يکشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۴:۳۹
نوید شاهد: از موقعی که خداوند این بچه را به ما داد یک برکت و نعمت خارق العاده ای به خانواده ما وارد شد . سال 1340 من علاوه بر کشاورزی در سد لتیان هم کار می کردم . زمستان همان سال قرار شد مهدی را بیمه کنم
به روایت از : پدر شهید
از موقعی که خداوند این بچه را به ما داد یک برکت و نعمت خارق العاده ای به خانواده ما وارد شد . سال 1340 من علاوه بر کشاورزی در سد لتیان هم کار می کردم . زمستان همان سال قرار شد مهدی را بیمه کنم . شش ماهه بود وقتی عکس شش ماهگی او را تحویل بیمه دادم متصدی آنجا فکر کرد مهدی پنج ساله است . روزی از روزیها مهدی خردسال که بیشتر از سه سال نداشت به سختی بیمار شد ، شدت بیماری چنان بود که کودک به حال اغماء افتاد .
آن روز غروب مریضی مهدی خیلی سخت شد. راه دور و درازی را باید می رفتیم تا آب بیاوریم . وقتی مادرش رفت من بالای سرش نشسته بودم اما مثل این که بعد از رفتن مادرش موقعی که من مشغول خواندن نماز بودم حال مهدی بدتر شد. وقتی مهدی را با این حال دیدم دست و پای بچه را دراز کردم و او را رو به قبله خواباندم و تنها کاری که کردم این بود که دستها را به سوی آسمان بلند کردم و گفتم : یا قمر بنی هاشم یا باب الحوائج من این بچه را از تو می خواهم . الها ، بار پروردگارا ،اگر مصلحت و صلاح توست تو را دستهای قلم شده ابوالفضل قسم می دهم که بچه ام را به من برگردانی . همین طور که داشتم ناله و زاری می کردم مادر مهدی از راه رسید . خوب نگاه کرد دید مهدی من مرده . اما من هنوز داشتم دعا می کردم و می گفتم : یا ابوالفضل (ع) اگر صلاح توست مهدی را به من بگردان من هم نذر می کنم که هفت سال برایت سقایی کنم. حالا دیگر همسایه ها و فامیل هم آمده بودند همگی گریه می کردندکه یک دفعه در بین گریه مردم دیدم رنگ مهدی تغییر کرده و یواش یواش حال او خوب شد . از آن موقع به بعد به عهد خود وفا کردم و مهدی را مدت 7 سال سقا کردم . برای مهدی کشکولی تهیه کرده بودم و کفن سفیدی که در ایام عاشورا می پوشید و خودم هم هر سال در هشتم محرم گوسفند قربانی می کردم .


منبع: کتاب آن سه مرد
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده