دانستني هايي از زندگي خصوصي يك انقلابي
دوشنبه, ۰۱ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۱۴:۳۵
حاج عماد مغنيه به شهادت رسيد، و با شهادت او گره راهيابي به گوشه هاي پنهان زندگي خانوادگي او گشوده شد. هر چند كه نزديك ترين افراد خانواده او هم از چگونگي زندگي جهادي اين ابرمرد شناخت كافي نداشتند. ولي برخي افراد خانواده همچون مادر و خواهران در جريان گفت و گوهاي كوتاهي كه پس از شهادت حاج رضوان و به طور اتفاقي با نمايندگان رسانه هاي خبري داشتند فقط به گوشه هايي از داستان هاي زندگي روزمره او اشاره كردند. شايد نمي دانستند كه بيرون خانه چه گونه زندگي مي كرده، و با چه كسي سر و كار داشته و چه رؤياهايي را در سر مي پرورانده است.
نوید شاهد: حاج عماد مغنيه به شهادت رسيد، و با شهادت او گره راهيابي به گوشه هاي
پنهان زندگي خانوادگي او گشوده شد. هر چند كه نزديك ترين افراد خانواده او
هم از چگونگي زندگي جهادي اين ابرمرد شناخت كافي نداشتند. ولي برخي افراد
خانواده همچون مادر و خواهران در جريان گفت و گوهاي كوتاهي كه پس از شهادت
حاج رضوان و به طور اتفاقي با نمايندگان رسانه هاي خبري داشتند فقط به گوشه
هايي از داستان هاي زندگي روزمره او اشاره كردند. شايد نمي دانستند كه
بيرون خانه چه گونه زندگي مي كرده، و با چه كسي سر و كار داشته و چه
رؤياهايي را در سر مي پرورانده است. با هم بخشي از اين گفت و گوها را مي
خوانيم:
خواهر و خواهرزادگان حاج عماد مغنيه در بخش هاي فرهنگي و اجتماعي حزب اللّه فعاليت دارند، ولي پيش از شهادت عماد هيچ كسي نمي دانست كه آنان از بستگان نزديك او هستند. در مراسم ختمي كه براي گراميداشت اين شهيد برپا شده بود اين بانوان از شركت كنندگان استقبال مي كردند و به آنان خوشامد مي گفتند. برخي از بستگان هم ساكت و آرام و با سر تكان دادن، به مردم خوشامد مي گفتند.
خبرنگاران تلويزيون المنار كه از مراسم هفتمين روز شهادت حاج عماد گزارش تهيه كرده اند، در پي اين بازديد اعلام كردند در خانه حاج فايز مغنيه پدر حاج عماد فقط يك عكس بزرگ با يونيفورم نظامي به ديوار آويخته شده است. مادر عماد مي گويد كه عكس ديگري از او ندارند. عماد همه عكس هاي دوران كودكيش را از خانه جمع آوري كرد، و در جاي امني پنهان كرد.
زينب خواهر كوچكتر عماد مي گويد: «قبل از شهادت برادرم، ما همه افراد خانواده اصرار داشتيم هويت مان را پنهان كنيم. تنها تعداد محدودي از افراد جامعه مي دانستند كه من خواهر عماد مغنيه هستم. ولي امروز نمي توانم اين وابستگي را از مردم پنهان كنم. اكنون علاقمندم همه مردم جهان بدانند كه من خواهر كوچكتر عماد، و يكي از فرزندان خانواده مغنيه هستم. عزت و سربلندي كه او به اين خانواده بخشيد توصيف ناپذير است. در زمان حيات حاج عماد نيز احساس غرور و سربلندي مي كرديم، ولي امروز مي توانيم اين احساسات را به طور علني بيان كنيم». زينب با برادرش حاج عماد 21 سال تفاوت سن دارد. ولي او اظهار مي دارد كه برادرش بيش از ساير افراد خانواده به او علاقه داشته است. زينب هنگام سخن گفتن به عكس برادرش كه به ديوار آويخته شده نگاه مي كند و مي گويد: «با وجودي كه با يكديگر حدود21 سال تفاوت سن داشتيم، ولي با هم خيلي صميمي بوديم. در بسياري از مسائل با هم اتفاق نظر داشتيم. به يك نوع موسيقي علاقه داشتيم. با يك چشم به شخصيت هاي بزرگ و دوست داشتني جهان اسلام نگاه مي كرديم».
زينب مغنيه بار ديگر به عكس برادرش كه يونيفورم نظامي به تن دارد خيره مي شود و مي افزايد: «هر كسي كه به خانه مان مي آمد و نگاهش به اين عكس مي افتاد، ناخودآگاه احساس ترس و دلهره مي كرد. يكي از زيباترين و با شكوه ترين ويژگي هاي برادرم اين بود كه همه آشنايان و كساني كه او را مي شناختند، به او احترام مي گذاشتند.
خبرنگار از زينب مي پرسد كه آخرين بار چه روزي برادرش را ديده است؟ و او پاسخ مي دهد: «آخرين باري كه او را ديدم چند روز پيش بود. ولي اين ديدار مثل هميشه نبود. نمي دانم چرا از او دل نمي كندم.. تا آخرين لحظه اي كه در خانه حضور داشت در كنارش نشسته بودم.
