش ساك مصطفي را آماده مي كرد و مي بست و برايش وسايل مي گذاشت اما مصطفي آنقدر در گير بود كه وسايل دست نخورده باقي مي ماند و ما مادر را در جريان اين موضوع نمي گذاشتيم تا ناراحت نشود.
زماني كه فرمانده و رفيقش شهيد علي اكبر صادقي در جبهه مجروح و دو پايش را از دست داده بود و در كما بود، شهيد مصطفي به عيادتش رفت و به ما سفارش كرد تا اگر شهيد شد به تشيع جنازه اش برويم و پيگير اين موضوع بود.
حضورش را حس مي كنم
هنوز حضورش را حس مي كنم. قبل از اينكه برايمان كاري پيش آيد يا به صورت غيبي يا در خواب به كمكمان مي آيد. شهيدان به همه آنهايي كه به واقع راهشان را ادامه دادند كمك مي كنند. حتي وقتي براي زيارت امامان دعوت مي شويم خوابش را مي بينيم كه او هم همراه ما حضور دارد. من اميدوارم اگر بحث خودمان باشد راهشان را ادامه دهيم و اگر موضوع آخرتي باشد در آن دنيا دستمان را بگيرند.
گفتني است، شهيد مصطفي نوراني در تاريخ 26/11/1347 در يكي از محله هاي جنوب تهران متولد شد . در زمان انقلاب با اندك سني كه داشت ، كارهايي كه از دستش بر مي آمد را براي پيروزي انقلاب اسلامي انجام مي داد ، مثل ساخت كوكتل مولوتوف و... .پس از پيروزي انقلاب اسلامي در دوران راهنمايي وارد بسيج دانش آموزي شد و سپس به همراه برادر بزرگترش محسن عضو پايگاه مقاومت بسيج المهدي(عج) شد . رفت آمد آنها در مسجد بسيار بود تا اين كه جنگ تحميلي آغاز شد و محسن به جبهه رفت و مصطفي به خاطر سن كم و تحصيل در تهران ماند .تحصيلاتش را تا دوران دبيرستان و با نمراتي عالي ادامه داد تا اين كه خبر شهادت برادرش شهيد محسن نوراني و در پي آن خبر شهادت فرمانده پايگاه المهدي (عج) شهيد علي اكبر صادقي به آنها رسيد .پس از اعزام به جبهه وارد گروهان خط شكن گردان كميل شد و در همان جا درسش را ادامه داد و ديپلم گرفت .وي در عمليات كربلاي 5 در سال 1365 از ناحيه كتف مجروه گشت و در نهايت در بيت المقدس 7 در شلمچه در سال 1367 در سن 19 سالگي به درجه رفيع شهادت نائل آمد و جسدش نيز مفقود الاثر شد .
انتهاي مصاحبه/م
نظر شما