آخرين وداع سردار عاشورایی
دوشنبه, ۲۱ تير ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۵۶
نوید شاهد: مي گويد: حضور حاجي را هميشه در زندگي اش حس مي كنم. به خصوص وقتي كه به كمك و مشورتش نياز دارم، به ياري ام مي آيد. همان طور كه در قرآن به آن اشاره شده است شهيدان زنده اند و نزد پروردگارشان روزي مي خورند.
آمنه براري، همسر سردار شهيد حاج حسين بصير:
مي گويد: حضور حاجي را هميشه در زندگي اش حس مي كنم. به خصوص وقتي كه به كمك و مشورتش نياز دارم، به ياري ام مي آيد. همان طور كه در قرآن به آن اشاره شده است شهيدان زنده اند و نزد پروردگارشان روزي مي خورند.
19 سال با حاج حسين زندگي كردم و در اين مدت، زندگي را به معناي واقعي حس كردم. با اينكه زندگي ساده اي داشتيم اما انسانيت و مردانگي حاجي باعث مي شد كه در نگاهم دوست داشتني و محترم باشد.
اينها گوشه اي از صحبتهاي «آمنه براري» همسر سردار شهيد« حاج حسين بصير» است. وي سال ها شاهد خوبي ها واز خود گذشتگي هاي اين سردار بوده است.
همسر شهيد كلامش را اينگونه آغاز مي كند:
در آبان ماه سال 1347 من وحسين زندگي مشتركمان را آغاز كرديم. ما زندگي ساده و تا حدودي فقيرانه اي داشتيم، اما حاجي سخت كوش و مهربان بود و براي بهبود وضعيت زندگي مان از هيچ كوششي دريغ نمي كرد. او جوشكار بود و علاوه بر آن در مزرعه به پدرش هم كار مي كرد. با تولد اولين فرزندمان « فرشته » شيريني زندگي مان دو چندان شد.
وي درباره ديدگاه انقلابي شهيد بصير مي گويد:
او مخالف رژيم شاه و فردي انقلابي بود. براي همين، در تظاهرات هاي قم، مشهد و تهران شركت مي كرد. اعلاميه هاي امام(ره) را به فريدونكنار مي آورد و بين مردم پخش مي كرد.
حاجي ارتشي بود، اما به دليل مخالفت هايش، استعفا داد، چون نمي توانست اين زورگويي ها را تحمل كند.
همسر شهيد به فعاليت هاي وي بعد انقلاب اشاره مي كند:
بعد از انقلاب (قبل از شروع جنگ) در ستاد ضد انقلاب وامر به معروف بابلسر بود. قبل و بعد از انقلاب با مردم عادي و طلبه ها جلسه مي گذاشت و درباره انقلاب و امام(ره) صحبت مي كرد. در اين جلسات به مسائل و مشكلات مردم نيز رسيدگي مي شد. مثلاً اگر جواني وضع مالي خوبي براي ازدواج نداشت، از مردم خير خواه پول جمع مي كردند و به او كمك مي كردند.
بعد از مدتي حاجي به افغانستان رفت تا در جنگ به آنها كمك كند.
خانم براري روزي كه همسرش به جبهه رفت را به ياد مي آورد:
با شروع جنگ، حسين مدام زمزمه رفتن به جبهه مي كرد . من كه با روحيات و تعصبش نسبت به كشور خبر داشتم، با وجود تنهايي و مسئوليت فرزندانمان، با رفتنش مخالفت نكردم. دوري از او برايم سخت بود اما هر وقت كه دل تنگش مي شدم و از مشكلات زندگي گلايه مي كردم؛ به ياد كشورم و مردم بي گناه مي افتادم و به ياد اينكه حسين من براي آسايش و سربلندي اين كشور تفنگ به دست گرفته و دور از خانه و كاشانه اش با دشمن مي جنگد، قدري آرام مي گرفتم.
از روزهايي كه حاجي به مرخصي مي آمد مي پرسيم:
وقتي مي آمد، به ديدار خانواده هاي شهدا مي رفت و هميشه دوست داشت به رزمنده هايي كه توان مالي براي ازدواج ندارند كمك كند. با ديدن خانواده اش خيلي خوشحال مي شد. دست پدر و مادر پيرش را مي بوسيد و با فرزندانش بازي مي كرد. حسين آرزوي شهادت داشت و از اينكه به آن نرسيده ناراحت بود. اين را از چشمانش مي خواندم. زمان مرخصي هايش كوتاه بود، چون بي قرار رفتن به جبهه بود.
آمنه براري به بيان حالات حاج حسين بصير قبل از شهادتش مي پردازد:
آخرين باري كه به مرخصي آمد، برخلاف هميشه كه سر و رويش اصلاح كرده بود، اين بار با محاسني بلند (كه در اين مدت كاملا جوگندمي شده بود) به ديدار ما آمد. از ديدن او در آن وضعيت تعجب كردم. گفت: مي خواهم وقت شهادت، محاسنم به خونم آغشته شود.
آن روزها "اصغر" برادر حاجي و دامادم "مرتضي جباري" شهيد شده بودند و حسين هم دل شكسته بود و براي شهادت لحظه شماري مي كرد.
يك روز قبل از رفتن به جبهه سجاده مادرش را پهن كرد و روي سجاده مادرش نماز خواند. هنگام صبح، قبل از رفتنش، نامه وداع حضرت زينب(س) را خواند و براي هميشه رفت.
وي چگونگي شنيدن خبر شهادت همسرش را شرح مي دهد:
حاجي قبل از شهادتش با من تماس گرفت و گفت كه بعد از هفت روز به اهواز بياييد و من قبول كردم.
من دو روز در منزل پدرم ماندم. روزسوم پدرم به خانه آمد؛ متوجه شدم كه خيلي ناراحت است. بعد از او برادرم آمد؛ او هم ناراحت بود. من فكر كردم براي برادرم اتفاقي افتاده وآنها ناراحتند. بعد از مدتي پسرم مهدي آمد و متوجه شدم كه چشمش ورم كرده است. علتش آن را پرسيدم؛ گفت كه بابا زخمي شده، ولي من باور نكردم و تازه علت ناراحتي پدر و برادرم را فهميدم و فهميدم كه حاجي شهيد شده است.
براري در پايان اضافه مي كند:
حضور حاجي را هميشه در زندگي ام حس مي كنم. به خصوص وقتي كه به كمك و مشورتش نياز دارم، به ياري ام مي آيد. همان طور كه در قرآن به آن اشاره شده است شهيدان زنده اند و نزد پروردگارشان روزي مي خورند.
مي گويد: حضور حاجي را هميشه در زندگي اش حس مي كنم. به خصوص وقتي كه به كمك و مشورتش نياز دارم، به ياري ام مي آيد. همان طور كه در قرآن به آن اشاره شده است شهيدان زنده اند و نزد پروردگارشان روزي مي خورند.
19 سال با حاج حسين زندگي كردم و در اين مدت، زندگي را به معناي واقعي حس كردم. با اينكه زندگي ساده اي داشتيم اما انسانيت و مردانگي حاجي باعث مي شد كه در نگاهم دوست داشتني و محترم باشد.
اينها گوشه اي از صحبتهاي «آمنه براري» همسر سردار شهيد« حاج حسين بصير» است. وي سال ها شاهد خوبي ها واز خود گذشتگي هاي اين سردار بوده است.
همسر شهيد كلامش را اينگونه آغاز مي كند:
در آبان ماه سال 1347 من وحسين زندگي مشتركمان را آغاز كرديم. ما زندگي ساده و تا حدودي فقيرانه اي داشتيم، اما حاجي سخت كوش و مهربان بود و براي بهبود وضعيت زندگي مان از هيچ كوششي دريغ نمي كرد. او جوشكار بود و علاوه بر آن در مزرعه به پدرش هم كار مي كرد. با تولد اولين فرزندمان « فرشته » شيريني زندگي مان دو چندان شد.
وي درباره ديدگاه انقلابي شهيد بصير مي گويد:
او مخالف رژيم شاه و فردي انقلابي بود. براي همين، در تظاهرات هاي قم، مشهد و تهران شركت مي كرد. اعلاميه هاي امام(ره) را به فريدونكنار مي آورد و بين مردم پخش مي كرد.
حاجي ارتشي بود، اما به دليل مخالفت هايش، استعفا داد، چون نمي توانست اين زورگويي ها را تحمل كند.
