همیشه به دنبال پیدا کردن عباس بودم ...
سهشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۴۸
نوید شاهد: به هرحال ماهیت حرکت دانشجوها فرق داشت. آن زمان شاه داخل آمریکا بود. خواست دانشجویان خواست مشخصی بود «شاه را پس بدهید و گروگانها را بگیرید» و اگر پشتیبانی حضرت امام وجود نداشت یک روز هم دوام نمیآوردیم. اشتباه بزرگ آمریکاییها این بود که فکر کردند دانشجوها کاری بسیار غیر دیپلماتیک انجام دادهاند
قبل از اینکه به شهید ورامینی بپردازیم، برای اینکه مخاطبین ما به خصوص نسل جوان با دلایل چرایی تسخیر لانه جاسوسی آمریکا بیشتر آشنا شوند، توضیحاتی را بفرمایید؟
زمانی که شاه ایران از کشور فرار کرد، سابقه او و جنایاتش برای همه مشخص شده بود. همه مردم علیه او بسیج شده بودند و امام خمینی هم توانسته بود مردم را به میدان بیاورد. از قبل سابقه فرار شاه در ذهن تاریخی مردم ایران وجود داشت. این اولین باری نبود که شاه از مملکت فرار میکرد. او یک بار در سال ۱۳۳۲ در اثر حکومت ملی دکتر مصدق و با پشتیبانی حضرت آیتالله کاشانی و قضیه ملی شدن نفت که حادثه بسیار بزرگی بود از ایران فرار کرده بود. آنجا شاه به نیابت از استکبار انگلیس و آمریکا با نهضت ملی درگیر بود . در آن زمان از طریق همین سفارت آمریکا، كه مامور AIC یعنی سازمان اطلاعاتی مرکزی آمریکا به نامهای آقایان روزولت و آلن دالاس به ایران آمده و کودتایی را توسط ارتش و ارازل و اوباش اداره میکنند که با خرج کردن چند میلیون دلار کودتا متاسفانه به نتیجه میرسد و آنها شاه را دوباره به ایران برمیگردانند. آمریکاییها برای اینکه در مقابل دیگر ملتها قدرتنمایی کنند و اطمینان نوکرانشان در دنیا را جذب کنند این شرح حال کودتا را توسط دالاس و روزولت نوشتند و در دنیا منتشر کردند، این متن در کتابخانهها وجود دارد.
ملت ایران این سابقه را در ذهن خود داشت. وقتی آمریکاییها بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، شاه را به داخل آمریکا راه دادند ملت ایران نگران شدند. دانشجوها، قشرهای سیاسی و ملت ایران میتوانستند این تصور را بکنند که اگر چه انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ مانند نهضت ملی ۱۳۳۲ نیست. اگر چه حضرت امام خمینی مانند دکتر مصدق نیست ولی انتظار نداشتیم که آمریکاییها این را بفهمند.
راه دادن شاه به داخل آمریکا اگر هم شاید برای توطئه نبوده مثل کودتای ۲۸ مرداد اما احساسات ملت ایران را جریحه دار کرد. عکسالعمل طبیعی برای جلوگیری از تکرار آنچه که رسما خود آمریکاییها اعتراف کرده بودند که در سال ۱۳۳۲ آن را از داخل لانه جاسوسی اداره کرده بودند این است که این پایگاه را از دست آنها بگیریم.
آنها شاه را علیرغم تمام جنایاتش راه داده بودند. عکسالعمل طبیعی این بود که تعدادی گروگان آمریکایی را که برای آنها ارزشمند است بگیریم تا در مقابل بتوانیم شاه را که محاکمهاش برای ایران ارزشمند است پس بگیریم. شاید این عمل و عکسالعمل در ذهن دانشجویان نبوده، اما این حرکت در ضمیر ناخودآگاه ملت ایران به خصوص قشر جوان، دانشجو، نخبه و فعال سیاسی تبدیل به حرکتی شد که به اشغال لانه جاسوسی انجامید. بعد عملا این خواستهها طرح شد که شما شاه را بدهید تا ما گروگانها را بدهیم. آنها شاه را بردند و کشتند تا قضیه حل شود. مثل همین کاری که الان با حسنی مبارک در مصر انجام میدهند.
