نـــهضت ثبت و ضبط خاطرات جــــنگ
دوشنبه, ۰۵ مهر ۱۳۹۵ ساعت ۰۹:۱۷
اولین و ساده ترین و ضروری ترین نوع از پژوهش های تاریخی، تاریخ نقلی است؛ یعنی اینکه بتوانیم حادثه ای را که اتفاق افتاده، بدون تحریف و حاشیه و کم و زیاد کردن، ثبت و ضبطش کنیم و منابع لازم را برای قدم های بعدی تهیه کنیم. اگر خودمان نتوانستیم این قدم ها را برداریم، برای نسل های بعدی به یادگار بگذاریم.
نـــهضت ثبت و ضبط خاطرات جــــنگ
دکتر محسن اسماعیلی، دارای مدرک دکترای حقوق خصوصی از دانشگاه تربیت مدرس و عضو حقوقدان شورای نگهبان در سه دوره اخیر و رئیس دانشکده حقوق دانشگاه امام صادق(ع) است. وی همچنین در مقطع خارج فقه و اصول تحصیل کرده و اجتهاد دارد. از سال ۱۳۸۰ به عنوان جوانترین فرد، به عضویت شورای نگهبان درآمد و در سال ۱۳۸۶ با رأی اول مجلس شورای اسلامی و سپس در ۲۳ تیرماه سال 1392با رای بیش از ۹۱ درصد نمایندگان، برای بار سوم در شورای نگهبان ابقا شد.
آنچه در ذیل می آید، سخنرانی ایشان در جمع مدیران و تیم های گردآوری و مستند سازی اسناد ایثارگران سراسر کشور است. وی تاکید زیادی بر تشکیل نهضت ثبت و ضبط خاطرات جنگ دارد.
از صمیم قلب خدا را شاکر هستم که در این جلسه خدمت شما هستم و نکاتی را که به مرور زمان در حوزه ی حفظ و ترویج فرهنگ دفاع مقدس به ذهنم رسیده، تا آنجایی که فرصت اجازه بدهد با شما در میان بگذارم. می دانم که شما به خیلی از این ها آن توجه دارید، منتها یادآوری این مطالب و شنیدنش از بیان های مختلف -اگر خداوند لطفی کند- موثر واقع خواهد شد. واقعیتش این است که در اولین قدم
می خواهم عرض بکنم که قدر این مسئولیت که بر عهده شما گذاشته شده بدانید، تعارفات بی مورد مد نظرم نیست. بالاخره هر یک از ما در بخشی کار می کنیم. کار جمهوری اسلامی اگر به قصد قربت باشد عبادت محسوب می شود. فرقی نمی کند کجا باشد و چطور باشد. به هر حال نمی شود منکر شد، جنس کارها مقداری با همدیگر متفاوت است. ما پیش از اینکه خودمان انتخاب کنیم ما را برای کارها انتخاب
می کنند. این که شما این توفیق را پیداکردید که در طول شبانه روز و حتی آن قسمتی که کار اداری انجام می دهید در معرض نسیم روح بخش جبهه و جهاد باشید، این توفیق است. مثل کسی می ماند که توی بازار عطارها کار می کند یا کسی که توی بازار آهنگرها کار میکند. حتماً متفاوت است. این انتخابی است که خداوند به عمل آورده. انشاء الله همهی شما شکرگزار هستید. قدر این فرصت ها را باید دانست. یک روزی خواهد آمد که آن روز خیلی دور نیست، همه ی ما حسرت لحظه به لحظه ها را می خوریم که کدام کار را میشد انجام بدهیم و متأسفانه نتوانستیم انجام بدهیم یا کم انجام دادیم. حتی کسانی که میانه ی خوبی با جمهوری اسلامی و روحانیت و ولایت فقیه ندارند در این نکته با من و شما نظرشان مشترک است و آن اینکه «هشت سال دفاع مقدس پرشورترین، مقدسترین و درخشانترین قطعه ی تاریخ ایران است.» تاریخ ایران را زیاد نوشتند و همه مان هم شنیدیم. همیشه جنگ بوده، همیشه درگیری بوده. در همه ی جنگ ها هم فداکاری بوده است. منتها آنچه که در این هشت سال اتفاق افتاده از جهات مختلف بی نظیر بود. شما این توفیق را دارید که می خواهید این قطعه ی بی نظیر را ثبت و ضبطش کنید و اگر حول و قوه ی الهی به مددتان بیاید، طی نسل های آینده ساری و جاریش کنید. این کارِ خیلی بزرگی است، ما باید قدر این فرصت و لحظات عمرمان را بدانیم و از این فرصتی که خداوند در اختیارمان گذاشته خوب استفاده کنیم و این نشانگر آنست که یک زمینه ای در شما بوده که خداوند این را برای شما مقدر فرموده است:
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند در دایره ی قسمت اوضاع چنین باشد
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود کین شاهد بازاری و آن پرده نشین باشد
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
قطعاً خاطر شما، خاطر معطری بوده که خداوند برای این موضوع شما را انتخاب کرده. شکرش را به عمل آوردیم و بیشترشکرش را به عمل خواهیم آورد انشاء الله. راجع به زنده نگه داشتن فرهنگ جبهه و این بخش از تاریخ، معمولاً سه نوع مطالعات و پژوهش داریم. یعنی پژوهش های تاریخی به سه شکل صورت