همسر شهيد به فعاليت هاي وي بعد انقلاب اشاره مي كند:
بعد از انقلاب (قبل از شروع جنگ) در ستاد ضد انقلاب وامر به معروف بابلسر بود. قبل و بعد از انقلاب با مردم عادي و طلبه ها جلسه مي گذاشت و درباره انقلاب و امام(ره) صحبت مي كرد. در اين جلسات به مسائل و مشكلات مردم نيز رسيدگي مي شد. مثلاً اگر جواني وضع مالي خوبي براي ازدواج نداشت، از مردم خير خواه پول جمع مي كردند و به او كمك مي كردند.
بعد از مدتي حاجي به افغانستان رفت تا در جنگ به آنها كمك كند.
خانم براري روزي كه همسرش به جبهه رفت را به ياد مي آورد:
با شروع جنگ، حسين مدام زمزمه رفتن به جبهه مي كرد . من كه با روحيات و تعصبش نسبت به كشور خبر داشتم، با وجود تنهايي و مسئوليت فرزندانمان، با رفتنش مخالفت نكردم. دوري از او برايم سخت بود اما هر وقت كه دل تنگش مي شدم و از مشكلات زندگي گلايه مي كردم؛ به ياد كشورم و مردم بي گناه مي افتادم و به ياد اينكه حسين من براي آسايش و سربلندي اين كشور تفنگ به دست گرفته و دور از خانه و كاشانه اش با دشمن مي جنگد، قدري آرام مي گرفتم.
از روزهايي كه حاجي به مرخصي مي آمد مي پرسيم:
وقتي مي آمد، به ديدار خانواده هاي شهدا مي رفت و هميشه دوست داشت به رزمنده هايي كه توان مالي براي ازدواج ندارند كمك كند. با ديدن خانواده اش خيلي خوشحال مي شد. دست پدر و مادر پيرش را مي بوسيد و با فرزندانش بازي مي كرد. حسين آرزوي شهادت داشت و از اينكه به آن نرسيده ناراحت بود. اين را از چشمانش مي خواندم. زمان مرخصي هايش كوتاه بود، چون بي قرار رفتن به جبهه بود.
آمنه براري به بيان حالات حاج حسين بصير قبل از شهادتش مي پردازد:
آخرين باري كه به مرخصي آمد، برخلاف هميشه كه سر و رويش اصلاح كرده بود، اين بار با محاسني بلند (كه در اين مدت كاملا جوگندمي شده بود) به ديدار ما آمد. از ديدن او در آن وضعيت تعجب كردم. گفت: مي خواهم وقت شهادت، محاسنم به خونم آغشته شود.
آن روزها "اصغر" برادر حاجي و دامادم "مرتضي جباري" شهيد شده بودند و حسين هم دل شكسته بود و براي شهادت لحظه شماري مي كرد.
يك روز قبل از رفتن به جبهه سجاده مادرش را پهن كرد و روي سجاده مادرش نماز خواند. هنگام صبح، قبل از رفتنش، نامه وداع حضرت زينب(س) را خواند و براي هميشه رفت.
وي چگونگي شنيدن خبر شهادت همسرش را شرح مي دهد:
حاجي قبل از شهادتش با من تماس گرفت و گفت كه بعد از هفت روز به اهواز بياييد و من قبول كردم.
من دو روز در منزل پدرم ماندم. روزسوم پدرم به خانه آمد؛ متوجه شدم كه خيلي ناراحت است. بعد از او برادرم آمد؛ او هم ناراحت بود. من فكر كردم براي برادرم اتفاقي افتاده وآنها ناراحتند. بعد از مدتي پسرم مهدي آمد و متوجه شدم كه چشمش ورم كرده است. علتش آن را پرسيدم؛ گفت كه بابا زخمي شده، ولي من باور نكردم و تازه علت ناراحتي پدر و برادرم را فهميدم و فهميدم كه حاجي شهيد شده است.
براري در پايان اضافه مي كند:
حضور حاجي را هميشه در زندگي ام حس مي كنم. به خصوص وقتي كه به كمك و مشورتش نياز دارم، به ياري ام مي آيد. همان طور كه در قرآن به آن اشاره شده است شهيدان زنده اند و نزد پروردگارشان روزي مي خورند.
نظر شما