شنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۴۸
نوید شاهد: مي گويند اصفهاني هاي حزب زحمتكشان با شنيدن وصيت نامه دكتر بقائي ناراحت شدند و گريه كردند. نه، هيچ كس گريه نكرد. من نتوانستم بروم، ولي چند نفر رفته بودند. فقط آقاي حاتم زاده يك خرده اوقات تلخي كرده بود، چون خيال كرده بود دكتر مي ماند و او سمتي چيزي مي گيرد و يك كاره اي مي شود.
در حزب با نگاه غير ديني موافق نبود

نوید شاهد: «شهيد دكتر آيت، از تعامل تا تقابل با حزب زحمتكشان » در گفت و شنود با دكتر حسين واعظي

شما مرحوم آيت را از كي شناختيد و قديمي ترين خاطراتي كه با او داريد، كدام است؟
بنده بعد از ۲۸ مرداد با آيت ارتباط پيدا كردم.
در نجف آباد يا در تهران؟
در تهران، به تهران رفته و عضو حزب زحمتكشان شده بود و بعد وقتي آمد اصفهان، طبيعتا با ما تماس مي گرفت، ولي بعد از انقلاب با اينكه مي توانستيم خيلي از لحاظ سياسي و مذهبي به هم نزديك باشيم، اما با او ارتباطي نداشتيم. آيت نوه دختري مرحوم آيت الله آسيد علي نجف آبادي است كه از اعاظم فقها و بسيار مرد فقيه، متقي و زاهدي بود. من خودم به مسجد ايشان و پاي منبرش مي رفتم. عقايد بسيار تندي داشت. هيچ روضه خواني جرئت نداشت وقتي ايشان پاي منبر نشسته، روي منبر حرف بي ربط بزند، چون او را از منبر مي كشيد پائين. من خودم دو سه بار پاي منبر ايشان بودم كه گفت احمق ها! به جاي اتلاف وقت برويد سواد ياد بگيريد. اين دعاهائي كه مي خوانيد، اگر معني شان را ندانيد، به مفت نمي ارزد. من يك راه يادتان مي دهم. كتاب دعا را برداريد و بگوئيد خدايا! هرچه توي اين نوشته به ما بده. اين بهتر از اين است كه اينها را بخوانيد و نفهميد چه مي خوانيد.
پس مرحوم آيت از لحاظ صراحت و شجاعت به پدربزرگش رفته بوده.
همين طور است. خيلي رك و صريح بود. آيت يك مذهبي خشك نبود. وقتي به اصفهان مي آمد، در جلسات حزب كه اينجا داشتيم، مي آمد و سر مي زد و با دوستان صحبت مي كرديم. اختصاصاً من با او نزديك تر از بقيه بودم. وضع مالي خوبي نداشت و در كمال تنگدستي زندگي و به شدت صرفه جوئي مي كرد كه از افتخارات اوست. با اين توصيف فوق العاده اهل مطالعه و بسيار شجاع بود. مجموعه اي كه او از نظر اطلاعات سياسي و اسناد و مطبوعات داشت، گمان نمي كنم در ايران كسي داشته باشد.
بهترين خاطره اي كه از مرحوم آيت دارم، در كنگره سال ۴۰، ۴۱ اصفهان است، چون صحنه گردان كنگره، اصفهاني ها بودند. من هم مسئول امورمالي كنگره بودم و شايد كنگره اي كه درست كرديم، در تاريخ اين مملكت شايد بي نظير باشد. يك بيابان را كه هيچ وسيله اي ندارد، براي چنين كاري آماده كرديم.
در آن كنگره، يكي از فعاليت هاي مهم ما اين بود كه در كميته مرامنامه و اساسنامه نفوذ كنيم تا بتوانيم عقايد خودمان را در آنجا اعمال كنيم.
منظورتان نسل جوان حزب بود كه شما و دكتر آيت جزو آنان بوديد؟
بهتر است اسمش را نسل مذهبي حزب بگذاريم، چون آنهائي كه حزب را به طرف گرايش مذهبي بردند، اصفهاني ها بودند. من خودم در كميته مرامنامه بودم و آقاي آيت در كميته اساسنامه بود. در كميته مرامنامه وقتي قوانين مملكتي مطرح شدند، پيشنهاد كرديم كه قوانيني كه مورد حزب است، بايد با توجه به قوانين مقدس اسلام باشد و اين براي قديمي هاي حزب خيلي سنگين بود، مثلا امثال آقاي ديوشلي، آقاي وحيدي، پارسي...
اينها كه مذهبي بودند و لامذهب نبودند...
اينها آن چنان مذهبي نبودند، نمي خواستند حزب خيلي مذهبي شود.
خود دكتر بقائي چطور؟
خواهم گفت. كار بالا گرفت و بالاخره هم گفتند برويم از دكتر بپرسيم. دكتر در جائي كه برايشان درست كرده بوديم، استراحت مي كردند. دو نفر يكي از مخالفين و يكي از موافقين پيش دكتر بقائي رفتند و اين پيشنهاد را بردند. دكتر بقائي با اين كار مخالف بود، منتهي سياستمدار بود و گفت حالا فرض كنيد كه اين را در مرامنامه حزب هم آورديد، من به شما قول مي دهم كه حتي يك نفر هم به خاطر اين ماده عضو حزب ما نمي شود!»
پس قبول كرد...
بله، قبول كرد و ما هم آورديم و در اساسنامه گذاشتيم. آيت و بقيه در كميته اساسنامه هم يك مقداري دستكاري هائي كردند و بعد تماسشان با ما زياد شد و بعد ۱۵ خرداد اتفاق افتاد و آيت فعالانه در آن شركت كرد.
بحث در خور توجهي در اينجا هست. آيت بعد از قضيه ۱۵ خرداد و تجربه اينكه فعاليت هاي قانوني جواب نمي دهد، از حزب فاصله گرفته و گرايشي هم به كارهاي فراحزبي و مبارزات مسلحانه و نفوذ در ارتش و امثالهم پيدا كرده بود. شما چون خودتان در قضاياي ۱۵ خرداد فعال بوديد، آيت تحت تاثير چه عواملي از حزب و رهبري حزب فاصله گرفت؟ و درباره نامه اي هم كه به دكتر آيت نوشت، توضيح بفرمائيد.
آيت دو تا خاصيت داشت كه يكي زائيده طرز تفكرش بود كه فوق العاده چپ بود...
منظورتان از چپ يعني راديكال و تند؟
بله، چپ نزديك به توده اي ها. به اتحاد شوروي خوش بين، اما از سياست آمريكا فوق العاده متنفر بود و با انگليس هم چپ بود. خود ما هم نسبت به انگليس اين تفكر را داشتيم. ما نمي دانستيم آيت طرفدار مبارزه مسلحانه است، منتهي حزب واقعا مخالف سلطنت نبود، براي اينكه دكتر بقائي عقيده داشت كه تنها عامل انسجام مملكت، سلطنت است و تا آخر عمرش را هم بر اين عقيده وفادار بود.
آيت با شاه به كلي مخالف بود و مي گفت بيخود شعارهايمان را به سمت اقبال و علم مي بريم. ما بايد شاه را هدف قرار بدهيم، ولي دكتر بقائي عقيده داشت كه اگر مي خواهيم مبارزه كنيم، بايد در دل شعارهايمان مصونيت حزب را حفظ كنيم.
دكتر بقائي ابتدا دنبال مصونيت سياسي بود و بعد فعاليت سياسي.
حرف ما با مخالفين هم همين بود. مي گفتيم اگر شما شعار مبتني بر قانون اساسي بدهيد، ممكن است به مناسبات ديگر، شما را تحت فشار قرار بدهند، اما هيچ وقت شما را به خاطر اينكه طرفدار قانون اساسي هستيد، تحت فشار قرار نمي دهند؛ ولي اگر از اول بخواهيد عليه سلطنت شعار بدهيد و فعاليت كنيد، مطابق همين قوانين، شما را مي گيرند، كما اينكه اين كار را كردند. آيت اين را قبول نداشت و متاسفانه روز به روز از حزب فاصله بيشتري گرفت و ما بعدها فهميديم كه آن نامه را به دكتر بقائي نوشته. اين نامه در زماني كه آيت عضو حزب بود، منتشر نشد. البته ما فعالانه در حوادث ۱۵ خرداد و قبل و بعد از آن شركت داشتيم و در اصفهان فعاليت هاي خيلي گسترده اي كرديم.