آمریکاییها میدیدند بازداشت این گروگانها توسط دانشجویان برایشان شکست است، شاه هم آنقدرها ارزش ندارد. او را به بیمارستانی بردند که الان حسنی مبارک را به آنجا بردهاند. چون شاه هم دیگر برای آنها ارزشی نداشت برای همین امکان اینکه او را کشته باشند بسیار است . لذا او را از بین بردند تا آنچه که مطالبه ملت ایران بود عملا وجود نداشته باشد و جریان این گروگانها را بتواند از طریق دیگری حل کند.
قبلا هم یک بار لانه جاسوسی توسط نیروهای چپ اشغال شده بود که بلافاصله به دستور حضرت امام و دولت وقت اینها را از آنجا خارج کرده بودند و امنیت سفارت را برقرار کرده بودند.
در مورد این حادثه جزئیتر صحبت میکنید .
شعار حضرت امام نه شرقی و نه غربی بود و ایشان تمام ملت ایران را تحت این شعار جذب کرده بودند. گروههای مختلف سیاسی چپ و راست هر یک بنا به تمایلات خودشان تلاش میکردند این انقلاب را به سمتی که خودشان میخواهند بکشند. مثلا گروههایی بودند که به آمریکا، غرب و انگلیس تمایل زیادی داشتند که در طول انقلاب دیدیم بعضی از آنها به قدرت رسیدند و در دولت موقت حضور داشتند و کارهای ناشایستی انجام دادند. آخر سر هم نتوانستند خودشان را در این حادثه بزرگ ضد آمریکایی همراه ببینند و صحنه را ترک کردند.
قبل از آنها هم گروههای چپگرا در سایه شوروی سابق با شعار مبارزه با امپریالیسم حضور داشتند. بارزترین آنها تودهایها و چریکهای فدایی بودند و کمکم کسانی که اسم مسلمانی داشتند اما از نظر روش مبارزه، روش چپیها و مارکسیست ها را قبول کرده بودند و نتوانسته بودند روش اسلامی بودن مبارزات حضرت امام را برای آزادی ملت ایران درک کنند و با آن همراه بشوند. اینها به سفارت آمریکا حمله کردند. ماهیتشان برای حضرت امام و حکومت مشخص بود لذا برخورد سختی با آنها کردند. آنها را بیرون ریختند و بعد هم کمیتهای در آنجا تشکیل شد که از سفارت حفاظت کنند.
به هرحال ماهیت حرکت دانشجوها فرق داشت. آن زمان شاه داخل آمریکا بود. خواست دانشجویان خواست مشخصی بود «شاه را پس بدهید و گروگانها را بگیرید» و اگر پشتیبانی حضرت امام وجود نداشت یک روز هم دوام نمیآوردیم. اشتباه بزرگ آمریکاییها این بود که فکر کردند دانشجوها کاری بسیار غیر دیپلماتیک انجام دادهاند. یک بار هم این کار انجام شده اما ملت ایران و حضرت امام آن را درست تشخیص ندادند و این بار هم حتما همانطور خواهد بود و میتوانند با فشار زیاد تبلیغاتی روی حضرت امام و ملت ایران ما را به مجبور به عقبنشینی بزرگ سیاسی، دیپلماتیک، تبلیغاتی کنند.
اگر آنها ماهیت اصلی حضرت امام را میشناختند از ابتدا راجع به ایشان اشتباه نمیکردند. ولی حضرت امام روی همین خاصیت اینها سوار شدند و با آن قدرت تبلیغاتی بزرگ و تکیهشان به خداوند و منطق قوی ضد استکباری و اصلاحات قوی قرآنی که در رابطه با آمریکا استفاده کردند و پیروز شدند.
