روح بزرگي داشت ...
دوشنبه, ۰۱ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۳۵
فدائيان اسلام اولين نيروي سازماندهي شده اي بودند كه به رهبري آقا سيدمجتبي به آبادان رفتند. آقاي هاشمي نيروهاي سازمان يافته اي را به منطقه اي تحت محاصره كامل دشمن درآمده بود، برد. انجام چنين كارهاي بزرگي روح بزرگي هم مي خواهد. در واقع فدائيان اسلام به فرماندهي آقا سيد مجتبي توانسته بودند خط پدافندي به وجود بياورند.
نوید شاهد:
از نخستين آشنائي خود با شهيد هاشمي خاطراتي را بيان كنيد.
در ابتدا بهتر است از عظمت و شجاعت افرادي همچون فرمانده بزرگ، حاج سيد مجتبي كه در طول هشت سال دفاع مقدس در صحنه مقاومت كردند سخن بگويم. به خاطر دارم زماني كه مي خواستيم به آبادان (كه كاملا تحت محاصره دشمن قرار گرفته بود) برويم نه از ماهشهر و نه از اهواز (به دليل بسته شدن جاده) امكان عبور نداشتيم؛ از اين رو ناچار بوديم ابتدا به بندر امام (بندر ماهشهر) برويم و از آنجا با لنج به سمت آبادان حركت كنيم. در طول حركت، لنج در درياي خليج فارس به دليل جزر و مد بسيار، چندين بار به گل نشست و مشكلات فراواني به وجود آمد. از سوي ديگر، به راه انداختن لنج خود مهارت خاصي مي خواست. با وجود سختي هاي فراوان سوار بر لنج به بهمنشير رسيديم. رزمنده ها در ايستگاه ذوالفقاري پياده شدند. در آن مرحله كار بچه ها تازه شروع شد. آنها بايد در آبادان وارد عمليات مي شدند. ارتش هنوز وارد عمل نشده بود و نيروهاي مردمي براي مبارزه به ميدان مي رفتند.
فدائيان اسلام اولين نيروي سازماندهي شده اي بودند كه به رهبري آقا سيدمجتبي به آبادان رفتند. آقاي هاشمي نيروهاي سازمان يافته اي را به منطقه اي تحت محاصره كامل دشمن درآمده بود، برد. انجام چنين كارهاي بزرگي روح بزرگي هم مي خواهد. در واقع فدائيان اسلام به فرماندهي آقا سيد مجتبي توانسته بودند خط پدافندي به وجود بياورند.
همان طور كه گفتم عراقي ها از رودخانه بهمنشير وارد شهر شده بودند. نيروهاي خودي قصد داشتند در چندين عمليات شهر را از محاصره دشمن خارج كنند. براي رسيدن به اين هدف سه عمليات انجام شد. اولين بار در 16 آذر ماه عملياتي پياده شد و يكي از بزرگواران سپاه اسلام، شاهرخ ضرغام طي اين عمليات به شهادت رسيد. شاهرخ ضرغام از جمله كساني بود كه مقابل رژيم شاهنشاهي ايستادگي مي كرد و ظاهري شبيه به جاهل ها داشت.
