شنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۴۸
آيت خيلي حساس بود، خيلي دقيق بود، خيلي پشتكار داشت، در عين حال كه آدم فقيري بود و شايد لباس هايش از نظر ظاهر مطلوب نبود، ولي احساس حقارت نمي كرد و اين نكته مهمي بود كه براي من خيلي جاذبه داشت.
«شهيد دكترآيت از تعامل تا تقابل با حزب زحمتكشان» در گفت و شنود  با حميد سيف زاده

از چه تاريخي با مرحوم آيت آشنا شديد و چگونه؟
فكر مي كنم مرحوم آيت متولد 1317 بود. ايشان مرد خودساخته اي بود. من در سال 1343 كه از قم اجباراً به تهران منتقل شدم، بعد از اينكه در بانك مستقر شدم و جاي من معلوم شد، به دفتر حزب زحمكتشان در خيابان شيخ هادي رفتم. اولين كسي را كه در آنجا شناختم، مرحوم عبدالله شكري بود كه همشهري ما بود. ايشان با مرحوم آيت خيلي صميمي بود و طبعا من هم با ايشان آشنا شدم و خيلي زود الفتي بين ما پيدا شد. من در خيابان اميريه نزديك منيريه اتاق محقري گرفته بودم. مرحوم آيت و شكري بيشتر به آنجا مي آمدند و با هم صحبت مي كرديم و من مي ديدم كه مرحوم آيت معلومات خيلي زيادي دارد.
در اوايل آشنائي، كداميك از ويژگي هاي شخصيتي شهيد آيت او را از ديگران متمايز مي كرد؟
آيت خيلي حساس بود، خيلي دقيق بود، خيلي پشتكار داشت، در عين حال كه آدم فقيري بود و شايد لباس هايش از نظر ظاهر مطلوب نبود، ولي احساس حقارت نمي كرد و اين نكته مهمي بود كه براي من خيلي جاذبه داشت. در حزب هم صاحب نظر بود و از همان اوان وقتي ديد من هيچ اطلاعي از داخل حزب ندارم، تك تك افراد را به من معرفي كرد كه هر كس چه جور است و چه مرامي دارد. يكي از افرادي را كه آيت مي گفت او آدم فرصت طلبي است، هنوز زنده است. آيت اصولاً گرايش مذهبي داشت.
در بارة گرايشات مذهبي آيت، آن هم در دوره اي كه گرايش مذهبي داشتن چندان هم زمينه ساز به دست آوردن پست و مقام نبود، چه تحليلي داريد؟
ايشان متولد نجف آباد و با يكي از علما مربوط بود، مضافاً بر اينكه خودش هم از خانواده اي مذهبي بود. در صحبت هائي كه مي كرديم، آيت از صفويه تعريف مي كرد و براي من سئوال برانگيز بود كه چرا؟ مي گفت: «صفويه، ايران را شيعه يكدست كرد و اين براي حفظ استقلال ايران خيلي مهم بود» مي پرسيدم: «چرا؟» مي گفت: «اگر ايران شيعه نشده بود، با عثماني رفته بود». بعدها كه خودم تحقيق كردم، ديدم مطلب درستي است. من هم انگيزه هاي مذهبي داشتم و اين باعث شد كه ما بيشتر با هم مأنوس شويم.
چقدر اهل مطالعه بود و در زمينه هاي مذهبي چقدر اطلاعات داشت؟
خيلي اهل مطالعه بود. نمي توانم بگويم كه ايشان اختصاصاً در زمينه هاي مذهبي چقدر مطالعه داشت، ولي هر موضوعي را كه لازم بود در زمان از آنها استفاده كند، به دقت درباره ا ش تحقيق مي كرد. با آقاي كاشاني هم ارتباط داشت و احتمالا اطلاعات ديني خود را از ايشان مي گرفت. شايد هم از منزل آقاي كاشاني به حزب كشيده شد.
آيا مرحوم آيت از منش وسيره آيت الله كاشاني و ارتباطي كه با ايشان داشت چيزي نقل مي كرد؟
بله، آيت از تبعيد آيت الله كاشاني در سال 27 يا 28 خاطراتي داشت. مي گفتم شما كه سنتان به آن موقع نمي رسد. مي گفت همان هفت هشت سالي را كه با ايشان در ارتباط بودم، اين مطالب را شنيدم. به منزل آيت الله كاشاني رفت و آمد داشت و خود من چند بار با او به آنجا رفتم.
چه سالي؟
فكر مي كنم سال 34 به بعد و پس از نهضت نفت بود. من هر وقت به تهران مي آمدم به منزل آقاي كاشاني مي رفتم و در آنجا مرحوم آقاي قوانيني را مي ديدم كه افرادي را كه آنجا بودند به من معرفي مي كرد، ولي من توجهم بيشتر به آقاي كاشاني بود تا ببينم با مردم چطور رفتار مي كند و جلوه او برايم مهم بود.
يادم هست يك بار پاي منبري در منزل آيت الله كاشاني بوديم. كسي بود به نام كشميري كه از عتبات به قم آمده بود و با آقاي كاشاني هم خيلي ارتباط داشت و هرچند ماه يك بار از قم به تهران و نزد آقاي كاشاني مي آمد و مدتي در منزل ايشان مي ماند. او ما را كاملا مي شناخت، چون در تابستان ها به روستاي اشنوه در نزديكي قم مي آمد. مرحوم آيت الله بروجردي هم تابستان ها به اشنوه مي آمدند. آقاي كشميري با مرحوم آشيخ عباس صفائي كه از بستگانش بود، منزلي را اجاره مي كرد و ما همگي در آنجا جمع مي شديم و بعد از ظهر به امامزاده اشنوه مي رفتيم. من آقاي كشميري را در منزل آقاي كاشاني ديدم. آقاي آيت را دفعه دوم و سوم كه به منزل آقاي كاشاني رفتم، ديده بودم و با هم آشنائي عميق نداشتيم. آقاي آيت از من پرسيد اين كيست؟ گفتم آقاي كشميري. رفتم و آيت را معرفي كردم و گفتم ايشان اصفهاني است و قدري با هم صحبت كردند. لهجه آقاي كشميري يك قدري غليظ بود. مرحوم آيت پرسيد: «شما در عتبات بوده ايد؟» و ايشان گفت: «بله من از آنجا آمده ام.» پرسيد: «خاطراتي از دوراني كه متفقين در عراق بودند و آقاي كاشاني با آنها مبارزه مي كردند، داريد؟» گفت: «آنها خيلي مفصل است و در يكي دو جلسه نمي شود بيان كرد».