آمریکاییها در تلویزیونها و روزنامههایشان تبلیغات راه انداختند به امید اینکه چند روزه، یک هفتهای یا نهایتا یک ماهه کار لانه تمام شود. اما غافل از اینکه تمام این وسایل تبلیغاتی، ۴۴۴ روز در اختیار حضرت امام و ملت ایران بود تا نشان دهند چگونه قدرتمندانه به تسلط آمریکاییها در ایران پایان دادهاند.
همه در دنیا فکر میکردند آقای کارتر حتما در انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده پیروز میشود حتی خود گروگانها. وقتی با آنها گفتگو میکردیم، عناصر سیاسی گروگانها در این رابطه حرف میزدند. اما حضرت امام فرمودند کارتر بد رئیس جمهوری بود برای آمریکا. مردم آمریکا هم متوجه شدند و او را دوباره انتخاب نکردند. حضرت امام تاثیری بسیار جدی در انتخابات آمریکا داشت. آمریکاییکه در همه انتخاباتهای دنیا دخالت میکرد. وقتی ۲۰ روز از ژانویه گذشت و به استقبال گروگانها آمد، دیگر رئیس جمهور آمریکا نبود.
در مورد اسناد دخالتهای آمریکا در امور ایران هم توضیحاتی را بفرمایید؟
تمام قراردادهای تسلیحاتی ایران در رژیم پهلوی تحمیل امریکاییهاست. آقای طوفانیان که سمت ریاست اداره خرید و سفارشات خارجی صنایع نظامی و جانشین وزیر جنگ رژیم گذشته را به عهده داشت با اسرائیل رابطه نزدیکی داشت . تمام قراردادهایی که هنوز ما درگیرشان هستیم و در لاهه حل و فصلشان میکنیم، همه دلیل خیانت و جنایت آمریکاییهاست.
۴۰ هزار مستشار آمریکایی در ایران تمام نکات را به شاه و زیردستانش دیکته میکردند. جالب اینجاست که حتی داخل رژیم طاغوت جاسوس داشتند که منویات قلبی رژیم را دقیقتر به آنها منتقل کنند. خود آمریکاییها کنترل صدور نفت را داشتند اما باز هم در وزارت اقتصاد جاسوس پرورش داده بودند تا تمام آمار درآمدهای نفت را به آمریکاییها بدهند. این آدم چه کسی بوده؟ دانشجویی که AIC به خاطر ضعفهایی که در او پیدا کرده بود، او را به عنوان منبع در اختیار میگیرد. این منبع را به ایران میآورد و با ساختاری که داشته او را رشد میدهد و به همان جایی که میخواسته میرساند تا ببیند آماری که شاه به آمریکا میدهد با آمار واقعی مطابقت دارد یا نه.
یکی از مهمترین اسناد چاپ شده که در لانه جاسوسی وجود داشت، تلاش آمریکا است برای در اختیار گرفتن و استخدام آقای بنی صدر چون از قبل این حدس رو میزدند که او بتواند رشد کند.
این اسناد در راستای عدم کفایت آقای بنیصدر به مجلس شورای اسلامی تقدیم شد. آنها بعد از بالا گرفتن کار انقلاب اسلامی به این نتیجه رسیدند که اشتباه کردهاند که کسی را اطراف امام نگذاشتهاند. روی اطرافیان حضرت امام در پاریس مطالعه میکنند و تشخیص میدهند بنیصدر عنصر به درد بخوری است.
یک متخصص بسیار قوی AIC را به عنوان اینکه در ایران تاجر است و سرمایهگذاری دارد و آقای بنیصدر هم اقتصاد ایران را میفهمد و الان توسط انقلاب تغییرات اساسی پیش میآید، با این قصد که میخواهد از آقای بنیصدر مشاوره بگیرد از پاریس با بنیصدر رفیق میشود. این تماس در تهران هم بارها اتفاق میافتد. حتی آقای آهرن، یکی از گروگانهای آمریکایی که در ساختار AIC هم فرد با نفوذی بوده اجازه نداشته که از محتوای مذاکرات این آقا با بنیصدر مطلع شود.
