حاج احمد متوسلیان - عملياتهاي انجام شده در مريوان (قسمت دوم)
شنبه, ۱۲ تير ۱۳۹۵ ساعت ۰۸:۳۵
نوید شاهد: «پيغام رسيد كه برادر «احمد» از كلية نيروها خواسته تا غروب آفتاب خودشان را به پشت ايستگاه رلة صدا و سيماي مريوان برسانند. كل نيروها كه جمع شدند، ديديم مي شويم 200 نفر بچه هاي سپاه و پيشمرگان مسلمان كرد. بعد در قالب يك ستون نظامي، همراه برادر «احمد» حركت كرديم. بين راه هرچه پرسيديم مقصد كجاست، او از جواب طفره رفت. خلاصه....
عملياتهاي انجام شده در مريوان - قسمت دوم
باري، با چنين اوصافي، در حقيقت، دزلي، به دملي چركين بر قامت جبهه هاي كردستان و كانون اصلي پرورش ميكروب تجزيه طلبي ضدانقلاب مبدل گشته بود. حال، دست طبيبي حاذق و مسلح به نيشتري برنده لازم بود تا اين غدة سرطاني چركين را با مهارت جراحي كند. چه كسي حاذق تر از «احمد»؟ همو كه بارها پوزه عفن ضدانقلاب را در عرصة جنگ هاي كردستان به خاك مذلت ماليده بود. «احمد» براي تصرف دزلي، از تاكتيك بسيار جالبي استفاده كرد؛ مكتوم نگاه داشتن هدف عمليات، تا آغاز لحظة تهاجم و حركت دادن ستون نيروها برخلاف مسير منتهي به هدف اصلي، جهت به انحراف كشاندن اذهان عوامل ستون پنجم دشمن از نيت واقعي سپاه اسلام. همان روشي كه رسول مكرم اسلام (صلي الله عليه واله وسلم) در جريان لشگركشي سپاه توحيد از مدينه براي فتح مكه به كار بسته بود. يكي از همرزمان «احمد»، ماجراي فتح دزلي را اين گونه روايت مي كند:
«پيغام رسيد كه برادر «احمد» از كلية نيروها خواسته تا غروب آفتاب خودشان را به پشت ايستگاه رلة صدا و سيماي مريوان برسانند. كل نيروها كه جمع شدند، ديديم مي شويم 200 نفر بچه هاي سپاه و پيشمرگان مسلمان كرد. بعد در قالب يك ستون نظامي، همراه برادر «احمد» حركت كرديم. بين راه هرچه پرسيديم مقصد كجاست، او از جواب طفره رفت. خلاصه، بعد از دو سه ساعتي ديديم داريم به طرف خاك عراق مي رويم. برادر «احمد» دستور توقف ستون را صادر كرد و بعد گفت: برادران! لازم است مطلبي را به شما توضيح بدهم. ما به حول و قوة الهي قرار است دزلي را بگيريم.
آقا، ما خيلي تعجب كرديم؛ آخر، مسيري كه آمده بوديم، درست 180 درجه مخالف جهت دزلي بود. يكي از بچه ها گفت: برادر «احمد»! آخر اين راهي كه ما آمده ايم، كجا به دزلي مي رسد؟ تازه، شما امكانات ما را در نظر نگرفته ايد. «احمد» با يك طمأنينه اي گفت: به خدا توكل كنيد. هيچ مشكلي پيش نخواهد آمد.
خلاصه، از نو دستور حركت داد و راهي شديم. ساعت 30/7 دقيقة شب بود كه رسيديم روي ارتفاعات اورامان. نگو با تدبير «احمد»، ما اين ارتفاعات را دور زده ايم و بدون كوچكترين خطري رسيده ايم بالاي قلة مشرف به دزلي؛ بدون آن كه حتي رنگ آن معبر مرگبار را هم ديده باشيم. «احمد» طوري برنامه ريزي كرده بود كه هركس ستون نيروهاي ما را در راه مي ديد، فكر مي كرد هدف ستون كشي «احمد» از مريوان، حمله به عراق بوده.