شيوه كار اين گروه ها چگونه بود؟
در روزهاي آغازين جنگ نيروهاي بسيج آموزش چنداني نديده بودند و با چگونگي كار با اسلحه و مهمات آشنائي نداشتند. با وجود اين مشكلات عمليات كربلاي 5 اوج شكوفائي نهضت مبارزاتي و نظامي ما بود. امام راحل بذرهائي در سراسر كشور عزيزمان كاشته بود و خون شهدائي همچون شاهرخ ضرغام اين بذرها را آبياري مي كرد. سرداران واقعي ما كساني بودند كه با پاي برهنه و حداقل نيرو و تجهيزات از جبهه هاي اسلام دفاع مي كردند. آنها گروه هائي چريكي و پارتيزاني تشكيل مي دادند و رزمندگان همچون پروانه اي دور شمع وجود آنها جمع مي شدند. به عنوان مثال مي توان از گروه هاي آدمخواران، چريكي اندرزي، محسن چريك، شهيد اضغر وصالي، فدائيان اسلام، سياه جامگان و علي قرباني نام برد. شمع وجود آقا سيد مجتبي، مهم ترين نقطه دفاعي در نوك پيكان اسلام (آبادان) را روشن كرد و به رزمندگان گفت: «عاشقان! من سيد و فرزند زهرا هستم و در اين نهضت براي دفاع از امام پيشقدم مي شوم.» رزمندگان هم كه هركدام متعلق به شهرهاي مختلف بودند، اطراف ايشان جمع مي شدند و همچون پروانه اي مي سوختند تا ما از گرما و روشنائي وجودشان بهره مند شويم. آنها جانشان را فداي اسلام كردند، جاني كه عاريت است و از آن ما نيست. «اين جان عاريت كه به حافظ سپرد دوست/ روزي رخش ببينم و تسليم وي كنم» هر چيز كه در وجود ماست يك روز از ما گرفته مي شود و شهدا به اين اصل معتقد بودند. گاهي اوقات يك در چوبي به تنهائي زيباست و با يك شفاف كننده زيبائي اش جلوه مي كند. هر چيز در اين دنيا رنگي دارد. رنگ الهي هم همين گونه عمل مي كند. رنگ الهي شفافيتي به وجود انسان مي دهد تا آدميت بيشتر متجلي شود.
از عمليات هائي كه توسط شهيد هاشمي فرماندهي شد چه خاطراتي داريد؟
بعد از عمليات 16 آذر عمليات ديگري به فرماندهي آقا سيد مجتبي در تپه هاي مدن انجام شد و رزمندگان توانستند دشمن را از منطقه بهمنشير يك گام به عقب برانند. از آنجائي كه خرمشهر محاصره شده بود، نمي توانستيم جهت اجراي عمليات توپ و تانك به همراه بياوريم. جنگ تكه تكه و قدم به قدم انجام مي شد و تعداد زيادي از رزمندگان به شهادت رسيدند. مبارزه خون و شمشير بود و به فرمايش امام، تمام اسلام در مقابل حمله كفر صف كشيده بود. با تفكر آقا سيدمجتبي و همراهي برادر مرتضي قرباني (فرمانده لشكر مقدس امام حسين و لشكر بچه هاي اصفهان)، شهيد حسين خرازي و علي فضلي(فرمانده لشكر 10 سيدالشهدا)، عمليات با موفقيت انجام شد. اين عزيزان كه امروز در مقام فرماندهي مشغول به خدمت هستند، روزگاري در جبهه هاي جنگ به فرماندهي آقا سيد مجتبي مي جنگيدند.
عمليات بعدي عمليات ثامن الائمه بود. آن روزها بني صدر تسليحات و امكاناتي در اختيار رزمندگان قرار نمي داد. ارتش معتقد بود كه آبادان از دست رفته است و ديگر نمي توان در اين شهر عمليات دفاعي انجام داد و بايد آبادان را ترك كرد؛ گوئي به اعتقاد بني صدر رزمندگان تلاش بيهوده اي مي كردند،اما بچه ها مي گفتند: «نه. اينجاست كه بايد ايستاد و از اسلام و ايران دفاع كرد.» نيروهاي مخلص ما ناچار بودند براي تهيه سلاح و مهمات از ژاندارمري خمپاره 60 بدزدند. آنچه در چشم شهداي ما موج مي زد، خون دادن بود و خون دل خوردن. به واسطه فرمان امام خميني بر شكستن محاصره آبادان، رزمندگان با وجود مشكلات دست از تلاش و مقاومت بر نداشتند. آن روزها وقتي كه نيروهاي عراقي كاري از پيش مي بردند صدام تشويقشان مي كرد و به آنها درجه و مدال مي داد،اما به اعتقاد انسان موحد و مؤمن هر آنچه آدمي انجام مي دهد از آن خداست و تنها فيضي است كه نصيب مؤمن مي شود. ما وجود نيستيم و تنها نماد و سايه اي از خدائيم. ما فقيريم و او غني. ما جاهليم و او عالم. در واقع امام راحل پس از آزادي خرمشهر با فرمان معروف ـ خدا خرمشهر را آزاد كرد ـ به اين اعتقاد اشاره كردند و به ما رنگ الهي زدند. امام با اين پيام قصد داشتند به رزمندگان بگويند كه، «شما در ميدان نبرد بازوي خدا هستيد و من بر دست شما كه از خود خالي شده ايد و منيت خود را كنار گذاشته ايد بوسه مي زنم. بوسه بر دستان شما بوسه بر دست خداست و دست خدا بالاي اين وقايع است. بيت شهدا بيت خداست و خانه شهدا زيارتگاه است.»
ما بايد اين محله ها را سرمه چشمانمان كنيم. عكس شهدا را ببوسيم. شهيدان به معراج رفتند و سوختند تا محفل ما را نوراني كنند. پيغمبران و اماممان همگي ما را نزد سيد الشهدا حضرت امام حسين(ع) مي فرستند و همه ما به آقا و مولايمان حضرت امام حسين(ع) اقتدا مي كنيم. «كيست مولا آنكه آزادت كند/ بند رقيت ز پايت بگسلد» روايت است كه يك روز امام حسين(ع) بر دوش پيامبر اكرم(ص) سوار شدند. پيامبر به ايشان مي فرمايند: «حسين من پسرم، اي نور چشم اميرالمؤمنين(ع)! من شتر تو هستم.» شهداي ما همچون شترهائي بودند كه امام بر دوش آنها سوار بودند. سيدمجتبي كسي بود كه اسلام را بر دوش خود گرفت و سرانجام انقلاب و نام سيدالشهدا را زنده كرد. همه ما مي دانيم كه قسمت اعظم اسلام بر دوش شهيدانمان قرار دارد. بزرگمرداني كه از خود خالي شدند و سراسر وجودشان سرشار از عشق به خدا شد.
اگر خدا قبول كند ما نوكري آقا سيد مجتبي را مي كنيم. در اينجا بهتر است ماجرائي را برايتان تعريف كنم. چند نفر از الوات در دكاني دور هم نشسته و مشغول ميگساري بودند. همگي گفتند: «بهتر است برويم و شخصي را بياوريم تا برايمان روضه بخواند.» يكي از آنها بلند شد و گفت: «من مي روم تا روضه خواني را به دكان بياورم.» خلاصه آن لات در مسير كوچه جلوي آخوندي را مي گيرد و به او مي گويد: «زود باش. راه بيفت و با من بيا.» خلاصه به زور آن روحاني را همراه خود به دكان مي برد. روحاني وقتي بساط عيش و نوش را مي بيند، مي پرسد: «چرا مرا اينجا آورده اي؟» آنها مي گويند: «براي ما روضه حضرت عباس بخوان.» روحاني به آنها گفت: «اين بساط را جمع كنيد تا برايتان روضه بخوانم.» آنها هم فورا بساط عيش را جمع كردند. آن آخوند دوباره گفت: «من براي روضه خواندن احتياج به منبر دارم. برايم منبري آماده كنيد.» يكي از لات ها دولا شد و گفت: «من منبر مي شوم.» خلاصه آن فرد روحاني آن شب روضه حضرت عباس را براي آنها خواند. مدت ها بعد يك شب آن روحاني خواب عجيبي مي بيند. او در خواب ديد كه آن چند نفر لاتي كه آن شب در مغازه برايشان روضه خواند، جايگاه خوبي در آن دنيا دارند. روحاني در خواب مي پرسد: «به چه دليل جاي اينها در آن دنيا خوب است، ولي تكليف ما هنوز معلوم نيست؟» به او پاسخ مي دهند: «حضرت زهرا(س) كساني را كه منبر حضرت عباس(ع) بشوند مي بخشد و شفاعتشان را مي كند.» ما هم بايد بگوئيم يا مولاي ما، ما منبر، شتر و خاك پاي توئيم. در پايان بايد بگويم آقا سيد مجتبي فرمانده مظلومي بود و با روح بزرگي كه داشت به مقام رفيع شهادت نائل شد.
