رهبری فرمودند: دكتر را از برادرم بيشتر دوست دارم
دوشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۶:۵۲
یک بار که در اوایل جنگ آقا (مقام معظم رهبری) به جبهه تشریف آورده بودند، صبح سر سفره در حضور دکتر و برخی دیگر از فرماندهان و رزمندگان فرمودند، «من ایشان (دکتر چمران) را از برادرم بیشتر دوست دارم.»
فرزند شهید نواب صفوی در آستانه پیروزی انقلاب از امریکا بازگشت و با شروع جنگ تحمیلی به جبهه رفت تا در کنار شهید د دکتر مصطفی چمران با دشمن بجنگد. خاطرات او از این سردار بزرگ بسیار شنیدنی است.اوبرای آغازین بار این خاطرات را با «شاهد یاران »باز گفت.
چگونه با شهید دکتر چمران آشنا شدید؟
من و همسرم در سال 1356 در آمریکا تحصیل می کردیم و به موازات آن هم با انجمنهای اسلامی فعال در آنجا همکاری داشتیم. به یاد دارم که در یکی از سمینارهایی که توسط همین انجمنها برگزار شد، یکی از سخنرانان پیرامون فعالیتهای «حرکه المحرومین» در جنوب لبنان و نقش امام موسی صدر و دکتر چمران در شکلگیری آن مجموعه و تداوم فعالیتهای آن، سخن گفت و من برای اولین بار نام دکتر را آنجا شنیدم.
در سال 57 و در آستانه پیروزی انقلاب که به ایران بازگشتیم، ایشان هم از لبنان به ایران آمدند و من با علاقه و دورادور، فعالیتهای ایشان را دنبال میکردم تا اینکه جریان کردستان پیش آمد و با توجه به شوری که در آن مقطع برای حضور در عرصه های مختلف کمک به انقلاب در من و بسیاری دیگر وجود داشت، به سوی کردستان رفتیم. خاطرم هست قبل از رسیدن به کردستان، یکی از عناصر نظامی از دکتر چمران به شدت بدگویی میکرد و مثلاً میگفت او در لبنان بسیاری از فلسطینیها را کشته یا تارومار کرده است. سخنان این فرد موجب شد تا نسبت به دکتر ذهنیتی منفی پیدا کنم و اولین دیدار حضوریم با ایشان، که در آن برهه فرماندهی نیروهای نظامی را در کردستان داشتند، به سردی برگزار شود و در مجموع رغبت چندانی به همکاری با ایشان در خودم احساس نمیکردم.
2 ماه بعد مسافرتی به لبنان داشتم که همسر دکتر هم همراه من بودند. من در مدت حضور در جنوب لبنان، علیالخصوص در محدوده تشکل حرکهالمحرومین، واقعاً به کذب بودن سخنانی که در مورد عملکرد دکتر در جنوب لبنان از آن فرد شنیده بودم، پی بردم و این را از الطاف خدا میدانم. کاملاً مشهود بود که مردم جنوب، علیالخصوص کودکان یتیم جنوب لبنان پس از امام موسی صدر، به دکتر به چشم یک پدر و حامی رئوف نگاه میکنند. شاید اغراق نباشد اگر بگویم که برخی از آنها ایشان را تا سر حد پرستش دوست داشتند. به هر حال رفع آن ذهنیت منفی در جریان این سفر و نیز دوستی نزدیک با همسر محترم ایشان موجب شد که ارتباط من با ایشان بسیار نزدیک شود.
*شهید چمران درباره شخصیت شهید نواب صفوی چه میگفتند؟
ایشان به من میگفتند، «من پدر تو را بسیار دوست دارم. در ایامی که فدائیان اسلام را اعدام کردند و در قبرستان مسگر آباد تهران به خاک سپردند، من با اینکه نوجوان بودم هر روز نزدیک غروب، به رغم اینکه آن محوطه تحت نظر مأموران بود، از یک نقطه که کمتر مورد کنترل آنها بود، به داخل قبرستان میرفتم و تا مدتها بر سر مزار آنها می نشستم و گریه میکردم. البته ایشان در مقطعی که لبنان بودند از زبان امام موسی صدر نکات زیادی درباره پدرم شنیده بودند زیرا امام موسی صدر از دوستان پدرم در قم بودند و پدر ایشان آیت الله سید صدرالدین صدر نیز از جمله حامیان پدرم و فعالیتهای فدائیان اسلام بود.
