پسرانی که هیچ وقت آبادان را تنها نگذاشتند
وی از روز های پر التهاب قبل از پیروزی انقلاب و فعالیت های پسرانش تعریف کرد : آن موقع در مدرسه به حسین می گفتند خرابکار و من خیلی ناراحت بودم دائم می گفتم مادر نکن خطر داره تو بچه ای ممکن است بلایی سرت بیاید اما حسین کار خودش را می کرد کمی که گذشت متوجه شدم چرا فرزندانم مبارزه می کنند و من نیز به آنها کمک می رساندم و تشویقشان می کردم. یادم هست پسر هایم می رفتند تظاهرات، من نیز یک حلب 17 کیلویی روغن را پر از تخته های صندوقی می کردم و آتش می زدم کوچه ما خاکی بود و نخلستان، جوری که ماشین های نظامی نمی توانستند داخل کوچه شوند پسر هایم می آمدند داخل خانه و من بهشان آب می دادم وآتش روشن می کردم تا اثر گاز های اشک آور کم شود و باز تشویقشان می کردم که دوباره به تظاهرات بروید.
مادر شهید وقتی از کودکی حسین می گفت لبخندی زد و گفت: خاطرم هست وقتی جشن های شاهنشاهی بود حسین با وجودی که خیلی کوچک بود دایم بین مردم فریاد می زد مرگ بر شاه ،مرگ بر شاه .
وی با لهجه شیرین جنوبی ماجرای رفتن شهید تنها به جبهه بازگو کرد : حسینم هنوز مدرسه می رفت و سن کمی داشت از طرف مدرسه یواشکی بدون اینکه کسی بفهمد به جبهه رفته بود اما چون سن کمی داشت و به او اسلحه نداند .حسین هم تصمیم می گیرد برگردد پسرم می گفت پولی نداشتم که از ماهشهر برگردم .شروع کردم به دعا کردن که ناگهان یک صد تومانی پیدا کردم و با آن به آبادان برگشتم.
خانم خیری بهبهانی مکان در ادامه گفت: سال 1361، این بار حسین از طرف بسیج به جبهه رفت و تا 28 بهمن سال 1364 که به شهادت رسید به صورت مستمر در جبهه حضور داشت .
وی روز های جنگ را یاد آور شدو ادامه داد : وقتی جنگ شروع شد ما در آبادان ساکن بودیم اما به اصرار نیرو های سپاهی سال 59 به گناوه مهاجرت کردیم و سال 62 دوباره به آبادان برگشتیم اما وقتی معلوم شد که صدام می خواهد دوباره شهر را بمباران کند مجبور شدیم به گناوه برگردیم اما سه پسرم در آبادان ماندند در تمام این سالها خانه مان در آبادان با همه وسایلش پا بر جا بود و حسین و پسرانم به همراه دوستانشان وقتی آبادان برای دفاع و رزم حضور داشتند در آنجا ساکن بودند .
مادر شهید تنها خاطرنشان کرد: پسرم دایما جبهه بود و هر پنج ماه یک بار به خانه سر می زد وقتی اطرافیان می گفتند حسین جان چرا نمی آیی به مادرت سر بزنی می گفت این چند روز هم که می آیم از ترس دینی است که مادرم بر گردنم دارد و گرنه این را هم نمی آمدم و در جبهه می ماندم آنجا به من احتیاج دارند .
وقتی از این مادر شهید می خواهم که خاطره ای از فرزندش بگوید با فروتنی گفت: من پسری را در راه اسلام وقرآن تقدیم کردم خاطرات زیادی از او دارم اما ترجیح می دهم چیزی باز گو نکنم اما این را می گویم به برکت خون شهدا کشورمان امنیت دارد.
مادر مکرمه شهید از نحوه شهادت پسرش گفت: حسین عضو گردان
زرهی مقداد بود و به عنوان نیروی خط شکن فعالیت می کرد درعملیات والفجر 8 در منطقه فاو
وقتی که با پیروزی فاصله ای نداشتند حسین وقتی برای نماز آماده می شد، نیرو های عراقی وارد خاکریزشان شدند و حسین در درگیری با بعثی ها به شهادت رسید.
انتهای پیام/ هما زحلی