می گیرد. اولین و ساده ترین و ضروری ترین نوع از پژوهش های تاریخی، تاریخ نقلی است؛ یعنی اینکه بتوانیم حادثه ای را که اتفاق افتاده، بدون تحریف و حاشیه و کم و زیاد کردن، ثبت و ضبطش کنیم و منابع لازم را برای قدم های بعدی تهیه کنیم. اگر خودمان نتوانستیم این قدم ها را برداریم، برای نسل های بعدی به یادگار بگذاریم. دومین نوع پژوهش های تاریخی، تاریخ تحلیلی نوشتن است؛ یعنی آن چه را که اسنادش را جمع آوری کردیم، مدارکش را جمع آوری کنیم و ببینیم که چه شد که این گونه شد و آن قطعه تاریخی را تجزیه و تحلیل کنیم. نوع سوم پژوهشهای تاریخی، پیدا کردن فلسفه تاریخ است. یعنی تاریخ فلسفی. فلسفه تاریخ، یعنی پیدا کردن راه آینده از دل تحلیلی که ما از حوادث گذشته می کنیم. همان طور که می دانید قرآن موافق با اینکه ما در تاریخ نقلی بمانیم نیست، چون تاریخ نقلی اگر صرفاً بیان سرگذشتگان باشد و مارا سرگرم خودش بکند و راهی به سوی آینده نداشته باشد، در سازندگی جامعه تأثیری ندارد. قرآن می گوید: از تاریخ باید عبرت بگیرید. عبرت از ماده "عبور" است. یعنی از گذشته عبور کردن و به آینده رسیدن. یعنی ما از طریق پل تحلیل که بر سر تاریخ نقلی می زنیم بتوانیم به فلسفه ی تاریخ دست پیدا کنیم. ببینیم چه قواعدی و چه سنت هایی حاکم بود و حاکم هست تا از این طریق بتوانیم برای جامعه خود آینده سازی کنیم. اجازه بدهید این کلام خیلی مختصر را با یک مثال، بیشتر توضیح بدهم و بعد وارد بحث مربوط به این جلسه بشویم. ببینید مثلاً در نوزدهم ماه مبارک رمضان در مسجد کوفه یک اتفاقی می افتد و یک کسی حضرت علی (ع) را با یک ضربه به شهادت می رساند. با سه نگاه می توانیم به این قطعه ی تاریخی بپردازیم اول تاریخ نقلی است ؛که چه شبی و چه کسی بود و به چه طریقی آمد و چه ساعتی وچه لحظه ای و... کم و کیف آن قضیه را ثبت کنیم و داشته باشیم. بله از این نگاه، قاتل کسی است به نام عبدالرحمن ابن ملجم مرادی با آن سوابقی که داشته و آمده در شهر کوفه و با کسانی ارتباط پیدا کرده که سوابق فکری و اعتقادی او را تحریک می کنند و امیرالمومنین را با آن وضعیت به شهادت می رساند. این تاریخ نقلی حادثه است. که خیلی هم مهم است. ما باید تمام زوایایش را بدون کم و کاست مطالعه کنیم و به قول معروف قطامش را کم و زیاد نکنیم. هر آن چه که بوده و هر عاملی به هر مقداری که در پیدایش آن حادثه بوده آن را ثبت و ضبط بکنیم. مکتوبش کنیم. این تاریخ نقلی است.
قدم بعدی این است که ما بیایم بجای اینکه بپرسیم علی را «که» کشت؟ بپرسیم علی را «چه» کشت؟ این هم یک نوع سئوال است. فارغ از این که پسرکی بود و اهل کجا بود و چند سالش بود و چه شد که یک کسی که مثلاً پیشانیش پینه بسته بود از بس سجده کرده بود و نماز خوان بود و قرآن خوان بود، قرآن ناطق را این طور در مسجد شهید می کند، بیاییم حادثه را تحلیل کنیم. ببینیم ریشه هایش کجاست. انگیزه ها چه بوده تا به این مرحله رسیده است. وقتی این واقعه تحلیل شد، آن وقت به تعبیر قرآن عبرت می گیریم. عبور می کنیم از گذشته به آینده. می فهمیم که خشک مقدسی، تند روی و نداشتن مُرشد در صراط مستقیم الهی، خیلی خطرناکه، انگیزه هایی که ابن ابیالحدید معتزلی، این شارح معروف نهج البلاغه در این شرحش نقل میکند. وی میگوید: از ابن ملجم پرسیدند: که شما می خواستید علی را بکشی، چرا مسجد و شب نوزدهم ماه مبارک رمضان؟ گفت: آخر من دیدم عبادتِ به این بزرگی، بهتر از شب قدر، فرصتی دیگر برایش نیست. چون لیلهالقدر خیرٌ مِن اَلفِ الشّهر. خواستم این عبادت را در شبی که بهتر از هزار ماه است انجام بدهم. آدم میفهمد که جهالت، حماقت، تند روی و خشک مغزی چه عاقبتی دارد. از این یک سنت و یک قانون به دست ما می آید برای زندگی بعدیمان. تاریخی که من و شما دیدیم و شنیدیم و پشت سر گذاشتیم.
ما در اولین قدم- که شما به لطف خدا گام های بسیار بسیار بلند در این زمینه برداشتید نهادهای دیگر هم این کارها را کردند- باید نهضت ثبت و ضبط خاطرات جنگ، بدون ذره ای کم و زیاد را به سرانجام برسانیم. عرض کردم کارهای بزرگی شده می دانم بعضی از آثارش هم آمده بیرون. خدا توفیق داده بعضی هایش را هم خوانده ام، منتها قبول دارید حتماً این گنجِ جنگ هنوز به تمام استخراج نشده. ما خودمان هنوز با آن تخریبچیهای زمان جنگ جلسه ی ماهانهای داریم. دور هم جمع میشویم. روند کاری این است که هر کدام از دوستان یک جلسه، خاطرات گذشته را بازگو می کند. من وقتی حساب می کنم می بینم که حداقل حدود نود درصد خاطرات جنگ ناگفته باقی مانده است همه ی این کار عظیمی که شده و عظمتی که دارد بخشی از آن کاری است که باید انجام بشود. منظورم این نیست که کم کاری شده، نه، دلایل زیادی وجود دارد که این اتفاق نیفتاده است. مثلاً بودجه کم بوده یا گرفتاری های دیگر داشتیم. بخشی مربوط میشود به آن کسانی که باید این اسناد و مدارک و خاطرات را در اختیار ما بگذارند. که به هر دلیل نخواستند این ها را بگویند و نگفته اند. یا به هر دلیل دیگر می تواند باشد. من نمی خواهم ریشه یابی کنم. آنچه که من مدنظرم است این است که به هر حال این گنج به تمام استخراج نشده.
