دنیایی از خشوع
يکشنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۴۵
شبی در منزلشان بودیم. به اصرار برای شام ماندیم. آخر شب هم نگذاشت به منزل برگردیم. همان جا خوابیدیم.
این صحنه مرا خیلی تحت تأثیر قرار داد. با خودم گفتم: خدایا ما برای نماز واجب صبح هم به سختی از رختخواب بر می خیزیم که این جوان کم سن و سال، این جور عاشقانه و با اخلاص با خدایش راز و نیاز می کند. و از خواندن نماز شب غافل نمی شود.
راوی: خواهر شهید عباسعلی خمری
نظر شما