*نوع همکاری شما با شهید چمران و مأموریت های محوله از سوی ایشان به شما در ایام جنگ تحمیلی چگونه بود؟
ملاک ایشان در بها دادن به افراد و محول کردن مسئولیت به آنان، تنها توانائی و استعداد ایشان بود نه جنسیت. خاطرم هست قبل از آغاز جنگ برای شرکت در جشن روز ملی لیبی به این کشور دعوت شده بودم. البته من به لحاظ اینکه سران این کشور در مسئله ربودن امام موسی صدر مورد اتهام بودند، تمایلی به رفتن نداشتم، اما دکتر چمران مرا به این سفر ترغیب کردند و گفتند اگر بتوانی در دیدار با قذافی تا حدی مسئله ربودن امام موسی را پیگیری کنی بسیار خوب است و بعد هم با توجه به اینکه چندین مرتبه با امام موسی صدر به لیبی سفر کرده بودند، اطلاعاتی را در مورد وضعیت سیاسی و فرهنگی این کشور به من دادند. این در حالی بود که کسی جرئت نمیکرد مأموریت سخن گفتن با قذافی در مورد مسئله امام موسی صدر را به یک مرد بدهد چه برسد به من که یک زن بودم.
مشهور شده بود که اگر کسی با قذافی سخن بگوید جان به در نمیبرد. اما ایشان با اطمینان این مسئله را به من محول کردند که بحمدالله با موفقیت هم انجام شد.
مشهور شده بود که اگر کسی با قذافی سخن بگوید جان به در نمیبرد. اما ایشان با اطمینان این مسئله را به من محول کردند که بحمدالله با موفقیت هم انجام شد. در روزهای آغازین جنگ تحمیلی من در لبنان بودم و سریعاً خودم را به ایران رساندم. سراغ دکتر را گرفتم که گفتند در خوزستان است. با سرعت خودم را به ایشان که در استانداری خوزستان مستقر بودند، رساندم و گفتم که مایلم در کنار سایر برادران در دفاع کشور سهیم باشم. ایشان فوراً دستور دادند تا اسلحه لازم را در اختیار من قرار دهند و سپس به بنده و تعدادی از برادران مأموریت «تکزنی» را دادند. شکل انجام این مأموریت اینگونه بود که ما در مواضعی که دشمن داشت هرازگاهی به صورت پراکنده، به سوی مواضع دشمن شلیک می کردیم. این باعث می شد که تا حدی جرئت پیشروی از آنها گرفته شود. علاوه بر این چند ماه بعد کار تهیه گزارش از خطوط را به من محول کردند که انجام این کار توسط یک زن سنتشکنی بود.
*از لطافت روح و عطوفت و مهربانی شهید چمران بگویید.
اگر کسی سیره رئوفانه ایشان را از نزدیک مشاهده و لمس میکرد به سختی میتوانست باور کند که ایشان یک فرمانده نظامی و شخصیت جنگآور است و این یکی از مصادیق جمع اضداد در شخصیت ایشان بود.
خاطرم هست پس از یکی از عملیات ها یکی از رزمندگان به یک اسیر عراقی سیلی زده بود. ایشان به قدری از عمل این فرد برآشفت و ناراحت شد که اگر کسی نمیدانست تصویر میکرد یکی از سربازان تحت امر خودش، سیلی خورده است.
خاطرم هست پس از یکی از عملیات ها یکی از رزمندگان به یک اسیر عراقی سیلی زده بود. ایشان به قدری از عمل این فرد برآشفت و ناراحت شد که اگر کسی نمیدانست تصویر میکرد یکی از سربازان تحت امر خودش، سیلی خورده است.
