پاسداشت شهدای مدافع حرم (16)
شنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۲۰
از پدر و مادری افغانی در ایران به دنیا می آید. سال های نوجوانی او مقارن می شود با تهاجم شوروی به افغانستان. او عزم مبارزه می کند و در خاک افغانستان لباس جهاد می پوشد. پس از پنج سال درگیری و مجاهدت، با تنی رنجور از اصابت ترکش ها به ایران باز می گردد، ازدواج می کند و این بار بعد از گذشت چند سال، زمانی که تروریست های تکفیری، سوریه را جولان گاه خودشان ساخته بودند

از پدر و مادری افغانی در ایران به دنیا می آید. سال های نوجوانی او مقارن می شود با تهاجم شوروی به افغانستان. او عزم مبارزه می کند و در خاک افغانستان لباس جهاد می پوشد. پس از پنج سال درگیری و مجاهدت، با تنی رنجور از اصابت ترکش ها به ایران باز می گردد، ازدواج می کند و این بار بعد از گذشت چند سال، زمانی که تروریست های تکفیری، سوریه را جولان گاه خودشان ساخته بودند؛ به صورت کاملاً داوطلبانه به همراه سه تن از دوستانش به سوریه اعزام می شود. او مجاهدت های بسیاری را نیز در این کشور در خاطره ها ثبت می کند و عاقبت بر اثر گلوله ای که به قلب او اصابت می کند؛ به همراه یکی از معاونانش بال در بال ملائک می گشاید و به شهادت می رسد.

این عبارات، مختصری بود از زندگی شهید مصطفی جعفری. حالا پای صحبت پدری می نیشینیم که به رغم مصیبت جان کاه فقدان مصطفی، همچنان استوار و راسخ، آماده ی جهاد است و فرزند دیگرش را در جرگه ی مدافعان حرم قرار داده و خودش نیز قصد سفر برای جهاد دارد:

در افغانستان در شهر قندهار ساکن بودیم. قبل از شروع انقلاب، حدود هشت سال بیشتر نداشتم که به ایران مهاجرت کردم و در این مهاجرت خانواده ی پدری ام همراهم بود. ابتدا به قصد زیارت کربلا و به صورت کاملا قانونی و با داشتن گذرنامه وارد ایران شدیم. قصدمان این بود که بعد از زیارت کربلا به زیارت خانه ی خدا مشرف شویم.

به دلیل مشکلاتی که در بدو امر برای ما حادث شد؛ نتوانستیم وارد عراق شویم و به همین دلیل در ایران ماندگار شدیم. این زمان، وقتی بود که در افغانستان نبردهای بی شماری از جانب شوروی آغاز شده بود. اندکی بعد زمانی که توانستیم در اینجا ماندگار شویم، با دختر عمویم بود؛ ازدواج کردم. حاصل این ازدواج سه پسر و سه دختر شد. همه ی فرزندانم در ایران به دنیا آمدند و در همین مرحله ی مامازند در پاکدشت ساکن شدیم. مصطفی در 26 خرداد 1363به دنیا آمد و سی سال بعد در همین تاریخ یعنی 26 خرداد 1393 به شهادت رسید.

زمانی که هنوز سن و سال زیادی نداشت؛ به مدت پنج سال به صورت داوطلبانه و برای مبارزه با شوروی و طالبان به افغانستان رفت. بدون اینکه اجباری از جانب دولت افغانستان احساس کند. در این نبردها هم مقابل شوروی متجاوز کمر به جهاد بست و پس از آن نیز در نبرد با طالبان تا آنجا که می توانست.

از خودش مجاهدت نشان داد. فرمانده 180 نفر از مجاهدین افغانی شد. بنا به شهادت دوستانش، فرمانده بسیار لایقی بود.

همان پنج سالی را هم که در افغانستان بود؛ بارها تا مرز شهادت پیش رفت. جانباز شده بود. در هنگامه ی نبرد با طالبان، ماشینی که مصطفی در آن بود به روی مین می رود و همین انفجار باعث قطع شدن قسمتی از دست مصطفی می شود اما با همه ی این اوضاع و احوال، بعدها نیز حتی ذره ای از علاقه اش به جهاد در راه خدا و اهل بیت علیه السلام کم نشد. عاشق جهاد در راه خدا بود و خودش بارها می گفت که من برای جهاد ساخته شده ام.