زينب با چشماني گريان، ولي در عين حال با لبخندي رضايت آميز به نشانه قبول تقدير الهي، ويژگي هاي منحصر به فرد و ابعاد شخصيت برادرش حاج رضوان را به عنوان يك انسان به تمام معنا بازگو مي كرد، و مي گفت كه خود حاج عماد هم نمي دانست چرا اين ويژگي ها را دارد.
چه زيباست كه انسان با حس كنجكاوي بداند يك فرمانده بزرگ كه نيمي از عمر پر بركتش را در جهاد و پيكار با دشمن صهيونيستي گذرانده بود و پي در پي شكست هاي سنگيني بر اين دشمن وارد مي كرد، به جزئيات زندگي خانوادگي اش هم مي پرداخت و نيازهاي فرزندانش و برادرزاده هاي خود فؤاد و جهاد را نيز تأمين مي كرد.
دختر شهيد فؤاد مغنيه در اين باره مي گويد: «من 8 ساله بودم كه پدرم به شهادت رسيد. عمويم حاج عماد براي من و برادرانم مثل يك پدر بود. به گونه اي كه با ما مهربان و دلسوز بود كه احساس نمي كرديم پدرمان را از دست داده ايم. امروز دوباره احساس مي كنم كه پدرم شهيد شده است. هر چند كه خيلي وقت ها او را نمي ديديم. ولي حضور او را همواره حس مي كرديم. احساس مي كرديم كه در كنار ماست و از ما پشتيباني مي كند.
از همسر حاج عماد چه خبر؟ اين همسر وفادار درباره حاج رضوان چه ديدگاهي دارد؟ زينب، خواهر كوچك حاج عماد مي گويد: «او فقط سكوت اختيار كرده است. آنچه روابط او را با همسرش عماد پيوند زده بود، يك نوع روابط بي نظير روحي و معنوي است. اين بانوي پرهيزكار همواره در كنار همسرش قرار داشت و در همه مشكلات از او پشتيباني مي كرد. پس از شهادت همسر نيز اصرار داشت در همه آيين هاي غسل و كفن و دفن و بجاي آوردن مستحبات حضور داشته باشد. به رغم احساس ناراحتي و دلتنگي كه سراسر وجود او را فرا گرفته بود، ولي به روضه الشهيدين (گلزار شهدا) آمد و در آيين مذهبي خاكسپاري همسرش شركت كرد.
زينب از خبرنگاري مي پرسد مي خواهيد بدانيد همسر حاج رضوان كجاست؟ او اكنون بر سر مزار همسرش نشسته، و با آب زلال سنگ قبر او را مي شويد. زينب با لحني قاطع خاطرنشان مي سازد كه فرزندان عماد و فؤاد راه پدران شان را ادامه خواهند داد... با هر گونه ظلم و بي عدالتي مبارزه خواهند كرد... ظلم ستيزي شجاعت مي آفريند... با وجودي كه پدران مان را از دست داده ايم، ولي ما همه بازماندگان خاندان مغنيه با پشتيباني يكديگر راه شهيدان مان را ادامه خواهيم داد. رسالت آنان را به سمع مردم جهان مي رسانيم.
از ام عماد چه خبر داريد؟ در مراسم ختم او را اينگونه معرفي مي كردند، و ام عماد صدا مي زدند. ام عماد چهره اي ناشناخته نبود. از ابتداي جواني در برنامه هاي اجتماعي و مذهبي فعاليت مي كرد. ولي اكنون با بردباري و برخورداري از ايمان قوي و خلل ناپذير به سه فرزند شهيد خود مباهات مي كند. به خوبي شناخته است كه مجاهدان بزرگي همچون عماد مغنيه از دامان چه صنف مادراني به معراج مي روند. نيازي نيست از ام عماد بپرسيم چگونه فرزندش به اين مقام رسيده است. زيرا اين راز را براي كسي فاش نمي كند. او هيچ روزي پيش بيني نمي كرده كه روزي فرزندش به اين جايگاه عظيم برسد. اصلا انتظار نداشته كه حاج عماد اين مسير را تا نهايت ادامه دهد. او مي گويد: «سه فرزندم را براي خدمت به اهداف اسلام و جامعه تربيت كردم. با تمام توان تلاش كردم آن ها را انسان هاي مؤمن و نمازخوان تربيت كنم. هنگامي كه در مسير جهاد گام برداشتند، آن ها را تشويق كردم اين راه را ادامه دهند. به هيچ وجه با خواسته شان و راهي كه انتخاب كردند مخالفت نكردم».
از ام عماد مي پرسند اكنون كه سه فرزندتان را از دست داده ايد چه احساسي داريد؟ او در پاسخ مي گويد: «امروز هم مانند روزهاي گذشته است. همانگونه كه ديروز اين راه را پيموديم، در آينده هم اين مسير را ادامه خواهيم داد. فرزندانم را در راه خدا داده ام، و براي تداوم اين خط جهادي آماده ام جان خويش را هم تقديم كنم. من به جوانان مقاومت و به دبيركل حزب اللّه اطمينان مي دهم كه در اين مسير استوار ايستاده ايم و به ياري خداوند شكست نخواهيم خورد. دشمن جز به وسيله ترورهاي ناجوانمردانه توان چيره شدن بر مردم شجاع لبنان را ندارد.
به رغم دردناك بودن جدايي، و ناراحتي از دست دادن فرزند، ولي ام عماد نسبت به اين تقدير الهي راضي بود، و كمي خرسند به نظر مي رسيد. او احساسات خود را چنين بروز مي دهد و مي گويد: آنگونه كه دشمنان وانمود كرده اند فرزندم تروريست نبوده است. او يكي از رزمندگان مقاومت و يكي از مجاهدان سلحشور اين امت بوده است. من به فرمانده كل مقاومت آقاي نصراللّه اطمينان مي دهم كه عماد رزمندگان زيادي در حجم خود تربيت كرده كه گوش به فرمان او ايستاده اند... به او مي گويم نگران نباشيد... زنان ما نسلي را تربيت خواهند كرد تا به ياري خداوند برتر از حاج عماد خواهند بود.
مادر حاج رضوان ميان انبوه زنان سياه پوش شركت كننده در مراسم هفتمين روز شهادت فرزندش نشسته بود. او اضافه كرد: «اگر پسران بيشتري داشتم، در تشويق آنان براي ادامه مسير عماد ترديدي به دل راه نمي دادم. من اعتقاد كامل دارم كه شهيدان زنده اند، و در كنار آفريدگار هستي قرار دارند. اين يك اصل انكار ناپذير است.
به نظر مي رسد مسئولان حزب اللّه از ام عماد خواسته اند زياد با خبرنگاران صحبت نكند. از او مي پرسند چرا با خبرنگاران درباره زندگي فرزندتان گفت و گو نمي كرديد؟ او پاسخ مي دهد به اين دليل كه دوست نداشته فرزندش لو برود. نمي خواسته فرزندش به شهادت برسد. خبرنگار سمجي به او مي گويد اكنون كه فرزندتان شهيد و همچون گذشته نگران جان او نيستيد؟ ام عماد بيدرنگ لبخند كنايه داري مي زند و مي گويد چرا منظورم را درك نمي كنيد؟ نمي توانم همه چيز را فاش كنم! يكي از خواهران حاج رضوان كه در كنار مادرش نشسته بود داوطلب مي شود و به يكي از پرسش هاي خبرنگاري پاسخ مي دهد. او گفت آخرين بار دو روز پيش از شهادت با حاج عماد ديدار داشتيم. او از بيماري شديدي رنج مي برد. به او آمپول تزريق مي كرديم. هنگامي كه خبرنگار از ام عماد مي پرسد با او در لبنان و يا خارج از لبنان ديدار كرده ايد، ام عماد بار ديگر سكوت مي كند...
رعايت مقررات امنيتي و توصيه هاي مسئولان حزب اللّه از سوي مادر عماد كمتر از فرزندش نيست. او كه در طول زندگي، از داشتن عكس هاي فرزند محروم بود، ولي اقدام بخش اطلاع رساني حزب اللّه پس از شهادت حاج رضوان، به انتشار عكس هاي گوناگون، ام عماد و ساير شهروندان لبناني را به شدت غافلگير كرد. او مي گويد: اولين بار است اين عكس ها را مي بينم. اگر شما آن ها را قبلا ديده ايد، من هم ديده ام.
ام عماد با حفظ آرامش معمول خود سنجيده و قاطعانه به پرسش هاي خبرنگاران پاسخ مي داد. چهره آرام او در مراسم هفتمين روز شهادت فرزندش با چهره ساير بانوان شركت كننده تفاوتي نداشت. عكاسان را كه كمين كرده بودند تا شايد در حال گريه از او عكس بگيرند نااميد كرد. عكاسان نمي دانستند كه با شير زني طرف هستند كه گريه و اندوه و افسوس در فرهنگ او وجود ندارد. با از دست دادن اولين و سومين فرزندش هرگز روحيه اش را از دست نداده است.
پيش از وقوع انفجار در منطقه كفر سوسه دمشق، ام عماد مي دانست كه فرزندش در سوريه بسر مي برد، و خبر وقوع انفجار را در اولين لحظه از برخي رسانه ها شنيد. ولي نمي دانست كه چه كسي قرباني اين انفجار شده است. هنگامي كه مسئولان ذيربط به خانه او آمدند، و خبر شهادت فرزند را به آگاهي او رساندند، او گفت: «از زماني كه فرزندم عماد راه مقاومت را انتخاب كرد منتظر شنيدن اين خبر بودم. او با شجاعت و بردباري بي نظير خبر شهادت حاج رضوان را دريافت كرد. چه او پيش از اين نيز جهاد، جوان ناكام 18 ساله خود را در انفجار محله بئرالعبد از دست داده بود. پس از گذشت هفت سال از اين حادثه دلخراش، فؤاد دومين فرزندش را از دست داد. اكنون از عماد دو فرزند پسر و يك فرزند دختر باقي مانده است.