آيا آيت الله كاشاني شخصاً مرحوم آيت را مي شناخت و يا ايشان صرفا از پامنبري هاي آقاي كاشاني بود؟
مرحوم آيت ذاتاً خجالتي بود. به رغم اينكه اهل تحقيق بود و صراحت لهجه داشت، اما بسيار مأخوذ به حيا بود. اگر بخواهم نمونه اش را بگويم، موقعي است كه بني صدر و مجاهدين، آن برنامه را برايش درست كردند. هر كس ديگري بود مي رفت خدمت امام و جريان را مي گفت. ايشان منتظر بود كه امام ايشان را بخواهد تا توضيح بدهد. رويش نمي شد برود و به نظر من اين نقطه ضعفش بود. خود من هم اين جور هستم. در ادارات كه كار مي كردم چيزهائي را كه مي ديدم، نمي رفتم به رئيسم بگويم و منتظر مي ماندم او بگويد و معتقد بودم وقتي درباره من نمّامي مي شود، او بايد از من سئوال كند، نه اينكه بپذيرد، درحالي كه اين طور نبود. معمولاً افراد چيزهائي را كه مي شنوند، به تناسب 50درصد ، 60درصد يا 80درصد قبول مي كند و فرصتي براي پرسش پيدا نمي كنند. اين حالت مأخوذ به حيا بودن مرحوم آيت موجب مي شد كه گاهي اوقات حقش ضايع شود. به همين دليل هم در آن قضيه ضربه خورد.
اشاره به گرايشات مذهبي آيت كرديد، اين گزارشات در تعامل با ديگر اعضاي حزب زحمتكشان كه برخي چندان هم گرايشات ديني نداشتند، چقدر موجب تعارض و اختلاف مي شد؟
آن روزها مذهبي بودن از نقطه نظر سياسي بود، يعني جهت گيري هاي سياسي را با مذهب وفق مي دادند و از مذهب براي پيشبرد نظرياتي كه موافق مذهب بود استفاده مي كردند. هيچ وقت چنين تصوري نبود كه مذهب حاكم شود و حكومت را در دست بگيرد. به همين جهت كسي تعارضي نداشت، خصوصا بعد از اخراج خليل ملكي كه معتقد بود آيات «نصر من الله و فتح قريب» و «بشر عبادي الذين يستمعون اقول و تيبعون الاحسنه» از روي نشريه «شاهد» برداشته شود.
روي پرچم حزب هم بود.
بله، ولي بيشتر بالاي روزنامه شاهد بود. دكتر بقائي مقاومت مي كرد و مي گفت اين عقيده ماست و هيچ منافاتي با دموكراسي و عقايد حزبي ما ندارد. ما هر كسي را از هر ديني كه باشد مي پذيريم. از اسلام هم بايد از مزايايش استفاده كنيم. اين بهترين جمله اي است كه مردم مي شناسند.
غير از خليل ملكي، چه در آن زمان چه همين حالا، برآيند اعضاي حزب زحمتكشان مذهبي هستند.
بله، كسي ضديتي با دين نداشت. منتهي يكي بيشتر با دين انس داشت، يكي كمتر بستگي به تربيت خانوادگي و جامعه اش داشت.
مرحوم آيت به جدّ معتقد به استفاده از تجربه هاي كساني بود كه وارد فاز مسلحانه شده بودند و شايد سركوب 28 مرداد او را متقاعدتر كرده بود كه با اين رژيم نمي توان از راه هاي مسالمت آميز و قانوني رفتار كرد. آيا اين ذهنيت بعد از 28 مرداد در او ايجاد شد يا از روز اول به دنبال نفوذ در ارتش و حركت هاي مسلحانه بود؟
به نظرم در روزهاي اول اين طور نبود. بعد از آنكه تحصيلاتش را انجام داد. در سال 43 كه من از قم به تهران آمدم و با ايشان صميمي بودم، فكر مي كنم بعد از تحصيلات بود كه به اين فكر افتاد و اين روش را براي خودش انتخاب كرد. در حزب روي جرياني كه پيش مي آمد، اظهارنظر و اعتراض مي كرد. گاهي صحبت مي كرد. يك مرتبه من به قم رفته بودم. بعد از دستگيري اول امام بود و جزوه اي كه حزب نوشته بود، دكتر بقائي من و مرحوم آيت را خواست و گفت شما با فلان كس به قم برويد و تعدادي از اين جزوه ها را مي بريد. قرار بود امام يكي دو شب بعد در مدرسه فيضيه صحبت كنند. يادم هست حجتي كرماني در جشن آزادي ايشان صحبت كرد. ما دو تا مأمور شديم كه برويم و اين جزوه را در آنجا پخش كنيم. حزب زحمتكشان ايران در دفاع از آيت الله خميني اين جزوه را چاپ كرده بود. چاپ آن جزوه در دستگاه خيلي صدا كرد، چون ساواك بردن اسم امام را قدغن كرده بود كه نوشته يا گفته شود و حتي منبري ها به صورت كنايه اسم ايشان را مي بردند و مأذون نبودند اسم ايشان را ببرند. آن وقت در چنين فضائي، در حدود 40 صفحه در 5000 نسخه توسط حزب چاپ شد.