از نخستين آشنائي خود با شهيد هاشمي خاطراتي را بيان كنيد.
در ابتدا بهتر است از عظمت و شجاعت افرادي همچون فرمانده بزرگ، حاج سيد مجتبي كه در طول هشت سال دفاع مقدس در صحنه مقاومت كردند سخن بگويم. به خاطر دارم زماني كه مي خواستيم به آبادان (كه كاملا تحت محاصره دشمن قرار گرفته بود) برويم نه از ماهشهر و نه از اهواز (به دليل بسته شدن جاده) امكان عبور نداشتيم؛ از اين رو ناچار بوديم ابتدا به بندر امام (بندر ماهشهر) برويم و از آنجا با لنج به سمت آبادان حركت كنيم. در طول حركت، لنج در درياي خليج فارس به دليل جزر و مد بسيار، چندين بار به گل نشست و مشكلات فراواني به وجود آمد. از سوي ديگر، به راه انداختن لنج خود مهارت خاصي مي خواست. با وجود سختي هاي فراوان سوار بر لنج به بهمنشير رسيديم. رزمنده ها در ايستگاه ذوالفقاري پياده شدند. در آن مرحله كار بچه ها تازه شروع شد. آنها بايد در آبادان وارد عمليات مي شدند. ارتش هنوز وارد عمل نشده بود و نيروهاي مردمي براي مبارزه به ميدان مي رفتند.
فدائيان اسلام اولين نيروي سازماندهي شده اي بودند كه به رهبري آقا سيدمجتبي به آبادان رفتند. آقاي هاشمي نيروهاي سازمان يافته اي را به منطقه اي تحت محاصره كامل دشمن درآمده بود، برد. انجام چنين كارهاي بزرگي روح بزرگي هم مي خواهد. در واقع فدائيان اسلام به فرماندهي آقا سيد مجتبي توانسته بودند خط پدافندي به وجود بياورند.
همان طور كه گفتم عراقي ها از رودخانه بهمنشير وارد شهر شده بودند. نيروهاي خودي قصد داشتند در چندين عمليات شهر را از محاصره دشمن خارج كنند. براي رسيدن به اين هدف سه عمليات انجام شد. اولين بار در 16 آذر ماه عملياتي پياده شد و يكي از بزرگواران سپاه اسلام، شاهرخ ضرغام طي اين عمليات به شهادت رسيد. شاهرخ ضرغام از جمله كساني بود كه مقابل رژيم شاهنشاهي ايستادگي مي كرد و ظاهري شبيه به جاهل ها داشت.
شيوه كار اين گروه ها چگونه بود؟
در روزهاي آغازين جنگ نيروهاي بسيج آموزش چنداني نديده بودند و با چگونگي كار با اسلحه و مهمات آشنائي نداشتند. با وجود اين مشكلات عمليات كربلاي 5 اوج شكوفائي نهضت مبارزاتي و نظامي ما بود. امام راحل بذرهائي در سراسر كشور عزيزمان كاشته بود و خون شهدائي همچون شاهرخ ضرغام اين بذرها را آبياري مي كرد. سرداران واقعي ما كساني بودند كه با پاي برهنه و حداقل نيرو و تجهيزات از جبهه هاي اسلام دفاع مي كردند. آنها گروه هائي چريكي و پارتيزاني تشكيل مي دادند و رزمندگان همچون پروانه اي دور شمع وجود آنها جمع مي شدند. به عنوان مثال مي توان از گروه هاي آدمخواران، چريكي اندرزي، محسن چريك، شهيد اضغر وصالي، فدائيان اسلام، سياه جامگان و علي قرباني نام برد. شمع وجود آقا سيد مجتبي، مهم ترين نقطه دفاعي در نوك پيكان اسلام (آبادان) را روشن كرد و به رزمندگان گفت: «عاشقان! من سيد و فرزند زهرا هستم و در اين نهضت براي دفاع از امام پيشقدم مي شوم.» رزمندگان هم كه هركدام متعلق به شهرهاي مختلف بودند، اطراف ايشان جمع مي شدند و همچون پروانه اي مي سوختند تا ما از گرما و روشنائي وجودشان بهره مند شويم. آنها جانشان را فداي اسلام كردند، جاني كه عاريت است و از آن ما نيست. «اين جان عاريت كه به حافظ سپرد دوست/ روزي رخش ببينم و تسليم وي كنم» هر چيز كه در وجود ماست يك روز از ما گرفته مي شود و شهدا به اين اصل معتقد بودند. گاهي اوقات يك در چوبي به تنهائي زيباست و با يك شفاف كننده زيبائي اش جلوه مي كند. هر چيز در اين دنيا رنگي دارد. رنگ الهي هم همين گونه عمل مي كند. رنگ الهي شفافيتي به وجود انسان مي دهد تا آدميت بيشتر متجلي شود.