خبرنگاري از ام عماد پرسيد چگونه در برابر شهادت سه فرزندتان صبر كرديد و بردباري نشان داديد؟ او در پاسخ گفت: «خانواده ما از پيروان اهل بيت(ع) هستند. ما زنان شيعه لبنان، حضرت زينب(س) را الگوي صبر و بردباري مي دانيم. هرگاه كه مصيبت هاي آن بانوي بزرگ كربلا در ذهنم زنده مي شود، مصيبت از دست دادن فرزندان خويش را فراموش مي كنم. من فرزندان خويش را با عشق به امام حسين(ع) و عشق به فاطمه(س) و عشق به زينب(س) تربيت كردم. به همين دليل فرزندانم راه پيامبران و امامان و اولياي خدا را پيمودند».
يك سالي از شهادت حاج عماد مغنيه نگذشته بود كه نام عماد مغنيه ديگري در دفاتر ثبت احوال لبنان و در سجلات مقاومت و شرافت به ثبت رسيد. از نسل حاج رضوان، عماد مغنيه ديگري تولد يافت. چندي پيش در خانواده حاج عماد نوزادي متولد شد كه او را عماد مغنيه ناميدند. اين نوزاد پسر مصطفي، فرزند ارشد حاج رضوان است. ام عماد در واكنش به اين ميلاد پرميمنت، لبخند مي زند و مي گويد اين نامگذاري پيامي است به دشمن صهيونيستي كه هرگاه فرزندي از خانواده مان به شهادت برسد، دنيا به آخر نمي رسد. نسل نوراني و الهي خاندان مغنيه قطع نمي شود. هم اينك فرزندي متولد شده كه با نام و رسم عماد مغنيه، تفنگ پدر بزرگ را به دست گرفته است. اين تولد را به فرزندم عماد تبريك مي گويم. آرزو دارم زماني كه اين نوزاد بزرگ شود راه پدر بزرگش را ادامه دهد.
در يك شب بهاري، بيمارستان بهمن در بخش شيعه نشين جنوب بيروت از جمعيت موج مي زد. بخش زايمان در طبقه چهارم اين بيمارستان تاكنون هرگز چنين نوزادي را به خود نديده است. لحظه هاي انتظار به كندي سپري مي گردد. در آن نيمه شب بهاري يكي از پرستاران از اطاق عمل بيرون مي آيد و خبر تولد عماد مغنيه ديگري را اعلام مي كند. عماد نوه همان حاج عماد مغنيه است كه در سايه او به مدت 25 سال خواب را از چشمان دشمنان ربوده بود. ابو عماد و ام عماد، بزرگ خاندان مغنيه نوزاد را در آغوش مي گيرند.
مردمي كه در بيمارستان تجمع كرده بودند صلوات مي فرستند. صحنه هيجان برانگيزي به وجود مي آيد. ام عماد نمي تواند احساسات خود را پنهان كند و ضمن ابراز خوشحالي از تولد اين نوزاد نو رسيده، براي نبود حاج رضوان افسوس مي خورد، و مي گويد كه اي كاش فرزندم زنده بود و نوه خود را مي ديد. چه كاري از دست مان ساخته است. خدا اينجوري اراده كرده است. ام عماد آرزو مي كند اين نوزاد بزرگ شود و راه و رسم پدربزرگش را ادامه دهد. ابو عماد نيز در برابر اين صحنه هيجان برانگيز ابراز احساسات مي كند، و چند قطره اشك از چشمانش بر گونه هايش سرازير مي شود. زبانش در محضر عماد نورسيده بند مي آيد.
اگر چه اين نوزاد هرگز سيماي پدربزرگ خود را نخواهد ديد، ولي شكي نيست كه با شنيدن داستان هاي حماسي و خاطره انگيز و فراموش ناشدني پدربزرگ احساس خرسندي و غرور خواهد كرد. بي ترديد كودكان محله صفير و همكلاسي هاي آينده عماد جديد به او خواهند گفت كه پدربزرگ او يك مرد اسطوره اي بوده است. مردم لبنان مديون پيروزي هاي پدربزرگ او هستند.
مردم و تعدادي از بستگان حاج رضوان هنگام خداحافظي با عماد نورسيده براي مادر او آرزو كردند او نيز مانند ام عماد مغنيه صبور و بردبار باشد. با سعه صدر با مشكلات دنيا و سختي هاي زندگي برخورد نمايد. چنانچه كسي بخواهد چنين فرزندان رشيد و شجاعي تربيت كند، لازم است در برابر سختي هاي زندگي مقاومت كند.
شايد اين پرسش به ذهن خوانندگان برسد كه مادر حاج رضوان در پي شهادت سه فرزندش، اكنون چه نقشي در جامعه دارد؟ براي پاسخ به اين پرسش بايد گفت او همچنان فعاليت هاي اجتماعي خود را ادامه مي دهد. به امور فرهنگي خانواده هاي شهداي حزب اللّه و ساير شهيدان لبناني رسيدگي مي كند. در مراسم ملي و مذهبي كه در گوشه و كنار اين كشور برگزار مي گردد، حضور مي يابد و به همه مادران داغ ديده دلداري مي دهد.
چندي پيش در مراسم روز مادر كه در حضور مادران شهيدان روستاي خط مقدم جبهه جنوب لبنان كه در شهر بنت جبيل برگزار شد شركت كرد. او طي سخناني در اين گردهمايي به خاطره اي از داستان هاي زندگي فرزندش حاج رضوان اشاره كرد و گفت: «زماني كه عماد فقط 16 سال سن داشت از من تقاضا كرد به او اجازه دهم براي جنگ با اسرائيل به رزمندگان مستقر در محور صف الهوا در منطقه بنت جبيل بپيوندد».
ام عماد مي افزايد: «پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران من و فرزندم عماد به مدت ده دقيقه با امام خميني(ره) در شهر قم ملاقات كرديم. امام در اين ملاقات در خصوص تربيت چنين فرزندي به من تبريك گفت. اكنون من به همه زنان و مادران لبناني به ويژه مادران شهدا توصيه مي كنم قدرشناس شهيدان راه آزادي باشند.
منبع:ماهنامه شاهد ياران، شماره 49
خواهر و خواهرزادگان حاج عماد مغنيه در بخش هاي فرهنگي و اجتماعي حزب اللّه فعاليت دارند، ولي پيش از شهادت عماد هيچ كسي نمي دانست كه آنان از بستگان نزديك او هستند. در مراسم ختمي كه براي گراميداشت اين شهيد برپا شده بود اين بانوان از شركت كنندگان استقبال مي كردند و به آنان خوشامد مي گفتند. برخي از بستگان هم ساكت و آرام و با سر تكان دادن، به مردم خوشامد مي گفتند.
خبرنگاران تلويزيون المنار كه از مراسم هفتمين روز شهادت حاج عماد گزارش تهيه كرده اند، در پي اين بازديد اعلام كردند در خانه حاج فايز مغنيه پدر حاج عماد فقط يك عكس بزرگ با يونيفورم نظامي به ديوار آويخته شده است. مادر عماد مي گويد كه عكس ديگري از او ندارند. عماد همه عكس هاي دوران كودكيش را از خانه جمع آوري كرد، و در جاي امني پنهان كرد.
زينب خواهر كوچكتر عماد مي گويد: «قبل از شهادت برادرم، ما همه افراد خانواده اصرار داشتيم هويت مان را پنهان كنيم. تنها تعداد محدودي از افراد جامعه مي دانستند كه من خواهر عماد مغنيه هستم. ولي امروز نمي توانم اين وابستگي را از مردم پنهان كنم. اكنون علاقمندم همه مردم جهان بدانند كه من خواهر كوچكتر عماد، و يكي از فرزندان خانواده مغنيه هستم. عزت و سربلندي كه او به اين خانواده بخشيد توصيف ناپذير است. در زمان حيات حاج عماد نيز احساس غرور و سربلندي مي كرديم، ولي امروز مي توانيم اين احساسات را به طور علني بيان كنيم». زينب با برادرش حاج عماد 21 سال تفاوت سن دارد. ولي او اظهار مي دارد كه برادرش بيش از ساير افراد خانواده به او علاقه داشته است. زينب هنگام سخن گفتن به عكس برادرش كه به ديوار آويخته شده نگاه مي كند و مي گويد: «با وجودي كه با يكديگر حدود21 سال تفاوت سن داشتيم، ولي با هم خيلي صميمي بوديم. در بسياري از مسائل با هم اتفاق نظر داشتيم. به يك نوع موسيقي علاقه داشتيم. با يك چشم به شخصيت هاي بزرگ و دوست داشتني جهان اسلام نگاه مي كرديم».
زينب مغنيه بار ديگر به عكس برادرش كه يونيفورم نظامي به تن دارد خيره مي شود و مي افزايد: «هر كسي كه به خانه مان مي آمد و نگاهش به اين عكس مي افتاد، ناخودآگاه احساس ترس و دلهره مي كرد. يكي از زيباترين و با شكوه ترين ويژگي هاي برادرم اين بود كه همه آشنايان و كساني كه او را مي شناختند، به او احترام مي گذاشتند.
خبرنگار از زينب مي پرسد كه آخرين بار چه روزي برادرش را ديده است؟ و او پاسخ مي دهد: «آخرين باري كه او را ديدم چند روز پيش بود. ولي اين ديدار مثل هميشه نبود. نمي دانم چرا از او دل نمي كندم.. تا آخرين لحظه اي كه در خانه حضور داشت در كنارش نشسته بودم.
زينب با چشماني گريان، ولي در عين حال با لبخندي رضايت آميز به نشانه قبول تقدير الهي، ويژگي هاي منحصر به فرد و ابعاد شخصيت برادرش حاج رضوان را به عنوان يك انسان به تمام معنا بازگو مي كرد، و مي گفت كه خود حاج عماد هم نمي دانست چرا اين ويژگي ها را دارد.
چه زيباست كه انسان با حس كنجكاوي بداند يك فرمانده بزرگ كه نيمي از عمر پر بركتش را در جهاد و پيكار با دشمن صهيونيستي گذرانده بود و پي در پي شكست هاي سنگيني بر اين دشمن وارد مي كرد، به جزئيات زندگي خانوادگي اش هم مي پرداخت و نيازهاي فرزندانش و برادرزاده هاي خود فؤاد و جهاد را نيز تأمين مي كرد.
دختر شهيد فؤاد مغنيه در اين باره مي گويد: «من 8 ساله بودم كه پدرم به شهادت رسيد. عمويم حاج عماد براي من و برادرانم مثل يك پدر بود. به گونه اي كه با ما مهربان و دلسوز بود كه احساس نمي كرديم پدرمان را از دست داده ايم. امروز دوباره احساس مي كنم كه پدرم شهيد شده است. هر چند كه خيلي وقت ها او را نمي ديديم. ولي حضور او را همواره حس مي كرديم. احساس مي كرديم كه در كنار ماست و از ما پشتيباني مي كند.
از همسر حاج عماد چه خبر؟ اين همسر وفادار درباره حاج رضوان چه ديدگاهي دارد؟ زينب، خواهر كوچك حاج عماد مي گويد: «او فقط سكوت اختيار كرده است. آنچه روابط او را با همسرش عماد پيوند زده بود، يك نوع روابط بي نظير روحي و معنوي است. اين بانوي پرهيزكار همواره در كنار همسرش قرار داشت و در همه مشكلات از او پشتيباني مي كرد. پس از شهادت همسر نيز اصرار داشت در همه آيين هاي غسل و كفن و دفن و بجاي آوردن مستحبات حضور داشته باشد. به رغم احساس ناراحتي و دلتنگي كه سراسر وجود او را فرا گرفته بود، ولي به روضه الشهيدين (گلزار شهدا) آمد و در آيين مذهبي خاكسپاري همسرش شركت كرد.
زينب از خبرنگاري مي پرسد مي خواهيد بدانيد همسر حاج رضوان كجاست؟ او اكنون بر سر مزار همسرش نشسته، و با آب زلال سنگ قبر او را مي شويد. زينب با لحني قاطع خاطرنشان مي سازد كه فرزندان عماد و فؤاد راه پدران شان را ادامه خواهند داد... با هر گونه ظلم و بي عدالتي مبارزه خواهند كرد... ظلم ستيزي شجاعت مي آفريند... با وجودي كه پدران مان را از دست داده ايم، ولي ما همه بازماندگان خاندان مغنيه با پشتيباني يكديگر راه شهيدان مان را ادامه خواهيم داد. رسالت آنان را به سمع مردم جهان مي رسانيم.
از ام عماد چه خبر داريد؟ در مراسم ختم او را اينگونه معرفي مي كردند، و ام عماد صدا مي زدند. ام عماد چهره اي ناشناخته نبود. از ابتداي جواني در برنامه هاي اجتماعي و مذهبي فعاليت مي كرد. ولي اكنون با بردباري و برخورداري از ايمان قوي و خلل ناپذير به سه فرزند شهيد خود مباهات مي كند. به خوبي شناخته است كه مجاهدان بزرگي همچون عماد مغنيه از دامان چه صنف مادراني به معراج مي روند. نيازي نيست از ام عماد بپرسيم چگونه فرزندش به اين مقام رسيده است. زيرا اين راز را براي كسي فاش نمي كند. او هيچ روزي پيش بيني نمي كرده كه روزي فرزندش به اين جايگاه عظيم برسد. اصلا انتظار نداشته كه حاج عماد اين مسير را تا نهايت ادامه دهد. او مي گويد: «سه فرزندم را براي خدمت به اهداف اسلام و جامعه تربيت كردم. با تمام توان تلاش كردم آن ها را انسان هاي مؤمن و نمازخوان تربيت كنم. هنگامي كه در مسير جهاد گام برداشتند، آن ها را تشويق كردم اين راه را ادامه دهند. به هيچ وجه با خواسته شان و راهي كه انتخاب كردند مخالفت نكردم».
از ام عماد مي پرسند اكنون كه سه فرزندتان را از دست داده ايد چه احساسي داريد؟ او در پاسخ مي گويد: «امروز هم مانند روزهاي گذشته است. همانگونه كه ديروز اين راه را پيموديم، در آينده هم اين مسير را ادامه خواهيم داد. فرزندانم را در راه خدا داده ام، و براي تداوم اين خط جهادي آماده ام جان خويش را هم تقديم كنم. من به جوانان مقاومت و به دبيركل حزب اللّه اطمينان مي دهم كه در اين مسير استوار ايستاده ايم و به ياري خداوند شكست نخواهيم خورد. دشمن جز به وسيله ترورهاي ناجوانمردانه توان چيره شدن بر مردم شجاع لبنان را ندارد.
به رغم دردناك بودن جدايي، و ناراحتي از دست دادن فرزند، ولي ام عماد نسبت به اين تقدير الهي راضي بود، و كمي خرسند به نظر مي رسيد. او احساسات خود را چنين بروز مي دهد و مي گويد: آنگونه كه دشمنان وانمود كرده اند فرزندم تروريست نبوده است. او يكي از رزمندگان مقاومت و يكي از مجاهدان سلحشور اين امت بوده است. من به فرمانده كل مقاومت آقاي نصراللّه اطمينان مي دهم كه عماد رزمندگان زيادي در حجم خود تربيت كرده كه گوش به فرمان او ايستاده اند... به او مي گويم نگران نباشيد... زنان ما نسلي را تربيت خواهند كرد تا به ياري خداوند برتر از حاج عماد خواهند بود.