هر چه که من و شما توان داریم باید واقعاً وقت بگذاریم برای اینکه هر چه زودتر قدم اول را که تاریخ نقلی یا به تعبیری نقل تاریخی است به سرانجام برسانیم. چون چند خطر مهم پیش روی ما است. یکی این است که هر روز می شنویم و میخوانیم و می بینیم که یادگارهای جنگ، سنی از آن ها گذشته، به هر حال آثار جنگ رویشان تأثیر گذاشته و یکی یکی از دست می روند و هر کدام از این ها که می روند قطعاً بخشی از اسناد و خاطرات جنگ را با خودشان می برند. دوم (این هم اهمیتش کم نیست) این است که ذهن انسان همیشه به یک اندازه فعال نیست. خاطرات شفاهی همیشه در معرض خطر فراموشکاری راوی است و خدایی ناکرده آن را تحریف کند. بعداً جور دیگری به نظرش برسد، بخشی ازآن را فراموش کند، بخشی را بگوید. تا این آفات زیادتر نشده ما باید تاریخ جنگ را تا جایی که می توانیم استخراج بکنیم. یعنی اگر من باشم اولویتم را می گذارم روی باقیماندهی این اسناد. باید خاطرات را هر چه زودتر جمع آوری کنیم. راه خیلی طولانی است و دوستانی هم که این توان را در اختیارشان دارند و می شناسیم و می توانند به ما کمک کنند متأسفانه گرفتارند، گرفتاری های زندگی دارند. باید کاری بکنیم. باید جمعبندی درستی از اسناد و مدارک داشته باشیم. اگر این اسناد و مدارک باشد اگر به قدم های بعدی هم نرسیدیم خدایی نکرده، نسل های بعدی می آیند و این کار را تمام خواهند کرد.
مثلاً ما در حادثه ی عاشورا می بینیم خیلی از تاریخ نگاری ها به صورت نقلی اتفاق افتاد و تحلیلی روی تاریخ عاشورا اتفاق نیفتاد. ولی چون مدارک به لطف خدا جمع بود، برای آیندگان این فرصت به وجود آمد که این کار را انجام بدهند. بنابراین این نهضت مهم و سرنوشتساز را بدون از دست دادن فرصت باید شروع بکنیم و به نتیجه برسانیم و باورمان بشود که هر روز بخشی از این اسناد و مدارک از دست ما می رود. نکته ی دیگر این است که من و شما به لطف الهی آن فضا را درک کردیم و آدم ها را می شناسیم. قبول این خاطرات برایمان آسان است. چون دیدیم خیلی چیزها را. مشابهاتش را دیدیم. گفت: "حکم الامثال فی مایجوز و فی مالایجوز واحد". اما هرچه ما داریم جلوتر می رویم هر نسلی که عوض می شود پذیرش این فرهنگ برایشان احتیاج به سند و مدرک بیشتر دارد. باید برایشان دلیل بیاوریم.
مثلاً چیزهایی که از زمان پیامبر نقل شد، آن هایی که در آن زمان زندگی می کردند به همدیگر می گفتند: من رفتم مسجد مدینه دیدم پیامبر چنین چیزی گفت، می شناختند، اعتماد می کردند، می پذیرفتند. ولی اگر این به همین اندازه دست ما بود برای ما فایدهای نداشت. امروزه کدام نقل برای تحلیل ما مؤثر است؟ مجتهدترین ما امروز روی کدام روایات می ایستند و فتوا می دهند؟ فتوا یعنی تحلیل کردن. استنباط کردن و حکم کردن روی کدام نقل های تاریخی می ایستند؟ نقل های تاریخی که مستند است. پس قدم بعدی این است که ما خاطراتی که داریم مستندش کنیم. کی از کی؟ و آن از کی نقل کرد. مثل همین سلسله مدارکی که در روایات خودمان داریم، برای آیندگان باید بر جا بگذاریم. آن ها مثل من و شما نیستند که تعبداً این حرف ها را بپذیرند. احتیاج به مدارک دارند. حتی به نظرمن اگر بتوانیم، خاطرات را باهم تقاطع بدهیم. یک خاطره که یک آقا تعریف می کند مثلا سردار فلانی که در عملیات کربلای 8 بوده است، این را نقل می کند اکتفا نکنیم، همین را برادر دیگری هم که بوده تعریف کند. گرچه واقعاً هم عین هم است، دیگران و دیگران هم تعریف کنند. تا این که بتواند متواتر بشود. اگر متواتر نمی شود حداقل بتواند نوعی اطمینان برای آیندگان به وجود بیاورد. ما نباید فکر کنیم آیندگان همیشه مثل ما هستند این کتاب ها را می خوانند. این خاطرات را می خوانند. باور کنید یک روزی خواهد رسید که این چیزهایی که ما راجع به جنگ می گوییم و می شنویم و دیده بودیم، به صورت افسانه تلقی خواهد شد. کسی باورش نمی شود که یک جوان بیست و چند ساله مثل حاج همت پیدا بشود که بر دل های رزمندگان آنجا حاکم باشد و جان به خاطر فرمانش داده بشود.