اين بيانيه به قلم چه كسي بود؟
نمي توانم مشخصاً بگويم چه كسي بود. شايد چند نفر مي شدند. اول معمولاً اعضاي هيئت اجرائيه با هم صحبت مي كردند كه قرار است چنين كاري بشود، بعد توافق مي كردند كه چه مطالبي را بگويند در استخوانبندي كار معلوم مي شد، بعد سه چهار نفر مامور مي شدند كه اين را تهيه كنند، بعد از تهيه، در جلسه آتي مورد بررسي قرار مي گرفت و خوانده مي شد، اگر لازم بود اصلاحاتي را انجام مي دادند و بالاخره تصويب مي شد، نمي شود بگوئيم كه كار يك نفر بود. ولي مرحوم قوانيني يكي از كساني بود كه اين جزوه را تهيه كرده بود. اين مطلب را به اصفهان فرستادند در آنجا گفتند در نهايت اختفا انجام شود و در يكي از چاپخانه هاي تهران وانمود كردند كه حزب دارد در آنجا چيزي چاپ مي كند. مطلب مختصري را هم به آنجا بردند كه اين طور تصور شود كه جزوه را دارند در تهران چاپ مي كنند. وقتي اين جزوه ها در اقصي نقاط كشور از جمله كرمان، دزفول، آبادان، اصفهان، قم و ... پخش شدند.
دكتر بقائي به ما گفت تصور نكنيد مصونيت داريد. نهايت تلاششان را بكنيد كه دستگري نشويد، اما اگر دستگير شد پنهان نكنيد و بگوئيد كه اينها را از من گرفته ايد. هنوز غروب نشده بود كه به قم رسيديم. آن موقع مي شد داخل مدرسه فيضيه رفت. ما جزوه ها را داخل چمداني گذاشته بوديم و آن را به خانه اي برديم و آنجا گذاشتيم و مقداري كمي از آنها را در چمدان كوچكي گذاشتيم و هماره با دو سه چيز ديگر پخش كرديم و من با برادر كوچكم و مرحوم آيت قرار گذاشتيم كه يك ساعت بعد از ادان مغرب كه فكر مي كنم ساعت 7 و 8 شب مي شد، قرار شد كه در يكي از دالان هاي مدرسه فيضيه همديگر را ببينيم و بعد در ميان جمعيت پخش شويم. قرارمان شد كه اينها را در جاي خلوتي با هرچه زور كه داريم به نقطه دورتري پرت كنيم و فوري جا را خالي كنيم و جاي ديگري برويم. شايد حدود 700 تا جزوه بود كه پخش كرديم و ما قرار داشتيم كه بعد از آن دم در مدرسه بيائيم و در آنجا يك گيشه مطبوعاتي بود و در آنجا منتظر شديم و سه نفري رفتيم شام خورديم و به خانه رفتيم و استراحت كرديم و ساعت 4 صبح با اتوبوس برگشتيم.
بعد از چندي با ايت و اقاي قوانيني و مرحوم دكتر يوسفي زاده صحبت كرديم كه خوب است دكتر بقائي به ديدن امام برود. مثل اينكه آقاي قوانيني با دكتر صحبت كرده بود و ايشان مصلحت ندانسته بود.
چرا؟
علتش را بعد عرض مي كنم. به آقاي يوسفي زاده گفتم. ايشان گفت يكي از كارهاي ما اين است كه بتوانيم با افراد صاحب نفوذ تماس پيدا كنيم. هنوز نمي دانستيم كه آقاي قوانيني با دكتر بقائي صحبت كرده. آقاي يوسفي زاده گفت اگر شما مي توانيد با روحانيون با نفوذ ارتباط بگيريد، اين كار را بكنيد. من با آقا وراميني از طريق خاله زاده كه آقاي آل طاها آشنا بودم. يك روز از آزادي اوليه امام به قم رفته بودم. شايد نزديك سخنراني كاپيتولاسيون امام بود. با آقاي محمود بروجردي داماد امام هم ارتباط داشتم. جلوي منزل امام ديدم كه ايشان تشريف آوردند كه داخل منزل بروند. جمعيت زياد بود. من تواضع كردم. آقاي وراميني هم با ايشان بود. من عباي ايشان را گرفتم و گفتم با شما كار دارم. گفت برمي گردم. بعد از مختصري، آقاي بروجردي آمد. سلام و عليك كرديم و گفت اينجا چه مي كني؟ گفتم منتظرم آقاي وراميني بيايد، با ايشان كار دارم. گفتند اگر كاري هست به من بگو، گفتم: نه، با خود ايشان كار دارم. وقتي آقاي وراميني آمدند، گفتم: «شما صلاح مي دانيد دكتر بقائي بيايد و با امام ملاقات كند؟» كمي فكر كردند و گفتند: «الان فكر نمي كنم صلاح باشد.» آقاي بروجردي يا اين را شنيده و يا از آقاي وراميني پرسيده بودند. آقاي بروجردي با آقاي حسن وحيدي كه عضو حزب بود، آشنا و دوست بودند. به ايشان گفته بودند كه فلان كس آمده بود و چنين نظري داشت.
يك روز در حزب و در جلسه چهارشنبه هاي بعدازظهر بود. من وارد شدم و سلام كردم و ديدم دكتر بقائي چندان سرحال نيست. جواب سلام مرا يا نداد يا نشنيده گرفت. نشستم و آيت آمد پهلوي من نشست. وسط كار دكتر بقائي بلند شد و رو كرد به من و آيت و يك نفر ديگر كه شايد سعيد پارسي بود و گفت: «شما رفته و كوشش كرده بوديد كه بين من و آقاي خميني ملاقاتي انجام شود؟» گفتم: من چنين كوششي نداشتم. فقط با كسي صلاح و مصلحت كردم تا بعد خدمت شما بگويم. گفت شما گفته بوديد كه از دوستان دكتر بقائي هستم. البته شما دوست من هستيد، ولي نبايد با اين عنوان مطلبي را بگوئيد، مگر اينكه دستور باشد. اين را مخصوصا تذكر مي دهم كه دوستان ديگر هم كه مي خواهند اقداماتي كنند، توجه داشته باشند.
اين صحبت ما بود و بعد به مرحوم آيت گفتم: «چه كسي اين حرف را به دكتر رسانده؟» گفت: «چيزي نيست آنجا كه حتي چه كساني بودند؟» گفتم: «محمود بروجردي هم بود» گفت: «ايشان با وحيدي دوست است و به او گفته.» گفتم: «من آنجا نگفتم كه دوست دكتر بقائي هستم.» گفت: «اين را وحيدي اضافه كرد.» ايشان برادر آيت الله وحيدي بود. آيت گفت: «حالا متوجه شدي كه اشتباه كردي؟»
نامه اي كه مرحوم آيت به دكتر بقائي نوشته، نشان دهنده اصطكاك فكري آيت با تفكر حاكم بر حزب هست. اين اصطكاك بعدا به حدي شديد شد كه دكتر بقائي او را از حزب اخراج كرد. اولين نشانه هاي اين اصطكاك را كي دريافتيد و چه عواملي سبب تشديد اين اصطكاك شد. تا جائي كه به اخراج آيت منتهي شد؟
فكر مي كنم سال 44 بود كه كنگره حزب در اصفهان تشكيل شد و من به عنوان منتخب حزب در قم – هنوز مسئول نشده بودم و به عنوان عضو ارشد به كنگره دعوت شدم. بانك مثل يك دستگاه امنيتي و ارتش به گونه اي بود كه بعد از 5 سال كار در آنجا، به من مرخصي استحقاقي دادند. و مقررات اصولا اجرا نمي شد و مي گفتند دليل ندارد كه تقاضاي مرخصي كنيد. بيشتر هم رئيس مسئول بود. او اگر آدم با كفايتي بود مي توانست ترتيبي بدهد كه مقررات اجرا شود، ولي او مامور بود كه كارمند را هرچه مي توانند سركوب كنند.
من از رئيس اداره نظام وظيفه قم شكايت كرده بودم. برادر من لكه اي در چشمش بود و علي القاعده معاف از خدمت بود، منتهي هر 6 ماهي كه موقع اعزام مي شد، به سراغ او مي آمدند و او را دو سه روزي نگه مي داشتند و از كار بي كارش مي كردند و بعد آزادش مي كردند. من به دادرسي ارتش شكايت كردم كه اداره نظام وظيفه، برادر مرا توقيف غيرقانوني كرده و تقاضا تعقيب و رسيدگي دارم. اداره نظام وظيفه از دادرسي ارتش توضيح خواست و آنها به رئيس بانك فشار آوردند كه چه كسي اين كار را كرده و اين حرف ها را زده و او را ساكتش كنيد. رئيس بانك مرا خواست. من گفتم آقا شما چه مي گوئيد؟ حقوق من كه به اندازه اي نيست كه كفاف يك خانواده را بدهد. من يك مادر و دو پسر و يك دختر را با خودم بايد اداره كنم و فقط اين برادرم مي تواند كار كند. اينها نه او را اعزام مي كنند و نه معافش مي كنند و فقط هر 6 ماه يك بار مي آيند و او را مي گيرند و كارش را از دست مي دهد و دوباره بايد مدتي دنبال كار جديد برود. گفت شما بيا و رضايت بده. گفتم نمي دهم. رئيس بانك رفت عموي مرا ديد خلاصه يك روز مرا به اداره نظام وظيفه خواستند. ديدم برادر اويسي كه با من همكلاسي بود، آنجاست. آن موقع سروان بود. لابد كار داشت، چون آنجا نشسته بودم من تسبيح دستم بود و با تسبيح رفتم و به او برخورد و گفت: شما خيلي بي نزاكت هستيد. گفتم: چرا؟ اهميت تخلف غيرقانوني بيشتر است و خلاف بيشتري دارد يا تسبيح دست گرفتن و يا بي نزاكت صحبت كردن. درحالي كه من با بي نزاكتي صحبت نكردم كه شما چنين نسبتي به من مي دهيد. اويسي با من آشنائي نداد. گفتم: با من كاري داشتيد؟ گفت: مي خواستم بگويم صلاح شما اين است كه برويد و شكايتتان را پس بگيريد و قضيه را تمام كنيد. گفتم: هر وقت تكليف برادر مرا معلوم كرديد كه آماده به خدمت، يا معاف از خدمت است، شكايتم را پس مي گيرم. اين حرف را زدم و آمدم بيرون.
قضيه را به آيت گفتم و او گفت بايد با اينها همين رفتار را كرد و همين برخورد نشان مي دهد كه طرز تفكر آيت چه بود.
ولي اينكه اصطكاك آيت با حزب از كجا شروع شد، از كنگره بود. جناح مذهبي در كنگره، آيت بود و آقاي شريف و شيرازيان و چند نفر ديگر كه مي دانم انگيزه مذهبي شان قوي بود و هر طرفي كوشش مي كرد كه انتخابات حزبي را به خود و طرفداران جناح خود اختصاص بدهد و بين گروه مذهبي و كمتر مذهبي حزب رقابت بود. در حزب فرد غيرمذهبي نداشتيم آيت آن طور كه مي خواست نتوانست در حزب توفيق پيدا كند و از اينجا يك قدري نارضايتي اش شروع شد.