چون ابتدا گروگانها خیلی مقاومت میکردند و فکر میکردند یکی دو هفته آزاد میشوند. اما بعدها با ما تعامل میکردند و آخر سر هم با ما رابطه خوبی برقرار کردند. این خیلی مهم است، ۵۰ گروگان در اختیار ما بود. بعضی از آنها مثل سربازها و تفنگدارها جوان بودند اما بعضی پیرمردهای ۶۰-۵۰ ساله بود که مشکلات جسمی داشتند. اما در این مدت همهشان سالم ماندند و بعد از یک سال و نیم به امریکا برگشتند. این نشان دهنده تعامل خواهران و برادران در لانه جاسوسی است که مطابق با تعاملات اسلام با اسیر و گروگان باید داشته باشند.
حضرت امام میفرمود نباید به اینها بد بگذرد. ما آشپز سفارت را که برای سفیر و کادر ویژه غذا میپخت استخدام کردیم. او پاکستانی بود که بهش پول میدادیم. با مواد غذایی خودشان از آنها پذیرایی میکردیم. همهشان هواخوری و ورزش داشتند. به همین دلیل همهشان توانستند سالم برگردند. هیچ شکایت بارزی هم نداشتند غیر از اینکه آزادیشان برای مدتی سلب شده بود.
آقای آهرن ناراحت بود که چرا نمیگذاشتند او بنیصدر را اداره کند. به خاطر اهمیت مخفی بودن این رابطه و حساس بودن آن، همان فردی که در پاریس با بنیصدر رفیق بود هر وقت به ایران میآمد، آهرن مجبور بود برایش ماشین و هتل اجاره کند. او ناراحت بود که کار لجستیک برعهده او افتاده و نه محتوای اداره این منبع.
مطالعه این اسناد هم نشان میداد که آنها هر گونه تغییر و یا رفتار بنی صدر را زیر نظر داشتند. مثلا در متن اسناد آمده: این آقا چاق شده معلوم است ورزش نمیکند. یا اینکه یک ساعت طلا به او هدیه دادند. او مدام به ساعت طلا نگاه میکند، معلوم است از طلا خوشش میآید.
سیاست آنها در نابودی اسناد این بود که ابتدا سندهای AIC را نابود کنند. وقتی درب گاوصندوق بزرگ را بستند، ابتدا میکرو فیلمها را و سپس باقی سندها را توسط ماشینی که همه چیز را پودر میکرد از بین بردند. خوشبختانه آن فردی که مسئول امهای اسناد بود، تازه کار بود. AIC نمیخواست افراد شناخته شدهاش به ایران بیایند. لذا یک آدم قوی تازه کار را به ایران فرستاده بودند.
او تا آن وقت با آن دستگاه کار نکرده بود. از این رو بیش از توان دستگاه، سند داخلش ریخت. دستگاه گیر کرد. پشتیبان دستگاه، دستگاهی بود که کاغذها را رشته رشته میکرد. ما نتوانستیم با اسناد پودر شده کار کنیم. اما رشته رشتهها به دردمان خورد. اسناد به ترتیب اهمیت نابود میشد. مهمترین آن همانهایی بود که پودر شده بود. اما در رشتهها یک سند هست که میگوید من به آقای بنیصدر پول دادم و از او چیزی نخواستم. فکر میکنم او معنی این کار را فهمید. این متن سندی است که او نوشته بود.
