به عشق رهبر اینجا آمدهام
يکشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۴ ساعت ۱۲:۱۱
مادر شهیدان کشوری: احمد، مرا از قبل برای پذیرش شهادتش آماده کرده بود. وقتی برای خاکسپاری پیکر او به تهران رفتم، از خدا سپاسگزاری کردم، چون احمد به من سفارش کرده بود که بعد از شهادتش، جز سپاسگزاری و صبر کار دیگری نکنم.
آخرین گفتوگو با مرحومه خانم فاطمه سیلاخوری مادر شهیدان احمد و محمد کشوری:
برای گفتوگو با یادگار ایثار و شهادت؛ مادر شهیدان کشوری راهی شهر «سیمرغ» (کیاکلا) در استان مازندران شدم. مادر شهیدان کشوری بهتازگی از بیمارستان مرخص شده بودند و شرایط جسمانیشان برای مصاحبه مساعد نبود، یک هفته بعد با بهتر شدن وضعیت جسمیشان توفیق ملاقات و امکان این گفتوگو فراهم شد که به مناسبت درگذشت این یادگار ایثار و شهادت و مادر سیمرغ آسمان ایران اسلامی برای اولین بار منتشر میشود:
*شهید احمد کشوری را با چه شیوهای تربیت و بزرگ کردید که به این مقام بلند مرتبه رسید؟
بسمالله الرحمن الرحیم. با سلام و درود به مقام معظم رهبری و ارواح پاک همه شهیدان راه حق. در ابتدای بحث لازم میدانم به این نکته اشاره کنم که خود را لایق نمیدانم که بگویم احمد را من بهتنهایی تربیت کردهام. احمد تربیت شده خدایی بود و خدا را سپاس میگویم که لطف و رحمت او شامل همه فرزندانم بوده است. دو تن از فرزندانم سعادت نداشتند که به جبهه بروند و شهید شوند تنها احمد و محمد بودند که به درجه شهادت نائل آمدند. محمد کشوری هنرآموز دانشسرای کشاورزی کرج بود که بعد از شهادت برادرش احمد نتوانست طاقت بیاورد و به جبهه رفت و سعادت شهادت نصیب او شد خدا را شکر میکنم که شهادت را نصیب فرزندان من کرده است. بارها گفتهام که اگر در این دنیا احمدها بروند، جان و مال و هستیام از دست برود. از راهی که انتخاب کردهام یک قدم عقبنشینی نخواهم کرد. در پاسخ پرسش شما که احمد چگونه به این مقام و جایگاه رسید؟ همانگونه که به دیگران گفتهام، به شما نیز میگویم پدربزرگ و مادربزرگ احمد یعنی پدر و مادرم، فرزندان خویش را انسانهای پرهیزگار بار آورده بودند. با کمک و راهنمایی آنها بود که با مکتب قرآن و اسلام آشنا شدم. خب احمد فرزند اول من بود و وقتیکه او را باردار شدم از خدا خواستم این بچه را از من نگیرد. چون در آن زمان سابقه مرگ نوزاد در فامیل وجود داشت.
به یاد دارم زمانی که ازدواج کردم یک دختر روستایی ساده بودم. در آن زمان حاج غلامحسین کشوری، پدر احمد از من بهعنوان یک بانوی خانهدار و تازهعروس روستایی پرسید که چگونه و با چه روشی میخواهید فرزندانمان را تربیت کنید؟ به او گفتم که با یاری خدا و کمک رسول اکرم (ص) و ائمه اطهار (ع) فرزندانم را بزرگ خواهم کرد. چون احمد از سن چهارماهگی بهطور مرتب بیمار میشد من بهشدت نگران او بودم. شبی که در منزل پدرم به سر میبردم، حضرت امیر مؤمنان (ع) و امام حسین (ع) و امام رضا (ع) را در خواب دیدم که هرکدام با لباسهای بسیار زیبا و چهرههای نورانی با همصحبت میکردند. سپس امام رضا (ع) به من خیره شدند و فرمودند که نگران احمد نباشید، من ضامن سلامتی و جان او هستم اما یکی دیگر از امامان فرمودند که احمد ۲۷ سال بیشتر عمر نخواهد کرد. بههرحال بعد از آن خوابی که دیده بودم، احمد را به امام رضا (ع) سپردم. او تا سن ۱۴ سالگی چند بار بیمار شد و یا زمین خورد، ولی به برکت وجود و ضمانت امام رضا (ع) جان سالم به در برد.
*کمی از مبارزات سیاسی فرزندتان احمد کشوری بفرمایید.
احمد از دوره نوجوانی مبارزات خود را بر ضد رژیم پهلوی با فعالیتهای فرهنگی و نقاشی و کاردستی آغاز کرد. هر چه بزرگتر میشد، دوست داشت به خداوند بیشتر نزدیک شود. از همان موقع تلاش خود را برای مبارزه با رژیم طاغوت متمرکز کرد. احمد و سایر فرزندانم در خانوادهای بزرگ شدند که همه افراد آن اهل نماز و قرآن خواندن بودند. پدرم و همسرم همیشه با قرآن انس میگرفتند. ما هر چه داریم از قرآن و اسلام و ائمه اطهار (ع) است. هرروز صبح با ذکر خدا از خواب بیدار میشدیم. همیشه با نام و یاد خدا به بچهها غذا و خوراک میدادیم. حرکات و رفتارمان در برابر فرزندانمان همیشه سنجیده و حساب شده بود. اکنون افسون میخورم که حال عمومی من مساعد نیست تا درباره چگونگی شکوفایی استعدادهای فرزندم احمد سخن بگویم. کلاس هفتم بود که زلزله بوئینزهرا اتفاق افتاد به خانه آمد و گفت: مامان میتوانی به زلزلهزدهها کمک کنی؟ من ده فرزند داشتم. جمعاً ۱۲ سر عائله بودیم و حقوق همسرم فقط کفاف گذران زندگی را میداد. گفتم: ما باید چیز قابلداری بدهیم که نداریم. رفت توی اتاق و شروع کرد به نقاشی دختربچهای که در میان آوارهای سر روی سینه مادرش گذاشته و مرده است. روح او بهقدری حساس بود که از کوچکترین اتفاقی که در کشور رخ میداد، بهراحتی نمیگذشت.
*احمد در چه سالی ازدواج کرد؟
احمد در سن ۱۶ سالگی دخترداییاش را به همسری انتخاب کرد. مراسم ازدواج قبل از پیروزی انقلاب خیلی ساده برگزار شد. چند سال بعد در رشته خلبانی قبول شد. در دوران تحصیل هم نبوغ خاصی از خود نشان داد و تحصیل را با نمرات عالی به پایان رساند. در آن موقع که در کرمانشاه تحصیل میکرد یکی از اساتید دانشگاه از رفتار خوب احمد با همسرش اظهار تعجب کرده بود. به نظر من اگر پدران و مادران به دستورات خداوند متعال عمل کنند و لقمه حلال به خورد فرزندانشان بدهند، رفتارشان خوب و خداپسند باشد، از فرزندان مفید و سالم تحویل جامعه خواهند داد، که این فرزندان هم برای آینده خود و هم برای کشور، دین، قرآن و جامعهشان سودمند خواهند بود.
*رفتار شهید احمد کشوری با همسر و با خواهران و برادرانش چگونه بود؟
احمد پنج خواهر و چهار برادر داشت و نسبت به آنها خیلی مهربان بود. همیشه میگفت زن با رعایت حجاب و عفاف باید در جامعه حضور داشته باشد. نسبت به همسرش خیلی مهربان بود و با او صادقانه برخورد میکرد. در مسئله شیر دادن به کودک خیلی حساس بود. ضمن اینکه دوست داشت همسرش در کلاسهای مختلف شرکت کند و از فرزندش نگهداری و مراقبت میکرد تا همسرش به کلاس برود. همیشه میگفت من دوست دارم یک خانم خانهدار موفق باشد، و درعینحال با حفظ حجاب و عفاف در جامعه حضور داشته باشد. همسرش فعالیتهای قرآنی داشت و برای دوستانش کلاس اسلامشناسی دایر کرده بود. دوست داشت زنان ما شیر زن باشند. روزی یکی از همسران افسران هوانیروز به من گفت: «شما باید به داشتن چنین فرزندی افتخار کنید، ما حدود ۳۰ تن از همسران، افسران و خلبانان پایگاه کرمانشاه از ابهت احمد باحجاب شدیم».
احمد باشناختی که از اسلام داشت، با دشمنان اسلام جنگید و به شهادت رسید. به من توضیح داده بود که من باید قربانی شوم. این خانواده باید یک قربانی تقدیم اسلام کند. از دست دادن فرزندانم ضایعه سنگینی بود. اما من معتقدم که برای حفظ اسلام و قرآن و حفظ آبروی کشور کاری نکردهام. و چیزی را از دست ندادهام.
*احمد وقتی به مرخصی میآمد خاطراتی هم از جبهه برای شما تعریف میکرد؟
یک روز که از جبهه به کیاکلا آمده بود برایم تعریف کرد و گفت «مادر ما ظرف ۴۸ ساعت گذشته حدود چهل دستگاه تانک از نیروهای عراقی منهدم کردیم. حدود ۱۸۰۰ نفر از نیروهای تازهنفس دشمن شبانگاه در پشت میمک چادر زده بودند، تا در روزهای آینده به نیروهای ما حمله کنند. مختصات جغرافیایشان را عشایر ایل خزل به ما دادند و ما هم بعد از هماهنگیهای لازم در تاریکی شب پرواز کردیم و تا قبل از طلوع آفتاب به همراه تیم پروازی بالای سر نیروهای دشمن قرار گرفتیم و آنها را در کیسه خوابشان غافلگیر کردیم. تیمهای پروازی هوانیروز در این حمله غافلگیرانه و در تاریکی شب چند دفعه پرواز کردند و حدود هزار نفر از نیروهای دشمن را به هلاکت رساندند. با طلوع آفتاب، باقیمانده نیروهای عراقی که حدود هشتصد نفر بودند، به اسارت نیروهای اسلام درآمدند، احمد همیشه از این خاطرات زیاد تعریف میکرد.
*وقتی فرزندتان احمد کشوری به شهادت رسید، چرا به محمد هم اجازه دادید به جبهه برود و شهید بشود؟ شهادت یک فرزند کافی نبود؟
خداوند را سپاس میگویم که ما از دین اسلام پیروی میکنیم. همانگونه که پیامبر اکرم (ص) فرموده که بر مبنای تحقیق و تفحص دینتان را انتخاب کنید، ما اسلام را بهعنوان یک دین برتر پذیرفتیم. شهید احمد کشوری در زمان حیاتش به من گفت: «مادر من درباره ۷۰ دین و مذهب در دنیا تحقیق کردم و هیچ دینی را برتر و بالاتر از اسلام نیافتم». احمد با شناختی که از اسلام داشت، با دشمنان اسلام جنگید و به شهادت رسید. به من توضیح داده بود که من باید قربانی شود. این خانواده باید یک قربانی تقدیم اسلام کند. از دست دادن فرزندانم ضایعه سنگینی بود، اما من معتقدم که برای حفظ اسلام و قرآن و حفظ آبروی کشور کاری نکردهام. چیزی را از دست ندادهام.
بعد از شهادت احمد، شبی خواب دیدم که پسرم محمد، چند عدد مرغ به دست گرفته و به خانه آمده است. در خواب از پشت پنجره حیات خانه او از پرسیدم محمد اینجا چه کار میکنی؟ او لبخندی زد و گفت که آمدهام تا به جبهه بروم.
سرانجام در سن ۱۷ سالگی به جبهه رفت و بعد از دو هفته در محور قصر شیرین به شهادت رسید. خدا را سپاس میگویم که فرزندانم با عشق به اسلام و قرآن و عشق به میهن تربیت شدند. دو تن دیگر از فرزندانم که هنوز زنده هستند، باز هم آماده فداکاری هستند.
*موقعی که خبر شهادت احمد را شنیدید چه واکنشی نشان دادید؟
احمد یک ماه قبل از شهادت برای خداحافظی به دیدار پدر و مادر به کیاکلا آمد و از همه برادرانش عکس گرفت و به پدرش گفت که امکان دارد در آینده شما را نبینم. حتی همسرش را همراه خود به ایلام برد و به او گفت: بیا در این روزهای آخر عمر کنار یکدیگر زندگی کنیم. با وجودی که احمد چند بار مورد سوءقصد قرار گرفت و من هم چندبار خواب شهادت او را دیده بودم، برای من قطعی شده بود که بهزودی شهید خواهد شد. مریم دختر احمد هنگام شهادت پدر سهساله بود و علی پسرش نوزاد سهماهه بود. چون ما آمادگی قبلی داشتیم، دریافت خبر شهادت احمد طبیعی به نظر رسید. روحیه صبورانه خودمان را خیلی خوب حفظ کردیم. قبول این تقدیر الهی برای مردم خیلی عجیب بود. چون تابهحال چنین چیزی ندیده بودند. افرادی که در مراسم تشییع پیکر شهید کشوری حضور داشتند شعار میدادند: «کشوری رفت و کمر کشور شکست» وقتی عروسم، همسر شهید احمد کشوری با پیکر سوخته او روبهرو شد چنین گفت: «همه باید کمر همت ببندید و نبود او را جبران کنید. جای خالی او را پر کنید».
خب برای انتقال پیکر فرزند شهیدم احمد به تهران، همراه همسرم و فرزندانم به کرمانشاه رفتم. در اتاق فرماندهی پایگاه هوانیروز که نشسته بودم، شهید علیاکبر شیرودی وارد شد و به او گفتم که از این پس شما باید جای احمد را برای ایران پر کنید. اما مواظب خودتان باشید که دیگر داغ شما را نبینم. شیرودی در جواب گفت: «بعد از احمد زندگی برای من معنی ندارد». در حقیقت فرزندم احمد و علیاکبر شیرودی و سهیلیان با هم سوگند یاد کرده بودند که تا آخرین نفس از میهن اسلامی دفاع کنند. ۴۰ روز بعد احمد کشوری، سهیلیان شهید شد و پنج ماه بعد هم شیرودی به شهادت رسید».
احمد حدود سه سال در کردستان و در جبهههای غرب کشور با دشمن بعثی جنگیده بود. هیچوقت کلمه شهادت را بر زبان نمیآورد میگفت هر وقت من خالص بشوم شهید خواهم شد. در آخرین سفرش به کیاکلا به پدرش گفت: «پدر این آخرین بار است که به خانه میآیم. دیگر مرا نخواهید دید». آنگاه پدرش دست روی کمر خود گذاشت و به احمد گفت: «پسرم با این حرف کمر مرا شکستی». احمد خیلی شوخطبع بود و به پدر گفت: «پدر من که الآن کنار شما هستم». وقتی احمد احساس کرد پدرش ناراحت شده گفت پدر من با شما شوخی کردم. ولی بعد از گذشت چند روز به جبهه ایلام بازگشت.
*چگونه از شهادت احمد باخبر شدید؟
حدود سه روز قبل از شهادت احمد، من و همسرم برای زیارت مرقد حضرت معصومه (س) به شهر قم رفته بودیم. در منزل یکی از دخترانم که در قم زندگی میکند، شب در خواب دیدم که خانه و اتاق به رنگ گل یاس نورانی شد و چهار خانم به چهره نورانی وارد اتاق شدند و نشستند با همدیگر صحبت کردند. یکی از خانمها بالای سر من نشست و به من گفت جامه سیاه به تن کن که احمد شهید شده است. در همان لحظه با صدای بلند فریاد کشیدم: «احمد جان تو شهید شدهای؟». ناگهان همسرم و دختر و همهکسانی که در خانه بودند از خواب بیدار شدند و بهطرف من آمدند و پرسید چه خبر شده است؟ گفتم همین الآن خواب دیدم که احمد شهید شده است.
به هر حال بعد از اینکه از قم به خانهمان در کیاکلا بازگشتیم، از تلویزیون اعلام کردند که یک خلبان زبردست و شجاع هوانیروز در تنگه بینا در استان ایلام به شهادت رسیده است. وقتی این خبر اعلام شده به همسرم گفتم که این احمد است که شهید شده. همسرم با پرخاش گفت معلوم هست چه میگویید؟ وقتی این خبر منتشر شد، به آشپزخانه رفتم و به دور از چشم همسرم بهآرامی گریه کردم. تلویزیون تا مدت دو روز بدون اینکه نامی از احمد برده باشد، از شجاعتها و حماسههای کمنظیر احمد در کردستان و جبهههای غرب کشور مطلب پخش میکرد. اما دیری نپایید که از ارتش به خانه زنگ زدند و خبر قطعی شهادت احمد کشوری را به ما اعلام کردند.
*گفتهشده که حاج غلامحسین کشوری پدر شهیدان احمد و محمد کشوری در مراسم ختم فرزند دومتان محمد کشوری سکته کرده و رحمت خدا رفته است؟
این حادثه در مجلس ختم شهید سردار صمصامی یکی از فرماندهان سپاه منطقه و همکلاسی شهید احمد کشوری اتفاق افتاد. در آن مجلس ختم من هم در قسمت بانوان در طبقه دوم مسجد نشسته بودم و مرحوم حاج غلامحسین کشوری در میان آقایان در طبقه همکف نشسته بود. خدا گواه است وقتی اشعار حماسی و نوحهخوانی سخنرانان مجلس را شنیدم به خود گفتم که کار همسرم با شنیدن این نوحهسراییها تمام است. من از طبقه بالای مسجد به پایین نگاه میکردم و میدیدم که همه آقایان نشسته بودند و تنها همسرم سرپا ایستاده است. تعدادی از جوانان حاضر به ایشان گفتند آقای کشوری چرا ایستادهاید، شما هم بنشینید حاج غلامحسین در آن لحظه کمی به اطراف نگاه کرد و ناگهان دچار سکته مغزی شد و به زمین افتاد و دو روز بعد به رحمت خدا رفت.
*به چه علت شهید احمد کشوری را در بهشتزهرا (س) در تهران به خاک سپردند و در زادگاهش دفن نکردند؟
پدر شهید احمد کشوری در آن برهه فرماندهی پاسگاههای ژاندارمری منطقه را به عهده داشت. آخرین مأموریت او قبل از بازنشستگی فرماندهی پاسگاه شهرستان کیاکلا بود که از آن تاریخ به بعد در این شهر استقرار یافتیم. شهید احمد کشوری هم در آن برهه وقتی به ارتش پیوست، در تهران اسکان یافت و خانواده او هم برای همیشه ساکن تهران شدند. البته نظر ارتش هم این بود که پیکر احمد پس از شهادت در بهشتزهرای (س) تهران به خاک سپرده شود، و ما با این نظر مخالفت نکردیم. به مسئولان ارتش گفتم هر چه صلاح میدانید انجام دهید.
*مقام معظم رهبری حدود سه سال پیش همراه تعداد از خانوادههای شهدای غرب کشور از مناطق جنگی غرب که زمانی جبهه جنگ با صدامیان بود، دیدن فرمودند. ایشان در آن بازدید درباره مجاهدتهای شهید احمد کشوری چه مطلبی بیان فرمودند؟
هرگاه مقام معظم رهبری به مازندران تشریف میآورند، ما به دیدار ایشان میشتافتیم. بنیاد شهید از قبل به ما اطلاع میداد و ما به خدمت ایشان میرسیدیم. در آن بازدید من و علی کشوری فرزند شهید کشوری در منطقه گیلان غرب خدمت آقا رسیدیم. حضرت آقا طوری صورت علی را در آغوش گرفتند، که همه اطرافیان شگفت زده شدند. علی کشوری هم مانند کسی که در آغوش پدر خود قرار گرفته باشد، گریه میکرد و اشک شوق میریخت. بعد حضرت آقا از من پرسیدند: «مادرجان اینجا چه میکنید؟».
من در جواب گفتم: «به عشق رهبر اینجا آمدهام».
در آن فضای معنوی جمعیت زیایید حضور داشتند و زمینه کافی برای گفتوگوی بیشتر با حضرت آقا فراهم نشد. البته تا آخر بازدید از مناطق غربی کشور همراه مقام معظم رهبری بودیم.
احمد، مرا از قبل برای پذیرش شهادتش آماده کرده بود. وقتی برای خاکسپاری پیکر او به تهران رفتم، از خدا سپاسگزاری کردم. چون احمد به من سفارش کرده بود که بعد از شهادتش، جز کار دیگری نکنم. به من گفته بود که مانند بعضی از خانوادهها که نسبت به شهادت عزیزانشان اعتراض میکنند، نباشم.
*نظرتان درباره سریال سیمرغ که نقش شهیدان کشوری و شیرودی را در آن مجسم ساخته چیست؟
با ساخت اینگونه سریالهای تلویزیونی و برنامههای فرهنگی، میزان فداکاری و جانفشانی شهدا به مردم شناسانده میشود. بازیگری که نقش شهید کشوری را ایفا میکرد، گویا خود احمد بود و واقعاً او را مثل پسرم میدانستم. وقتی او را از نزدیک دیدم دوست داشتم او را همچون پسرم نوازش کنم، اما افسوس که نامحرم بود و نمیتوانستم. در سریال سیمرغ واقعاً احساس کردم که شهیدان کشوری و شیرودی زنده هستند و چنین نقشی را ایفا میکنند. در این سریال آگاه شدیم که احمد نامهای را به یکی از همرزمانش سپرده بود که او بعد از چند روز به اسارت عراقیها درآمده بود. من بعد از تماشای سریال از این نامه خبردار شدم.
*سخن آخر شما درباره شهادت احمد؟
احمد، مرا از قبل برای پذیرش شهادتش آماده کرده بود. وقتی برای خاکسپاری پیکر او به تهران رفتم، از خدا سپاسگزاری کردم. چون احمد به من سفارش کرده بود که بعد از شهادتش، جز سپاسگزاری کار دیگری نکنم. به من گفته بود که مانند بعضی از خانوادهها که نسبت به شهادت عزیزانشان اعتراض میکنند، نباشم. من هم در هر مراسمی که بهمنظور بزرگداشت یاد احمد برگزار میشد، فقط رسالت او را به مردم ابلاغ میکردم. برای اینکه دشمن شاد نشود هرگز گریه و زاری نکردم.