بعد ما شنيديم كه شكري كه جزو گروه مذهبي بود، در يكي از جلساتي كه من نبودم، با مرحوم ديوشلي اصطكاكي پيدا كرده بود. شكري يك قدري آدم سركشي بود. او هم وسع مالي نداشت و پدرش در قم كار مشكلي داشت و به سختي معاش خانواده را تأمين مي كرد و شكري در حين تحصيل روزنامه فروشي مي كرد. وقتي كه دكتر بقائي براي افتتاح حوزه حزب در قم آمد، مرحوم قوانيني، شكري را معرفي كرد و گفت به حزب بسيار علاقمند است و با فروش روزنامه هاي نهضتي، مخصوصا «شاهد» و «باختر امروز» هزينه تحصيلش را فراهم مي كند...
دكتر بقائي براي او مقرري تعيين كرد تا بتواند درسش را ادامه بدهد. موقعي كه شكري به تهران آمد، در دوراني كه در دانشگاه درس مي خواند، به حزب هم مي آمد و سر موضوعي و سئوالاتي با مرحوم ديوشلي مجادله بينشان ايجاد شده بود كه اين نظر صحيح نيست و به اين دليل اين طوري است. ديوشلي ذاتا خيلي عصباني بود. معلوماتش هم در سطح خيلي عالي بود و قبول نمي كرد كسي به صحبت هايش اعتراض بكند. يكي دو جلسه اي به هم بي اعتنائي كردند و بعد سر جرياني شكري را توبيخ كردند. ايشان هم ناراحت شد و با اينكه به حزب مي آمد، از مرحوم ديوشلي سئوال نمي كرد، اگر هم سئوال مي كرد، او جواب نمي داد. يك بار شكري درباره كويت كه تازه استقلال پيدا كرده بود، سئوال كرد و مرحوم ديوشلي جواب نداد. من به نحو ديگري همان سئوال را مطرح كردم و مرحوم ديوشلي خيلي مفصل جواب داد و همه كساني كه بودند، از جمله آيت خيلي استفاده كردند. بعداً از آيت پرسيدم چرا وضع اين جوري است؟ گفت كه شكري با ايشان درگيري داشته.
بعد از آن كنگره، اين طور تصور شد كه آيت دارد شكري را تقويت مي كند و من هم جزو اينها هستم، درحالي كه من فكر مي كردم رفتارم عادي است. اما چون در بانك به من مرخصي ندادند و نتوانستم به كنگره بروم چنين ذهنيتي تقويت شده بود.
مي ديدم كه آيت صحبت هاي خاصي مي كند و مي گويد بايد با جنگ مسلحانه، حكومت را تغيير داد، با توجه به مرامنامه حزب كه خلاف قانون اساسي نبايد حركت كرد، برايم عجيب بود و مي گفتم ما كه نمي توانيم اين كار را بكنيم. خوب است كه در هيئت اجرائيه به كسي بگوئيم كه اين قضيه را مطرح كند.
آيا با شما راحت افكارش را در ميان مي گذاشت؟ آيا خيلي راديكال بود؟
بله، اين را نشان نمي داد و آن موقع هم نمي شد از حرف هايش چنين چيزي را فهميد، ولي بعد كه جريانات ديگري را مي ديديم، نتيجه موضوعاتي كه مي گفت و صحبت هائي كه مي كرد، همان هائي بود كه پيش آمد. دكتر بقائي و مرحوم ديوشلي از اين مطلب مطلع شدند، چون اعضا در همه حوزه ها وقتي از مطالبي مطلع مي شدند، هم بايد مي نوشتند و اطلاع مي دادند يا گاهي مطالبي كه آيت مي گفت در گزارشات حزبي نمي آمد كه اين خودش ترديد ايجاد مي كرد و از ايشان توضيح خواستند كه ظاهراً ايشان بعد از اين توضيحات، نامه اي را به بقائي نوشته و موانع موجود بر سر راه حزب را توضيح داده بود.
پس اين نامه در واقع پاسخي بوده به آنچه آنها به مرحوم آيت گفته بودند، نه اينكه بي مقدمه نوشته شده باشد.
بله، آنها شفاها از مرحوم آيت توضيح خواسته بودند و او هم كتبي جواب داده بود. اين نامه در جلسه هيئت اجرائيه مطرح شد و گفته بودند كه ايشان در فكر تشكيل يك كميته مخفي در خارج حزب است. ما هيچ كار مخفي نداريم، ولي ايشان دنبال اين كارهاست. دكتر بقائي نامه را گرفته و گفته بود صبر كنيد ببينيم چه مي شود، اما ايت بعد از نوشتن اين نامه بي مهاباتر و صريح تر حرف مي زد. بعد از آن هيئت اجرائيه تصميم گرفت آيت را مستعفي كند.
ايا آيت با وجود حرف هائي كه مي زد تمايل داشت در حزب بماند و آنها او را مستعفي شناختند يا خودش هم تمايل به استعفا داشت؟
نه حزب مي خواست ايشان را دفع كند يا ايشان مي خواست از حزب برود، چون آن موقع چيزي بهتر از حزب زحمتكشان براي ما نبود كه فعاليت سياسي بكنيم و آيت هم در حزب با موقعيتي كه داشت مي توانست نظرش را پيش ببرد و زمينه برايش مهيا بود. موقعي كه براي 6 ماه اخراج شد، ديگر نيامد. اطلاعات هم مي آمد كه ايشان بيشتر دنبال كار مسلحانه مخفي است و از حزب اخراجش كردند.
چه سالي بود؟
سال 47.
واكنش ايشان در برابر اخراج چه بود؟
درآن موقع ما گاهي مي رفتيم و مي آمديم و رابطه مان حفظ بود. من تا اوايل انقلاب نمي دانستم كه آيت از حزب اخراج شده.
اخراج به صورت محرمانه صورت گرفته بود؟
نه، من اطلاع نداشتم، من خيلي گرفتار بانك بودم و خيلي كم به حزب مي رفتم و فعاليت حزبي من خيلي كم بود و فقط كسي كه حق عضويتش را پرداخت مي كرد، عضو حزب حساب مي شد. در حوزه ها خيلي علني نمي توانستيم شركت كنيم. چون ساواك مخل كار بود. اگر كميته هائي هم تشكيل مي شد، به صورت مخفيانه و در منازل بود و فقط افرادي كه خيلي مورد اطمينان بودند، در آن جلسات شركت مي كردند. من چون تازه از قم آمده بودند، در حزب نظر صريحي براي من نداشتند، خصوصا كه من با آيت و همفكران او صميمي بودم.
هنوز انقلاب نشده بود و در سال 56 يك قدري پول كم شده بود و زدن بانك ها و ترورها زياد شده بود و بانك ها را مي زدند...
كار مجاهدين بود...
آن موقع كسي نمي دانست كه چه كسي اين كارها را مي كند و موضوع چه هست. بعضي از كارمندان بانك ها هم با آنها تباني و همكاري مي كردند. من پيشنهاد دادم كه بعد از سرويس بانك، نگهبان و تحويلدار با ماشين به بانك هاي مناطق بروند و آنها پول ها را در كيسه هاي پلمپ شده تحويل بدهند و اينها را مي آورديم و صبح دوباره مي برديم و تحويلشان مي داديم. اگر پول اضافه داشتند يا پول اضافه مي خواستند، مي گرفتيم و به حساب مي گذاشتيم يا به آنها مي داديم.
يك روز در خيابان آزادي خيابان نواب مشغول اين كار بوديم و من ديدم آيت از نواب به خيابان آزادي و به طرف توحيد مي آيد. او پياده بود و من به راننده گفتم نگه دار، او پليس بود و وقتي نگه داشت، از ماشين پائين آمد و جلوي در ماشين ايستاد و من پيش آيت رفتم و سلام كردم و گفتم بدوم هيچ مقاومتي بي سروصدا تشريف ببريد داخل ماشين. اين بيچاره قضيه را جدي گرفت و رنگش زرد شد. گفتم: نترس. شوخي كردم. گفت: داري چه كار مي كني؟ گفتم: پول مي برم براي شعب. گفت فعلا خداحافظ، خداحافظي كرديم و اين آخرين باري بود كه قبل از انقلاب او را ديدم.
از سال 47 تا 57 كه از حزب اخراج شده بود، اين اخراج چقدر روي نگاه او به دكتر بقائي تأثير داشت؟ چون اول انقلاب وقتي دوباره اعتبارنامه اش در مجلس سروصدا كردند، بلند شد و گفت اينهائي كه به دكتر بقائي فحش مي دهند، به خاطر بدي هايش نيست، بلكه به خاطر خوبي هاي اوست. مگر ذهنيتش به دكتر بقائي تغيير كرده بود كه به بدي هايش اشاره كرد؟
يكي از بدي هاي دكتر بقائي از نطر آيت شايد يكي اين بود كه فكر مي كرد او مذهبي عبادي نيست، ولي دكتر بقائي اي كه من هميشه كنجكاو بودم و مي شناختم، واقعا به امام حسين(ع) خلوص داشت و بعضي جاها هم گفته است كه من سه نفر را به رهبري قبول دارم: ارسطو، امام حسين(ع) و گاندي كه آنها را تحسين مي كنم و در سياست از آنها درس مي گيرم و به خدا هم اعتقاد قلبي داشت. مثلا در مواقع اضطرار و در زمان مصدق و اتهام قتل افشار طوس، از نمايندگي كرمان استعفا داد و از تهران روحي را انتخاب كردند و به مجلس بردند. در چنين وضعي مرحوم كاشاني، مرحوم مكي و رفقاي ديگر دكتر بقائي به او مي گويند كه از كرمان استعفا نده. مي گويد در مسجد خدا قسم خورده و به مردم قول داده ام كه به هيچ وجه شخص سوم را نگذارم كه بيايد و به نام مردم كرمان نماينده شود و من برخلاف قولم عمل نمي كنم. ده روز فرصت داشت، حالا قطعي مي شد و قطعا مصدق اعدامش مي كرد. ايشان ده روز مخفي شد كه مجبورش نكنند استعفايش را پس بگيرد، چون بعد از ده روز ديگر نمي شد استعفا را پس گرفت. به رغم فشار دولت مجلس تصميم گرفت نمايندگي كرماني را دوباره بررسي كنند و روي اعتبارنامه دكتر بقائي نظر بدهند و نظر دادند كه طبق آئين نامه، ايشان نماينده كرمان است، به همين جهت واقعا وقتي انسان آن اتفاقات را مي خواند، حس مي كند كه اين يك روحيه اعتقادي است كه كسي اين كار را بكند.
آيت با اخراج از حزب از دكتر بقائي رنجش پيدا نكرد، همان طور كه دكتر بقائي هم از آيت رنجش پيدا نكرد. دكتر بقائي مي گفت عقيده او اين است، عقيده من هم اين است. تا به حال با هم كار كرده ايم، از حالا به بعد نمي توانيم كار كنيم. در مصاحبه هاروارد از دكتر بقائي مي پرسند كه آيا واقعا آيت را اخراج كرديد يا خودش رفت؟ دكتر بقائي جواب مي دهد: بله، اخراجش كرديم. ايشان مرد شرافتمندي بود، ولي ما از نظر سياسي اختلاف نظر داشتيم و همكاري ما انقطاع پيدا كرد، ولي او آدم صحيح العملي بود. و خوب مي دانست ما براي اعتقادي كه داريم، كار مي كنيم و نمي توانستيم با هم يك نظر داشته باشيم و فكر نمي كنم آزردگي شخصي در ميان بوده باشد. بعد مي پرسند كه آيا بعد از آن اخراج با همديگر برخوردي داشتيد و همديگر را ديديد؟ مي گويد يك بار جلسه اي بود و من از دور ايشان را ديدم.
مخالفين نظام و ولايت فقيه و قانون اساسي چند سالي است دارند در اين بوق مي دمند كه دفاع آيت از ولايت فقيه در مجلس خبرگان قانون اساسي و مطرح كردن آن به تحريك دكتر بقائي و فريب دادن آقاي منتظري و جمع كثيري از مجتهدين مجلس خبرگان بوده و دكتر بقائي با تحريك آيت موفق به اين كار شده است.
نظريه فقهي آقاي منتظري همين بود و آيت از نظر فقهي و سياسي با نظر آقاي منتظري موافق بود و شايد بعد از انقلاب، آيت محل شوراي آقاي منتظري هم بود. بعضي از اعضاي حزب زحمتكشان در اوايل با اصل ولايت فقيه موافق بودند، از جمله وحيدي، فارسي، الشريف، هرچند خود دكتر بقائي موافق نبود. يكي از دوستان ما در اصفهان به نام آقاي واعظي به من گفتند دكتر در اصفهان بود كه سعيد پارسي و آقاي الشريف پيش نويس قانون اساسي را پيش دكتر آوردند. و دكتر ولايت فقيه را اصلاح كرده و نوشته بود در موارد خاص با كسب نظر و اجازه ولي فقيه يا مجتهد اعلم. آقاي الشريف همان جزوه اولي و بدون اصلاح دكتر بقائي را چاپ و پخش كرد. وقتي پخش كردند و همه امضاي دكتر بقائي را زير آن ديده بودند، مسئوليت را به گردن گرفته بود كه ولايت فقيه باشد. دكتر بقائي اصل را پذيرفت، منتهي محدود و به اين صورت كه طبق قانون، اختيارات ولي فقيه معلوم باشد و با قيد و شرويط خودش. مي گفت نبايد مخالف قانون باشد. بعد كه وصيت نامه سياسي را گفت، به كلي مخالفت كرد. دكتر بقائي فكر مي كرد كه راهي كه ديده ايد اوست، وضعيتي را ايجاد خواهد كرد كه دين و مليت هر دو به موازات هم پيش مي روند و بعد سكوت كرد و گفت اگر بخواهم مخالفت كنم، مخالفيني تقويت مي شوند، در حالي كه هيچ كدام صلاحيت رهبري ندارند و لذا سياست سكوت را در پيش مي گيرم، منتهي كساني كه در محاق بودند، اين سكوت را تحمل نمي كردند و اين سكوت را حمل بر مخالفت دكتر بقائي مي كردند.
ظاهرا اين نظريه دكتر بقائي در خود حزب هم طرفدار چنداني نداشت و اغلب اعضاي حزب طرفدار همان ديدگاهي بودند كه آيت در مجلس خبرگان ابراز مي كرد.
درست است، به همين جهت دكتر بقائي در وصيت نامه اش گفت كه من مي بينم اكثر اعضاي حزب نظر ديگري دارند. ما تا به حال با هم بوديم و با هم كار مي كرديم. حالا شما عقيده ديگري داريد و من هم عقيده ديگري دارم. من نمي توانم از عقيده ام عدول كنم و به شما هم اصرار ندارم و آيه اي هم خواند كه مضمون آن اين بود كه از هم وداع مي كنيم. اميدوارم شما هميشه موفق باشيد و حزب هم برقرار باشد. شما مثل فرزندان من هستيد و اگر فرداً يا جمعاً مشاوره خواستيد، آنچه را كه به نظرم مي رسد، به شما خواهم گفت و اصرار هم ندارم كه انجام بدهيد، اما آماده ام.
قبل از ترور، مرحوم آيت را كي ديديد و آيا خاطره اي داريد؟
گهگاه تلفني با آيت صحبت مي كردم. جلسه اي در روزنامه اطلاعات داشت كه در آنجا صحبت مي كرد و من و چند نفر از رفقاي بانكي ام به آنجا مي رفتيم و جزو حضار آنجا بودم و با هم هيچ تلاقي اي نكرديم و فقط همديگر را ديديم. گمانم سئوالي هم كردم و اين آخرين ديدار من با او بود.
متاسفانه من به خانه اش نرفته بودم. اگر خانه اش را ديده بودم، وادارش مي كردم به خانه من بيايد و من به خانه او بروم و آنجا بنشينم، چون امنيت خانه من بيشتر بود. حيف شد كه رفت. هم قابليت اجرائي بالائي داشت، هم درك بالائي داشت. گويا سه تا ليسانس ادبيات و جامعه شناسي و الهيات داشت.
بعضي ها مي گويند كه بعد از پيروزي انقلاب دكتر بقائي تلاش كرد با امام ملاقات كند. از سوي ديگر شما داستاني را در اين باره نقل كرده ايد كه مايليم با ذكر جزئيات در اينجا نقل كنيد.
در تابستان 58 من با چند نفر از اعضاي هيئت اجرائيه صحبت كردم و به آقاي يوسفي زاده گفتم اگر بخواهيد ملاقاتي بين دكتر و امام صورت بگيرد، من امكان ترتيب دادن اين ملاقات را دارم. آقاي يوسفي زاده گفت اين منتهاي آرزوي ماست. گفتم احتياج به بررسي ندارد؟ گفت: نه
مثل دفعه قبل باز هم با دكتر بقائي هماهنگ نكرديد؟
خير، من به قم رفتم. مرحوم پسنديده نسبت به من لطف و عنايتي داشت و به آقاي آل طاها گفته بود: آقاي سيف زاده چه كاره شماست؟ گفته بود: پسرخاله من است. ايشان گفته بود من به دو نفر رأي داده ام، يكي آقاي يزدي و يكي هم به ايشان. من وقتي به قم مي رفتم، ايشان در هر وضعي كه بودند مرا مي پذيرفتند.
معروف بود كه آقاي پسنديده طرفدار مصدق است. با اين رويكرد، نگاه ايشان به دكتر بقائي چگونه بود؟
آقاي پسنديده از جزوه اي كه توسط حزب در طرفداري از مرجعيت امام منتشر شده بود، اطلاع پيدا كرده و به اطلاع امام هم رسانده بود و با نظر امام يا بدون نظر ايشان، يك روز در تهران به منزل دكتر بقايئ در پشت مجلس سپهسالار در خيابان ايران آمده و از ايشان تشكر كرده بود.
با توجه به مخالفت دكتر بقائي با دكتر مصدق، چه نظري نسبت به او داشت؟
ايشان به نهضت علاقمند بود نه با شخص دكتر كه حتي با مكي هم ارتباط شخصي داشت. يك وقتي ايشان در انتخابات، مكي را دعوت كرده بود به خمين و او به منزل آقاي پسنديده رفت و مدتي آنجا بود. دكتر بقائي نوشته بود كه آقاي پسنديده آمدند و از او تشكر كردند و حسن نظري پيدا شد. وقتي در سال 59 دكتر بقائي را در كرمان دستگير كردند، من نزد آقاي پسنديده رفتم.
قضيه آن ملاقات را مي گفتند.
بله، من رفتم و براي ملاقات با امام از آقاي پسنديده نامه گرفتم. ايشان نوشت آقاي دكتر بقائي، من گفتم همراه با اعضاي هيئت اجرائي حزب زحمتكشان. ايشان خطاب به آقاي توسلي نوشتند. براي آقاي دكتر بقائي كه از مبارزين نهضت هستند، وقتي را تعيين كنيد.
تعبير از مبارزين نهضت جالب است.
بله، نامه را گرفتم و نزد آقاي توسلي رفتم وبراي راي يك روز دوشنبه ساعت 4 بعدازظهر به ما وقت دادند. روز شنبه به تهران و نزد آقاي دكتر يوسفي زاده برگشتم و گفتند وقت دادند. ايشان با دكتر بقائي صحبت كرده بود. من در قم بودم كه مرا از قم خواستند و به تهران آمدم. عصر شنبه بود. دكتر بقائي، ديوشلي، فارسي، قوانيني، شيرازيان و من بوديم. دكتر گفت: چطور شد كه رفتيد اين نامه را گرفتيد؟ گفتم من به اقاي يوسفي زاده گفتم و ايشان گفتند اين كار آرزوي ماست و بعد رفتم و به آقاي پسنديده كه به من لطف دارد، گفتم و ايشان هم موافقت كردند و اين مطلب را نوشتند. دكتر بقائي گفت من نامه اي مي نويسم و مي دهم. شما قبل از اينكه بخواهيد خدمت امام برويد، اين نامه را همگي مي خوانيد و هرجاي آن را كه خواستيد عوض كنيد، با راي اكثريت عوض مي كنيد. اگر هم عوض نشد كه مطلبي نيست. تغييرات را بدهيد و امضاي مرا زير آن بزنيد.
دكتر بقائي علت نيامدنش را نگفت؟
گفت اگر من بيايم و با آقاي خميني ملاقات كنم، حداقل يكي از ما دو نفر را مي كشند و اين نهضت از بين مي رود و مصلحت نيست كه من به ايشان نزديك شوم. موقعي كه مي خواستيم خدمت امام برويم، آقاي توسلي تصور كرد آقاي غنائيان، دكتر بقائي است. اتفاقا خود دكتر بقائي هم گفت وقتي خدمت آقاي خميني مي رويد، لدي الورود ممكن است ايشان فكر كند اقاي غنائيان، من هستم. به آقاي توسلي گفتم آقاي دكتر بقائي نتوانستند بيايند و يك نامه دادند كه خدمت امام بدهيم. با تعجب پرسيد چطور ايشان نيامده؟ گفتيم به عرض امام برسانيد. ايشان رفت و برگشت و ما خدمت امام رفتيم. سعيد پارسي جلو رفت و نامه را به امام داد. ايشان پاكت دستشان بود و آنجا آن را نخواندند. آقاي پارسي گفت: آقاي دكتر خدمتتان سلام رساندند و شمه اي از ارتباط حزب با مرحوم ايت الله كاشاني و فعاليت هاي آن گفت. بعد هم تك تك افراد را معرفي كرد، منتهي آقاي قوانيني را به عنوان آقاي علويان معرفي كرد. اگر نام قوانيني را گفته بود، آقاي خميني او را مي شناختند، چون دوست صميمي مرحوم مصطفي خميني بود. خود قوانيني تعريف مي كرد كه مرحوم مصطفي چند روزي قهر كرده و به منزل پدربزرگش رفته و آقاي خميني سراغ او را از آقاي قوانيني گرفته و به او گفته بودند: آشيخ محمد! مي داني مصطفي كجاست؟ گفته بود: به تهران رفته. آقاي خميني گفته بودند: خب! پس تو اطلاع داري.
به هرحال امام فرمودند: ايشان چطورند؟ جواب داديم كه ايشان از سياست كنارند.
منبع: شاهد یاران شماره 75- 76
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده