سربازان گمنام
من در گروهان حضرت قاسم (ع) از گردان صاحب الزمان(عج) به فرماندهی
شهيد ناصر باباجانيان بودم پس از اينكه گردان مستقيم وارد عمليات شد و 25
شهيد هم تقديم كردند. لشكر 19 فجر والمهدي هم در کنار لشگر ما حضور داشتند،
دستور رسيد که گروهان حضرت قاسم (ع) خط را تحويل بگيرد من با 3 تویوتا به
سوي خط مقدم حركت كرديم وقتي وارد خط شديم در همان قدم اول سه نيروي تحت
امر من زخمي شدند بعد هم خبر رسيد كه تویوتا های حامل نیروها گروهانم در سه
راه معرفت زخمی و تعدادی هم شهید شدند. عملاً دو دسته از نيروها هم در خط
شلمچه مانده بودند. رزمندگان شجاع خط شلمچه هيچ پناهگاهي جز خداي متعال و
حضرت بقيه الله و ائمه اطهار نداشتند چرا كه از كوچكترين امكانات بي بهره
بودند. شب اول يك شهيد داديم و عصر روز بعد فكر كنم ساعت 1ظهر بود كه
سرداران شهيد طوسي و نوبخت به همراه يكي ديگر از برادران كه ظاهراً تيربار
كلاشيكف دردست داشت وارد خط شدند و من به جهت خدمت وظيفه (مشمول سپاه) در
سالهاي 64 و اوايل 65 در ديواندره كردستان بودم و از جبهه جنوب دور بودم
لذا با چهره جديد و فرماندهان لشكر 25 كربلا آشنايي نداشتم و لذا شروع كردم
به سوال كردن به اينكه از كجا آمديد و براي چه منظوري؟ خيلي متواضعانه مي
گفتند از لشگر آمديم ولي نگفتند چه مسئوليتي دارند. وقتي تقاضا 3 نيرو
كردند من به آنان پاسخ منفي دادم و حرفم اين بود چون شماها را نمي شناسم،
نمي توانم نيرو دراختيارتان قرار دهم آنها هم با خونسردي جوابم را مي دادند
ظاهر آنها به گونه اي بود كه من فكر نمي كردم ايشان فرمانده اطلاعاتي
عملياتي لشگر 25 باشد. لذا با مصاحبت حقير و فرمانده شهيد ناصر باباجانيان
حاضر شد و مرا به كناري كشيد و گفت مگر اين دوستان را نمي شناسي گفتم نه
پاسخ داد اين دوستان آقايان طوسي و نوبخت هستند و موضوع هم مخفي بماند چون
قرار است براي شناسايي به جلو بروند من از سرداران عذر خواهي كردم و 3
نيرو در اختيارشان گذاشتم چقدر اخلاص، خضوع و قار و متانت در چهره اين دو
سردار درخشش داشت حتماً نخواست ما بدانيم كه چه كسي است بزرگان و سرداران
هميشه در گمنامی بودند و از اين منظر خدا هم آنها را زود پذيرفت. پس از
اينكه 3 رزمنده از گردان حضرت قاسم (ع) آنها را همراهي كردند نيم ساعت بعد
متوجه شدم 3 رزمنده برگشتند از آنان سوال كردم براي چه آمدند پاسخ دادند
شهيد طوسي و نوبخت از ما خواستند ما اينجا نباشيم و به وجود شما نيازي نيست
شما مي توانيد برويد.
غروب همان روز كه شهيدان طوسي و نوبخت رفته بودند دو معبر در حوزه
استحفاظي گروهان حضرت قاسم (ع) گردان صاحب بود ولي از آنان خبري نشد موضوع
به اطلاع شهيد باباجانيان رسيد اينكه چرا آقايان طوسي و نوبخت نيامدند مگر
چه اتفاقي براي آنان پيش آمده شهيد باباجانيان در پاسخ گفت شايد موضوع افشا
نشود چون موجب تضعيف روحيه براي رز مندگان خواهد شد. من اين موضوع را
مسكوت نگه داشتم شهید باباجانيان گفت يا اسير شدند يا شهيد. دقيقاً خاطرم
هست اما موضوع نمي توانست از ديد رزمندگان پنهان بماند چون فرداي آن روز
سردار قرباني فرمانده لشگر و با 2 الي 3 نفر از پرسنل اطلاعات عمليات لشگر و
چند نفر از گروهان حضرت قاسم به جلو رفت تا بتوانيم بدن مطهر دو شهيد را
پیدا کنیم. در همان مرحله اول در خط مقدم متوجه شدم عراقي ها چنان اشرافیت
بر خطوط مقدم دارند كه از نوك پا تا سر را مورد هدف قرار مي دهند و خطوط
مقدم هم به دليل دشت بودن منطقه و نداشتن سنگر مناسب هر گونه حركت را در
روز از ما سلب مي كرد چرا كه ما ساعت 13 بعدازظهر وارد خط شديم و جستجو در
خط براي ما دشوار بود در بدو ورود به خط دقيقاً خاطرم هست كه شهيد جوان
آزاديخواه كه حرفش اين بود پيش به سوي كربلا و يا گفتن اين جمله يك شور
معنوي در رزمندگان ايجاد كرده بود و همه به جلو حركت مي كرديم اما در همين
لحظه متوجه شدم كه تیری به پیشانی نازنين اين شهيد بزرگوار نشت و بدنش
همچون علي اكبر امام حسين غرق در خون شد به نظرم اين جوان به عنوان نيروي
اطلاعات و عمليات بوده است يك بنده خدا ديگري هم از اطلاعات و عمليات لشكر
از ناحيه پا تير خورد و به عقب رفت و به دنبالش برادر بسيجي محمد مهدي
صادقي كه مقطع دوم دبيرستان درس مي خواند از ناحيه سر تير خورد و به شهادت
رسيد لحظاتي بعد برادر منوچهر عليزاده از ناحيه كمر تير خورد و يك ماه بعد
به دليل عمل جراحي به شهادت رسيد.
خدا ارواح مطهر شهدا را با شهداي صدر اسلام و شهداي كربلاي محشور فرمايند و ما از شفاعت آن عزيزان بفرماييد.
راوی: سيد نجف اشرفي همرزم شهيد