وقت دعا جز خدا كسي را نمي ديد
سهشنبه, ۲۲ تير ۱۳۹۵ ساعت ۰۸:۵۷
نوید شاهد: : يكبار از او پرسيدم كه دليل اين همه بي قراري چيست؟ گفت: من از روي شهدا، فرزندان آنها وهمين طور مادران و همسران شهدا خجالت مي كشم. باز من به خانه آمدم و به خانواده ام سر زدم در صورتي خانواده هاي شهدا همچنان چشم به راهند.
خديجه بصير ، خواهر سردار شهيد حاج حسين بصير:
مي گويد: يكبار از او پرسيدم كه دليل اين همه بي قراري چيست؟ گفت: من از روي شهدا، فرزندان آنها وهمين طور مادران و همسران شهدا خجالت مي كشم. باز من به خانه آمدم و به خانواده ام سر زدم در صورتي خانواده هاي شهدا همچنان چشم به راهند.
خديجه بصير مي گويد:
بزرگترين آرزوي برادرم شهادت بود. او براي رسيدن به اين خواسته، لحظه شماري مي كرد. هميشه سر سجاده نماز دستهايش را رو به آسمان بلند مي كرد و زيرلب شهادت را زمزمه مي كرد.
خواهر شهيد ادامه مي دهد:
روزهاي دوشنبه و چهارشنبه دعاي توسل مي خواند كه يكبار او را مشغول خواندن دعاي توسل ديدم كه چنان ضجه مي زد كه گويي ما را دور و برش نمي بيند.
ما از گريه و ناله او نگران شده بوديم؛ به خصوص مادرم كه تاب ديدن همين صحنه را نداشت. مدام از ما مي پرسيد: «چه اتفاقي افتاده كه حسينم اينقدر بي تابي مي كند؟!»
خديجه بصير دليل گريه هاي برادر را شرح مي دهد:
يكبار از او پرسيدم كه دليل اين همه بي قراري چيست؟ گفت: من از روي شهدا، فرزندان آنها وهمينطور مادران و همسران شهدا خجالت مي كشم. باز من به خانه آمدم و به خانواده ام سر زدم در صورتي خانواده هاي شهدا همچنان چشم به راهند.
او از اينكه تا آن روز لياقت شهادت را نداشت، ناراحت بود و احساس گناه مي كرد. آن روز حاجي از من خواست تا برايش دعا كنم تا هرچه زودتر شهيد شود.
خواهر شهيد از رسيدن حاج حسين به آرزويش مي گويد:
حاج حسين بعد از شهادت برادر كوچكترمان،اصغر ديگر آرام و قرار نداشت؛ چرا كه مي خواست هرچه زودتر به ديدار معبود بپيوندد.
هنوز گل هاي لاله اي كه روي مزار اصغر گذاشته بوديم تازه بود كه حاجي به سوي آسمان پر كشيد.
خواهر شهيد در پايان از جوانان مي خواهد:
از جوانان عزيز كشورم مي خواهم كه حرمت خون شهدا را حفظ كنند و خداي نكرده كاري نكنند كه در آن دنيا شرمنده اين عزيزان باشند. اميدوارم تمامي ما بتوانيم جوابگوي قطره اي از خون شهدا باشيم.
مي گويد: يكبار از او پرسيدم كه دليل اين همه بي قراري چيست؟ گفت: من از روي شهدا، فرزندان آنها وهمين طور مادران و همسران شهدا خجالت مي كشم. باز من به خانه آمدم و به خانواده ام سر زدم در صورتي خانواده هاي شهدا همچنان چشم به راهند.
خديجه بصير مي گويد:
بزرگترين آرزوي برادرم شهادت بود. او براي رسيدن به اين خواسته، لحظه شماري مي كرد. هميشه سر سجاده نماز دستهايش را رو به آسمان بلند مي كرد و زيرلب شهادت را زمزمه مي كرد.
خواهر شهيد ادامه مي دهد:
روزهاي دوشنبه و چهارشنبه دعاي توسل مي خواند كه يكبار او را مشغول خواندن دعاي توسل ديدم كه چنان ضجه مي زد كه گويي ما را دور و برش نمي بيند.
ما از گريه و ناله او نگران شده بوديم؛ به خصوص مادرم كه تاب ديدن همين صحنه را نداشت. مدام از ما مي پرسيد: «چه اتفاقي افتاده كه حسينم اينقدر بي تابي مي كند؟!»
خديجه بصير دليل گريه هاي برادر را شرح مي دهد:
يكبار از او پرسيدم كه دليل اين همه بي قراري چيست؟ گفت: من از روي شهدا، فرزندان آنها وهمينطور مادران و همسران شهدا خجالت مي كشم. باز من به خانه آمدم و به خانواده ام سر زدم در صورتي خانواده هاي شهدا همچنان چشم به راهند.
او از اينكه تا آن روز لياقت شهادت را نداشت، ناراحت بود و احساس گناه مي كرد. آن روز حاجي از من خواست تا برايش دعا كنم تا هرچه زودتر شهيد شود.
خواهر شهيد از رسيدن حاج حسين به آرزويش مي گويد:
حاج حسين بعد از شهادت برادر كوچكترمان،اصغر ديگر آرام و قرار نداشت؛ چرا كه مي خواست هرچه زودتر به ديدار معبود بپيوندد.
هنوز گل هاي لاله اي كه روي مزار اصغر گذاشته بوديم تازه بود كه حاجي به سوي آسمان پر كشيد.
خواهر شهيد در پايان از جوانان مي خواهد:
از جوانان عزيز كشورم مي خواهم كه حرمت خون شهدا را حفظ كنند و خداي نكرده كاري نكنند كه در آن دنيا شرمنده اين عزيزان باشند. اميدوارم تمامي ما بتوانيم جوابگوي قطره اي از خون شهدا باشيم.
نظر شما