انتهای پیام/ج
منبع: شماره 114 و 115 ماهنامه شاهد یاران
برای گفتوگو با یادگار ایثار و شهادت؛ مادر شهیدان کشوری راهی شهر «سیمرغ» (کیاکلا) در استان مازندران شدم. مادر شهیدان کشوری بهتازگی از بیمارستان مرخص شده بودند و شرایط جسمانیشان برای مصاحبه مساعد نبود، یک هفته بعد با بهتر شدن وضعیت جسمیشان توفیق ملاقات و امکان این گفتوگو فراهم شد که به مناسبت درگذشت این یادگار ایثار و شهادت و مادر سیمرغ آسمان ایران اسلامی برای اولین بار منتشر میشود:
*شهید احمد کشوری را با چه شیوهای تربیت و بزرگ کردید که به این مقام بلند مرتبه رسید؟
بسمالله الرحمن الرحیم. با سلام و درود به مقام معظم رهبری و ارواح پاک همه شهیدان راه حق. در ابتدای بحث لازم میدانم به این نکته اشاره کنم که خود را لایق نمیدانم که بگویم احمد را من بهتنهایی تربیت کردهام. احمد تربیت شده خدایی بود و خدا را سپاس میگویم که لطف و رحمت او شامل همه فرزندانم بوده است. دو تن از فرزندانم سعادت نداشتند که به جبهه بروند و شهید شوند تنها احمد و محمد بودند که به درجه شهادت نائل آمدند. محمد کشوری هنرآموز دانشسرای کشاورزی کرج بود که بعد از شهادت برادرش احمد نتوانست طاقت بیاورد و به جبهه رفت و سعادت شهادت نصیب او شد خدا را شکر میکنم که شهادت را نصیب فرزندان من کرده است. بارها گفتهام که اگر در این دنیا احمدها بروند، جان و مال و هستیام از دست برود. از راهی که انتخاب کردهام یک قدم عقبنشینی نخواهم کرد. در پاسخ پرسش شما که احمد چگونه به این مقام و جایگاه رسید؟ همانگونه که به دیگران گفتهام، به شما نیز میگویم پدربزرگ و مادربزرگ احمد یعنی پدر و مادرم، فرزندان خویش را انسانهای پرهیزگار بار آورده بودند. با کمک و راهنمایی آنها بود که با مکتب قرآن و اسلام آشنا شدم. خب احمد فرزند اول من بود و وقتیکه او را باردار شدم از خدا خواستم این بچه را از من نگیرد. چون در آن زمان سابقه مرگ نوزاد در فامیل وجود داشت.
به یاد دارم زمانی که ازدواج کردم یک دختر روستایی ساده بودم. در آن زمان حاج غلامحسین کشوری، پدر احمد از من بهعنوان یک بانوی خانهدار و تازهعروس روستایی پرسید که چگونه و با چه روشی میخواهید فرزندانمان را تربیت کنید؟ به او گفتم که با یاری خدا و کمک رسول اکرم (ص) و ائمه اطهار (ع) فرزندانم را بزرگ خواهم کرد. چون احمد از سن چهارماهگی بهطور مرتب بیمار میشد من بهشدت نگران او بودم. شبی که در منزل پدرم به سر میبردم، حضرت امیر مؤمنان (ع) و امام حسین (ع) و امام رضا (ع) را در خواب دیدم که هرکدام با لباسهای بسیار زیبا و چهرههای نورانی با همصحبت میکردند. سپس امام رضا (ع) به من خیره شدند و فرمودند که نگران احمد نباشید، من ضامن سلامتی و جان او هستم اما یکی دیگر از امامان فرمودند که احمد ۲۷ سال بیشتر عمر نخواهد کرد. بههرحال بعد از آن خوابی که دیده بودم، احمد را به امام رضا (ع) سپردم. او تا سن ۱۴ سالگی چند بار بیمار شد و یا زمین خورد، ولی به برکت وجود و ضمانت امام رضا (ع) جان سالم به در برد.
*کمی از مبارزات سیاسی فرزندتان احمد کشوری بفرمایید.
احمد از دوره نوجوانی مبارزات خود را بر ضد رژیم پهلوی با فعالیتهای فرهنگی و نقاشی و کاردستی آغاز کرد. هر چه بزرگتر میشد، دوست داشت به خداوند بیشتر نزدیک شود. از همان موقع تلاش خود را برای مبارزه با رژیم طاغوت متمرکز کرد. احمد و سایر فرزندانم در خانوادهای بزرگ شدند که همه افراد آن اهل نماز و قرآن خواندن بودند. پدرم و همسرم همیشه با قرآن انس میگرفتند. ما هر چه داریم از قرآن و اسلام و ائمه اطهار (ع) است. هرروز صبح با ذکر خدا از خواب بیدار میشدیم. همیشه با نام و یاد خدا به بچهها غذا و خوراک میدادیم. حرکات و رفتارمان در برابر فرزندانمان همیشه سنجیده و حساب شده بود. اکنون افسون میخورم که حال عمومی من مساعد نیست تا درباره چگونگی شکوفایی استعدادهای فرزندم احمد سخن بگویم. کلاس هفتم بود که زلزله بوئینزهرا اتفاق افتاد به خانه آمد و گفت: مامان میتوانی به زلزلهزدهها کمک کنی؟ من ده فرزند داشتم. جمعاً ۱۲ سر عائله بودیم و حقوق همسرم فقط کفاف گذران زندگی را میداد. گفتم: ما باید چیز قابلداری بدهیم که نداریم. رفت توی اتاق و شروع کرد به نقاشی دختربچهای که در میان آوارهای سر روی سینه مادرش گذاشته و مرده است. روح او بهقدری حساس بود که از کوچکترین اتفاقی که در کشور رخ میداد، بهراحتی نمیگذشت.
