دفتر خاطرات - شب عملیات
يکشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۴:۵۱
نویدشاهد: چند ساعتی از ورود ما به منطقه نمی گذشت و هنوز چادرمان را علم نکرده بودیم که حاجی به سراغمان آمد. من و مسئول واحدمان حاج سعید قاسمی و سرگروه تیمهای شناسایی به همراه حاجی به بازدید منطقه عملیاتی رفتیم تا از بلندی منطقه را شناسایی کنیم.
به روایت از : حجت معارف وند یکی از نیروهای اطلاعات لشگر 27
چند ساعتی از ورود ما به منطقه نمی گذشت و هنوز چادرمان را علم نکرده بودیم که حاجی به سراغمان آمد. من و مسئول واحدمان حاج سعید قاسمی و سرگروه تیمهای شناسایی به همراه حاجی به بازدید منطقه عملیاتی رفتیم تا از بلندی منطقه را شناسایی کنیم. صحبتهای حاجی زیاد طول نکشید با دست نقاطی را به ما نشان داد و آخرین محورهای جبهه و وضع یگانهای خودی و دشمن را مشخص کرد. بعد رو به ما کرد و گفت: فرصت زیادی ندارید. شب عملیات معلوم نیست. ممکن است پس فردا باشد یا چند روز بعد ولی برای شناسایی منطقه وقت کمی داریم. از این فرصت کوتاه استفاده بیشتری بکنید تا عملیات با موفقیت انجام شود. صدای گرم و صمیمی حاجی همیشه مایه قوت قلب و اطمینان خاطر بچه ها بود.
- کار را کاملاً جدی بگیرید چون که همه بسیجی ها منتظرند تا شما عراقی ها را به آنها نشان دهید!
حاجی که رفت ما ماندیم و دشت و قله بزرگ شناسایی نشده. قله با هیبتی هول انگیز در مقابل ما خودنمایی می کرد با تن پوش سبز مخملی و نوکی تیز برآمده از میان قله ها. دامنش آنقدر گسترده و پرچین بود که با یک نگاه نمی شد تمام آن را دید و تازه این یک قسمت از منطقه بود. آن سمتش را خدا می دانست که چه خبر است. چند ساعت بیشتر به غروب نمانده بود. ما تا آنجا که می توانستیم با دوربین کار کردیم بعد به اردوگاه برگشتیم و نیمه شب دوباره کار شناسایی را با پشت سر گذاشتن خاکریز خودی و رخنه به مواضع دشمن ادامه دادیم. دشمن مرتب منور می زد و بی هدف تیراندازی می کرد و ما مجبور بودیم با احتیاط پیش برویم. شب بعد در حالی که اطراف خود را نگاه می کردیم به منطقه دشمن وارد شدیم و تا پشت خط کمین دشمن نفوذ کردیم و جاده مواصلاتی را که به شهر مرزی «پنجوین» در شرق استان سلیمانیه عراق می رفت شناسایی کردیم. اطراف جاده پر بود از مزارع و باغهای کشاورزی. آنها را هم پشت سر گذاشتیم و رسیدیم به پای ارتفاعات کانی مانگا. تعداد یالها و شیارهای روی کوه به حدی بود که پیدا کردن راهکار مناسب کار را مشکل می کرد. مدت زمانی این پا و آن پا کردیم و عاقبت روی یالی که حدس می زدیم به قله 1904 برسد حرکت کردیم. چند ساعتی به صبح باقی نمانده بود و هنوز در نیمه راه بودیم. چاره ای نداشتیم و باید برمی گشتیم. ممکن بود تا به بالای قله برسیم هوا روشن شود و در نتیجه شناسایی لو برود. هنگام بازگشت شاهد فعالیت و تحرکات واحد مهندسی سپاه یکم دشمن بودیم. آنها در نقاط مختلف اقدام به ایجاد خاکریز احداث سنگر یا میادین مین و نصب سیم خاردار و موانع ایذایی دیگر می کردند. صبح روز بعد وضع منطقه و فعالیتهای دشمن را به حاجی گزارش دادیم. آن شب قرار بود که شب عملیات باشد، ولی عصر همان روز از طرف ستاد فرماندهی لشگر پیام آمد که بچه ها می توانند به شناسایی بروند، چون عملیات تا چند شب دیگر به تأخیر افتاده بود. آن شب دوباره از خاکریز خودمان گذشتیم و به رودخانه قزلچه رسیدیم. در دو مرحله قبلی عملیات عراقی ها در عقب نشینی از دشت شیلر پل روی این رودخانه را منفجر کرده بودند و در وسط پل، حفره ای به طول دو سه متر ایجاد شده بود. شبهای قبل توجهی به رودخانه نمی کردیم ولی آن شب به آرامی از روی رودخانه می گذشتیم که ناگهان پای یکی از بچه ها از روی سنگی سرخورد و افتاد داخل آب. عمق رودخانه کم بود ولی تمام بدنش خیس شد. هنوز چند متری از رودخانه دور نشده بودیم که صدای چند عراقی را شنیدیم. زمینگیر شدیم. نفس را در سینه حبس کردیم و با دقت همه جا را نگاه کردیم. سیاهی چند عراقی را توی دشت دیدیم که به صورت دشتبان اطراف را می گشتند و جلو می آمدند. حتی اگر باد بوی ما را به پوزه دشمن می رساند شناسایی لو می رفت و عراقی ها احتمال عملیات را می دادند و بچه ها نمی توانستند آنها را غافلگیر کنند. با احتیاط از همان جا برگشتیم و بعد از رسیدن به مقر معضل تردد روی رودخانه قزلچه را با برادر دستواره در میان گذاشتیم. رودخانه قزلچه اگر چه عمق زیادی نداشت ولی برای عبور گردانها در شب عملیات باید روی آن پلهای مناسب گذارده می شد.
منبع: کتاب آن سه مرد
انتشارات: ( نشر غنچه ) موسسه فرهنگی هنری شهید آوینی
چند ساعتی از ورود ما به منطقه نمی گذشت و هنوز چادرمان را علم نکرده بودیم که حاجی به سراغمان آمد. من و مسئول واحدمان حاج سعید قاسمی و سرگروه تیمهای شناسایی به همراه حاجی به بازدید منطقه عملیاتی رفتیم تا از بلندی منطقه را شناسایی کنیم. صحبتهای حاجی زیاد طول نکشید با دست نقاطی را به ما نشان داد و آخرین محورهای جبهه و وضع یگانهای خودی و دشمن را مشخص کرد. بعد رو به ما کرد و گفت: فرصت زیادی ندارید. شب عملیات معلوم نیست. ممکن است پس فردا باشد یا چند روز بعد ولی برای شناسایی منطقه وقت کمی داریم. از این فرصت کوتاه استفاده بیشتری بکنید تا عملیات با موفقیت انجام شود. صدای گرم و صمیمی حاجی همیشه مایه قوت قلب و اطمینان خاطر بچه ها بود.
- کار را کاملاً جدی بگیرید چون که همه بسیجی ها منتظرند تا شما عراقی ها را به آنها نشان دهید!
حاجی که رفت ما ماندیم و دشت و قله بزرگ شناسایی نشده. قله با هیبتی هول انگیز در مقابل ما خودنمایی می کرد با تن پوش سبز مخملی و نوکی تیز برآمده از میان قله ها. دامنش آنقدر گسترده و پرچین بود که با یک نگاه نمی شد تمام آن را دید و تازه این یک قسمت از منطقه بود. آن سمتش را خدا می دانست که چه خبر است. چند ساعت بیشتر به غروب نمانده بود. ما تا آنجا که می توانستیم با دوربین کار کردیم بعد به اردوگاه برگشتیم و نیمه شب دوباره کار شناسایی را با پشت سر گذاشتن خاکریز خودی و رخنه به مواضع دشمن ادامه دادیم. دشمن مرتب منور می زد و بی هدف تیراندازی می کرد و ما مجبور بودیم با احتیاط پیش برویم. شب بعد در حالی که اطراف خود را نگاه می کردیم به منطقه دشمن وارد شدیم و تا پشت خط کمین دشمن نفوذ کردیم و جاده مواصلاتی را که به شهر مرزی «پنجوین» در شرق استان سلیمانیه عراق می رفت شناسایی کردیم. اطراف جاده پر بود از مزارع و باغهای کشاورزی. آنها را هم پشت سر گذاشتیم و رسیدیم به پای ارتفاعات کانی مانگا. تعداد یالها و شیارهای روی کوه به حدی بود که پیدا کردن راهکار مناسب کار را مشکل می کرد. مدت زمانی این پا و آن پا کردیم و عاقبت روی یالی که حدس می زدیم به قله 1904 برسد حرکت کردیم. چند ساعتی به صبح باقی نمانده بود و هنوز در نیمه راه بودیم. چاره ای نداشتیم و باید برمی گشتیم. ممکن بود تا به بالای قله برسیم هوا روشن شود و در نتیجه شناسایی لو برود. هنگام بازگشت شاهد فعالیت و تحرکات واحد مهندسی سپاه یکم دشمن بودیم. آنها در نقاط مختلف اقدام به ایجاد خاکریز احداث سنگر یا میادین مین و نصب سیم خاردار و موانع ایذایی دیگر می کردند. صبح روز بعد وضع منطقه و فعالیتهای دشمن را به حاجی گزارش دادیم. آن شب قرار بود که شب عملیات باشد، ولی عصر همان روز از طرف ستاد فرماندهی لشگر پیام آمد که بچه ها می توانند به شناسایی بروند، چون عملیات تا چند شب دیگر به تأخیر افتاده بود. آن شب دوباره از خاکریز خودمان گذشتیم و به رودخانه قزلچه رسیدیم. در دو مرحله قبلی عملیات عراقی ها در عقب نشینی از دشت شیلر پل روی این رودخانه را منفجر کرده بودند و در وسط پل، حفره ای به طول دو سه متر ایجاد شده بود. شبهای قبل توجهی به رودخانه نمی کردیم ولی آن شب به آرامی از روی رودخانه می گذشتیم که ناگهان پای یکی از بچه ها از روی سنگی سرخورد و افتاد داخل آب. عمق رودخانه کم بود ولی تمام بدنش خیس شد. هنوز چند متری از رودخانه دور نشده بودیم که صدای چند عراقی را شنیدیم. زمینگیر شدیم. نفس را در سینه حبس کردیم و با دقت همه جا را نگاه کردیم. سیاهی چند عراقی را توی دشت دیدیم که به صورت دشتبان اطراف را می گشتند و جلو می آمدند. حتی اگر باد بوی ما را به پوزه دشمن می رساند شناسایی لو می رفت و عراقی ها احتمال عملیات را می دادند و بچه ها نمی توانستند آنها را غافلگیر کنند. با احتیاط از همان جا برگشتیم و بعد از رسیدن به مقر معضل تردد روی رودخانه قزلچه را با برادر دستواره در میان گذاشتیم. رودخانه قزلچه اگر چه عمق زیادی نداشت ولی برای عبور گردانها در شب عملیات باید روی آن پلهای مناسب گذارده می شد.
منبع: کتاب آن سه مرد
انتشارات: ( نشر غنچه ) موسسه فرهنگی هنری شهید آوینی
نظر شما