بعد از اینکه به ایران بازگشت، در کنار خودم مشغول رانندگی با ماشین های سنگین شد؛ زیرا من خودم از ابتدای ورود به ایران با ماشین های سنگین مثل لودر کار می کردم و مصطفی قبل از اعزام شدنش به افغانستان و پس از بازگشت از آنجا؛ در کنار من بود و با خود من کار می کرد.

قبل از اینکه به سوریه اعزام شود؛ من بنا به علاقه ای که به مصطفی به عنوان پسر ارشد داشتم مانع از رفتنش شدم. حتی به او گفتم که ما نمی دانیم که طرف های درگیر در آن مملکت چه کسانی هستند و اگر تو بروی معلوم نیست که چه بلایی به سرت خواهد آمد؟

تا یک سال این بحث ها بین ما ادامه داشت و در این کشش و قوس ها، هر دویمان سعی می کردیم که طرف دیگر را مجاب کنیم که استدلال طرف مقابل را بپذیرد. من نگران حال مصطفی بودم، او نگران حرم حضرت زینب علیه السلام.

مصطفی در کمال قاطعیت به من جواب می داد که شما چطور در ماه محرم به سر و سینه می زنید و حسین حسین می گویید و آرزو می کنید که ای کاش در کربلا با تو بودم، الان هم موقعی هست که باید در دفاع از حرم بی بی زینب علیه السلام اسلحه بگیریم و به جهاد بپردازیم.

باید بگویم مصطفی از همان بچگی در این حال و هوا بود. هیچ گاه به یاد ندارم که چیزی از مال دنیا برای خودش اندوخته باشد. حتی زمانی هم که به شهادت رسید؛ به لحاظ مادی واقعاً چیزی نداشت. با اینکه بسیاری از این سالها تا جایی که می توانست کار می کرد اما دست فقیر و یتیم ها را می گرفت. تا جایی که حتی زمانی که می دید کسی از سرما می لرزد؛ لباس گرمی را که در تنش بود به نیازمندی می داد که واقعاً به آن لباس احتیاج داشت.

مداح هیأت بود و با همان آهنگ و سوز و گدازی که داشت به مدح اهل بیت علیه السلام می پرداخت. دهه ی اول محرم که می آمد پرچم و هیأت را به راه می کرد و گاهی اوقات حتی در آبدارخانه هیأتشان می ایستاد و برای عزاداران چای می ریخت و از میهمانان امام حسین علیه السلام پذیرایی می کرد.

در سوریه هم که بود همان مقدار مختصری پولی را که در آنجا به سربازان می دادند تا مایحتاج سربازیشان را تهیه کنند، به خانواده ها و بچه هایی می داد که سرپرستشان را در جنگ سوریه از دست داده بودند. به کودکان یتیم می رسید و مایحتاج زنانی را تهیه می کرد که شوهرانشان در تهاجم تروریست ها شهید شده بودند. به قدری انسان دقیق و متشرعی بود که حتی نظر ما را در این باره جویا می شد و می گفت که اگر شما راضی هستید من این پول را در اختیار این خانواده ها قرار بدهم.

دوماه بود که به سوریه اعزام شده بود. سه تن از دوستان مصطفی هم با او به سوریه اعزام شدند. یک روز با او تماس گرفتم و گفتم که الان اگر می توانی به مرخصی بیا. گفت که اینجا درگیری بسیار زیاد است و اگر من این عرصه را خالی بگذارم، کس دیگری نیست که بتواند کارها را پیش ببرد. در تاریخ 26 خرداد، با عده ای از تروریست های داعش به شدت درگیر می شوند و همه ی آنها را به هلاکت می رسانند. بعد هم خودش و معاونش به شهادت رسیدند.

بعد از ده روز خبر شهادت را به ما دادند؛ پیکر مصطفی به ایران انتقال داده شد و ما هم آماده شدیم برای مراسم کفن و دفن. با حضور جمعی از مسئولان محلی، پیکر مصطفی را در حصار امیر مامازند به خاک سپردیم.

مصطفی از مدتها قبل خودش را برای این شرایط آماده کرده بود. می دانست که این راه به شهادت ختم می شود. امروز برادرش به جای مصطفی در سوریه مشغول جهاد در راه خدا و دفاع از حریم اهل بیت علیه السلام است.

شهید مصطفی جعفری

منبع: مدافعان حرم/1395/ زندگینامه و خاطرات چهل شهید مدافع حرم حضرت زینب علیه السلام به همراه زندگینامه، کرامات و عنایات حضرت زینب علیه السلام / گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده