در کلام یاران (5)؛ ذكر يا زهرا(س) تا آستانه شهادت
يکشنبه, ۱۴ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۰۹:۵۲
شهيد صنيع خاني عقايد خاصي داشت. موقع نشستن هميشه از عبارت يا زهرا(س) استفاده مي كرد.كمتر كسي مي توانست در سلام دادن از او پيشي بگيرد. او احترام خاصي نسبت به خانواده هاي شهدا داشت و هر چند وقت يكبار با آنها ديدار مي كرد.
نوید شاهد: حسن لطفي،همرزم شهيد:
«زماني كه در بيمارستان ساسان بستري بود به ملاقاتش رفتم با اينكه درشرايط سختي بود و شب و روز درد مي كشيد، همچنان عبارت مقدس يازهرا (س) را زمزمه مي كرد».
«حسن لطفي» سال 61 در پادگان 15خرداد با شهيد صنيع خاني آشنا شد. از آن پس وي به عنوان مسئول ترابري سنگين سپاه مشغول به خدمت گرديد.خودش در اين باره مي گويد:
«در ترابري سپاه ،انباري داشتيم كه سيد محمد در آن وسايل جهيزيه جمع آوري كرده بود.او هر موقع به فرد نيازمندي برخورد مي كرد،كمك مي كرد. او اين كار را فقط براي رضا خدا انجام مي داد و عملا باعث مي شد كه همه مردم به بچه هاي جبهه و جنگ و بسيجيان و پاسداران علاقمند شوند.
لطفي ادامه مي دهد:
« سيد محمد يك بار از من خواست 2تخته فرش و يك يخچال و تعدادي وسايل جهيزيه را از انبار بردارم و به آدرسي كه داده بود ببرم. من همين كار را كردم. وقتي به آدرس رفتم،پيرمرد نابينايي در را باز كرد.من وسايل را به او دادم.او از من پرسيد كه چه كسي اين ها را فرستاده است . از آنجايي كه شهيد صنيع خاني از من خواسته بود نامش را به او نگويم،چيزي به او نگفتم. »
وي ادامه مي دهد:
«در تهرانسر، خانواده فقيري زندگي مي كردند كه بي سرپرست بودند. ماه رمضان بود كه سيد محمد از من خواست تا براي آنها مواد غذايي ببرم.اين در حالي است كه خود شهيد صنيع خاني زندگي ساده اي داشت و مدت ها در يك خانه استيجاري زندگي مي كرد و مشكلات زيادي داشت،اما از خود ايثار و از خودگذشتگي نشان مي داد.»
حسن لطفي ادامه مي دهد:
«او با اينكه فرمانده بود اما رابطه خوب و صميمي با همكارانش داشت. يك بار از من خواست تا به پادگان الله اكبر قصر شيرين بروم.من هم با توجه به ارادتي كه به او داشتم تمام تلاشم را كردم تا كارم را با موفقيت انجام دهم. دوست داشتم تا پاي جان برايش كاركنم».
اين همرزم صنيع خاني خاطره عجيب و درس آموز ي از ايثار يك فرمانده نقل مي كند:
«در طول خدمتم در ترابري سپاه، دچاربيماري كليه شدم.
پزشكان مي گفتند كه تنها راه «پيوند كليه» است.
سيد محمد در مدتي كه در بيمارستان بودم به ملاقاتم مي آمد و به من روحيه مي داد.
مدتي بعد از بيمارستان مرخص شدم، خيلي آشفته و ناراحت بودم و به دنبال كليه مي گشتم.
او كه از ابتدا در جريان ماجرا قرار گرفته بود، تلاش مي كرد تا هر كمكي مي تواند برايم انجام دهد.
يك روز مرا به دفترش خواست. خيلي ناراحت به نطر مي رسيد. متوجه شده بودم كه او هم نگران است، اما فكر نمي كردم سيد محمد اين چنين حرفهايي را به من بزند:
از داخل كيفش كاغذهايي را در آورد و با ناراحتي و با صداي بلند گفت:
اين ها برگه ها را از بيمارستان گرفتم.
نمي توانم كليه ام را به تو بدهم.!!
(گروه خوني سيد محمد با من اختلاف داشت)
تازه فهميدم او براي چه ناراحت است.
بغض گلويم را گرفته بود.
گفتم :« سيد من لياقت اين كار را ندارم و توقع نداشتم كه ....
سيد محمد را يك بار ديگر در اين صحنه شناختم........
وي همچنين اضافه مي كند:
«شهيد صنيع خاني عقايد خاصي داشت. موقع نشستن هميشه از عبارت يا زهرا(س) استفاده مي كرد.كمتر كسي مي توانست در سلام دادن از او پيشي بگيرد. او احترام خاصي نسبت به خانواده هاي شهدا داشت و هر چند وقت يكبار با آنها ديدار مي كرد.»
حسن لطفی ادامه مي دهد:
«موقعي كه در بيمارستان ساسان بستري بود به ملاقاتش رفتم.او بااينكه درشرايط سخت جسماني بود اما همچنان عبارت مقدس يازهرا (س) را زمزمه مي كرد.
فرمانده ما با اينكه مي دانست تا مدتي ديگر به شهادت مي رسد، روحيه بالايي داشت.ياد خدا هميشه در دلش زنده بود و سرانجام به سوي معبودش پر كشيد.»
حسن لطفي در پايان مي گويد:
«سيد محمد مردمي بود و عشق و اخلاص نابي نسبت به امام، انقلاب و مردم داشت. او سرباز انقلاب و عاشق امام بود و براي پاسداري از آن فعاليت هاي زيادي انجام داد. اميدوارم نسل هاي جوان با الگو قرار دادن شهدايي همچون سيد محمد صنيع خاني راه بزرگمرداني همچون او را ادامه دهند.»
نظر شما