مادر حاج رضوان ميان انبوه زنان سياه پوش شركت كننده در مراسم هفتمين روز شهادت فرزندش نشسته بود. او اضافه كرد: «اگر پسران بيشتري داشتم، در تشويق آنان براي ادامه مسير عماد ترديدي به دل راه نمي دادم. من اعتقاد كامل دارم كه شهيدان زنده اند، و در كنار آفريدگار هستي قرار دارند. اين يك اصل انكار ناپذير است.
به نظر مي رسد مسئولان حزب اللّه از ام عماد خواسته اند زياد با خبرنگاران صحبت نكند. از او مي پرسند چرا با خبرنگاران درباره زندگي فرزندتان گفت و گو نمي كرديد؟ او پاسخ مي دهد به اين دليل كه دوست نداشته فرزندش لو برود. نمي خواسته فرزندش به شهادت برسد. خبرنگار سمجي به او مي گويد اكنون كه فرزندتان شهيد و همچون گذشته نگران جان او نيستيد؟ ام عماد بيدرنگ لبخند كنايه داري مي زند و مي گويد چرا منظورم را درك نمي كنيد؟ نمي توانم همه چيز را فاش كنم! يكي از خواهران حاج رضوان كه در كنار مادرش نشسته بود داوطلب مي شود و به يكي از پرسش هاي خبرنگاري پاسخ مي دهد. او گفت آخرين بار دو روز پيش از شهادت با حاج عماد ديدار داشتيم. او از بيماري شديدي رنج مي برد. به او آمپول تزريق مي كرديم. هنگامي كه خبرنگار از ام عماد مي پرسد با او در لبنان و يا خارج از لبنان ديدار كرده ايد، ام عماد بار ديگر سكوت مي كند...
رعايت مقررات امنيتي و توصيه هاي مسئولان حزب اللّه از سوي مادر عماد كمتر از فرزندش نيست. او كه در طول زندگي، از داشتن عكس هاي فرزند محروم بود، ولي اقدام بخش اطلاع رساني حزب اللّه پس از شهادت حاج رضوان، به انتشار عكس هاي گوناگون، ام عماد و ساير شهروندان لبناني را به شدت غافلگير كرد. او مي گويد: اولين بار است اين عكس ها را مي بينم. اگر شما آن ها را قبلا ديده ايد، من هم ديده ام.
ام عماد با حفظ آرامش معمول خود سنجيده و قاطعانه به پرسش هاي خبرنگاران پاسخ مي داد. چهره آرام او در مراسم هفتمين روز شهادت فرزندش با چهره ساير بانوان شركت كننده تفاوتي نداشت. عكاسان را كه كمين كرده بودند تا شايد در حال گريه از او عكس بگيرند نااميد كرد. عكاسان نمي دانستند كه با شير زني طرف هستند كه گريه و اندوه و افسوس در فرهنگ او وجود ندارد. با از دست دادن اولين و سومين فرزندش هرگز روحيه اش را از دست نداده است.
پيش از وقوع انفجار در منطقه كفر سوسه دمشق، ام عماد مي دانست كه فرزندش در سوريه بسر مي برد، و خبر وقوع انفجار را در اولين لحظه از برخي رسانه ها شنيد. ولي نمي دانست كه چه كسي قرباني اين انفجار شده است. هنگامي كه مسئولان ذيربط به خانه او آمدند، و خبر شهادت فرزند را به آگاهي او رساندند، او گفت: «از زماني كه فرزندم عماد راه مقاومت را انتخاب كرد منتظر شنيدن اين خبر بودم. او با شجاعت و بردباري بي نظير خبر شهادت حاج رضوان را دريافت كرد. چه او پيش از اين نيز جهاد، جوان ناكام 18 ساله خود را در انفجار محله بئرالعبد از دست داده بود. پس از گذشت هفت سال از اين حادثه دلخراش، فؤاد دومين فرزندش را از دست داد. اكنون از عماد دو فرزند پسر و يك فرزند دختر باقي مانده است.
خبرنگاري از ام عماد پرسيد چگونه در برابر شهادت سه فرزندتان صبر كرديد و بردباري نشان داديد؟ او در پاسخ گفت: «خانواده ما از پيروان اهل بيت(ع) هستند. ما زنان شيعه لبنان، حضرت زينب(س) را الگوي صبر و بردباري مي دانيم. هرگاه كه مصيبت هاي آن بانوي بزرگ كربلا در ذهنم زنده مي شود، مصيبت از دست دادن فرزندان خويش را فراموش مي كنم. من فرزندان خويش را با عشق به امام حسين(ع) و عشق به فاطمه(س) و عشق به زينب(س) تربيت كردم. به همين دليل فرزندانم راه پيامبران و امامان و اولياي خدا را پيمودند».
يك سالي از شهادت حاج عماد مغنيه نگذشته بود كه نام عماد مغنيه ديگري در دفاتر ثبت احوال لبنان و در سجلات مقاومت و شرافت به ثبت رسيد. از نسل حاج رضوان، عماد مغنيه ديگري تولد يافت. چندي پيش در خانواده حاج عماد نوزادي متولد شد كه او را عماد مغنيه ناميدند. اين نوزاد پسر مصطفي، فرزند ارشد حاج رضوان است. ام عماد در واكنش به اين ميلاد پرميمنت، لبخند مي زند و مي گويد اين نامگذاري پيامي است به دشمن صهيونيستي كه هرگاه فرزندي از خانواده مان به شهادت برسد، دنيا به آخر نمي رسد. نسل نوراني و الهي خاندان مغنيه قطع نمي شود. هم اينك فرزندي متولد شده كه با نام و رسم عماد مغنيه، تفنگ پدر بزرگ را به دست گرفته است. اين تولد را به فرزندم عماد تبريك مي گويم. آرزو دارم زماني كه اين نوزاد بزرگ شود راه پدر بزرگش را ادامه دهد.
در يك شب بهاري، بيمارستان بهمن در بخش شيعه نشين جنوب بيروت از جمعيت موج مي زد. بخش زايمان در طبقه چهارم اين بيمارستان تاكنون هرگز چنين نوزادي را به خود نديده است. لحظه هاي انتظار به كندي سپري مي گردد. در آن نيمه شب بهاري يكي از پرستاران از اطاق عمل بيرون مي آيد و خبر تولد عماد مغنيه ديگري را اعلام مي كند. عماد نوه همان حاج عماد مغنيه است كه در سايه او به مدت 25 سال خواب را از چشمان دشمنان ربوده بود. ابو عماد و ام عماد، بزرگ خاندان مغنيه نوزاد را در آغوش مي گيرند.
مردمي كه در بيمارستان تجمع كرده بودند صلوات مي فرستند. صحنه هيجان برانگيزي به وجود مي آيد. ام عماد نمي تواند احساسات خود را پنهان كند و ضمن ابراز خوشحالي از تولد اين نوزاد نو رسيده، براي نبود حاج رضوان افسوس مي خورد، و مي گويد كه اي كاش فرزندم زنده بود و نوه خود را مي ديد. چه كاري از دست مان ساخته است. خدا اينجوري اراده كرده است. ام عماد آرزو مي كند اين نوزاد بزرگ شود و راه و رسم پدربزرگش را ادامه دهد. ابو عماد نيز در برابر اين صحنه هيجان برانگيز ابراز احساسات مي كند، و چند قطره اشك از چشمانش بر گونه هايش سرازير مي شود. زبانش در محضر عماد نورسيده بند مي آيد.
اگر چه اين نوزاد هرگز سيماي پدربزرگ خود را نخواهد ديد، ولي شكي نيست كه با شنيدن داستان هاي حماسي و خاطره انگيز و فراموش ناشدني پدربزرگ احساس خرسندي و غرور خواهد كرد. بي ترديد كودكان محله صفير و همكلاسي هاي آينده عماد جديد به او خواهند گفت كه پدربزرگ او يك مرد اسطوره اي بوده است. مردم لبنان مديون پيروزي هاي پدربزرگ او هستند.
مردم و تعدادي از بستگان حاج رضوان هنگام خداحافظي با عماد نورسيده براي مادر او آرزو كردند او نيز مانند ام عماد مغنيه صبور و بردبار باشد. با سعه صدر با مشكلات دنيا و سختي هاي زندگي برخورد نمايد. چنانچه كسي بخواهد چنين فرزندان رشيد و شجاعي تربيت كند، لازم است در برابر سختي هاي زندگي مقاومت كند.
شايد اين پرسش به ذهن خوانندگان برسد كه مادر حاج رضوان در پي شهادت سه فرزندش، اكنون چه نقشي در جامعه دارد؟ براي پاسخ به اين پرسش بايد گفت او همچنان فعاليت هاي اجتماعي خود را ادامه مي دهد. به امور فرهنگي خانواده هاي شهداي حزب اللّه و ساير شهيدان لبناني رسيدگي مي كند. در مراسم ملي و مذهبي كه در گوشه و كنار اين كشور برگزار مي گردد، حضور مي يابد و به همه مادران داغ ديده دلداري مي دهد.
چندي پيش در مراسم روز مادر كه در حضور مادران شهيدان روستاي خط مقدم جبهه جنوب لبنان كه در شهر بنت جبيل برگزار شد شركت كرد. او طي سخناني در اين گردهمايي به خاطره اي از داستان هاي زندگي فرزندش حاج رضوان اشاره كرد و گفت: «زماني كه عماد فقط 16 سال سن داشت از من تقاضا كرد به او اجازه دهم براي جنگ با اسرائيل به رزمندگان مستقر در محور صف الهوا در منطقه بنت جبيل بپيوندد».
ام عماد مي افزايد: «پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران من و فرزندم عماد به مدت ده دقيقه با امام خميني(ره) در شهر قم ملاقات كرديم. امام در اين ملاقات در خصوص تربيت چنين فرزندي به من تبريك گفت. اكنون من به همه زنان و مادران لبناني به ويژه مادران شهدا توصيه مي كنم قدرشناس شهيدان راه آزادي باشند.
منبع:ماهنامه شاهد ياران، شماره 49
نظر شما