یک شبی نگهبانی میدادم، دیدم رزمندهای در حال خواب پا مرغی میرود. پا مرغی رفتن هم سخت بود. من دیدم پا مرغی می رود و می شمارد. رفتم دست بهش زدم. چون خواب بود افتاد. بیدارش کردم گفتم: که چکار داری می کنی؟ بیدار شد. گفت: دارم پامرغی می روم، چون برادر فلانی (فرمانده) امروز از دست من ناراحت شد، گفت: امروز تا پانصد تا پا مرغی نروی از تو راضی نیستم. او با اینکه خسته بود خوابش برده بود... این قدر ارتباط روحی بین او و فرمانده اش برقرار بود. کسی هم نمی شمارد، کسی هم حواسش نبود می رفت یا نمی رفت. کسی جز خدا متوجه نمی شد. ولی همین را شما فرض کنید برای یک سربازی که امروز فرمانده اش به وی می گوید پا مرغی برو! چگونه میتوانیم یه همچین رابطه ای قلبی بین آن فرمانده و سرباز یا بسیجی را ترسیم کنیم و شرح دهیم. و آن چیزی که ما با چشم خودمان می دیدیم که فرمانده لشکر، آفتابه ها راپر آب می کرد... کفشهای رزمندگان داخل چادر را واکس می زد... واقعاً این ها را ما چون دیدیم برای ما باورکردنی است. ولی شما فرض کنید صد سال بعد که رابطه ی مثلاً سربازها با فرماندهان خودشان یک رابطه ی عادی شود. آیا اینها قابل قبول است؟ این ها را باید متواتر کنیم. آنقدر مستند بکنیم که غیر قابل انکار باشد. بعدها وسواسان خناسی پیدا خواهند شد که این ها را زیر سوال خواهند برد. حالا بعدها هم نه! حالا هم یواش یواش دارند پیدا می شوند. منتها هنوز جرأت نمیکنند. آن کسانی که در آن صحنه ها حاضر و ناظر بوده اند هنوز از بین نرفته اند، نمی توانند این ها مقاومت کنند.
این است که ما در این مرحله ی اول بیاییم مابقی گنجی را که هنوز استخراج نشده در بیاوریم، مستند سازی کنیم. در مرحله ی بعد، هر معدنی، معدن طلا هم که باشد بعد از اینکه استخراجش می کنی احتیاج به تصفیه و پالایش دارد. استخراج معدن کافی نیست .من نمی خواهم بگویم این کار الآن است. من عرض کردم قدم به قدم باید جلو برویم. بعضی ها هستند به مشاهیر توهین کردند. مثلاً به علامه ی مجلسی می گویند این علامه ی مجلسی 110 جلد بحارالانوار نوشته. احادیث را جمع کرده. دیگر صدو ده جلد بحارالانوار نوشته. غلط و درست. همین طور برداشته حدیث نوشته. هر چی به دستش رسیده است. می دانید این حرف ها توی جوان ها پخش می شود. یک شب همین طور به ذهنم رسید چرا این طوری شده؟! مقدمه ی بحارالانوار را نگاه کنید. علامه مجلسی خودش آنجا گفته: بابا من مثل کسی هستم که بارخورجین مرکبش را (اون موقع هواپیما و این ها نبوده) طلا و جواهر پر کرده و دزدها در پشت سر تعقیبش کردند و او هم فرار می کند. حالا یک دفعه خورده زمین و این طلا و جواهر توی گل و لای پخش شده. من فعلاً همه را جمع می کنم میگذارم توی خورجین و راه می افتم، میروم. بعد از من کسانی خواهند آمد که بیایند این ها را جدا کنند. سره را از نا سره جدا کنند. در اختیار مردم قرار بدهند.
کما این که این کارها شده. البته الان در این اضطرار نیستیم ولی به ناچار چون قرار شده نهضت را دنبال کنیم، سعی می کنیم هر کسی هر چه می گوید مستند، تا جایی که می شود متواتر، جمع بکنیم و در اختیار بعدی ها قرار بدهیم. ولی در عین حال به نظر من باید مراقب پالایش و تصفیهی این ها هم بود. عواملی و دلایلی وجود دارد که بعضی ها بخواهند تزریق مطالب نادرست در میان این خاطرات بکنند. خوشبختانه و بدبینانه بعضی ها برای اینکه مثلاً به خیال خودشان فرهنگ جبهه را خیلی خیلی والا نشان بدهند، یه چیزهایی تعریف می کنند که درست نبوده و نیست، هرچند محال نیست ولی چون نبوده نباید بگوییم. نباید داخل خاطرات جنگ دروغ راه بدهیم .ما باید مراقب باشیم حتی با حسن نیت. یا بعضی از آدم ها هستند اصولاً در پرورش داستان زبردست هستند. یک خاطره را خیلی خوب تعریف می کنند.
یک آقایی که همه شما هم فکر می کنم خیلی خوب بشناسیدش، زمان جنگ، سه روز با کاروان های مردمی آمد اهواز. از جایش تکان نخورد. می آمدیم کامیون ها را میبردیم. او وقتی برگشته بود سه ماه در روزنامه ی رسالت خاطرات جنگ را می نوشت. سه روز آنجا بود، سه ماه آمد می نوشت.
کسانی که هفت، هشت سال در منطقه جنگی بودند، بعضی ها پنج صفحه هم برای خودشان ننوشتند. خوب معلوم است. سه روز در اهواز یا ماهشهر مانده بود، مقر رزمندگان. در آنجا خبری نبود که آن آقا سه ماه در موردش تو روزنامه ها خاطرات بنویسد!! این قاطی اش یه چیزهایی هست که اگر بماند، در آینده به اصل مطلب لطمه می زند. ما دیگر هیچ حادثه ای در طول تاریخ اسلام بالاتر از عاشورا نداریم که تحریف و بزرگ نمایی در قضیه عاشورا هم از نظر ما مطرود است و قبول نمی کنیم. چه برسد راجع به جبهه و جنگ.
همین جا من یک نکته ای را عرض بکنم. گاهی آدم می بیند یه چیزهایی راجع به جبهه و جنگ میگویند: درست است، راست است. ولی جاش الآن نیست. الآن نباید این را بگوییم. تدوینکنندگان به مخاطبانشان هم باید توجه کنند. بعضی موقع ها باید یک حرف هایی را نگه داشت. حتی اگر اون حرف حرف درستی باشد. پیامبر اکرم فرمودند: اگر از حرف من و چیزهایی که از من شنیدید می خواهید برای دیگران بگویید فقط آن بخشی را بگویید که عقل مردم کشش پذیرش دارد، خارج از آن نگویید.