شما هم مذهبي بوديد، هم انقلابي، به روحانيت علاقه داشتيد و در حزب زحمتكشان، طيف عمده اي را تشكيل مي داديد. وجود شما چقدر حزب را دچار دوگانگي كرد؟
به طرف مذهب رفتن طيفي در حزب زحمتكشان، همه اش كار اصفهاني ها بود و ما در هيچ جاي ايران، در كرمان و حتي در خود تهران، عضو مذهبي به اين شكل نداشتيم. بعد از آنكه در كميته مركزي يك عده فوت كردند و يك عده هم رفتند، اصفهاني ها تقريبا صاحب يك اقليت قوي شدند، يعني از اصفهان چهار نفر عضو كميته مركزي حزب بودند، البته در كميته اجرائي نه، ولي در كميته مركزي بوديم.
در عاشوراي ۱۵ خرداد دسته اي در اصفهان به راه مي افتاد كه برخلاف دستجات مرسوم، در كمال نظم و بدون شعار بود. خيلي مرتب از مسجد شاه راه مي افتاد و به مسجد چهارباغ ختم مي رفت. ما سه سال اين كار را كرديم و صحنه گردان اصلي قضيه هم شاخه مذهبي حزب بود. در اصفهان تقريبا همه مذهبي بودند و غير مذهبي در اصفهان نداشتيم. اصلا افراد غيرمذهبي نمي توانستند وارد حزب شوند، چون آقاي ميرعمادي كه مسئول حزب و عضو كميته شهرستان بود، آدم فوق العاده مذهبي و متعصبي بود و بعد از سخنراني دكتر بقائي هم يك مقداري از حزب فاصله گرفت. در جريان ۱۵ خرداد من رفته بودم مشهد و بعد آمدم تهران كه بروم و آنجا بمانم. يادم هست مرحوم آقاي فلسفي منبر مي رفت و آن منبر شديد و پر شور معروف را رفت...
منظورتان منبر استيضاح است؟
بله، اينها به من تلفن زدند كه ما مي خواهيم در اصفهان دسته راه بيندازيم و هيچ كس هم نيست و بلند شو و بيا. اتفاقا آن شب ما با آقاي غنائيان پاي منبر آقاي فلسفي بوديم.
آيت در آن ايام ديگر عضو حزب نبود. افكارش در اين مقطع چگونه بود؟
آيت حزبي بود، منتهي مي خواست حزب را به طرف خودش ببرد. حتي وقتي آقاي دكتر بقائي آن اعلاميه را در دفاع از آيت الله خميني منتشر كرد، آيت تا مدتي راضي شد، چون آن اعلاميه كمال مطلوب او بود. من به آيت گفتم مي روم اصفهان. گفت خوب است كه برويد و فعاليت كنيد. دكتر بقائي گفته بود كه من در ايران حادثه اي را پيش بيني مي كنم كه يك انقلاب كور را به وجود مي آورد و اگر كسي در آن جريان كشته هم بشود، من در جلسه ختم و تشييع او شركت نمي كنم.
به هرحال شما آمديد اصفهان...
بله، آمديم اصفهان و آن سال دسته در كمال آرامش راه افتاد و هيچ خبري هم نشد. البته بعد از آن با گزارش شهرباني كه اينها اصفهان را به خاك و خون مي كشند، با اينكه در ۱۵ خرداد و بعد از آن در اصفهان خبري نشد، ما را كه ۷ نفر بوديم گرفتند و يك ماه در ساواك نگه داشتند كه خاطرات مفصلي دارد.