از عمليات هائي كه توسط شهيد هاشمي فرماندهي شد چه خاطراتي داريد؟
بعد از عمليات 16 آذر عمليات ديگري به فرماندهي آقا سيد مجتبي در تپه هاي مدن انجام شد و رزمندگان توانستند دشمن را از منطقه بهمنشير يك گام به عقب برانند. از آنجائي كه خرمشهر محاصره شده بود، نمي توانستيم جهت اجراي عمليات توپ و تانك به همراه بياوريم. جنگ تكه تكه و قدم به قدم انجام مي شد و تعداد زيادي از رزمندگان به شهادت رسيدند. مبارزه خون و شمشير بود و به فرمايش امام، تمام اسلام در مقابل حمله كفر صف كشيده بود. با تفكر آقا سيدمجتبي و همراهي برادر مرتضي قرباني (فرمانده لشكر مقدس امام حسين و لشكر بچه هاي اصفهان)، شهيد حسين خرازي و علي فضلي(فرمانده لشكر 10 سيدالشهدا)، عمليات با موفقيت انجام شد. اين عزيزان كه امروز در مقام فرماندهي مشغول به خدمت هستند، روزگاري در جبهه هاي جنگ به فرماندهي آقا سيد مجتبي مي جنگيدند.
عمليات بعدي عمليات ثامن الائمه بود. آن روزها بني صدر تسليحات و امكاناتي در اختيار رزمندگان قرار نمي داد. ارتش معتقد بود كه آبادان از دست رفته است و ديگر نمي توان در اين شهر عمليات دفاعي انجام داد و بايد آبادان را ترك كرد؛ گوئي به اعتقاد بني صدر رزمندگان تلاش بيهوده اي مي كردند،اما بچه ها مي گفتند: «نه. اينجاست كه بايد ايستاد و از اسلام و ايران دفاع كرد.» نيروهاي مخلص ما ناچار بودند براي تهيه سلاح و مهمات از ژاندارمري خمپاره 60 بدزدند. آنچه در چشم شهداي ما موج مي زد، خون دادن بود و خون دل خوردن. به واسطه فرمان امام خميني بر شكستن محاصره آبادان، رزمندگان با وجود مشكلات دست از تلاش و مقاومت بر نداشتند. آن روزها وقتي كه نيروهاي عراقي كاري از پيش مي بردند صدام تشويقشان مي كرد و به آنها درجه و مدال مي داد،اما به اعتقاد انسان موحد و مؤمن هر آنچه آدمي انجام مي دهد از آن خداست و تنها فيضي است كه نصيب مؤمن مي شود. ما وجود نيستيم و تنها نماد و سايه اي از خدائيم. ما فقيريم و او غني. ما جاهليم و او عالم. در واقع امام راحل پس از آزادي خرمشهر با فرمان معروف ـ خدا خرمشهر را آزاد كرد ـ به اين اعتقاد اشاره كردند و به ما رنگ الهي زدند. امام با اين پيام قصد داشتند به رزمندگان بگويند كه، «شما در ميدان نبرد بازوي خدا هستيد و من بر دست شما كه از خود خالي شده ايد و منيت خود را كنار گذاشته ايد بوسه مي زنم. بوسه بر دستان شما بوسه بر دست خداست و دست خدا بالاي اين وقايع است. بيت شهدا بيت خداست و خانه شهدا زيارتگاه است.»