بعد «احمد» گفت: خب برادران، نگاه كنيد! پايين اين ارتفاع، زير پاي شما دزلي قرار گرفته. بعد هم بلافاصله ضمن تماس بي سيم با توپخانة بچه هاي ارتش، درخواست اجراي آتش كرد. با اصابت سومين گلولة توپ ريختيم داخل دزلي و آنجا را به صورتي برق آسا بدون درگيري تصرف كرديم. جالب اينجا بود كه در همين لحظات ديديم صداي بوق ماشين مي آيد. به دستور برادر «احمد»، من و يكي از بچه ها كنار جاده مستقر شده بوديم. ديديم از دور، يك كاميون كمپرسي، تخت گاز دارد مي آيد و لاينقطع بوق مي زند. نگو ضدانقلاب وقتي فهميد در دزلي درگيري شروع شده، اين كاميون را براي رساندن ادوات خمپاره و تقويت نيروهايش راهي دزلي كرده بود. با رسيدن كاميون به نزديكي ما ديديم ترمز كرد. آن برادر ما از ركاب ماشين بالا رفت و گفت: چه خبرته بابا! چرا اين قدر بوق مي زني؟! راننده كه از دموكرات ها بود و به هواي اينكه ما هم از خودشان هستيم، توقف كرده بود، تا لباس فرم آن بنده خدا را ديد، پشت فرمان كمپرسي از ترس غش كرد! بار اين كاميون، چند قبضه خمپاره انداز 80 ميليمتري، يك قبضه كاليبر 50 و مهمات معتنابهي بود كه به دست ما افتاد. بدون تعصب مي گويم كاري كه «احمد» با فتح دزلي انجام داد، بيشتر به يك معجزه شبيه بود.»
از ديگر تبعات آزادسازي دزلي، برملا شدن ماهيت همدستي عناصر به ظاهر موجه جريان ليبراليزم خزيده در دستگاه اجرايي حاكميت انقلاب با تجزيه طلبان وطن فروش بود. به محض تسخير دزلي و به اسارت درآمدن تني چند از كادرهاي بالا ضدانقلابيون توسط «احمد» و همرزمان او، ليبرال هاي فريبكار ناچار شدند دست از بازي يك بام و دو هواي خود در بحران كردستان برداشته، در دفاع از سركردگان جنايتكار ضدانقلاب مستقيماً وارد عمل بشوند. به گفتة يكي از رزمندگان سپاه مريوان:
«در دزلي تعدادي از سران گروهك دموكرات را به اسارت گرفتيم. يادم هست برادر ممقاني داشت دست يكي از آنها را كه مجروح شده بود، بخيه مي زد كه من و يكي از بچه هاي پيشمرگ كرد مسلمان به آنها رسيديم. تا پيشمرگ مزبور آن اسير ناشناس را ديد، مرا كناري كشيد و گفت: اين را مي شناسيد؟ گفتم: نه، چطور مگر؟ گفت: اين كال كال است. خنده ام گرفت و گفتم: كال كال ديگر چه صيغه اي است؟ گفت: اين اسم مستعار اوست. اين معاون سياسي- نظامي قاسملو - سركردة گروهك دموكرات- است. مگر تو اعلامية دموكرات را نديده بودي كه از قول كال كال نوشته بود: من 9 پاسدار خميني را اعدام كرده ام؟ خب، اين همان كال كال است ديگر!
تا خبر به برادر «احمد» رسيد، سريع آمد و پرسيد: ببينم! قضيه چيست؟ ماجرا را براي او تعريف كرديم. «احمد» گفت: اين امكان ندارد! اگر اين طور باشد، طرف رده اش خيلي بالاست. بعد سر وقت او رفت و پرسيد: تو كال كال هستي؟ او هم با يك تفرعني بادي به غبغب انداخت و گفت: بله، خودم هستم! ببينيد، من هيچ مشكلي ندارم. بهتر است بدانيد من با آقاي رئيس جمهور - بني صدر- از قديم رفاقت دارم. ايشان مرا خوب مي شناسد. شما اگر مرا به مريوان برسانيد آزاد مي شوم.
«احمد» بلافاصله از آن اتاق بيرون آمد. ديديم خيلي آشفته است. پرسيدم: برادر «احمد»، آخر چه شده؟ گفت: كارمان درآمد، مي خواستي چه بشود؟! گفتم: آخر براي چه؟ گفت: فقط يادتان باشد چه مي گويم! همين فرداست كه بني صدر به دست و پا بيفتد و اين را به تهران احضار كند. آن وقت، همة زحمات ما برباد مي رود!
ما كه فكر مي كرديم حرفهاي كال كال مشتي لاف و گزاف بوده، اين نگراني برادر «احمد» خيلي باعث تعجب ما شده بود درست فرداي همان روز ديديم پيامي از سنندج مخابره شد، با اين مضمون: از مركز دستور اكيد رسيده، تمامي كساني را كه در دزلي اسير گرفته ايد، سريع به سنندج منتقل كنيد!! ما از تعجب شوكه شديم. در تهران از كجا فهميده بودند كه شب قبل ما در دزلي عمليات كرده و كادرهاي دموكرات را اسير گرفته ايم؟ آن هم در شرايطي كه تا لحظة شروع عمليات، حتي خود بچه هاي سپاه مريوان هم نمي دانستند هدف حمله، تصرف دزلي است! همان جا برادر «احمد» به بچه ها گفت: به شما نگفته بودم؟! صدور اين دستور علتي ندارد، مگر خلاص كردن همين آقاي كال كال و رفقاي او از مهلكه، پس متوجه شده اند كه ما اين را اسير گرفته ايم! در تمام ايام جنگ هاي كردستان، هيچ وقت «احمد» را مثل آن روز گرفته و مكدر نديده بوديم.»
«احمد» دربارة عاقبت اين ماجرا مي گويد:
«كال كال معاون سياسي- نظامي قاسملو و يكي از اركان اصلي ضدانقلاب در كردستان بود. وقتي در دزلي دستگيرش كرديم، خودش مي گفت: اگر مرا به مريوان برسانيد آزاد مي شوم. من خواهشم از شما اين است كه مرا به مريوان ببريد.
وقتي ديديم ليبرال ها مي خواهند آزادش كنند، برادرهاي ما او را بردند همان جايي كه دموكرات ها دوتن از برادران ما را شهيد كرده بودند و آنجا پس از صحبت هايي، بچه ها كال كال و يكي ديگر از كادرهاي مؤثر دموكرات را اعدام كردند. بعدها وزارت كشور و همة ارگان هاي دولتي كه كارگزار بني صدر و دفتر هماهنگي رييس جمهور بودند، شروع كردند به اعتراض و ما را هم حقيقتش را بخواهيد، دادگاهي كردند به هر جهت نهايتاً مسأله حل شد و عوامل بني صدر نتوانستند كاري از پيش ببرند.
باري، با چنين اوصافي، در حقيقت، دزلي، به دملي چركين بر قامت جبهه هاي كردستان و كانون اصلي پرورش ميكروب تجزيه طلبي ضدانقلاب مبدل گشته بود. حال، دست طبيبي حاذق و مسلح به نيشتري برنده لازم بود تا اين غدة سرطاني چركين را با مهارت جراحي كند. چه كسي حاذق تر از «احمد»؟ همو كه بارها پوزه عفن ضدانقلاب را در عرصة جنگ هاي كردستان به خاك مذلت ماليده بود. «احمد» براي تصرف دزلي، از تاكتيك بسيار جالبي استفاده كرد؛ مكتوم نگاه داشتن هدف عمليات، تا آغاز لحظة تهاجم و حركت دادن ستون نيروها برخلاف مسير منتهي به هدف اصلي، جهت به انحراف كشاندن اذهان عوامل ستون پنجم دشمن از نيت واقعي سپاه اسلام. همان روشي كه رسول مكرم اسلام (صلي الله عليه واله وسلم) در جريان لشگركشي سپاه توحيد از مدينه براي فتح مكه به كار بسته بود. يكي از همرزمان «احمد»، ماجراي فتح دزلي را اين گونه روايت مي كند:
«پيغام رسيد كه برادر «احمد» از كلية نيروها خواسته تا غروب آفتاب خودشان را به پشت ايستگاه رلة صدا و سيماي مريوان برسانند. كل نيروها كه جمع شدند، ديديم مي شويم 200 نفر بچه هاي سپاه و پيشمرگان مسلمان كرد. بعد در قالب يك ستون نظامي، همراه برادر «احمد» حركت كرديم. بين راه هرچه پرسيديم مقصد كجاست، او از جواب طفره رفت. خلاصه، بعد از دو سه ساعتي ديديم داريم به طرف خاك عراق مي رويم. برادر «احمد» دستور توقف ستون را صادر كرد و بعد گفت: برادران! لازم است مطلبي را به شما توضيح بدهم. ما به حول و قوة الهي قرار است دزلي را بگيريم.