خب فکر کنم تا این مقدار کافی باشد. برویم سر موضوع اصلی گفتگو، شهید ورامینی در لانه جاسوسی آمریکا در کدام بخش فعالیت داشتند؟
کارها در لانه جاسوسی بین دانشجویان تقسیم شده بود. یکی از مهمترین کارهایی که باید در لانه صورت میگرفت، حفاظت از گروگانهای آمریکایی بود. چون ممکن بود افراد خبیثی که داخل کشور حضور داشتند و یا از خارج کشور علیه نیروهای حاضر در لانه، عملیات کنند. خب افرادی که از این گروگانها حفاظت میکردند بايدحداقل مقداری تخصص نظامی داشته باشند که این مقدار تخصص کم کم در سربازی شکل میگرفت. دانشجویانی هم در این جریان حاضر بودند بچهها کم سن و تا حدودی غیر متخصص بودند. به همین دلیل بخشی در لانه جاسوسی ايجاد شد که نام آن را قسمت عملیات گذاشتند. حاج عباس ورامینی هم از ابتدا به این بخش رفت. کار کردن در این بخش هم خیلی سخت بود زیرا در طول روز هم کارهای فراوانی برای دوستانی که در این قسمت کار میکردند پیش میآمد. زمان خاصی هم نداشت یک مرتبه صبح زود یا یک وقتی آخر شب کار پیش میآمد. یک نمونه کوچک کار این قسمت توزیع افراد در مکانهای مختلف لانه و در زمانهای مختلف جهت پاسداری و نگهبانی از لانه بود.
خب این سختی کار را در نظر داشته باشید از سمت دیگر برقراری ارتباط با بچههایی است که در بخش عملیات هم مشغول به فعالیت بودند هم خیلی دشوار بود. چون این بچهها که نظامی نبودند و چند وقت قبل هم به عنوان دانشجو پشت میز و در کلاسهای دانشگاه حاضر بودند و از کارهای نظامی اطلاعات زیادی نداشتند. حالا شما در نظر بگیرید که یکی از همین دانشجوهای شاغل در بخش عملیات تمایل نداشته باشد چهار ساعت در سرما پست نگهبانی بدهد. در اینجا بود كه اقتضاء ميكرد کسی مسئولیت اين بخش را داشته باشد که بتواند با بچهها رفیق باشد و آنها را به خوبی هدایت کند که این کار را آقای ورامینی به خوبی انجام میداد. عباس با دانشجویان به لطافت رفتار میکرد. آقای محسن وزوایی هم در دفاع مقدس به شهادت رسیدند به همین گونه رفتار میکردند. در آن زمان من در قسمت عملیات نبودم اما با این توصیفاتی که از عباس داشتم احساس نزدیکی خاصی میکردم.
اولین بار چه زمانی شهید ورامینی را دیدید؟
آن صحنه دقیقا خاطرم نیست اما هر وقت که از جلوی اتاق عملیات رد میشدم، یکی از افرادی که در ذهنم چهرهاش میماند عباس بود.
به چه دلیلی؟
برای اینکه یکی از مهمترین ویژگیهای شخصیت او به غیر از اخلاصش، جدیتش در کار بود که این هم از خلوصش ناشی میشد. حالا نمیدانم که او در حال تمرین یا گذراندن بخش مهمی از زندگی خود بود یا نه اما عباس در مقایسه با امثال من در لانه جاسوسی، کارش را بسیار جدی گرفته بود. حال با اینکه کارش را جدی گرفته بود یک لطافت خاصی هم در کارش وجود داشت که میتوانست دانشجویان بخش عملیات که اکثرا هم به دلیل که سن و سال کمی داشتند را به کار بگیرد.
خاصیت دیگر عباس این بود که میتوانست خیلی قوی شخصیت خودش را بر کسی که مقابلش حضور دارد تحمیل کند. یعنی توفق و برتری خودش را بدون اینکه آن فرد ناراحت شود به آن بقبولاند.
خاطرهای در این زمینه دارید؟
این ویژگی که از او برای شما گفتم زمانی برایم اتفاق افتاد که عباس، ما را به دوره آموزش نظامی برد. خود او به همراه شهید وزوایی و دیگر دوستان که در عملیات بودند هم در تمامی مراحل حضور داشتند. خب شما حساب کنید در طول روز این بچهها را خیلی دوانده بود. از سویی دیگر مواد غذایی کمی هم به ما داده بودند. آن شب هم اعلام کردند که میتوانید پوتینهایتان از پا در بیاوریم و جلوی چادر بگذارید. یک مرتبه نیمههای شب خشم شبانه زدند و گاز اشکآور داخل چادر انداختند. فریادهای بلند برپا، بلند شو، به صف بایست، سینه خیز برو و... تا ساعتها ادامه داشت. حتی در خار و خاشاک با پای برهنه میدویدیم. این کار تا نزدیک صبح ادامه داشت. با اینكه همه دردسری که متحمل شدم اما تاثیر زیادی روی من گذاشت. سن من از سایرین بیشتر بود اما بعد از دو روز که این دوره تمام شد هنگام جدا شدن از این گروه گریه میکردم. این دوره از لحاظ فیزیکی برای آدمی مثل من که تا به حال از گونه کارها انجام نداده بودم بسیار سخت بود اما با این حال هنگام جدایی عباس را واقعا میبوسیدم و میبوییدم.
چه چيزي سبب این کشش شما نسبت به او شده بود؟
خلوص، مهمترین ویژگی او در قدرت جذب بود. شاید این عبارت صحیحی نباشد اما برای اینکه مخاطب به عمق اخلاص او پی ببرد از این عبارت استفاده میکنم که او همه نوع کار پادویی انجام میداد و مشخص بود که به خاطر خدا کار میکند. یعنی رفتارش، نمازش، لطافتش، جدیتش که باعث میشد آدمها خود به خود به دنبال او بروند و... همه به خاطر خدا بود. او در مدیریت بسیار توانا بود.
این طور هم برای من تعریف کردند که گویا شب عمليات هم برای نیروهای تحت امرش صحبت میکرده. متاسفانه من در آنجا حضور نداشتم اما میتوانم بفهمم نحوه صحبت عباس چگونه بوده. چون قبلا او برای ما چندین بار سخنرانی کرده بود. اما آن شب حتما شب ویژهای بوده. زیرا او در حال پیوستن به ملکوت اعلی بوده و اوج زندگیاش در این دنیا و آن سخنرانی قبل از حمله بوده. او به نیروها گفته اگر نمیتوانید از پس تانکهای دشمن بربیایید، اگر اسلحه ندارید و آرپیجی تمام شده با سر به تانکها بکوبید چون تانک میشکافد نه سر شماها. شاید اگر شنوندهای این عبارات را بشنود قبول نکند اما من میتوانم این اصطلاح را بفهمم. چون اگر شنونده مثل خودش عاشق باشد که من نبودم، نوع صحبتها و قدرت بیان عباس همیشه یک حماسه میآفرید، فتح و پیروزی میآفرید.
در لانه جاسوسی ۴۰۰ دانشجو وجود داشتند اما اینکه چند نفرشان همیشه در یاد انسان بماند، از برکات و نعمات شهادت است. اگر عباس شهید نمیشد، این گونه جاودان نمیشد و اگر عباس آن گونه رفتارها را نداشت، شهید نمیشد.
نمونهای از آن تاثیرگذاری در صحبتهای شهید ورامینی را ذهن دارید؟
همان شبهایی که برای آموزش به اردو رفته بودیم یکی از پر رنگ ترین نکات از حاج عباس در ذهن من است. با این حال هم دوست ندارم از نکاتی صحبت کنم که در حال حاضر به خاطرم نمانده است. اما آن اخلاص، لطافت و حتی چشمهایی که عباس داشت آدم را به دنبال خودش میکشید. خب بخش عملیات لانه جاسوسی کار سختی بود. چون همه، هم وزن و دانشجو بودیم و حالا یک نفر باید تقسیم کار میکرد که هر کس چند ساعت باید نگهبانی بدهد. او با یک عده آدم بیتجربه و بیسابقه و دانشجویی که در خانه کارش بخور و بخواب بوده طرف بود. آن موقع که ایشان میخواست امثال ما را برای نگهبانی دادن قانع کند، هیچ کس آموزش نظامی هم ندیده بود. ممکن است یکی دو شب نگهبانی برای آدم جالب باشد اما وقتی به صورت مستمر در میآید، آدمهای نازک نارنجی مثل من تمایل به فرار دارند. تمایل دارند به جای ایستادن در هوای سرد، در محل گرمی بخوابند.
یکی از جدیترین کارهای لانه جاسوسی نگهبانی بود. به خاطر اینکه اسناد مهم، گروگانها و عناصر فاسد منافقین داخل و خارج کشور که ساختار و سازمان داشتند که بعدا داخلیها هم مثل خارجیها جاسوس در آمدند. مثل همان عملیات طبس که خدا در حق امام، ملت و کسانی مثل عباس لطف کرد. آبرویشان را در برابر تمامی جهان حفظ کرد. اگر دانه شن از طرف خدا مامور نمیشد آبروریزی بزرگی روی دست بچههای لانه و ملت ایران باقی میماند.
خاطره خاصی یا اتفاق خاصی بین شما و شهید ورامینی بوجود آمد؟
هیچ وقت این اتفاق بوجود نیامد اما چون اتاق عملیات نزدیک درب خروج بود و مانند یک مغازه شیشههای بزرگ داشت، همیشه داخلش معلوم بود. یک لطفی هم که خدا به عباس کرده بود این است که او از نظر ظاهری صورت زیبایی داشت و خود این باعث جلب توجه میشد که هر وقت شما از جلوی اتاق عملیات رد میشدید به دنبال این بودید که این آدم در آنجا حضور دارد یا نه. به طور کل صدایش، ظاهرش، رفتار و اخلاقش از او شخصیت رهبری ساخته بود.
آخرین بار که شهید ورامینی را دیدید در کجا بود؟
دقیقا به یاد ندارم اما حتما باید در لانه جاسوسی باشد. در ذهنم هست که عباس میخواست عدهای از ما را قانع کند که با او به جبهه برویم. چون دیگر جنگ رژیم بعث علیه ایران شروع شده بود و دانشجویان خوب میدانستند که ایالات متحده آمریکا پشت این جنگ است. ما تمامی اخبار آمریکا که مربوط به ایران میشد را به خاطر کاری که در لانه جاسوسی داشتیم رصد میکردیم. روز بعد از شروع جنگ کارتر به عنوان رئیس جمهور آمریکا در برنامهای تلویزیونی گفت: حالا امیدوار هستم که ملت ایران بفهمند که با دنیا به چه زبانی صحبت کنند.
این صحبت کافی بود که ما بفهمیم صدام جنگ را با طرح و نقشه آمریکاییها راه انداخته و آقای کارتر به دنبال این بود که به اصطلاح خودش ما را از طریق صدام ادب کند. ما از ابتدا فهمیدیم که این جنگ با رویکرد آمریکاییها آغاز شده و چون ما در لانه جاسوسی خود را نوک پیکان درگیری با آمریکا میدیدیم، بچهها تمایل زیادی به جبهه رفتن داشتند و عزیزانی مثل حسین بهادری، علی صبوری، علی هادی پور، محسن وزوایی، عباس ورامینی و... به عنوان شهیدان گروه دانشجویان مسلمان پیرو خط امام تقدیم انقلاب اسلامی شدند.
حاج عباس در آن صحبتها به چه نکاتی اشاره میکرد؟
او به اهمیت استقلال ایران و اینکه ایران، پایمال کفار نشود و در توطئههای آمریکا گرفتار نشود اشاره میکرد. از سوی دیگر هم در ارتباط با شهادت، ایثار و از جان گذشتگی در راه خدا نکات بسیار جالبی میگفت.
شما وقتی با عباس ارتباط برقرار میکردی، حتما تکیهاش به خدا را حس میکردی که این هم بیشتر به خاطر خلوصش بود. او در شب عملیات و خشم شبانه بسیار جدی بود و کارش را جدی میگرفت و از تصمیمی که گرفته بود مطمئن بود اما واقعا بعد از آن لطافت و مهربانی از چهره او میبارید.
منبع: ماهنامه شاهد یاران
نظر شما