مثلاً بعضی از این فیلم های جنگی که پخش میشود، یک شب پسر من داشت می دید. می گفت: بابا اگر مثلاً صد تا این جوری توی جبهه داشتیم دیگه لازم نبود همه ی شما آن موقع منطقه بروید، جنگ تمام می شد. این جوری نبود. ما هم که می رفتیم، شما هم که می رفتید، همه آدم های عادی بودیم. خیلی ها رشادت به خرج دادند. ولی این طور نبود که یک نفر بتواند کارهای خارق العاده بکند. یک فیلمی راجع به یکی از عملیات ها ساخته اند. همه شما دیدید. یکی از کسانی که در طرح و اجرای آن عملیات بود من بودم. برای ساختن فیلم هم آمدند صحبت کردند. بعد که فیلم ساخته شد، من خودم یکی از معترضین بودم. گفتم: ما نتوانستیم این کار را بکنیم. این انفجار را نتوانستیم انجام بدهیم. بعد فیلم ساز آمد گفت: اگر ما این را منفجر نمی کردیم، این فیلم فیلم نمی شد!! ببینید ممکن است ما داستان پردازی بکنیم. هنر، یک بیانی دارد. ولی به اصل مطلب نباید خدشه وارد بشود. فرضاً لشگری را از کار بیندازد در صورتی که غیر واقعی بوده! حتی می خواهیم بگوییم اگر در یک جایی یک اتفاق به حول و قوهی الهی افتاد، اگر این جوری گفتنِ آن برای مردم، موجب انزجارشان می شود، بی رودربایستی به شما عرض کنم نباید گفت. این ها را باید نگه داشت. صبر کرد یک جاهایی بعداً از آن استفاده کرد. امیرالمومنین علی(ع) فرمودند: "و اَتحبون اَن یکذب الله و رسوله"، و آیا دوست دارید مردم را بدبین کنید از خدا و پیغمبر؟ حدث الناس بما یعرفون «چیزهایی از ما برای مردم تعریف کنید که بتوانند باور کنند». چیزهایی که از ما میبینید یا چیزهایی که می گویید یک رفتاری میکنیم، شما می بینید واقعی هم است، اما به مردم بگویید طبعشان نمیپذیرد. سخت است پذیرش آن. نگویید. این را نمی گویم که کتمان کنید. باید جمع آوری بکنیم و داشته باشیم. هر گفته یک جایی دارد و هر نکته مقامی دارد. هر چیزی را نمی شود گفت. من و شما اینجا نشستیم و ممکن است خاطراتی از جنگ تعریف کنیم. آیا این را می شود به شکل کتاب در آورد؟ به شکل فیلم در آورد؟ یا حتی نقل کرد؟ این احتیاج به یک ذره تأنی دارد. باید یک مقدار آدم به آن توجه بکند.
مسأله ی بعدی را که نوشته بودم خدمت شما عرض بکنم این نقل است. تاریخ نقلی هنوز داریم. نقل خاطرات جنگ. اگر شما بتوانید سرمایه گذاری کنید که نقل خاطرات جنگ به صورت یک فرهنگ در بیاید، خیلی میتواند در پیشرفت تصاعدی کار به شما کمک کند. یک وقت است شما کتاب منتشر می کنید، شما کتاب می نویسید، پژوهش می کنید. یک موقع هست که هر نویسنده ای احساس کند در کنار ده تا کتابی که نوشته وظیفه اش این است که یک کتاب هم راجع به جنگ بنویسد. آن موقع توان شما چند برابر می شود. من یک جمله ای را هم از آقا زاده های آقا شنیدم و هم از حضرت آقا. خیلی برایم جالب بود،.من که قطعاً این کار را نکردم. گمان ندارم شما هم این کار را کرده باشید. ایشان میفرمودند: که من گاهی این کتاب های جبهه و جنگ و خاطرات به دستم می رسیده، میدیدم خیلی زیبا است. وقتی اعضای خانه جمع میشوند بعنوان مهمانی، می گویم بنشینید. من این دو سه صفحه را بخوانم. خودم دو سه صفحه از خاطرات جنگ را برایشان می خوانم که یاد و خاطره ی جنگ در خانه ی ما زنده بماند. حالا چقدر مثلاً دیگران این کار را می کنند؟ من نمی دانم. بعضی ها هم داریم که اصلاً پشیمان شده اند. منکر می شوند. ثوابش را برای بچه هایشان پاک می کنند. نمی خواهند بگویند بوده اند. اگر ما بتوانیم یک کار کنیم، ذکر جنگ به عنوان یک عبادت، محسوب میشود. خواندن کتاب های شما به عنوان بخشی از مطالعات روزمره. مردم در سبد مطالعاتشان قرار بگیرد. هر کی در هر رشته ای که هست، یک بخشی از وقتش را بگذارد برای اینکه آثار شما را بخواند. من فکر می کنم یک دفعه یک انقلابی در کار شما اتفاق خواهد افتاد. هم افزایی میکنیم با همدیگر. بقیه نهادها هم باید همین طور باشد. اگر فقط شما انجام بدهید معلوم نیست چقدر توان داشته باشید. باید همه به شما کمک کنند و شما هم باید همه را به کمک بگیرید. برای اینکه بتوانیم به عنوان یک فرهنگ، ذکر فرهنگ جبهه را جا بیندازیم. خوب اگر این کار را کردیم بعد نوبت به «تحلیل» میرسد. در این زمینه ما متأسفانه کار جدی نکردیم. حالا اگر من توضیح بدهم، شاید شما هم با من هم عقیده باشید. نمی گویم کار نکردیم ولی خیلی خیلی کار جدی نکردیم. تحلیل آن تاریخ، پیدا کردن ریشهها، مرتبط کردن عناصری که در حادثه کمک کردند. مثلاً فرض کنید در فلان عملیات، شکست ظاهریمان یا پیروزی