ديپلمات شهيد رسول حيدري به روايت همسر
چهارشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۴ ساعت ۱۵:۰۶
نويد شاهد:جنگ كه تمام شد، گفتم نفس راحتي مي كشيم و تازه زندگي را از نو شروع مي كنيم. ترم آخر (رشته علوم سياسي) بود كه صحبت حضور در بوسني و هرزگوين به ميان آورد و از تجاوز صرب هاي نژاد پرست به مسلمانان تازه انقلاب كرده بوسني وهرزگوين مي گفت...
همسر ديپلمات شهيد رسول حيدري در گفتگو با خبرنگار نويد شاهد اظهار داشت: فروردين سال 60 ازدواج كرديم. اما حضور رسول را كمتر در خانه احساس مي كردم. تقريبا تمام سال هاي جنگ را در جبهه حضور داشت. هر طور بود خودش را به عمليات ها مي رساند. كمتر به مرخصي مي آمد؛ وقتي هم برمي گشت مي گفت شما استراحت كن و به هيچ كاري دست نزن. اگر هم مشغول كاري مي شدم، آرام نمي نشست و كاري ديگر از امور منزل را انجام مي داد.
معصومه برزگر ادامه داد: زندگي و رابطه صميمانه اي داشتيم. رسول بدون مشورت هيچ كاري را انجام نمي داد؛ حتي با بچه ها مشورت مي كرد. اعتقاد داشت زندگي جمعي بايد طبق نظر همه اعضاي خانواده اداره شود و نبايد سليقه يك نفر بر زندگي حاكم باشد. بسيار مهربان بود و با اخلاص.
او در طول هشت سال دفاع مقدس، حدود 65 ماه درجبهه هاي جنوب، بويژه غرب به خدمت خالصانه مي پردازد كه عمدتاً در كردستان عراق به فعاليت شناسايي اقدام مي نمود. درشمال عراق تاعمق خاك عراق نفوذ كرد و گاهي در شناسايي ها تا مرز سوريه به پيش مي رود.
وي اضافه كرد: جنگ كه تمام شد، گفتم نفس راحتي مي كشيم و تازه زندگي مشركمان را شروع خواهيم كرد. ترم آخر (كارشناسي، رشته علوم سياسي) بود كه صحبت حضور در بوسني و هرزگوين به ميان آورد و از تجاوز صرب هاي نژاد پرست به مسلمانان تازه انقلاب يافته بوسني وهرزگوين مي گفت. از اين حرفش شوكه شدم. من و مادر ايشان راضي نمي شديم. رسول هم تلاش مي كرد ما را قانع كند. مي گفت ما مسلمانيم بايد به داد مسلمانان برسيم... بالاخره كم كم راضي شديم و با رضايت من و مادرش دانشگاه را رها كرد و به بوسني رفت.
همسر شهيد حيدري افزود:علاقه خاصي به فرزندانمان داشت. شب ها كه به خانه برمي گشت ساعاتي را به بازي كردن با آنها اختصاص مي داد و خودش هم مي شد يك بچه. به تربيت و درس خواندن فرزندان خيلي اهميت مي داد. حتي وقتي بوسني بود، برنامه اش را طوري تنظيم مي كرد كه هنگام امتحانات آنها در خانه حضور داشته باشد. براي بچه ها كتاب و نشريات مي خريد و آنها را به مطالعه تشويق مي كرد. وقتي هم بوسني بود به يكي از دوستانش سفارش مي كرد هر هفته نشريه مورد علاقه بچه ها را به دست آنها برساند.
برزگر تاكيد كرد: شهدا جدا از مردم عادي نيستند. رسول هم عصباني مي شد اما رفتار منطقي از خود نشان مي داد. وقتي ناراحت مي شد به حياط يا بيرون از منزل مي رفت و قدم مي زد و چند دقيقه بعد در حاليكه آرام شده بود با لبخند به خانه برمي گشت.
وي ادامه داد: خرداد ماه سال 72 بود. همراه همسر برادرم مشغول آماده كردن بچه ها بوديم تا آنها را براي بازي به پارك ببريم كه تلفن زنگ زد. آن طرف خط آقا رسول بود با صدايي گرفته. سلام و احوالپرسي كرد و گفت: تسليت مي گويم. ترسيدم! گفتم چي شده؟ گفت: ايام رحلت امام (ره) را تسليت مي گويم. جمله اش يك جورهايي معنا دار بود. حالم دگرگون شد. با همه بچه ها احوال پرسي كرد. حس عجيبي داشتم.
اين آخرين تماس تلفني اش بود. چند روز بعد يعني شب نوزدهم خردادماه با خبر شدم كه شهيد شده. با دوستانش تماس گرفتم. آنها كتمان مي كردند. وقتي اصرار مرا ديدند، گفتند رسول زخمي شده. ايام امتحانات بچه ها بود. دوستان رسول مي دانستند كه او تا چه حد به آرامش بچه ها در فصل امتحانات توجه مي كند؛ روي همين حساب صبر كردند ده روز بعد زماني كه امتحانات به پايان مي رسيد خبر شهادتش را به من دادند.
امروز همه تلاش ها، دغدغه ها و نگراني هاي شهيد رسول حيدري در مورد درس و تحصيل فرزندانش به ثمر نشسته و حالا عليرضا كارشناس ارشد رشته برق، زينب دانشجوي دوره دكترا رشته برق و محمد مهدي دانشجوي كارشناس برق است.
بچه ها بزرگ شده اند و مدارج رشد و تعالي را طي مي كنند. مي گويم خدا را شكر! رسول هم همين را مي خواست.
انتهاي پيام
معصومه برزگر ادامه داد: زندگي و رابطه صميمانه اي داشتيم. رسول بدون مشورت هيچ كاري را انجام نمي داد؛ حتي با بچه ها مشورت مي كرد. اعتقاد داشت زندگي جمعي بايد طبق نظر همه اعضاي خانواده اداره شود و نبايد سليقه يك نفر بر زندگي حاكم باشد. بسيار مهربان بود و با اخلاص.
او در طول هشت سال دفاع مقدس، حدود 65 ماه درجبهه هاي جنوب، بويژه غرب به خدمت خالصانه مي پردازد كه عمدتاً در كردستان عراق به فعاليت شناسايي اقدام مي نمود. درشمال عراق تاعمق خاك عراق نفوذ كرد و گاهي در شناسايي ها تا مرز سوريه به پيش مي رود.
وي اضافه كرد: جنگ كه تمام شد، گفتم نفس راحتي مي كشيم و تازه زندگي مشركمان را شروع خواهيم كرد. ترم آخر (كارشناسي، رشته علوم سياسي) بود كه صحبت حضور در بوسني و هرزگوين به ميان آورد و از تجاوز صرب هاي نژاد پرست به مسلمانان تازه انقلاب يافته بوسني وهرزگوين مي گفت. از اين حرفش شوكه شدم. من و مادر ايشان راضي نمي شديم. رسول هم تلاش مي كرد ما را قانع كند. مي گفت ما مسلمانيم بايد به داد مسلمانان برسيم... بالاخره كم كم راضي شديم و با رضايت من و مادرش دانشگاه را رها كرد و به بوسني رفت.
همسر شهيد حيدري افزود:علاقه خاصي به فرزندانمان داشت. شب ها كه به خانه برمي گشت ساعاتي را به بازي كردن با آنها اختصاص مي داد و خودش هم مي شد يك بچه. به تربيت و درس خواندن فرزندان خيلي اهميت مي داد. حتي وقتي بوسني بود، برنامه اش را طوري تنظيم مي كرد كه هنگام امتحانات آنها در خانه حضور داشته باشد. براي بچه ها كتاب و نشريات مي خريد و آنها را به مطالعه تشويق مي كرد. وقتي هم بوسني بود به يكي از دوستانش سفارش مي كرد هر هفته نشريه مورد علاقه بچه ها را به دست آنها برساند.
برزگر تاكيد كرد: شهدا جدا از مردم عادي نيستند. رسول هم عصباني مي شد اما رفتار منطقي از خود نشان مي داد. وقتي ناراحت مي شد به حياط يا بيرون از منزل مي رفت و قدم مي زد و چند دقيقه بعد در حاليكه آرام شده بود با لبخند به خانه برمي گشت.
وي ادامه داد: خرداد ماه سال 72 بود. همراه همسر برادرم مشغول آماده كردن بچه ها بوديم تا آنها را براي بازي به پارك ببريم كه تلفن زنگ زد. آن طرف خط آقا رسول بود با صدايي گرفته. سلام و احوالپرسي كرد و گفت: تسليت مي گويم. ترسيدم! گفتم چي شده؟ گفت: ايام رحلت امام (ره) را تسليت مي گويم. جمله اش يك جورهايي معنا دار بود. حالم دگرگون شد. با همه بچه ها احوال پرسي كرد. حس عجيبي داشتم.
اين آخرين تماس تلفني اش بود. چند روز بعد يعني شب نوزدهم خردادماه با خبر شدم كه شهيد شده. با دوستانش تماس گرفتم. آنها كتمان مي كردند. وقتي اصرار مرا ديدند، گفتند رسول زخمي شده. ايام امتحانات بچه ها بود. دوستان رسول مي دانستند كه او تا چه حد به آرامش بچه ها در فصل امتحانات توجه مي كند؛ روي همين حساب صبر كردند ده روز بعد زماني كه امتحانات به پايان مي رسيد خبر شهادتش را به من دادند.
امروز همه تلاش ها، دغدغه ها و نگراني هاي شهيد رسول حيدري در مورد درس و تحصيل فرزندانش به ثمر نشسته و حالا عليرضا كارشناس ارشد رشته برق، زينب دانشجوي دوره دكترا رشته برق و محمد مهدي دانشجوي كارشناس برق است.
بچه ها بزرگ شده اند و مدارج رشد و تعالي را طي مي كنند. مي گويم خدا را شكر! رسول هم همين را مي خواست.
انتهاي پيام
نظر شما