آخرين نگاهش هنوز در يادم مانده است
يکشنبه, ۲۷ تير ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۱۷
نوید شاهد: شهيد چراغي هيچ وقت دنبال پست و مقام نبود. نوع رفتار شهيد چراغي با رزمنده ها مثل شهيدان همت و حاج احمد متوسليان بود. اين ها، هر چقدر مسئوليت هايشان بالاتر مي رفت، متواضع تر مي شدند. از نظر كار، شجاعت، رفتار و ... هر چه درباره اش بگويم، كم است.
بعد از شهادتش، با معرفي خانواده شهيد ممقاني، با خانواده شهيد چراغي وصلت كردم و هميشه به اين موضوع افتخار مي كنم.
اصغر حاجي زاده، همرزم شهيد رضا چراغي:
مي گويد: در عمليات والفجريك، از ناحيه پا مجروح شدم و به درمانگاه رفتم. رضاچراغي و شهيد ممقاني، به عيادتم آمدند. آن آخرين ديدارم با رضا بود. بعد به شيراز منتقلم كردند. فاصله مجروحيت من با شهادت رضا، 7 ساعت بيشتر نبود؛ اين را 10 روز بعد،وقتي شهيد ممقاني به ملاقاتم آمده بود، شنيدم. رضا در تپه 143 شهيد شده بود و نمي توانستم اين موضوع را باور كنم.
اصغر حاجي زاده به روزهاي آشنايي اش با شهيد چراغي و مسئوليت او در كردستان اشاره مي كند:
سال60 در مريوان بود كه با شهيد چراغي آشنا شدم. ما جزو گروه حاج احمد متوسليان بوديم و بي آنكه پست و مسئوليتي داشته باشيم، هر كاري از دستمان براي جنگ با ضد انقلابي ها بر مي آمد، انجام مي داديم.
بعد از مدتي، فرمانده دزلي را به رضا و شهيد حسين قجه اي سپردند تا مشترك اين كار را انجام دهند. وقتي رضا مرخصي مي رفت، شهيد قجه اي فرماندهي مي كرد و برعكس. آنها علاوه بر فرماندهي اين شهر، وظيفه حفاظت و پاكسازي شهرهاي پنجوين، سليمانيه، خرمال و .... را هم داشتند.
وي گريزي به سال 60 در پاوه مي زند و از حضور شهيد چراغي در آن برايمان مي گويد:
براي عمليات پاكسازي شهر پاوه، تعدادي از رزمنده ها به اين منطقه رفتند. رزمنده ها بوي اين منطقه را به خوبي مي شناختند و اميد پيروزي مان بالا بود، اما در حين عمليات، از نقطه اي مدام به ما تير اندازي مي شد. همين باعث سختي كارمان شده بود. شهيد رضا چراغي، آن تك تيرانداز را شناسايي كرد. مخفيانه در داخل خمپاره انداز گلوله انداخت و به طرفش شليك و نابودش كرد. بعد از آن، راحت تر پيشروي كرديم و شهر را در كنترل خود در آورديم.
همرزم شهيد چراغي، درباره تشكيل تيپ محمد رسول الله (ص) مي گويد:
سال 60 حاج احمد متوسليان به دستور امام خميني(ره)، مامور تشكيل تيپ محمد رسول الله (ص) در جنوب شد. اين تيپ، ابتدا با دو گردان حمزه و سلمان تشكيل شد. فرماندهي گردان حمزه و سلمان به ترتيب به عهده شهيد چراغي و قجه اي بود. اين ها، قبل از عمليات، كار اطلاعات عمليات (شناسايي منطقه) را هم به عهده داشتند.
حاجي زاده، عمليات فتح المبين را مختصرا برايمان شرح مي دهد:
سال 60 در عمليات فتح المبين، نيروهاي دو گردان تيپ ما، به نزديكي پل كرخه رفتند. قبل از شروع عمليات، گردان هاي پياده تيپ كه شهيد چراغي هم جزو آنها بود، مخفيانه به توپخانه دشمن كه 15 كيلومتر با خط فاصله داشت، هجوم بردند و آنجا را منهدم كردند. به همين دليل، رزمنده ها آسان تر توانستند عمليات را شروع كنند. در دشت عباس، گردان هاي تيپ به محاصره در آمدند. آنها درخواست مهمات و امكانات جنگي كردند كه شهيد رضا سلطاني، درحين رساندن امكانات به گردان ها، به شهادت رسيد.
وي در ادامه به شهادت حسين قجه اي و مسئوليت شهيد چراغي بعد از او مي پردازد:
رضا چراغي و حسين قجه اي خيلي صميمي بودند. بعد از عمليات بيت المقدس يك، كه جاده خرمشهر را گرفتيم، رضا به مرخصي رفت و در غياب او، شهيد قجه اي كه فرماندهي دو گردان را به عهده داشت، شهيد شد.
خبر شهادت حسين، براي رضا باور كردني نبود. رضا به خط مقدم برگشت تا جاي خالي اش را پر كند.
در عمليات والفجر مقدماتي، رضا چراغي فرمانده لشكر و حاج همت فرمانده سپاه 11 قدر شد. ارديبهشت ماه سال 61 بود كه در عمليات والفجر يك، پايش زخمي شد و به بيمارستان مشهد رفت.
وي بغض مي كند و درباره شنيدن خبر شهادت رضا چراغي مي گويد:
در عمليات والفجر يك، از ناحيه پا مجروح شدم و به درمانگاه رفتم. رضا چراغي، شهيد ممقاني و حاج مجتبي عسگري به عيادتم آمدند. آن آخرين ديدارم با رضا بود. بعد به شيراز منتقلم كردند. فاصله مجروحيت من با شهادت رضا، 7 ساعت بيشتر نبود؛ اين را 10 روز بعد، وقتي شهيد ممقاني به ملاقاتم آمده بود، شنيدم. رضا در تپه 143 شهيد شده بود و نمي توانستم اين موضوع را باور كنم. آن روز، يكي از بدترين روزهاي عمرم بود. از اين ناراحت بودم كه ديگر او را نخواهم ديد. آخرين نگاهش را هنوز در ياد دارم.
علي اصغر حاجي زاده در پايان اضافه مي كند:
شهيد چراغي هيچ وقت دنبال پست و مقام نبود. نوع رفتار شهيد چراغي با رزمنده ها مثل شهيدان همت و حاج احمد متوسليان بود. اين ها، هر چقدر مسئوليت هايشان بالاتر مي رفت، متواضع تر مي شدند. از نظر كار، شجاعت، رفتار و ... هر چه درباره اش بگويم، كم است.
بعد از شهادتش، با معرفي خانواده شهيد ممقاني، با خانواده شهيد چراغي وصلت كردم و هميشه به اين موضوع افتخار مي كنم.
مي گويد: در عمليات والفجريك، از ناحيه پا مجروح شدم و به درمانگاه رفتم. رضاچراغي و شهيد ممقاني، به عيادتم آمدند. آن آخرين ديدارم با رضا بود. بعد به شيراز منتقلم كردند. فاصله مجروحيت من با شهادت رضا، 7 ساعت بيشتر نبود؛ اين را 10 روز بعد،وقتي شهيد ممقاني به ملاقاتم آمده بود، شنيدم. رضا در تپه 143 شهيد شده بود و نمي توانستم اين موضوع را باور كنم.
اصغر حاجي زاده به روزهاي آشنايي اش با شهيد چراغي و مسئوليت او در كردستان اشاره مي كند:
سال60 در مريوان بود كه با شهيد چراغي آشنا شدم. ما جزو گروه حاج احمد متوسليان بوديم و بي آنكه پست و مسئوليتي داشته باشيم، هر كاري از دستمان براي جنگ با ضد انقلابي ها بر مي آمد، انجام مي داديم.
بعد از مدتي، فرمانده دزلي را به رضا و شهيد حسين قجه اي سپردند تا مشترك اين كار را انجام دهند. وقتي رضا مرخصي مي رفت، شهيد قجه اي فرماندهي مي كرد و برعكس. آنها علاوه بر فرماندهي اين شهر، وظيفه حفاظت و پاكسازي شهرهاي پنجوين، سليمانيه، خرمال و .... را هم داشتند.
وي گريزي به سال 60 در پاوه مي زند و از حضور شهيد چراغي در آن برايمان مي گويد:
براي عمليات پاكسازي شهر پاوه، تعدادي از رزمنده ها به اين منطقه رفتند. رزمنده ها بوي اين منطقه را به خوبي مي شناختند و اميد پيروزي مان بالا بود، اما در حين عمليات، از نقطه اي مدام به ما تير اندازي مي شد. همين باعث سختي كارمان شده بود. شهيد رضا چراغي، آن تك تيرانداز را شناسايي كرد. مخفيانه در داخل خمپاره انداز گلوله انداخت و به طرفش شليك و نابودش كرد. بعد از آن، راحت تر پيشروي كرديم و شهر را در كنترل خود در آورديم.
همرزم شهيد چراغي، درباره تشكيل تيپ محمد رسول الله (ص) مي گويد:
سال 60 حاج احمد متوسليان به دستور امام خميني(ره)، مامور تشكيل تيپ محمد رسول الله (ص) در جنوب شد. اين تيپ، ابتدا با دو گردان حمزه و سلمان تشكيل شد. فرماندهي گردان حمزه و سلمان به ترتيب به عهده شهيد چراغي و قجه اي بود. اين ها، قبل از عمليات، كار اطلاعات عمليات (شناسايي منطقه) را هم به عهده داشتند.
حاجي زاده، عمليات فتح المبين را مختصرا برايمان شرح مي دهد:
سال 60 در عمليات فتح المبين، نيروهاي دو گردان تيپ ما، به نزديكي پل كرخه رفتند. قبل از شروع عمليات، گردان هاي پياده تيپ كه شهيد چراغي هم جزو آنها بود، مخفيانه به توپخانه دشمن كه 15 كيلومتر با خط فاصله داشت، هجوم بردند و آنجا را منهدم كردند. به همين دليل، رزمنده ها آسان تر توانستند عمليات را شروع كنند. در دشت عباس، گردان هاي تيپ به محاصره در آمدند. آنها درخواست مهمات و امكانات جنگي كردند كه شهيد رضا سلطاني، درحين رساندن امكانات به گردان ها، به شهادت رسيد.
وي در ادامه به شهادت حسين قجه اي و مسئوليت شهيد چراغي بعد از او مي پردازد:
رضا چراغي و حسين قجه اي خيلي صميمي بودند. بعد از عمليات بيت المقدس يك، كه جاده خرمشهر را گرفتيم، رضا به مرخصي رفت و در غياب او، شهيد قجه اي كه فرماندهي دو گردان را به عهده داشت، شهيد شد.
خبر شهادت حسين، براي رضا باور كردني نبود. رضا به خط مقدم برگشت تا جاي خالي اش را پر كند.
در عمليات والفجر مقدماتي، رضا چراغي فرمانده لشكر و حاج همت فرمانده سپاه 11 قدر شد. ارديبهشت ماه سال 61 بود كه در عمليات والفجر يك، پايش زخمي شد و به بيمارستان مشهد رفت.
وي بغض مي كند و درباره شنيدن خبر شهادت رضا چراغي مي گويد:
در عمليات والفجر يك، از ناحيه پا مجروح شدم و به درمانگاه رفتم. رضا چراغي، شهيد ممقاني و حاج مجتبي عسگري به عيادتم آمدند. آن آخرين ديدارم با رضا بود. بعد به شيراز منتقلم كردند. فاصله مجروحيت من با شهادت رضا، 7 ساعت بيشتر نبود؛ اين را 10 روز بعد، وقتي شهيد ممقاني به ملاقاتم آمده بود، شنيدم. رضا در تپه 143 شهيد شده بود و نمي توانستم اين موضوع را باور كنم. آن روز، يكي از بدترين روزهاي عمرم بود. از اين ناراحت بودم كه ديگر او را نخواهم ديد. آخرين نگاهش را هنوز در ياد دارم.
علي اصغر حاجي زاده در پايان اضافه مي كند:
شهيد چراغي هيچ وقت دنبال پست و مقام نبود. نوع رفتار شهيد چراغي با رزمنده ها مثل شهيدان همت و حاج احمد متوسليان بود. اين ها، هر چقدر مسئوليت هايشان بالاتر مي رفت، متواضع تر مي شدند. از نظر كار، شجاعت، رفتار و ... هر چه درباره اش بگويم، كم است.
بعد از شهادتش، با معرفي خانواده شهيد ممقاني، با خانواده شهيد چراغي وصلت كردم و هميشه به اين موضوع افتخار مي كنم.
نظر شما