مورد دیگری که در این مورد به یاد دارم این است که ایشان یک روز به اتفاق «یوسف مرتضی» (یکی از رزمندگان جنبش امل که برای جنگ به ایران آمده بود) به قلب آرایش جنگی دشمن حمله کرد. ایشان هیچگاه یک فرمانده صرف نبود، بلکه هنگامی که تصمیمی را اتخاذ میکرد و فرمانی میداد، خودش به همران بسیجیان و سربازان ساده خط مقدم میجنگید. به هر حال ایشان در آن روز به یوسف دستور داد تا یکی از تانکهای دشمن را که در برابرشان قرار داشت، مورد هدف قرار دهد. گلوله تانک اصطکاک کمی پیدا کرد و همین موجب شد که تانک منفجر نشود. دکتر که تا این لحظه تصور میکرد کسی درون تانک نیست، ناگهان مشاهده کرد که عدهای از سربازان عراقی از درون تانک بیرون پریدهاند و مشغول فرار هستند. ایشان با دیدن این صحنه سریعاً فریاد میزند که: شلیک نکنید. اما ظاهراً همراهان یا صدای ایشان را نمیشنوند یا اشتباه میشنوند و شلیک میکنند و آن چند سرباز کشته میشوند. از آن به بعد دکتر هرگاه که این حادثه را به یاد میآورد و ذکری از آن میکرد با ناراحتی و حسرت خاصی میگفت، «واقعاً حیف شد که آنها کشته شدند.» طبیعی است وقتی کسی نسبت به سربازان دشمن این اندازه مهر و رأفت به خرج میدهد، نسبت به سربازان خودی چقدر محبت و عاطفه دارد.
من بارها میدیدم که وقتی بسیجیها با ظاهر خاکی و آشفته از خط مقدم باز میگشتند، دکتر با یک دنیا محبت، آنها را در آغوش میگرفت. واقعاً برای حفظ جان بچهها برای دکتر خیلی اهمیت داشت. یادم هست که ایشان در یکی از جلسات با فردی از فرماندهان به شدت اختلاف نظر پیدا کرده بود. من وقتی پس از جلسه علت آن مشاجره را سئوال کردم، گفت، «مثل اینکه برای این آقا جان بچهها اهمیتی ندارد چون پیشنهادهایی میدهد که مستلزم تلفات جانی زیاد است. به دست آوردن حداکثر نتیجه با حداقل تلفات و هزینه همیشه در برنامه ریزیها و تصمیمگیری ها مورد نظر ایشان بود و ما در تاریخ جنگ تحمیلی هم می بینیم که عملیاتهایی که زیر نظر ستاد جنگهای نامنظم انجام شده، همه با حداکثر موفقیت و حداقل تلفات بوده است. مورد دیگری که من مایلم به عنوان مصداقی از لطافت روحی ایشان به آن اشاره کنم این است که من در تمام مدتی که منطقه بودم به موازات انجام وظایفم، به عکسبرداری از سوژه های جنگی اعم از مناطق جنگی و عملیات و رزمندگان و برخی مناظر طبیعی میپرداختم. این کار سخت مورد تشویق شهید چمران قرار گرفت زیرا معتقد بود اینها به عنوان اسناد جنگ باقی خواهند ماند. خاطرم هست که گاهی اوقات که من برخی تصاویر مربوط به مناظر طبیعی مثل کوه و دشت یا گلها را به ایشان نشان می دادم تا مدتها به آنها خیره میشدند و با علاقه و رغبت خاصی به آنها نگاه میکردند که نشان از روح عرفانی ایشان داشت.
*بارزترین ویژگیهای شخصیتی دکتر چمران به نظر شما کدامند؟
خصائل و صفات حمیده ایشان به حدی است که واقعاً انتخاب مشکل است. امام من سعی میکنم که به چند مورد اشاره کنم. اولین ویژگی، جاذبه قوی و فوق العاده ایشان بود. گذشته از افراد معمولی که به خودی خود در اولین دیدار شیفته ایشان میشدند، حتی برخی از دشمنان و بدخواهان دکتر در ملاقات با او ناخواسته جذب ایشان میشدند. حتی من شاهد بودم که برخی از بزرگان نسبت به او از صمیم دل ابراز علاقه میکردند. خانم دکتر نقل می کردند که: یک بار که در اوایل جنگ آقا (مقام معظم رهبری) به جبهه تشریف آورده بودند، صبح سر سفره در حضور دکتر و برخی دیگر از فرماندهان و رزمندگان فرمودند، «من ایشان (دکتر چمران) را از برادرم بیشتر دوست دارم.» همسر ایشان در ادامه نقل کردند که من بعد از این جریان از دکتر سئوال کردم، «واقعاً آقای خامنهای شما را از برادر بیشتر دوست دارند؟» دکتر گفتند، «بله، لطف ایشان به من بسیار بیشتر از یک برادر نسبت به برادر است.»
ویژگی دیگر ساده زیستی به مفهوم واقعی کلمه است. نیاز به ذکر ندارد که وقتی فردی همچون دکتر، جان خود را که ارزشمندترین سرمایه هر فرد است آنگونه در لبنان و ایران در طبق اخلاص می گذارد، طبیعی است که گرایش و تعلقی به مظاهر دنیا ندارد. ایشان در شرایطی که وزیر دفاع بود در طبقه کوچک یکی از ساختمانهای متعلق به نخست وزیری سکونت داشت. به یاد دارم عصر یکی از روزهای ماه مبارک رمضان وقتی به منزل ایشان رفتم، دیدم که برای افطار تنها غذایی که در آن خانه وجود دارد، نان و پنیر و هندوانه است! دیگر ویژگی بارز سلوک رفتار ایشان، روحیه همسان انگاری خود با سربازان و بسیجیان ساده، در مقام نبرد با دشمن بود. به وضوح روشن بودکه چیزی که دکتر را کسل میکند برخی جلسات توجیهی و برنامهریزی در پشت جبهه است و همیشه لحظه شماری میکرد تا این جلسات تمام شود و او بتواند با رساندن خود به خطوط مقدم، همپای تمام رزمندگان بجنگد. حتی روزهایی هم که نبرد با شدت جریان داشت دکتر علاقهای به نشستن در مقرهای فرماندهی نداشت و همان روزها هم قدم زنان و یا با ماشین به خطوط سرمی زد و با بچه ها ملاقات میکرد.
*قدری از سلوک رفتاری شهید چمران در خانواده بگویید.
دکتر یک بار در آمریکا ازدواج کردند که مادر همسرشان روحیه و مشرب عرفانی خاصی داشت و ایشان به لحاظ همین ویژگی علاقه خاصی به این خانم داشتند. از ازدواج اولشان صاحب فرزند شدند که یکی از آنها در زمان اقامت دکتر در لبنان در استخر خفه شد و از دنیا رفت که موجب تأثر شدید ایشان شد.
وقتی دکتر به لبنان آمدند و مستقر شدند خانمشان هم مدتی با ایشان در لبنان ماندند، ما با توجه به شرایطی که در لبنان داشت نتوانستند دوام بیاورند و به آمریکا برگشتند وقتی ایشان به دکتر گفته بودند که چرا به فکر فرزندانمان در آمریکا نیستید؟ دکتر در پاسخ گفته بودند که، «تمام بچههای یتیم جنوب لبنان فرزندان من هستند و من تفاوتی میان این بچهها و فرزندان خودم قائل نیستم.» بعد از چندی هم آن خانم از دکتر جدا شد. مدتی بعد ایشان به توصیه امام موسی صدر با خانم «غاده جابر» که اهل جنوب لبنان بودند ازدواج کردند. درباره ویژگیهای رفتاری ایشان در محیط خانواده باید بگویم مهمترین خصیصه ایشان عدم تحمیل کاری به همسرشان بود. ایشان هیچگاه به همسرش تکلیف نکردند که حتماً باید از لبنان به ایران بیاید یا اینکه در ایران همراه ایشان به جبهه برود و تمامی این کارها را همسرشان با رغبت و علاقه شخصی انجام دادند. هرگاه در منزل بودند بخش قابل توجهی از کارهای منزل را خودشان انجام می دادند. مثلاً به یاد دارم یک بار که به منزلشان رفتم دیدم که ایشان مشغول شستن ظروف خانه هستند. همسرشان نقل می کردند هنگامی که میخواستند با دکتر ازدواج کنند خانوادهشان که از ثروتمندان جنوب لبنان و از مخالفین این ازدواج بودند، به دکتر گفته بودند که: آیا شما میدانی که دختر ما خدمتکار دارد و قبل از اینکه از خواب بیدار شود، خدمتکار صبحانهاش را آماده کرده و بعد از بیدار شدن اتاقش را مرتب میکند؟ دکتر گفته بود که من ممکن است نتوانم برای دختر شما خدمتکار بگیرم تا این کارها را انجام دهد، اما قول میدهم که خودم همیشه قبل از بیدار شدن ایشان صبحانهاش را آماده کنم و اتاقش را هم مرتب کنم و تا پایان عمر هم به این عهد خودشان پایبند بودند.
چگونه با شهید دکتر چمران آشنا شدید؟
من و همسرم در سال 1356 در آمریکا تحصیل می کردیم و به موازات آن هم با انجمنهای اسلامی فعال در آنجا همکاری داشتیم. به یاد دارم که در یکی از سمینارهایی که توسط همین انجمنها برگزار شد، یکی از سخنرانان پیرامون فعالیتهای «حرکه المحرومین» در جنوب لبنان و نقش امام موسی صدر و دکتر چمران در شکلگیری آن مجموعه و تداوم فعالیتهای آن، سخن گفت و من برای اولین بار نام دکتر را آنجا شنیدم.
در سال 57 و در آستانه پیروزی انقلاب که به ایران بازگشتیم، ایشان هم از لبنان به ایران آمدند و من با علاقه و دورادور، فعالیتهای ایشان را دنبال میکردم تا اینکه جریان کردستان پیش آمد و با توجه به شوری که در آن مقطع برای حضور در عرصه های مختلف کمک به انقلاب در من و بسیاری دیگر وجود داشت، به سوی کردستان رفتیم. خاطرم هست قبل از رسیدن به کردستان، یکی از عناصر نظامی از دکتر چمران به شدت بدگویی میکرد و مثلاً میگفت او در لبنان بسیاری از فلسطینیها را کشته یا تارومار کرده است. سخنان این فرد موجب شد تا نسبت به دکتر ذهنیتی منفی پیدا کنم و اولین دیدار حضوریم با ایشان، که در آن برهه فرماندهی نیروهای نظامی را در کردستان داشتند، به سردی برگزار شود و در مجموع رغبت چندانی به همکاری با ایشان در خودم احساس نمیکردم.
2 ماه بعد مسافرتی به لبنان داشتم که همسر دکتر هم همراه من بودند. من در مدت حضور در جنوب لبنان، علیالخصوص در محدوده تشکل حرکهالمحرومین، واقعاً به کذب بودن سخنانی که در مورد عملکرد دکتر در جنوب لبنان از آن فرد شنیده بودم، پی بردم و این را از الطاف خدا میدانم. کاملاً مشهود بود که مردم جنوب، علیالخصوص کودکان یتیم جنوب لبنان پس از امام موسی صدر، به دکتر به چشم یک پدر و حامی رئوف نگاه میکنند. شاید اغراق نباشد اگر بگویم که برخی از آنها ایشان را تا سر حد پرستش دوست داشتند. به هر حال رفع آن ذهنیت منفی در جریان این سفر و نیز دوستی نزدیک با همسر محترم ایشان موجب شد که ارتباط من با ایشان بسیار نزدیک شود.
*شهید چمران درباره شخصیت شهید نواب صفوی چه میگفتند؟
ایشان به من میگفتند، «من پدر تو را بسیار دوست دارم. در ایامی که فدائیان اسلام را اعدام کردند و در قبرستان مسگر آباد تهران به خاک سپردند، من با اینکه نوجوان بودم هر روز نزدیک غروب، به رغم اینکه آن محوطه تحت نظر مأموران بود، از یک نقطه که کمتر مورد کنترل آنها بود، به داخل قبرستان میرفتم و تا مدتها بر سر مزار آنها می نشستم و گریه میکردم. البته ایشان در مقطعی که لبنان بودند از زبان امام موسی صدر نکات زیادی درباره پدرم شنیده بودند زیرا امام موسی صدر از دوستان پدرم در قم بودند و پدر ایشان آیت الله سید صدرالدین صدر نیز از جمله حامیان پدرم و فعالیتهای فدائیان اسلام بود.
*نوع همکاری شما با شهید چمران و مأموریت های محوله از سوی ایشان به شما در ایام جنگ تحمیلی چگونه بود؟
ملاک ایشان در بها دادن به افراد و محول کردن مسئولیت به آنان، تنها توانائی و استعداد ایشان بود نه جنسیت. خاطرم هست قبل از آغاز جنگ برای شرکت در جشن روز ملی لیبی به این کشور دعوت شده بودم. البته من به لحاظ اینکه سران این کشور در مسئله ربودن امام موسی صدر مورد اتهام بودند، تمایلی به رفتن نداشتم، اما دکتر چمران مرا به این سفر ترغیب کردند و گفتند اگر بتوانی در دیدار با قذافی تا حدی مسئله ربودن امام موسی را پیگیری کنی بسیار خوب است و بعد هم با توجه به اینکه چندین مرتبه با امام موسی صدر به لیبی سفر کرده بودند، اطلاعاتی را در مورد وضعیت سیاسی و فرهنگی این کشور به من دادند. این در حالی بود که کسی جرئت نمیکرد مأموریت سخن گفتن با قذافی در مورد مسئله امام موسی صدر را به یک مرد بدهد چه برسد به من که یک زن بودم.
مشهور شده بود که اگر کسی با قذافی سخن بگوید جان به در نمیبرد. اما ایشان با اطمینان این مسئله را به من محول کردند که بحمدالله با موفقیت هم انجام شد.
مشهور شده بود که اگر کسی با قذافی سخن بگوید جان به در نمیبرد. اما ایشان با اطمینان این مسئله را به من محول کردند که بحمدالله با موفقیت هم انجام شد. در روزهای آغازین جنگ تحمیلی من در لبنان بودم و سریعاً خودم را به ایران رساندم. سراغ دکتر را گرفتم که گفتند در خوزستان است. با سرعت خودم را به ایشان که در استانداری خوزستان مستقر بودند، رساندم و گفتم که مایلم در کنار سایر برادران در دفاع کشور سهیم باشم. ایشان فوراً دستور دادند تا اسلحه لازم را در اختیار من قرار دهند و سپس به بنده و تعدادی از برادران مأموریت «تکزنی» را دادند. شکل انجام این مأموریت اینگونه بود که ما در مواضعی که دشمن داشت هرازگاهی به صورت پراکنده، به سوی مواضع دشمن شلیک می کردیم. این باعث می شد که تا حدی جرئت پیشروی از آنها گرفته شود. علاوه بر این چند ماه بعد کار تهیه گزارش از خطوط را به من محول کردند که انجام این کار توسط یک زن سنتشکنی بود.
*از لطافت روح و عطوفت و مهربانی شهید چمران بگویید.
اگر کسی سیره رئوفانه ایشان را از نزدیک مشاهده و لمس میکرد به سختی میتوانست باور کند که ایشان یک فرمانده نظامی و شخصیت جنگآور است و این یکی از مصادیق جمع اضداد در شخصیت ایشان بود.
خاطرم هست پس از یکی از عملیات ها یکی از رزمندگان به یک اسیر عراقی سیلی زده بود. ایشان به قدری از عمل این فرد برآشفت و ناراحت شد که اگر کسی نمیدانست تصویر میکرد یکی از سربازان تحت امر خودش، سیلی خورده است.
خاطرم هست پس از یکی از عملیات ها یکی از رزمندگان به یک اسیر عراقی سیلی زده بود. ایشان به قدری از عمل این فرد برآشفت و ناراحت شد که اگر کسی نمیدانست تصویر میکرد یکی از سربازان تحت امر خودش، سیلی خورده است.
مورد دیگری که در این مورد به یاد دارم این است که ایشان یک روز به اتفاق «یوسف مرتضی» (یکی از رزمندگان جنبش امل که برای جنگ به ایران آمده بود) به قلب آرایش جنگی دشمن حمله کرد. ایشان هیچگاه یک فرمانده صرف نبود، بلکه هنگامی که تصمیمی را اتخاذ میکرد و فرمانی میداد، خودش به همران بسیجیان و سربازان ساده خط مقدم میجنگید. به هر حال ایشان در آن روز به یوسف دستور داد تا یکی از تانکهای دشمن را که در برابرشان قرار داشت، مورد هدف قرار دهد. گلوله تانک اصطکاک کمی پیدا کرد و همین موجب شد که تانک منفجر نشود. دکتر که تا این لحظه تصور میکرد کسی درون تانک نیست، ناگهان مشاهده کرد که عدهای از سربازان عراقی از درون تانک بیرون پریدهاند و مشغول فرار هستند. ایشان با دیدن این صحنه سریعاً فریاد میزند که: شلیک نکنید. اما ظاهراً همراهان یا صدای ایشان را نمیشنوند یا اشتباه میشنوند و شلیک میکنند و آن چند سرباز کشته میشوند. از آن به بعد دکتر هرگاه که این حادثه را به یاد میآورد و ذکری از آن میکرد با ناراحتی و حسرت خاصی میگفت، «واقعاً حیف شد که آنها کشته شدند.» طبیعی است وقتی کسی نسبت به سربازان دشمن این اندازه مهر و رأفت به خرج میدهد، نسبت به سربازان خودی چقدر محبت و عاطفه دارد.
من بارها میدیدم که وقتی بسیجیها با ظاهر خاکی و آشفته از خط مقدم باز میگشتند، دکتر با یک دنیا محبت، آنها را در آغوش میگرفت. واقعاً برای حفظ جان بچهها برای دکتر خیلی اهمیت داشت. یادم هست که ایشان در یکی از جلسات با فردی از فرماندهان به شدت اختلاف نظر پیدا کرده بود. من وقتی پس از جلسه علت آن مشاجره را سئوال کردم، گفت، «مثل اینکه برای این آقا جان بچهها اهمیتی ندارد چون پیشنهادهایی میدهد که مستلزم تلفات جانی زیاد است. به دست آوردن حداکثر نتیجه با حداقل تلفات و هزینه همیشه در برنامه ریزیها و تصمیمگیری ها مورد نظر ایشان بود و ما در تاریخ جنگ تحمیلی هم می بینیم که عملیاتهایی که زیر نظر ستاد جنگهای نامنظم انجام شده، همه با حداکثر موفقیت و حداقل تلفات بوده است. مورد دیگری که من مایلم به عنوان مصداقی از لطافت روحی ایشان به آن اشاره کنم این است که من در تمام مدتی که منطقه بودم به موازات انجام وظایفم، به عکسبرداری از سوژه های جنگی اعم از مناطق جنگی و عملیات و رزمندگان و برخی مناظر طبیعی میپرداختم. این کار سخت مورد تشویق شهید چمران قرار گرفت زیرا معتقد بود اینها به عنوان اسناد جنگ باقی خواهند ماند. خاطرم هست که گاهی اوقات که من برخی تصاویر مربوط به مناظر طبیعی مثل کوه و دشت یا گلها را به ایشان نشان می دادم تا مدتها به آنها خیره میشدند و با علاقه و رغبت خاصی به آنها نگاه میکردند که نشان از روح عرفانی ایشان داشت.
*بارزترین ویژگیهای شخصیتی دکتر چمران به نظر شما کدامند؟
خصائل و صفات حمیده ایشان به حدی است که واقعاً انتخاب مشکل است. امام من سعی میکنم که به چند مورد اشاره کنم. اولین ویژگی، جاذبه قوی و فوق العاده ایشان بود. گذشته از افراد معمولی که به خودی خود در اولین دیدار شیفته ایشان میشدند، حتی برخی از دشمنان و بدخواهان دکتر در ملاقات با او ناخواسته جذب ایشان میشدند. حتی من شاهد بودم که برخی از بزرگان نسبت به او از صمیم دل ابراز علاقه میکردند. خانم دکتر نقل می کردند که: یک بار که در اوایل جنگ آقا (مقام معظم رهبری) به جبهه تشریف آورده بودند، صبح سر سفره در حضور دکتر و برخی دیگر از فرماندهان و رزمندگان فرمودند، «من ایشان (دکتر چمران) را از برادرم بیشتر دوست دارم.» همسر ایشان در ادامه نقل کردند که من بعد از این جریان از دکتر سئوال کردم، «واقعاً آقای خامنهای شما را از برادر بیشتر دوست دارند؟» دکتر گفتند، «بله، لطف ایشان به من بسیار بیشتر از یک برادر نسبت به برادر است.»
ویژگی دیگر ساده زیستی به مفهوم واقعی کلمه است. نیاز به ذکر ندارد که وقتی فردی همچون دکتر، جان خود را که ارزشمندترین سرمایه هر فرد است آنگونه در لبنان و ایران در طبق اخلاص می گذارد، طبیعی است که گرایش و تعلقی به مظاهر دنیا ندارد. ایشان در شرایطی که وزیر دفاع بود در طبقه کوچک یکی از ساختمانهای متعلق به نخست وزیری سکونت داشت. به یاد دارم عصر یکی از روزهای ماه مبارک رمضان وقتی به منزل ایشان رفتم، دیدم که برای افطار تنها غذایی که در آن خانه وجود دارد، نان و پنیر و هندوانه است! دیگر ویژگی بارز سلوک رفتار ایشان، روحیه همسان انگاری خود با سربازان و بسیجیان ساده، در مقام نبرد با دشمن بود. به وضوح روشن بودکه چیزی که دکتر را کسل میکند برخی جلسات توجیهی و برنامهریزی در پشت جبهه است و همیشه لحظه شماری میکرد تا این جلسات تمام شود و او بتواند با رساندن خود به خطوط مقدم، همپای تمام رزمندگان بجنگد. حتی روزهایی هم که نبرد با شدت جریان داشت دکتر علاقهای به نشستن در مقرهای فرماندهی نداشت و همان روزها هم قدم زنان و یا با ماشین به خطوط سرمی زد و با بچه ها ملاقات میکرد.
*قدری از سلوک رفتاری شهید چمران در خانواده بگویید.
دکتر یک بار در آمریکا ازدواج کردند که مادر همسرشان روحیه و مشرب عرفانی خاصی داشت و ایشان به لحاظ همین ویژگی علاقه خاصی به این خانم داشتند. از ازدواج اولشان صاحب فرزند شدند که یکی از آنها در زمان اقامت دکتر در لبنان در استخر خفه شد و از دنیا رفت که موجب تأثر شدید ایشان شد.
وقتی دکتر به لبنان آمدند و مستقر شدند خانمشان هم مدتی با ایشان در لبنان ماندند، ما با توجه به شرایطی که در لبنان داشت نتوانستند دوام بیاورند و به آمریکا برگشتند وقتی ایشان به دکتر گفته بودند که چرا به فکر فرزندانمان در آمریکا نیستید؟ دکتر در پاسخ گفته بودند که، «تمام بچههای یتیم جنوب لبنان فرزندان من هستند و من تفاوتی میان این بچهها و فرزندان خودم قائل نیستم.» بعد از چندی هم آن خانم از دکتر جدا شد. مدتی بعد ایشان به توصیه امام موسی صدر با خانم «غاده جابر» که اهل جنوب لبنان بودند ازدواج کردند. درباره ویژگیهای رفتاری ایشان در محیط خانواده باید بگویم مهمترین خصیصه ایشان عدم تحمیل کاری به همسرشان بود. ایشان هیچگاه به همسرش تکلیف نکردند که حتماً باید از لبنان به ایران بیاید یا اینکه در ایران همراه ایشان به جبهه برود و تمامی این کارها را همسرشان با رغبت و علاقه شخصی انجام دادند. هرگاه در منزل بودند بخش قابل توجهی از کارهای منزل را خودشان انجام می دادند. مثلاً به یاد دارم یک بار که به منزلشان رفتم دیدم که ایشان مشغول شستن ظروف خانه هستند. همسرشان نقل می کردند هنگامی که میخواستند با دکتر ازدواج کنند خانوادهشان که از ثروتمندان جنوب لبنان و از مخالفین این ازدواج بودند، به دکتر گفته بودند که: آیا شما میدانی که دختر ما خدمتکار دارد و قبل از اینکه از خواب بیدار شود، خدمتکار صبحانهاش را آماده کرده و بعد از بیدار شدن اتاقش را مرتب میکند؟ دکتر گفته بود که من ممکن است نتوانم برای دختر شما خدمتکار بگیرم تا این کارها را انجام دهد، اما قول میدهم که خودم همیشه قبل از بیدار شدن ایشان صبحانهاش را آماده کنم و اتاقش را هم مرتب کنم و تا پایان عمر هم به این عهد خودشان پایبند بودند.
نظر شما