یک نامه؛ یک خاطره
سهشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۱۰
سال 65 در ستاد پشتیبانی جنگ استان، هدایای مردمی را برای ارسال به جبهه بسته بندی می کردیم.
من بلافاصله کاغذ کوچکی پیدا کردم و یادداشتی به این مضمون نوشتم:
بسم الله الرحمن الرحیم
برادر رزمنده ام! سلام. سلامی به گرمی دو کوهه. به تو که از جان خودت گذشتی تا به جان دیگران صدمه وارد نشود. امیدوارم که حالت خوب باشد و با دستی پر و با پیروزی به شهرت بازگردی. ما خواهران مجاهد، سنگرهای پشت جبهه را خالی نخواهیم گذاشت و دوش به دوش شما خواهیم رزمید.
با آرزوی قبول کارهایمان به درگاه خدا- التماس دعا-
زینب مؤذنی- 2/10/65
نامه من را همراه با هدایای مردمی برای رزمندگان فرستادند. روزها در انتظار رسیدن جواب نامه بودم. بالاخره انتظار به سر رسید و یک روز نامه کوتاهی به این مضمون به دستم رسید:
بسم الله الرحمن الرحیم
خواهر بزرگوارم، سلام. از اینکه پشت جبهه را گرم نگه داشته اید و از امام حمایت می کنید، ما همگی برادران خط مقدم جبهه، از شما متشکریم. از شما می خواهیم که امام را دعا کنید و همیشه پیرو خط امام باشید.خداحافظ شما- برادر کوچکتان: محمد علی مؤمنی- 18/12/65
من بعداً هم دوباره نامه ای برای این برادر رزمنده فرستادم. این بار وقتی جواب نامه به دستم رسید، متوجه شدم که نامه با خط قبلی نوشته نشده! گویا یکی از همسنگرانش جواب نامه را نوشته بود. عین عبارت آن نامه این بود:
با سلام. برادر عزیزمان محمد علی مؤمنی چند روز پیش بر اثر انفجار مین جان خود را نثار رهبر و مولایش آقا امام حسین (ع) کرد. والسلام!
اشک در چشمهایم جمع شد. دلم شکست و ناخودآگاه به گریه افتادم. هنوز هم وقتی دلم برای روزهای جنگ، تنگ می شود، دست خط مبارک شهید «مؤمنی» را مقابل چشمانم قرار می دهم و خاطره او را با فاتحه ای زنده نگه می دارم.
به نقل از: خواهر زینب مؤذنی
منبع: منظومه زینبیه (جلوه هایی از مقاومت زنان در هشت سال دفاع مقدس)، تهران، مؤسسه فرهنگی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، 1376
نظر شما