اين قضيه بود تا روزي كه دكتر بقائي آن اعلاميه را در دفاع از آيت الله خميني نوشت و آيت آمد اصفهان. تمام فعاليت هاي ما با تماس با مذهبيون از جمله آقاي خادمي، آقاي منتظري و همه عواملي كه به نحوي طرفدار آيت الله خميني بودند، صورت مي گرفت. قرار بود ما اين جريان را تقويت كنيم. در جلسات دعوتشان مي كرديم، جلسات روضه كه برگزار مي كرديم آنها را مي گفتيم كه بيايند. اگر كسي روي منبر اسمي از آيت الله خميني نمي برد، منبرش را بايكوت مي كرديم و خلاصه فعالانه شركت مي كرديم.
در همان دوره آيت به اصفهان آمد و گفت آقاي بهشتي به اصفهان آمده و بهتر است كه جلسه اي با او داشته باشيم. گفتيم اشكال ندارد. آقاي بهشتي در آن زمان چندان مطرح نبود، ولي چون خيلي آراسته و آداب دان و اهل معاشرت بود، براي ما جوان ها جذابيت داشت. در جلسات مذهبي كه اغلب ما مي رفتيم، اگر آقاي بهشتي بود، فوق العاده با ما گرم مي گرفت.
دكتر آيت در نامه اي كه به دكتر بقائي نوشته، آورده كه اطراف دكتر بقائي را عده اي از قديمي ها گرفته اند و اجازه نمي دهند جوان هائي كه افكار جديدي دارند و مي خواهند حزب را به روز كنند، حرفشان را به گوش دكتر بقائي برسانند و حزب را پيش ببرند و بعدهم از چند نفر اسم مي برد.
دكتر بقائي شنونده خوبي بود، هركسي حرف مي زد، مي شنيد، اما عمل كننده خوبي نبود و هيچ كس نمي توانست روي او تاثير بگذارد. كساني كه مي گويند پيشرفت حزب به مناسبت افكار جوان ها بود، اين طور نيست. علل عدم پيشرفت حزب در جاي ديگري است كه اگر بحثش پيش بيايد، اشاره خواهم كرد. در هرحال آيت به عرصه رفتارهاي راديكال افتاد. محور اين فعاليت ها هم دو چيز بود، يكي حمله به شاه و هرچند هنوز از گرايشات مسلحانه او كسي چيزي نمي دانست، ولي چپ روي هايش مشخص بود و دكتر بقائي نمي توانست اين نوع برخوردها راتحمل كند.
وقتي اخراجش كردند شما در تهران بوديد يا در اصفهان؟
من عضو كميته مركزي بودم و از طرف كميته مركزي اخراج شد.
شما در آن جلسه بوديد؟
بله،
علت اخراجش چه بود؟ آيا مدافعي داشت؟
نه، هيچ كس از او دفاع نكرد. حتي گروه اصفهان كه قاعدتاً بايد از آيت حمايت كنند.
يك بار موقتاً اخراج شد و بعد دائم؟
بله، همين طور است. دكتر بقائي مي گفت من از آيت بدم نمي آيد، ولي مصلحت حزب نيست كه او بيايد و برود، براي اينكه كاري مي كند كه ما گرفتار مي شويم. بقائي خيلي براي سلامت حزب اهميت قائل بود و مي گفت آنهائي كه به حزب مي روند، براي حفظ سلامت حزب، نبايد مواضع تند بگيرند. مي گفت من در حزب تضمين سلامت سياسي افراد را كرده ام- و واقعاً هم اين كار را كرد- اما وقتي نگهبانان آزادي را درست كرد، مي گفت هر كسي كه مي آيد، بايد كار سياسي كند و خودش هم پاي كارش بايستد.
قضايا گذشت و انقلاب پيروز شد و آيت وكيل شد. در آن مقطع، يك جلسه با دكتر بقائي ملاقات كرد كه من حضور داشتم.
مذاكراتشان چه بود؟
حرف خاصي نزدند. ملاقات در منزل مهندس نورائي بود. وسط حرف هايشان من به مهندس گفتم بلند شو برويم بيرون و نيم ساعتي آنها را تنها گذاشتيم. در آن نيم ساعت نمي دانم چه گفتند. آيت يكي از خصوصياتش اين بود كه بعد از اينكه در صحنه هاي انقلاب قرار گرفت، از چپ روي دست برداشت.