ما بايد اين محله ها را سرمه چشمانمان كنيم. عكس شهدا را ببوسيم. شهيدان به معراج رفتند و سوختند تا محفل ما را نوراني كنند. پيغمبران و اماممان همگي ما را نزد سيد الشهدا حضرت امام حسين(ع) مي فرستند و همه ما به آقا و مولايمان حضرت امام حسين(ع) اقتدا مي كنيم. «كيست مولا آنكه آزادت كند/ بند رقيت ز پايت بگسلد» روايت است كه يك روز امام حسين(ع) بر دوش پيامبر اكرم(ص) سوار شدند. پيامبر به ايشان مي فرمايند: «حسين من پسرم، اي نور چشم اميرالمؤمنين(ع)! من شتر تو هستم.» شهداي ما همچون شترهائي بودند كه امام بر دوش آنها سوار بودند. سيدمجتبي كسي بود كه اسلام را بر دوش خود گرفت و سرانجام انقلاب و نام سيدالشهدا را زنده كرد. همه ما مي دانيم كه قسمت اعظم اسلام بر دوش شهيدانمان قرار دارد. بزرگمرداني كه از خود خالي شدند و سراسر وجودشان سرشار از عشق به خدا شد.
اگر خدا قبول كند ما نوكري آقا سيد مجتبي را مي كنيم. در اينجا بهتر است ماجرائي را برايتان تعريف كنم. چند نفر از الوات در دكاني دور هم نشسته و مشغول ميگساري بودند. همگي گفتند: «بهتر است برويم و شخصي را بياوريم تا برايمان روضه بخواند.» يكي از آنها بلند شد و گفت: «من مي روم تا روضه خواني را به دكان بياورم.» خلاصه آن لات در مسير كوچه جلوي آخوندي را مي گيرد و به او مي گويد: «زود باش. راه بيفت و با من بيا.» خلاصه به زور آن روحاني را همراه خود به دكان مي برد. روحاني وقتي بساط عيش و نوش را مي بيند، مي پرسد: «چرا مرا اينجا آورده اي؟» آنها مي گويند: «براي ما روضه حضرت عباس بخوان.» روحاني به آنها گفت: «اين بساط را جمع كنيد تا برايتان روضه بخوانم.» آنها هم فورا بساط عيش را جمع كردند. آن آخوند دوباره گفت: «من براي روضه خواندن احتياج به منبر دارم. برايم منبري آماده كنيد.» يكي از لات ها دولا شد و گفت: «من منبر مي شوم.» خلاصه آن فرد روحاني آن شب روضه حضرت عباس را براي آنها خواند. مدت ها بعد يك شب آن روحاني خواب عجيبي مي بيند. او در خواب ديد كه آن چند نفر لاتي كه آن شب در مغازه برايشان روضه خواند، جايگاه خوبي در آن دنيا دارند. روحاني در خواب مي پرسد: «به چه دليل جاي اينها در آن دنيا خوب است، ولي تكليف ما هنوز معلوم نيست؟» به او پاسخ مي دهند: «حضرت زهرا(س) كساني را كه منبر حضرت عباس(ع) بشوند مي بخشد و شفاعتشان را مي كند.» ما هم بايد بگوئيم يا مولاي ما، ما منبر، شتر و خاك پاي توئيم. در پايان بايد بگويم آقا سيد مجتبي فرمانده مظلومي بود و با روح بزرگي كه داشت به مقام رفيع شهادت نائل شد.
نظر شما