*احمد در چه سالی ازدواج کرد؟
احمد در سن ۱۶ سالگی دخترداییاش را به همسری انتخاب کرد. مراسم ازدواج قبل از پیروزی انقلاب خیلی ساده برگزار شد. چند سال بعد در رشته خلبانی قبول شد. در دوران تحصیل هم نبوغ خاصی از خود نشان داد و تحصیل را با نمرات عالی به پایان رساند. در آن موقع که در کرمانشاه تحصیل میکرد یکی از اساتید دانشگاه از رفتار خوب احمد با همسرش اظهار تعجب کرده بود. به نظر من اگر پدران و مادران به دستورات خداوند متعال عمل کنند و لقمه حلال به خورد فرزندانشان بدهند، رفتارشان خوب و خداپسند باشد، از فرزندان مفید و سالم تحویل جامعه خواهند داد، که این فرزندان هم برای آینده خود و هم برای کشور، دین، قرآن و جامعهشان سودمند خواهند بود.
*رفتار شهید احمد کشوری با همسر و با خواهران و برادرانش چگونه بود؟
احمد پنج خواهر و چهار برادر داشت و نسبت به آنها خیلی مهربان بود. همیشه میگفت زن با رعایت حجاب و عفاف باید در جامعه حضور داشته باشد. نسبت به همسرش خیلی مهربان بود و با او صادقانه برخورد میکرد. در مسئله شیر دادن به کودک خیلی حساس بود. ضمن اینکه دوست داشت همسرش در کلاسهای مختلف شرکت کند و از فرزندش نگهداری و مراقبت میکرد تا همسرش به کلاس برود. همیشه میگفت من دوست دارم یک خانم خانهدار موفق باشد، و درعینحال با حفظ حجاب و عفاف در جامعه حضور داشته باشد. همسرش فعالیتهای قرآنی داشت و برای دوستانش کلاس اسلامشناسی دایر کرده بود. دوست داشت زنان ما شیر زن باشند. روزی یکی از همسران افسران هوانیروز به من گفت: «شما باید به داشتن چنین فرزندی افتخار کنید، ما حدود ۳۰ تن از همسران، افسران و خلبانان پایگاه کرمانشاه از ابهت احمد باحجاب شدیم».
احمد باشناختی که از اسلام داشت، با دشمنان اسلام جنگید و به شهادت رسید. به من توضیح داده بود که من باید قربانی شوم. این خانواده باید یک قربانی تقدیم اسلام کند. از دست دادن فرزندانم ضایعه سنگینی بود. اما من معتقدم که برای حفظ اسلام و قرآن و حفظ آبروی کشور کاری نکردهام. و چیزی را از دست ندادهام.
*احمد وقتی به مرخصی میآمد خاطراتی هم از جبهه برای شما تعریف میکرد؟
یک روز که از جبهه به کیاکلا آمده بود برایم تعریف کرد و گفت «مادر ما ظرف ۴۸ ساعت گذشته حدود چهل دستگاه تانک از نیروهای عراقی منهدم کردیم. حدود ۱۸۰۰ نفر از نیروهای تازهنفس دشمن شبانگاه در پشت میمک چادر زده بودند، تا در روزهای آینده به نیروهای ما حمله کنند. مختصات جغرافیایشان را عشایر ایل خزل به ما دادند و ما هم بعد از هماهنگیهای لازم در تاریکی شب پرواز کردیم و تا قبل از طلوع آفتاب به همراه تیم پروازی بالای سر نیروهای دشمن قرار گرفتیم و آنها را در کیسه خوابشان غافلگیر کردیم. تیمهای پروازی هوانیروز در این حمله غافلگیرانه و در تاریکی شب چند دفعه پرواز کردند و حدود هزار نفر از نیروهای دشمن را به هلاکت رساندند. با طلوع آفتاب، باقیمانده نیروهای عراقی که حدود هشتصد نفر بودند، به اسارت نیروهای اسلام درآمدند، احمد همیشه از این خاطرات زیاد تعریف میکرد.
*وقتی فرزندتان احمد کشوری به شهادت رسید، چرا به محمد هم اجازه دادید به جبهه برود و شهید بشود؟ شهادت یک فرزند کافی نبود؟
خداوند را سپاس میگویم که ما از دین اسلام پیروی میکنیم. همانگونه که پیامبر اکرم (ص) فرموده که بر مبنای تحقیق و تفحص دینتان را انتخاب کنید، ما اسلام را بهعنوان یک دین برتر پذیرفتیم. شهید احمد کشوری در زمان حیاتش به من گفت: «مادر من درباره ۷۰ دین و مذهب در دنیا تحقیق کردم و هیچ دینی را برتر و بالاتر از اسلام نیافتم». احمد با شناختی که از اسلام داشت، با دشمنان اسلام جنگید و به شهادت رسید. به من توضیح داده بود که من باید قربانی شود. این خانواده باید یک قربانی تقدیم اسلام کند. از دست دادن فرزندانم ضایعه سنگینی بود، اما من معتقدم که برای حفظ اسلام و قرآن و حفظ آبروی کشور کاری نکردهام. چیزی را از دست ندادهام.
بعد از شهادت احمد، شبی خواب دیدم که پسرم محمد، چند عدد مرغ به دست گرفته و به خانه آمده است. در خواب از پشت پنجره حیات خانه او از پرسیدم محمد اینجا چه کار میکنی؟ او لبخندی زد و گفت که آمدهام تا به جبهه بروم.