آقا، ما خيلي تعجب كرديم؛ آخر، مسيري كه آمده بوديم، درست 180 درجه مخالف جهت دزلي بود. يكي از بچه ها گفت: برادر «احمد»! آخر اين راهي كه ما آمده ايم، كجا به دزلي مي رسد؟ تازه، شما امكانات ما را در نظر نگرفته ايد. «احمد» با يك طمأنينه اي گفت: به خدا توكل كنيد. هيچ مشكلي پيش نخواهد آمد.
خلاصه، از نو دستور حركت داد و راهي شديم. ساعت 30/7 دقيقة شب بود كه رسيديم روي ارتفاعات اورامان. نگو با تدبير «احمد»، ما اين ارتفاعات را دور زده ايم و بدون كوچكترين خطري رسيده ايم بالاي قلة مشرف به دزلي؛ بدون آن كه حتي رنگ آن معبر مرگبار را هم ديده باشيم. «احمد» طوري برنامه ريزي كرده بود كه هركس ستون نيروهاي ما را در راه مي ديد، فكر مي كرد هدف ستون كشي «احمد» از مريوان، حمله به عراق بوده.
بعد «احمد» گفت: خب برادران، نگاه كنيد! پايين اين ارتفاع، زير پاي شما دزلي قرار گرفته. بعد هم بلافاصله ضمن تماس بي سيم با توپخانة بچه هاي ارتش، درخواست اجراي آتش كرد. با اصابت سومين گلولة توپ ريختيم داخل دزلي و آنجا را به صورتي برق آسا بدون درگيري تصرف كرديم. جالب اينجا بود كه در همين لحظات ديديم صداي بوق ماشين مي آيد. به دستور برادر «احمد»، من و يكي از بچه ها كنار جاده مستقر شده بوديم. ديديم از دور، يك كاميون كمپرسي، تخت گاز دارد مي آيد و لاينقطع بوق مي زند. نگو ضدانقلاب وقتي فهميد در دزلي درگيري شروع شده، اين كاميون را براي رساندن ادوات خمپاره و تقويت نيروهايش راهي دزلي كرده بود. با رسيدن كاميون به نزديكي ما ديديم ترمز كرد. آن برادر ما از ركاب ماشين بالا رفت و گفت: چه خبرته بابا! چرا اين قدر بوق مي زني؟! راننده كه از دموكرات ها بود و به هواي اينكه ما هم از خودشان هستيم، توقف كرده بود، تا لباس فرم آن بنده خدا را ديد، پشت فرمان كمپرسي از ترس غش كرد! بار اين كاميون، چند قبضه خمپاره انداز 80 ميليمتري، يك قبضه كاليبر 50 و مهمات معتنابهي بود كه به دست ما افتاد. بدون تعصب مي گويم كاري كه «احمد» با فتح دزلي انجام داد، بيشتر به يك معجزه شبيه بود.»
از ديگر تبعات آزادسازي دزلي، برملا شدن ماهيت همدستي عناصر به ظاهر موجه جريان ليبراليزم خزيده در دستگاه اجرايي حاكميت انقلاب با تجزيه طلبان وطن فروش بود. به محض تسخير دزلي و به اسارت درآمدن تني چند از كادرهاي بالا ضدانقلابيون توسط «احمد» و همرزمان او، ليبرال هاي فريبكار ناچار شدند دست از بازي يك بام و دو هواي خود در بحران كردستان برداشته، در دفاع از سركردگان جنايتكار ضدانقلاب مستقيماً وارد عمل بشوند. به گفتة يكي از رزمندگان سپاه مريوان:
«در دزلي تعدادي از سران گروهك دموكرات را به اسارت گرفتيم. يادم هست برادر ممقاني داشت دست يكي از آنها را كه مجروح شده بود، بخيه مي زد كه من و يكي از بچه هاي پيشمرگ كرد مسلمان به آنها رسيديم. تا پيشمرگ مزبور آن اسير ناشناس را ديد، مرا كناري كشيد و گفت: اين را مي شناسيد؟ گفتم: نه، چطور مگر؟ گفت: اين كال كال است. خنده ام گرفت و گفتم: كال كال ديگر چه صيغه اي است؟ گفت: اين اسم مستعار اوست. اين معاون سياسي- نظامي قاسملو - سركردة گروهك دموكرات- است. مگر تو اعلامية دموكرات را نديده بودي كه از قول كال كال نوشته بود: من 9 پاسدار خميني را اعدام كرده ام؟ خب، اين همان كال كال است ديگر!
تا خبر به برادر «احمد» رسيد، سريع آمد و پرسيد: ببينم! قضيه چيست؟ ماجرا را براي او تعريف كرديم. «احمد» گفت: اين امكان ندارد! اگر اين طور باشد، طرف رده اش خيلي بالاست. بعد سر وقت او رفت و پرسيد: تو كال كال هستي؟ او هم با يك تفرعني بادي به غبغب انداخت و گفت: بله، خودم هستم! ببينيد، من هيچ مشكلي ندارم. بهتر است بدانيد من با آقاي رئيس جمهور - بني صدر- از قديم رفاقت دارم. ايشان مرا خوب مي شناسد. شما اگر مرا به مريوان برسانيد آزاد مي شوم.
«احمد» بلافاصله از آن اتاق بيرون آمد. ديديم خيلي آشفته است. پرسيدم: برادر «احمد»، آخر چه شده؟ گفت: كارمان درآمد، مي خواستي چه بشود؟! گفتم: آخر براي چه؟ گفت: فقط يادتان باشد چه مي گويم! همين فرداست كه بني صدر به دست و پا بيفتد و اين را به تهران احضار كند. آن وقت، همة زحمات ما برباد مي رود!
ما كه فكر مي كرديم حرفهاي كال كال مشتي لاف و گزاف بوده، اين نگراني برادر «احمد» خيلي باعث تعجب ما شده بود درست فرداي همان روز ديديم پيامي از سنندج مخابره شد، با اين مضمون: از مركز دستور اكيد رسيده، تمامي كساني را كه در دزلي اسير گرفته ايد، سريع به سنندج منتقل كنيد!! ما از تعجب شوكه شديم. در تهران از كجا فهميده بودند كه شب قبل ما در دزلي عمليات كرده و كادرهاي دموكرات را اسير گرفته ايم؟ آن هم در شرايطي كه تا لحظة شروع عمليات، حتي خود بچه هاي سپاه مريوان هم نمي دانستند هدف حمله، تصرف دزلي است! همان جا برادر «احمد» به بچه ها گفت: به شما نگفته بودم؟! صدور اين دستور علتي ندارد، مگر خلاص كردن همين آقاي كال كال و رفقاي او از مهلكه، پس متوجه شده اند كه ما اين را اسير گرفته ايم! در تمام ايام جنگ هاي كردستان، هيچ وقت «احمد» را مثل آن روز گرفته و مكدر نديده بوديم.»
«احمد» دربارة عاقبت اين ماجرا مي گويد:
«كال كال معاون سياسي- نظامي قاسملو و يكي از اركان اصلي ضدانقلاب در كردستان بود. وقتي در دزلي دستگيرش كرديم، خودش مي گفت: اگر مرا به مريوان برسانيد آزاد مي شوم. من خواهشم از شما اين است كه مرا به مريوان ببريد.
وقتي ديديم ليبرال ها مي خواهند آزادش كنند، برادرهاي ما او را بردند همان جايي كه دموكرات ها دوتن از برادران ما را شهيد كرده بودند و آنجا پس از صحبت هايي، بچه ها كال كال و يكي ديگر از كادرهاي مؤثر دموكرات را اعدام كردند. بعدها وزارت كشور و همة ارگان هاي دولتي كه كارگزار بني صدر و دفتر هماهنگي رييس جمهور بودند، شروع كردند به اعتراض و ما را هم حقيقتش را بخواهيد، دادگاهي كردند به هر جهت نهايتاً مسأله حل شد و عوامل بني صدر نتوانستند كاري از پيش ببرند.
نظر شما