ما تحت تأثیر چه عواملی بود، و هر کدام چند درصد دخیل بود. یک جاهایی ضعف فرماندهی داشتیم. یک جاهایی کمبود نیرو داشتیم و... اگر کلی و گسترده بخواهیم تحلیل بکنیم، این به آینده ضرر میزند و تاریخ جنگ را خراب می کند در صدیابی و تقاطع دادن این عوامل با یکدیگر خیلی مهم است. البته از دل آن نقل ها در می آید. ولی بسیار بسیار تأثیر گذار است اگر بتوانیم تحلیل بکنیم. همه ی این کتاب هایی که نوشته شده، مجله ای که منتشر می شود، برای من و شما نوشته شده است. در این کشور فقط من و شما نیستیم، افراد متفاوتی وجود دارند. باید برای ذائقه های متفاوت تحلیل های متفاوت داشت. همهی جنگ را ما نمی توانیم با تعبّد توجیه کنیم. باید تمام استدلالهای عقلی و در کنارش عواطف و تعبّد را در کنار هم به کار بگیریم. جنگ ما یک جنگ عاقلانه بود، مدبرانه بود، اگر عاقلانه و مدبرانه نبود یک کشوری در مقابل همه دنیا نمی توانست بایستد. این را چه جوری تحلیل کردیم برای نسل جدیدی که دارد می آید؟ یک کسی که پزشک است اصلاً کاری با این نداشته، نبوده، ندیده و تقصیر هم ندارد، چقدر ما کار کردیم تا او بتواند با تحلیل های عقلانی این فرهنگ را بشناسد؟ وقتی ما به او می گوییم می خواهیم فرهنگ جبهه و جنگ را در فرهنگ عمومی جامعه ساری و جاری کنیم، خودش پیش قدم بشود. چقدر مثلاً توانستیم این کار را بکنیم؟ حتماًکسی که پزشک است با کسی که مهندس یا کارگر است با کسی که آهنگر است با یکی که بچه است با یکی که بزرگ، زن، مرد، بی سواد، باسواد... همه ی این ها متفاوتند. شهری، روستایی. یکی را با شعر باید جذب کنیم، یکی را با داستان. یکی را با کتاب تحلیلی جذب کنیم. این جنگ همین جورکه فرمودند «یک گنج است». منتها گنج باید استخراج بشود. پالایش بشود. متناسب با هر کسی هر چه می خواهد، بتوانیم از این مواد اولیه ای که به دست آوردیم، به وی بدهیم. تحلیل های متفاوت باید بدهیم. همین جا یک نکته ای را اضافه کنید، ما نباید از تحلیل های متفاوت و منتقدانه نسبت به فرهنگ جنگ آزرده خاطر بشویم یا وحشت کنیم. برای من و شما این حرف سخت است وقتی می شنویم. یک دعوای سیاسی معمولاً سیاسی است، متأسفانه آقای فلان با آقای بهمان، رقابت سیاسی می خواهند بکنند، سر جنگ دعواهایشان را خالی می کنند. چرا مثلاً «امام بعد از قطعنامه دستور آتش بس نداد؟» یا «چرا قطعنامه 598 را قبول کرد؟» بالاخره این ها سئوال هایی است که وجود دارد. خاطرتان هست آن روزی که قبول قطعنامه اعلام شد، چه اتفاقی افتاد؟ همان بچه های جبهه و جنگ هم سئوال داشتند. زیر بار نمیرفتند! من یادم هست داخل این بیابان ها نعره میکشیدند، از غصه گریه می کردند. می گفتند ما نمی دانیم چه شد؟! همان موقع پیام امام را خواندند. یادتان هست که در آن پیام امام فرموده بود: که من این جام زهر را نوشیدم و الان هم نمی توانم توضیح بدهم که چرا؟ در آینده به وقتش انشاء الله خواهیم گفت. تعبداً قبول کردند. ولی دلایل را باید یک روز بگوییم. عاقلانه هم بوده. به نفع کشور و اسلام هم بوده. بالاخره یک روز هم باید بگوییم... بعضی ها هم انتقاد دارند. آن ها هم باید بگویند. یکی از بهترین ابزار برای ترویج یک فرهنگ نقد است. یک کتاب اگر می خواهید معروف بشود و بیشتر خوانده بشود بهترین کار این است که چهار نفر نقدش کنند. همه شما هم می دانید. اهل فناید. بعضی از این هایی که الان فیلم سینمایی می سازند، خودشان می روند به یک روزنامه ای هست که خیلی فحش می دهند که چهار تا فحش بهشان بدهد. یکدفعه می بینید یک فیلمی بی خودی رشد می کند. یک کتابی بی خودی... یا فلان آقا تا دیروز هیچ کس قبولش نمی کرد یک مرتبه به عنوان دانشمند کذایی معرفی می شود. جا باز می کند. با نقد جا باز می شود. از نقد اصلاً نباید بترسیم که مثلاً باعث شود که یک چیزی از بین برود. البته به شرط اینکه جواب داده بشود. چون نقد بی جواب جا می افتد. ما اگر توانایی داشته باشیم باید هر نقدی را که می شود جمع آوری کنیم. فوری به بیانات مختلف به صورت منطقی یا عاقلانه جوابش را بدهیم. این بخش تاریخ تحلیلی جنگ هم به دست ما می آید. تاریخی که متأسفانه- نمی دانم شما چقدر موافق با این نگاه هستید- ما تحلیلی داریم که در مورد آن به مردم بدهیم یا نه؟ یا چقدر توانستیم تغذیه فکری کنیم؟! بحث شبهه آفرینی نسبت به جنگ، گر چه نامردی است، ناجوانمردی است، ولی بالاخره یک واقعیتی است که هست و ما نباید از آن فرار کنیم. همان طور که عرض کردم پاسخ های منطقی باید به آن داد.