سرانجام در سن ۱۷ سالگی به جبهه رفت و بعد از دو هفته در محور قصر شیرین به شهادت رسید. خدا را سپاس میگویم که فرزندانم با عشق به اسلام و قرآن و عشق به میهن تربیت شدند. دو تن دیگر از فرزندانم که هنوز زنده هستند، باز هم آماده فداکاری هستند.
*موقعی که خبر شهادت احمد را شنیدید چه واکنشی نشان دادید؟
احمد یک ماه قبل از شهادت برای خداحافظی به دیدار پدر و مادر به کیاکلا آمد و از همه برادرانش عکس گرفت و به پدرش گفت که امکان دارد در آینده شما را نبینم. حتی همسرش را همراه خود به ایلام برد و به او گفت: بیا در این روزهای آخر عمر کنار یکدیگر زندگی کنیم. با وجودی که احمد چند بار مورد سوءقصد قرار گرفت و من هم چندبار خواب شهادت او را دیده بودم، برای من قطعی شده بود که بهزودی شهید خواهد شد. مریم دختر احمد هنگام شهادت پدر سهساله بود و علی پسرش نوزاد سهماهه بود. چون ما آمادگی قبلی داشتیم، دریافت خبر شهادت احمد طبیعی به نظر رسید. روحیه صبورانه خودمان را خیلی خوب حفظ کردیم. قبول این تقدیر الهی برای مردم خیلی عجیب بود. چون تابهحال چنین چیزی ندیده بودند. افرادی که در مراسم تشییع پیکر شهید کشوری حضور داشتند شعار میدادند: «کشوری رفت و کمر کشور شکست» وقتی عروسم، همسر شهید احمد کشوری با پیکر سوخته او روبهرو شد چنین گفت: «همه باید کمر همت ببندید و نبود او را جبران کنید. جای خالی او را پر کنید».
خب برای انتقال پیکر فرزند شهیدم احمد به تهران، همراه همسرم و فرزندانم به کرمانشاه رفتم. در اتاق فرماندهی پایگاه هوانیروز که نشسته بودم، شهید علیاکبر شیرودی وارد شد و به او گفتم که از این پس شما باید جای احمد را برای ایران پر کنید. اما مواظب خودتان باشید که دیگر داغ شما را نبینم. شیرودی در جواب گفت: «بعد از احمد زندگی برای من معنی ندارد». در حقیقت فرزندم احمد و علیاکبر شیرودی و سهیلیان با هم سوگند یاد کرده بودند که تا آخرین نفس از میهن اسلامی دفاع کنند. ۴۰ روز بعد احمد کشوری، سهیلیان شهید شد و پنج ماه بعد هم شیرودی به شهادت رسید».
احمد حدود سه سال در کردستان و در جبهههای غرب کشور با دشمن بعثی جنگیده بود. هیچوقت کلمه شهادت را بر زبان نمیآورد میگفت هر وقت من خالص بشوم شهید خواهم شد. در آخرین سفرش به کیاکلا به پدرش گفت: «پدر این آخرین بار است که به خانه میآیم. دیگر مرا نخواهید دید». آنگاه پدرش دست روی کمر خود گذاشت و به احمد گفت: «پسرم با این حرف کمر مرا شکستی». احمد خیلی شوخطبع بود و به پدر گفت: «پدر من که الآن کنار شما هستم». وقتی احمد احساس کرد پدرش ناراحت شده گفت پدر من با شما شوخی کردم. ولی بعد از گذشت چند روز به جبهه ایلام بازگشت.
*چگونه از شهادت احمد باخبر شدید؟
حدود سه روز قبل از شهادت احمد، من و همسرم برای زیارت مرقد حضرت معصومه (س) به شهر قم رفته بودیم. در منزل یکی از دخترانم که در قم زندگی میکند، شب در خواب دیدم که خانه و اتاق به رنگ گل یاس نورانی شد و چهار خانم به چهره نورانی وارد اتاق شدند و نشستند با همدیگر صحبت کردند. یکی از خانمها بالای سر من نشست و به من گفت جامه سیاه به تن کن که احمد شهید شده است. در همان لحظه با صدای بلند فریاد کشیدم: «احمد جان تو شهید شدهای؟». ناگهان همسرم و دختر و همهکسانی که در خانه بودند از خواب بیدار شدند و بهطرف من آمدند و پرسید چه خبر شده است؟ گفتم همین الآن خواب دیدم که احمد شهید شده است.
به هر حال بعد از اینکه از قم به خانهمان در کیاکلا بازگشتیم، از تلویزیون اعلام کردند که یک خلبان زبردست و شجاع هوانیروز در تنگه بینا در استان ایلام به شهادت رسیده است. وقتی این خبر اعلام شده به همسرم گفتم که این احمد است که شهید شده. همسرم با پرخاش گفت معلوم هست چه میگویید؟ وقتی این خبر منتشر شد، به آشپزخانه رفتم و به دور از چشم همسرم بهآرامی گریه کردم. تلویزیون تا مدت دو روز بدون اینکه نامی از احمد برده باشد، از شجاعتها و حماسههای کمنظیر احمد در کردستان و جبهههای غرب کشور مطلب پخش میکرد. اما دیری نپایید که از ارتش به خانه زنگ زدند و خبر قطعی شهادت احمد کشوری را به ما اعلام کردند.