پشت صحنه بسياري از مبارزات جدي، خودش بود، مثلاً باندي كه در ارتش درست كرده بود...
بله، باندي در ارتش درست كرده بود، ولي ديگر طرفدار چپ ها نبود.
هيچ سندي از او به جا نمانده كه نشان بدهد طرفدار چپ ها بوده.
وقتي بحث سياست خارجي مي شد، گرايشش به روس ها زياد بود.
قبل از انقلاب يا بعد از آن؟
قبل از انقلاب، ولي بعد از انقلاب اين مسئله تعديل شد.
چرا؟
با صحنه هائي كه ديده بود و كارهائي كه چپ ها كرده بودند.
هنگام گفتگو با بسياري از اعضاي حزب زحمتكشان درباره آيت، اخراج آيت از حزب را موجب بدبيني آنها به آيت نديدم، يعني آنها تا آخر عمر با او دوست بودند و هنوز هم دوستش دارند. ارتباط شما با آيت كه قاعدتاً بر محوريت حزب شكل گرفته بود، چگونه ادامه پيدا كرد؟
اخراج آيت يك اخراج تاكتيكي بود، يعني به خاطر مصلحت حزب اين كار را كردند. حزب با براندازي موافق نبود و مي گفتند شعار براندازي، حزب را در معرض خطر و هجوم رژيم شاه قرار مي دهد.
بدنه حزب چطور؟
اتفاقاً به نكته حساسي اشاره كرديد. بدنه حزب نه از اخراج آيت ناراحت و نه با آيت بد شد. اين خيلي نكته حساسي است و كاملا نشان مي دهد كه اين اخراج يك تاكتيك بوده است. ارتباط ما با آيت خوب بود. البته آيت تلاش مي كرد يك عده را از حزب با خودش همراه كند، ولي كسي نرفت. روي خيلي ها در شاخه اصفهان كار كرده بود كه ما بعد فهميديم، اما موفق نشد. همه اعضاي حزب زحمتكشان با او ارتباط داشتند و رابطه شان هم خوب نبود، اما نتوانست كسي را جزو گروه خودش كند. كسي هم به حزب اعتراض نكرد كه چرا آيت را اخراج كرديد. رفتار آيت، حزب را در تنگناي قانوني قرار مي داد.
پس حزب با اصل اعتقاد و رفتار آيت مخالفت نداشت و به خاطر اين كه حزب ضربه نخورد، بيرونش كردند، يعني مصلحت حزب اين بود كه به خاطر ادامه فعاليتش، آيت را بيرون كند.
اين هم نه. خوب تر اين بود كه آيت در حزب مي بود و اين افكار را نداشت.
پس با افكارش هم مخالف بودند!
با افكارش مخالف بودند، اما خود آيت آن قدر جاذبه داشت كه اشكال نداشت انسان با مخالف خود هم دوستي كند. در اصفهان، توده اي هائي بودند كه ما به آنها سر مي زديم و با آنها بحث مي كرديم، اما دعوا نداشتيم و شب كه مي شد، مي رفتيم و با هم فالوده بستني مي خورديم. منش شخصيتي افراد غير از عقايد سياسي آنهاست. منش آيت جوري بود كه جاذبه داشت.
نكته مهم اين است كه تمام اعضاي حزب زحمتكشان در جريان انقلاب و بعد از انقلاب حاضر بودند با آيت با همان افكاري كه داشت و طرفداري قاطعي كه از جمهوري اسلامي مي كرد، همكاري كنند.