نکته ی بعدی در بحث تحلیلی که میخواهم برجستهاش کنم این است که حوادث تاریخی اگر رنگ عاطفی و احساسی و گریه پیدا نکنند ماندگار نمی شوند. این را قبول دارید عاطفه باعث ماندگار شدن می شود. همین اشک های محرم وصفر است که اسلام را زنده نگه داشته است. منتها فقط نباید به بُعد احساسی و عاطفی جنگ نگاه بکنیم. یک کتاب هایی باید نوشته بشود، یک فیلم هایی هم باید ساخته بشود و پوسترهای هنری هم باید تهیه بشود که پیام هایش مال بُعد عقلانی و منطقی جنگ باشد. ما در آینده باید بتوانیم از هر جوان که سوال کردیم این جواب را از او بگیریم که صدام متجاوز بوده. الان من و شما مثل روز برایمان روشن است. ولی گذشت تاریخ یک کاری می کند که می پرسند؛ آقا امیرالمؤمنین در مسجد چی کار میکرده است که آنجا کشته بشود؟! یک همچین سوالی هم ممکن است پیش بیاید. تاریخ را دگرگون بکند. بنابراین توجه به هر دو بُعد احساس و عاطفه ی جنگ و همچنین عقل و منطق جنگ، این کمک می کند که توجیه و اغناء عمومی پیش بیاید وگرنه ما در آینده با یک چالش جدّی مواجه هستیم. شما هم مستحضر هستید در تاریخ کربلا همان موقع که امام حسین حرکت کرد خیلی ها گفتند نرو، درست نیست. حتی برادرش محمد حنفیه، مرد درست و بزرگواری هم بود. گفت: نباید بروید. مصلحت نمی خواند. امام حسین چه جواب میداد؟ تو ضیح می داد، قانع می کرد، می نوشت برای اینکه.... بماند... جواب محمد حنفیه را نوشت، فقط به شفاهی و گفتن اطمینان نکرد!
ما باید بعضی از این ها را مکتوب کنیم نگه داریم تا ما در آینده دچار فراموشیِ عدهای و خیال پردازی یک عدهای دیگر، نشویم که مبادا روح و پیام اصلی جنگ در این فاصله آسیب ببیند. تا انشاء الله برای فلسفه ی تاریخ جنگ برای آینده کشور برنامه ریزی کنیم. این نیاز کشور ما است. اگر فقط صرفاً تاریخ نقلی باشد، هشت سال بود و تمام شد. دیگر کاری باهاش نداریم. برای چه بخواهیم فرهنگش را نگه داریم و تحلیلش بکنیم؟! نه. این فرهنگ چون نگه دارنده ی کشور است مورد توجه ما واقع می شود.
امام رضوان الله تعالی علیه از آنجایی که خداوند بصیرت به وی داده بود یک حرف هایی می زد و از حکمت های قلبی خودش استفاده می کرد. گاهی یک جملاتی دارد آدم باید خیلی روی آن ها فکر کند. آخرین پیامی که برای هفته ی بسیج داده یا آن آذر ماه سال 67. آنجا می گوید: که من دست و بازوی شما را می بوسم و غبطه می خورم -نمی دانم حالا این بخش را که می دانید نوشته اند- تا فرهنگ بسیجی در این کشور حاکم است هیچ تهدیدی برای انقلاب و کشور وجود ندارد. ولی خدا نیاورد آن روزی را که این فرهنگ از بین برود. آن موقع است که من با قاطعیت اعلام می کنم که مسئولین ما در آتش خشم الهی خواهند سوخت و دچار عذاب الهی خواهند شد.
این فرهنگ را می خواهیم زنده نگه داریم این فرهنگ، فلسفه تاریخ ماست. درس گرفتن از گذشته برای رسیدن به یک آینده ی مورد قبول. این هدف اصلی است والا صرفِ اینکه یک چیزی را تعریف کنیم از گذشته و در همین اندازه کفایت بکند، فکر می کنم که برای آن هدف بزرگی که شما دوستان انتخاب کردید خیلی شاید جواب ندهد.
دو سه تا نکته را هم عرض بکنم در نقل تاریخ جنگ بی انصافی نباید بکنیم. سهم هیچ کس را نباید نادیده بگیریم. از دو جهت: یکی این که گاهی احساس میشود یا حداقل احساس میکنند امنیت مهم است، اما احساس امنیت مهم تر از آن است. عدالت مهم است ولی احساس عدالت مهم تر از خود عدالت است. بعضی از نهادهایی که در جنگ زحمت کشیده اند کم یا زیاد الآن یک همچون احساسی به ایشان دست داده که در زنده نگه داشتن تاریخ جنگ به آن ها کم لطفی میشود. میخواهند رشادت ها و کارهای آن ها را نادیده بگیرند. این نیست... بسیج لشکر مخلص خدا بوده و بار اصلی جنگ را به دوش کشیده است. ولی فقط بسیج نبوده...ولی انحصار جنگ در این بخش یک چیزی است که بعضی دیگر یک همچین حالتی به ایشان دست میدهد. من قصد کردم برای خدا این را بگویم. با همدیگر بگوییم تا آنها را از این حالت در بیاوریم. راهیان نور میرویم، یک عده ای را می بریم جبهه. نبایددر نقل راویان- همان کسانی که ناقلان جنگ هستند یک بخش را بیش از اندازه (مثلاً خدایی نکرده) افراط کنیم، یک بخشی را نادیده بگیریم. چون این ها روحیه سلحشوری را می شکند. آن وقت این هایی که ناراضی هستند و احساس تبعیض می کنند شروع به خُرده گیری میکنند و از درون این فرهنگ آسیب می بیند. این یکی از نکات آسیب پذیر ما است. ما کتاب می نویسیم فیلم می سازیم، سخنرانی می کنیم. نمی دانم هر کاری که می کنیم حتماً باید هر کسی که در جبهه جنگ بوده، به کار بگیریم. کما اینکه در تاریخ انقلاب همین جور است. در تاریخ انقلاب هم بعضی ها خیلی زحمت کشیده اند گرچه ممکن است بعداً هم مشکلاتی پیدا کرده باشند. الآن ما حوادث آن موقع را می خواهیم تعریف بکنیم، نقل کنیم، نباید این ها را حذف کنیم. این ها قابل حذف شدن نیستند. اتفاقاً فلسفه تحلیل تاریخی نیازمند به این است که این ها و نقششان را به همان اندازه ای که بوده بگوییم تا بتوانیم تحلیل کنیم. تا بدانیم که چرا به اینجا رسیده اند. اگر حذفشان کنیم بالاخره یک کسانی در آینده این اسناد را در می آورند. آن وقت ما را متهم می کنند. ما می خواهیم فرهنگ جبهه را ترویج کنیم. نه فرهنگی که خودمان از جبهه در نظر داشتیم.
تذکر دوم اینکه کار شما خیلی سخت است. یعنی یک ظرافت هایی میخواهد. فیلم که می خواهد ساخته بشود مخاطب می خواهد جذب کند. خیلی سطحش را بخواهیم پایین تر بیاوریم، می گویند سینمای بدون گیشه معنی ندارد. این ها هست. چه کار باید بکنیم؟ هم واقعیات جنگ باشد و همان طور که عرض کردم کم و زیاد هم نشود. این ظرافت ها مورد توجه باشد.
اشکال کار اینجا است که شما خودت بودی و دیدی. زبان جنگ، زبانِ حالِ اونی که من و شما باید انجام بدهیم، زبان قابلِ تبدیل، زبان حال به زبان قال، خیلی هنر می خواهد. خیلی آدم باید زحمت بکشد تا پیدا کند یک واقعیتی را که در یک حالتی اتفاق افتاده، چطور به نوشته و لفظ در بیاورد؟! چطور تعریف کند؟! همین جلسه ای که ما با همدیگر بودیم برویم بیرون، از ما بپرسند این جلسه چی بود و چی گفتند، هرکداممان یک چیز می گوییم. برداشت خودمان را می گوییم. اونی بهتر از همه نقل میکند و از نقلش می شود تحلیل به دست آورد و فلسفه تاریخ را به دست آورد که بتواند این حالت جلسه را و قرائن حالیه را قشنگ تر به مخاطب خودش القاء بکند. در ثبت خاطرات به این نکته مهم بیشتر توجه کنیم.
یک چیزی ما در معارف خودمان داریم به نام شأن نزولها. آیه را که می خوانیم می گوییم این حادثه اتفاق افتاد که این آیه نازل شد. خیلی به ما کمک میکند تا آیه را بهتر بفهمیم. گر چه موردی مخصص نیست ولی مفسر هست، مبین هست. در خاطرات جنگ یکی از کاستی هایی که من می دیدم این است؛ مثلاً یک قطعه را تعریف می کنیم، اما این قطعه آن شب چه شبی بود؟ در کدام عملیات بود؟ شب قبل و بعد چه اتفاقی افتاده بود؟ دقت می فرمایید... سنگر بعدی و خاکریز قبلی چه اتفاقی افتاده بود که این حادثه اتفاق افتاد؟ اینها نیست... اگر بشوداین قرائن حالیه را و این نکاتی را که به فهم درست تر خاطرات کمک می کند در کنار این اسناد جمع کنیم، به نظرم خیلی خدمت بزرگی است.
بالاخره آخرین عرضی که من خدمت شما دارم و التماس دعا هم از همه ی شما دارم این است که بالاخره با گذشت زمان آدم ها متفاوت می شوند. خدا رحمت کند شهید باکری را با آن جملات نورانی که این مرد بزرگ گفته بود. که آدم ها سه دسته می شوند (بعد از جنگ). خیلی باید مراقب باشیم که بعضی ها با عوض شدن افکارشان خاطرات را دگرگون یا اسناد را متفاوت برای ما نقل نکنند. مخصوصاً بی رودربایستی به شما بگویم این آدم هایی که سیاست زده شده اند نه این هایی که سیاسی هستند- سیاسی که همه مان هستیم الحمدالله سیاست ما عین دیانت ما است- ولی این هایی که سیاست زده شده اند یعنی می خواهند از هر چیزی برای مقاصد سیاسی استفاده کنند. گاهی آدم احساس می کند که این ها راجع به یک حادثه هر سال یک طور صحبت میکنند!! یا مثلاً از فلان شخصیت خوشم می آید، بابا جبهه نبوده، خیلی آقاست خیلی بزرگوار است، یک جوری من جور کنم سوابقی را برایش... مثلاً این با ما بود و اینها. یا مثلاً برعکسش هم هست. از یکی بدم می آید... این ها ضربههای بزرگی به مسائل فرهنگ جبهه و جنگ می زند. نقطه تمرکز و محور فرهنگ جبهه و جنگ صداقت بود. این را از آن بگیرید دیگر این فرهنگ جبهه و جنگ نیست. شما دنبال حفظ این فرهنگ نباشید. همان جور که فرمودید دنبال ترویج آن باشید. چون این فرهنگ اگر ترویج پیدا نکند صرفاً حفظ فایده ندارد. باید ترویج بشود. گفته بشود. باید همان جور که عرض کردم به شکل یک عبادت تلقی بشود. بیان خاطرات و خواندن اسناد جنگ و این کتاب هایی که منتشر شده است. من عذر خواهی می کنم و همان طور که عرض کردم من مدعی نبودم که حرف جدیدی است ولی بالاخره درد دلی است که با همدیگر داشتیم.
نظر شما