*گفتهشده که حاج غلامحسین کشوری پدر شهیدان احمد و محمد کشوری در مراسم ختم فرزند دومتان محمد کشوری سکته کرده و رحمت خدا رفته است؟
این حادثه در مجلس ختم شهید سردار صمصامی یکی از فرماندهان سپاه منطقه و همکلاسی شهید احمد کشوری اتفاق افتاد. در آن مجلس ختم من هم در قسمت بانوان در طبقه دوم مسجد نشسته بودم و مرحوم حاج غلامحسین کشوری در میان آقایان در طبقه همکف نشسته بود. خدا گواه است وقتی اشعار حماسی و نوحهخوانی سخنرانان مجلس را شنیدم به خود گفتم که کار همسرم با شنیدن این نوحهسراییها تمام است. من از طبقه بالای مسجد به پایین نگاه میکردم و میدیدم که همه آقایان نشسته بودند و تنها همسرم سرپا ایستاده است. تعدادی از جوانان حاضر به ایشان گفتند آقای کشوری چرا ایستادهاید، شما هم بنشینید حاج غلامحسین در آن لحظه کمی به اطراف نگاه کرد و ناگهان دچار سکته مغزی شد و به زمین افتاد و دو روز بعد به رحمت خدا رفت.
*به چه علت شهید احمد کشوری را در بهشتزهرا (س) در تهران به خاک سپردند و در زادگاهش دفن نکردند؟
پدر شهید احمد کشوری در آن برهه فرماندهی پاسگاههای ژاندارمری منطقه را به عهده داشت. آخرین مأموریت او قبل از بازنشستگی فرماندهی پاسگاه شهرستان کیاکلا بود که از آن تاریخ به بعد در این شهر استقرار یافتیم. شهید احمد کشوری هم در آن برهه وقتی به ارتش پیوست، در تهران اسکان یافت و خانواده او هم برای همیشه ساکن تهران شدند. البته نظر ارتش هم این بود که پیکر احمد پس از شهادت در بهشتزهرای (س) تهران به خاک سپرده شود، و ما با این نظر مخالفت نکردیم. به مسئولان ارتش گفتم هر چه صلاح میدانید انجام دهید.
*مقام معظم رهبری حدود سه سال پیش همراه تعداد از خانوادههای شهدای غرب کشور از مناطق جنگی غرب که زمانی جبهه جنگ با صدامیان بود، دیدن فرمودند. ایشان در آن بازدید درباره مجاهدتهای شهید احمد کشوری چه مطلبی بیان فرمودند؟
هرگاه مقام معظم رهبری به مازندران تشریف میآورند، ما به دیدار ایشان میشتافتیم. بنیاد شهید از قبل به ما اطلاع میداد و ما به خدمت ایشان میرسیدیم. در آن بازدید من و علی کشوری فرزند شهید کشوری در منطقه گیلان غرب خدمت آقا رسیدیم. حضرت آقا طوری صورت علی را در آغوش گرفتند، که همه اطرافیان شگفت زده شدند. علی کشوری هم مانند کسی که در آغوش پدر خود قرار گرفته باشد، گریه میکرد و اشک شوق میریخت. بعد حضرت آقا از من پرسیدند: «مادرجان اینجا چه میکنید؟».
من در جواب گفتم: «به عشق رهبر اینجا آمدهام».
در آن فضای معنوی جمعیت زیایید حضور داشتند و زمینه کافی برای گفتوگوی بیشتر با حضرت آقا فراهم نشد. البته تا آخر بازدید از مناطق غربی کشور همراه مقام معظم رهبری بودیم.
احمد، مرا از قبل برای پذیرش شهادتش آماده کرده بود. وقتی برای خاکسپاری پیکر او به تهران رفتم، از خدا سپاسگزاری کردم. چون احمد به من سفارش کرده بود که بعد از شهادتش، جز کار دیگری نکنم. به من گفته بود که مانند بعضی از خانوادهها که نسبت به شهادت عزیزانشان اعتراض میکنند، نباشم.
*نظرتان درباره سریال سیمرغ که نقش شهیدان کشوری و شیرودی را در آن مجسم ساخته چیست؟
با ساخت اینگونه سریالهای تلویزیونی و برنامههای فرهنگی، میزان فداکاری و جانفشانی شهدا به مردم شناسانده میشود. بازیگری که نقش شهید کشوری را ایفا میکرد، گویا خود احمد بود و واقعاً او را مثل پسرم میدانستم. وقتی او را از نزدیک دیدم دوست داشتم او را همچون پسرم نوازش کنم، اما افسوس که نامحرم بود و نمیتوانستم. در سریال سیمرغ واقعاً احساس کردم که شهیدان کشوری و شیرودی زنده هستند و چنین نقشی را ایفا میکنند. در این سریال آگاه شدیم که احمد نامهای را به یکی از همرزمانش سپرده بود که او بعد از چند روز به اسارت عراقیها درآمده بود. من بعد از تماشای سریال از این نامه خبردار شدم.
*سخن آخر شما درباره شهادت احمد؟
احمد، مرا از قبل برای پذیرش شهادتش آماده کرده بود. وقتی برای خاکسپاری پیکر او به تهران رفتم، از خدا سپاسگزاری کردم. چون احمد به من سفارش کرده بود که بعد از شهادتش، جز سپاسگزاری کار دیگری نکنم. به من گفته بود که مانند بعضی از خانوادهها که نسبت به شهادت عزیزانشان اعتراض میکنند، نباشم. من هم در هر مراسمی که بهمنظور بزرگداشت یاد احمد برگزار میشد، فقط رسالت او را به مردم ابلاغ میکردم. برای اینکه دشمن شاد نشود هرگز گریه و زاری نکردم.
انتهای پیام/ج
منبع: شماره 114 و 115 ماهنامه شاهد یاران
نظر شما