آيت دو جنبه داشت. يكي جنبه مذهبي كه اكثر افراد حزب با آن موافق بودند، يكي جنبه سياسي و قضيه او با سلطنت و شاه كه موافق نبودند. البته ممكن بود عده اي ته ذهنشان از اين جنبه هم خوششان مي آمد، ولي مصلحت نمي دانستند كه حزب آن را مطرح و آشكار كند. قضيه آيت كاملا روشن و در نوع خود بي نظير است كه آيت را از حزب اخراج كردند و هيچ كسي هم به اين قضيه اعتراض نكرد، ولي ضمناً همه هم با او رفيق بودند! تمام كساني كه در كميته مركزي بودند، به اتفاق آرا حكم به اخراج آيت دادند، ولي همه آنها هم بعدها با آيت دوست بودند.
در جريان انقلاب هم آيت به هركدامشان زنگ زد كه براي كمك بروند و به او كمك كنند، اين كار را كردند.
البته ما هيچ اطلاعي نداشتيم كه آيت در ارتش نفوذ كرده. بعداً فهميديم كه با كلاهدوز و نامجو و در اصفهان با پرورش ارتباط داشته و از اين طريق، آنها را جذب كرده بود.
بعد از اخراج از حزب هنوز رابطه داشتيد و همديگر را مي ديديد؟
ارتباط كه نه، فقط همديگر را مي ديديم و سلام و عليك مي كرديم. با بقيه اعضاي حزب حرف مي زد و جذبشان مي كرد، ولي از ما سران حزب نااميد بود و سعي در قانع كردن ما نداشت.
اتهامي كه متوجه حزب زحمتكشان است، اين است كه حزب و دكتر بقائي سعي كردند از طريق آيت مسئله ولايت فقيه را در مجلس خبرگان مطرح كنند و بعد كه ديدند از اين طريق منافعشان تأمين نشد، دكتر بقائي در وصيت نامه اش به ولايت فقيه و امام حمله كرد. مرحوم سحابي در آخرين مصاحبه اش به ما گفت آقايان ملي گرا نمي دانستند دارند از كجا مي خورند. تصور مي كردند دارند از روحانيت مي خورند و نمي دانستند پشت صحنه، در واقع دعواي مصدق – بقائي است كه به اين صورت بازتوليد شده.
هيچ يك از اينها واقعيت ندارند. من از اصل واقعيت خبر دارم. دكتر بقائي از اين قضيه نه خبر داشت، نه دخالت كرد...
ولي پيشنهاد نامه حزب را به ايشان نشان داده بودند و گفته بود من قبول ندارم.
اصلا كاري به پيشنهاد حزب نداشت. دكتر بقائي در سخنراني وصيت نامه اش هم اشاره مي كند و مي گويد كه حزب كميته درست كرد و پيش نويس را اصلاح كرد. دو نفر يعني آقاي سعيدي پارسي و آقاي وحيدي به كرمان مي روند و با دكتر بقائي ملاقات مي كنند و پيش نويس را به او مي دهند. دكتر در آن زمان خيلي مأيوس بود.
در آن پيشنهاد اصل ولايت فقيه نبود؟
نه، پيش نويس اصلي را در فرانسه نوشته بودند و يك قانون اساسي نسبتاً لائيك بود. من در اصفهان مدير بهداري بودم و با اينها نرفتم. آقاي الشريف با آقاي حاتم زاده رفتند مشهد و به من هم گفتند تو هم بيا و من گفتم نه، گرفتاري دارم و نمي توانم بيايم. آقاي الشريف مي رفت مشهد و آنجا ماند و در آنجا فراغت بالي پيدا كرد و يك قانون اساسي نوشت كه در آن ولايت فقيه گذاشت و آمد اينجا و آن را آورد و داد به من. من خواندم و پرسيدم به دكتر نشان دادي؟ گفت نه. گفتم نشان نمي دهي؟ گفت نه، دكتر با اين موافق نيست. مي خواهيم اين را ببريم تهران.
به اسم حزب زحمتكشان؟
نه، آنچه كه به آنجا ارائه شد، مال آقاي الشريف است و ربطي به حزب زحمكتشان ندارد. الشريف يك روز به من گفت بيا برويم تهران. گفتم من پنجشنبه مي توانم بيايم. رفتيم و تلفن زديم به آيت. آيت در مجلس خبرگان بود و آمد آنجا. الشريف پيش نويس را داد به آيت كه خواند و خوشش آمد.
دكتر بهشتي هم دنباله كار را گرفت.
اين تمام كار است. روح دكتر بقائي هم از اين قضيه اطلاع نداشت. نه تنها او كه حزب هم اطلاعي نداشت. درست يك هفته بعد در كميته مركزي، دكتر آن سخنراني را كرد كه در وصيت نامه اش به آن اشاره مي كند، چون اين قضيه در كميته مركزي مطرح شد.
بعد از تصويب قانون اساسي؟
بعد از تصويب و تغييرات، اين موضوع مطرح شد كه آيا به آن راي بدهيم يا نه؟ يك عده گفتند به طرفداري از آن اعلاميه بدهيم. دكتر بقائي گفت اگر همه دنيا هم جمع شوند، من مي گويم نه. دكتر بقائي تا وقتي هم كه زنده بود، احتمالاً نفهميد كه اين را الشريف نوشته و ما هم به او نگفتيم. تصور مي كرد آيت اين كار را كرده! اين قضيه را فقط من مي دانستم و من هم نمي خواستم به كسي بگويم.
نقل مي كنند كه وقتي استعفاي دكتر بقائي منتشر شد، آيت گفت اين آخرين اشتباه دكتر بقائي بود! آدم سياسي به اين صراحت حرفش را نمي زند و دست خودش را باز نمي كند. البته آيت هنگام دفاع از اعتبارنامه خود در حق دكتر بقائي جوانمردي كرد...
بله، در آنجا به مخالفين گفت چيزهائي كه شما به خاطرشان به دكتر بقائي حمله مي كنيد، خوبي هاي اوست، نه بدي هايش. دكتر بقائي، آيت را قلباً دوست مي داشت و يك كلمه هم پشت سرش حرف نزد و عملش را تخطئه نكرد. اخراج آيت از حزب يك تاكتيك بود. چاره اي نمانده بود. وقتي آيت مرتباً به شاه و سلطنت حمله مي كرد، حزب در معرض خطر قرار مي گرفت و دكتر نمي خواست اين اتفاق بيفتد.
مي گويند اصفهاني هاي حزب زحمتكشان با شنيدن وصيت نامه دكتر بقائي ناراحت شدند و گريه كردند.
نه، هيچ كس گريه نكرد. من نتوانستم بروم، ولي چند نفر رفته بودند. فقط آقاي حاتم زاده يك خرده اوقات تلخي كرده بود، چون خيال كرده بود دكتر مي ماند و او سمتي چيزي مي گيرد و يك كاره اي مي شود.
آخرين خاطره اي كه از شهيد آيت قبل از ترور داريد كدام است؟ و خبر ترور را چگونه شنيديد؟
آخرين ديدار ما، همان ديدار در منزل آقاي مهندس نورائي بود كه دكتر بقائي هم بود و ناهار دعوت بوديم.
از اختلاف نظرهايشان هم صحبتي كردند.
آيت در نامه اش به دكتر بقائي اختلافات تاكتيكي را مطرح مي كند و استراتژيك نيست.
آيت در فرآيند قانون اساسي افتاده بود و عملا با دكتر بقائي قهر بود.
در آن جلسه مطلقاً به چنين چيزي اشاره نشد و گفتگوهاي معمولي بود. بيشتر آيت صحبت مي كرد و حرف هايش راجع به مجلس و كثافتكاري هائي بود كه بعضي ها مي كردند. مي دانست دكتر از شنيدن اين چيزها خوشش مي آيد. از ساخت و پاخت ها حرف مي زد. مخصوصا روي موسوي فوق العاده حساس بود.
درباره او چه مي گفت؟
آيت به هيچ وجه به موسوي خوش بين نبود. اين سندي كه داشت مي برد به مجلس كه بعد از ترور از ماشينش دزديدند، مربوط به موسوي بود. موسوي داشت وزير امور خارجه كابينه باهنر مي شد و آيت به شدت مخالف بود. مي گفت اسنادي دارم كه اثبات مي كند كه او عامل است.
منبع: شاهد یاران
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده