دفتر خاطرات - پيكر غرقه به خون شهيد چراغي
دوشنبه, ۲۸ تير ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۵۱
نوید شاهد: دشمن در ارتفاع 143پاتك سنگيني كرده بود. وقتي خود را به آن جا رساندم، در كمال تعجب ديدم كه شهيد چراغي به همراه شهيدان عباس كريمي و اكبر زجاجي در حال شليك آرپي جي ، خمپاره60 و تيراندازي هستند. حال و هواي عجيبي داشتند. اصلا نمي شد تشخيص داد كه اين يكي، شهيد چراغي فرمانده لشكر و آن يكي شهيد عباس كريمي مسئول اطلاعات عمليات لشكر است.
دشمن در ارتفاع 143پاتك سنگيني كرده بود. وقتي خود را به آن جا رساندم، در
كمال تعجب ديدم كه شهيد چراغي به همراه شهيدان عباس كريمي و اكبر زجاجي در
حال شليك آرپي جي ، خمپاره60 و تيراندازي هستند. حال و هواي عجيبي داشتند.
اصلا نمي شد تشخيص داد كه اين يكي، شهيد چراغي فرمانده لشكر و آن يكي شهيد
عباس كريمي مسئول اطلاعات عمليات لشكر است.
خودم را به حاج عباس رساندم و گفتم كه برگريد عقب. عباس نگاهي به من انداخت و گفت: تو برو عقب. ما نمي آييم. ببين حسين، حاج همت يك دفعه ما را به جلو فرستاده، تو هم برو به حاجي بگو كه ما نمي آييم عقب...
دشمن از داخل شياري قصد نزديك شدن داشت. نفرات پياده هلهله كنان و سرمست جلو مي آمدند. رضا كه عصباني شده بود، به طرف يكي از بچه ها رفت و قناسه را از دست او گرفت وشروع كرد به تيراندازي و تعدادي از نيروهاي دشمن را هدف قرار داد.
رضا هدايت آتش توپخانه را هم بر عهده داشت. با بي سيم، مواضع تانك هاي دشمن را مي داد و قبضه هاي توپخانه روي آنها آتش مي ريختند.
روي آن تپه كه يك لحظه از خمپاره دشمن در امان نبود، فقط 6 نفر سالم مانده بودند و مي جنگيدند. حاج عباس كريمي، اكبر زجاجي، رضا چراغي با سه نفر ديگر از بچه هاي بسيجي كه عاشقانه در كنار فرماندهان خويش مي جنگيدند. هر سلاحي كه دم دستشان بود، بر مي داشتند و شليك مي كردند تا جواب آتش دشمن را بدهند. دشمن تصور مي كرد نيروي زيادي در آن ارتفاع مستقر است. آن روز عصر، مجدداً رفتم به طرف محلي كه حاج عباس و رضا چراغي و ديگران آنجا بودند. نزديك خط كه شدم، ديدم حاج عباس به كمك يكي دو تا از بچه ها، يكي را روي برانكارد خوابانده اند و از ارتفاع پايين مي آورند. جلوتر كه رفتم، پيكر غرقه به خون شهيد چراغي را ديدم كه تركش بزرگي سينه اش را دريده بود.
حاج عباس نگاهي معني دار به من انداخت و گفت:
راست مي گويي، ولي رضا به چيزي كه مي خواست رسيد. قسمت، قسمت رضا بود...
رواي: حسين الله كرم؛ همرزم شهيد رضا چراغي
خودم را به حاج عباس رساندم و گفتم كه برگريد عقب. عباس نگاهي به من انداخت و گفت: تو برو عقب. ما نمي آييم. ببين حسين، حاج همت يك دفعه ما را به جلو فرستاده، تو هم برو به حاجي بگو كه ما نمي آييم عقب...
دشمن از داخل شياري قصد نزديك شدن داشت. نفرات پياده هلهله كنان و سرمست جلو مي آمدند. رضا كه عصباني شده بود، به طرف يكي از بچه ها رفت و قناسه را از دست او گرفت وشروع كرد به تيراندازي و تعدادي از نيروهاي دشمن را هدف قرار داد.
رضا هدايت آتش توپخانه را هم بر عهده داشت. با بي سيم، مواضع تانك هاي دشمن را مي داد و قبضه هاي توپخانه روي آنها آتش مي ريختند.
روي آن تپه كه يك لحظه از خمپاره دشمن در امان نبود، فقط 6 نفر سالم مانده بودند و مي جنگيدند. حاج عباس كريمي، اكبر زجاجي، رضا چراغي با سه نفر ديگر از بچه هاي بسيجي كه عاشقانه در كنار فرماندهان خويش مي جنگيدند. هر سلاحي كه دم دستشان بود، بر مي داشتند و شليك مي كردند تا جواب آتش دشمن را بدهند. دشمن تصور مي كرد نيروي زيادي در آن ارتفاع مستقر است. آن روز عصر، مجدداً رفتم به طرف محلي كه حاج عباس و رضا چراغي و ديگران آنجا بودند. نزديك خط كه شدم، ديدم حاج عباس به كمك يكي دو تا از بچه ها، يكي را روي برانكارد خوابانده اند و از ارتفاع پايين مي آورند. جلوتر كه رفتم، پيكر غرقه به خون شهيد چراغي را ديدم كه تركش بزرگي سينه اش را دريده بود.
حاج عباس نگاهي معني دار به من انداخت و گفت:
راست مي گويي، ولي رضا به چيزي كه مي خواست رسيد. قسمت، قسمت رضا بود...
رواي: حسين الله كرم؛ همرزم شهيد رضا چراغي
نظر شما