دفتر خاطرات - برادران آذربایجانی
يکشنبه, ۰۳ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۴۵
نوید شاهد: دشمن، خرمشهر را تصرف كرده بود. در راس شوراي عالي دفاع،بنيصدر خائن حاكم بود و نيروي كمتري به منطقه آبادان اعزام ميشد. دشمن از جاده خرمشهر و رود كارون گذشته بود.
دشمن، خرمشهر را تصرف كرده بود. در راس شوراي عالي دفاع،بني صدر خائن حاكم بود و نيروي كمتري به منطقه آبادان اعزام ميشد. دشمن از جاده خرمشهر و رود كارون گذشته بود. دو جاده مهم و استراتژيك «آبادان ـ اهواز» و «آبادان ـ ماهشهر» را قطع كرده بود و در اقدامي ديگر رودخانه بهمنشير را پشت سر گذاشته بود.
حلقه محاصره آبادان رفته رفته تنگتر ميشد، رفت و آمد به «بندر ماهشهر» و «بندر امام» فقط از راه آبي ممكن بود. وصول تداركات، نيرو و اعزام شهيد و مجروح به عقب، فوقالعاده مشكل بود چون ما از دزفول به آنجا رفته و مستقر شده بوديم،ارتباطمان با دزفول برقرار بود و از آنجا، نيرو و تداركات ميخواستيم.
طي تماسي كه در آن شرايط حساس با برادر خود در دزفول داشتم ايشان گفتند كه:
تعدادي از بچه هاي آذربايجان به سرپرستي آقا مهدي باكري به دزفول آمده اند و چون وضعيت آبادان وخيم تر از دزفول است، خودشان استقبال كردند كه به طرف آبادان بيايند.
خبر را با خوشحالي به بقيه مدافعان دادم. بچه ها روحيه تازهاي پيدا كردند. برادران آذربايجاني از دزفول به طرف «بنادر ماهشهر و امام» رهسپار شده بودند. انتظار داشتم در عرض يكي دو روز به ماهشهر و بندر امام برسند. هماهنگي لازم را به عمل آورده بوديم تا برادران آذربايجاني را با لنج به آبادان برسانيم. هر چقدر كه ورود آنها به تاخير ميافتاد بيشتر دلواپس ميشديم. مجبور شديم چند نفر از برادران را دنبالشان بفرستيم. با گزارش برادراني كه به دنبال آنها رفته بودند، متوجه شديم كه لنجشان توي گل گير كرده و چند روز بدون آذوقه و آب آشاميدني و با تحمل مشكلات فراواني در باتلاق ماندهاند.
سرانجام «آقا مهدي» و همراهان كه حدود 30 نفر ميشدند به آبادان رسيدند. از همه چيز صحبت شد الا از قضيه گير كردن لنج.
آن روز دو سه ساعت در رابطه با اوضاع و احوال منطقه و وضعيت نيروها با هم صحبت كرديم. هر چند تعداد افراد زياد نبود اما اسامي همهشان در خاطرم نيست. «آقا مهدي» و برادرش «حميد باكري» و «حسن شفيعزاده» برجستهترين آنها بودند.
راوي: آقاي كياني
حلقه محاصره آبادان رفته رفته تنگتر ميشد، رفت و آمد به «بندر ماهشهر» و «بندر امام» فقط از راه آبي ممكن بود. وصول تداركات، نيرو و اعزام شهيد و مجروح به عقب، فوقالعاده مشكل بود چون ما از دزفول به آنجا رفته و مستقر شده بوديم،ارتباطمان با دزفول برقرار بود و از آنجا، نيرو و تداركات ميخواستيم.
طي تماسي كه در آن شرايط حساس با برادر خود در دزفول داشتم ايشان گفتند كه:
تعدادي از بچه هاي آذربايجان به سرپرستي آقا مهدي باكري به دزفول آمده اند و چون وضعيت آبادان وخيم تر از دزفول است، خودشان استقبال كردند كه به طرف آبادان بيايند.
خبر را با خوشحالي به بقيه مدافعان دادم. بچه ها روحيه تازهاي پيدا كردند. برادران آذربايجاني از دزفول به طرف «بنادر ماهشهر و امام» رهسپار شده بودند. انتظار داشتم در عرض يكي دو روز به ماهشهر و بندر امام برسند. هماهنگي لازم را به عمل آورده بوديم تا برادران آذربايجاني را با لنج به آبادان برسانيم. هر چقدر كه ورود آنها به تاخير ميافتاد بيشتر دلواپس ميشديم. مجبور شديم چند نفر از برادران را دنبالشان بفرستيم. با گزارش برادراني كه به دنبال آنها رفته بودند، متوجه شديم كه لنجشان توي گل گير كرده و چند روز بدون آذوقه و آب آشاميدني و با تحمل مشكلات فراواني در باتلاق ماندهاند.
سرانجام «آقا مهدي» و همراهان كه حدود 30 نفر ميشدند به آبادان رسيدند. از همه چيز صحبت شد الا از قضيه گير كردن لنج.
آن روز دو سه ساعت در رابطه با اوضاع و احوال منطقه و وضعيت نيروها با هم صحبت كرديم. هر چند تعداد افراد زياد نبود اما اسامي همهشان در خاطرم نيست. «آقا مهدي» و برادرش «حميد باكري» و «حسن شفيعزاده» برجستهترين آنها بودند.
راوي: آقاي كياني
نظر شما