ده خاطره ناب از شهید «سرلشگر خلبان محمود خضرایی»
حضرت امام(ره): شما
سقوط نکردی، شما صعود می کنی
در جریان یکی دیگر از
عملیات های بزرگ نیروی هوایی که سرهنگ خضرایی در آن حضور مستقیم داشت ،هنگام
بازگشت هواپیمای او مورد هدف موشک زمین به هوا قرار می گیرد. وی با سختی هواپیما
را تا ایران هدایت می کند و در آن جا اقدام به خروج اضطراری از هواپیما می کند که
به دلیل برخورد دستش با کابین در هنگام خروج اضطراری، دچار شکستگی دست می شوند.
بعد از این ماجرا او
به همراه تعدادی از خلبانان نیروی هوایی برای تجدید بیعت و دیدن حضرت امام (ره) به
جماران می روند. در بیت امام (ره)، او چون دچار شکستگی دست شده بود، دست آسیب دیده
را به گردن آویزان کرده بود.
حضرت امام (ره) رو به
او می کند می فرماید: پسرم چی
شده؟ دستت چه شده؟
خضرایی در پاسخ عرض
می کند:
هواپیمایم مورد اصابت
قرار گرفته و سقوط کرده ام.
حضرت امام تاملی می
کنند و می فرمایند: پسرم ، شما
سقوط نکردی، شما صعود می کنی.
راوی :امیر سرتیپ خلبان سید رضا پردیس
هواپیما را با یک چرخ به زمین نشاند
با شروع غائله کومله و دمکرات عازم کردستان
می شود و به عنوان یکی از یاران صدیق شهید چمران مشغول به خدمت می شود. او در کنار
شهید چمران به عنوان افسر کنترل کننده زمین مشغول به خدمت می شود. کار او شناسایی
و کنترل آتش هواپیماها برای زدن اهداف مورد نظر بر روی زمین بود.
با شروع جنگ تحمیلی از سوی عراق، خضرایی
نیز به عنوان یکی از خلبانان باتجربه نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران به
پایگاه هوایی همدان منتقل شد و پروازهای جنگی خود را آغاز نمود.
در یکی از این پروازها هواپیمای او مورد
هدف قرار می گیرد ولی خضرایی با مهارت بالایی که در فن خلبانی داشت، هواپیما را
درحالی که یک چرخ نداشت به زمین می نشاند.
حمله به پایگاه های الولید ( اچ 3)
در اواخر سال 1359 نیروی هوایی تصمیم می
گیرد با عملیاتی عمقی در خاک عراق، در یک اقدام بی سابقه پایگاه های الولید در
غربی ترین نقطه عراق را بمباران کنند. برای این کار باید بهترین خلبانان نیروی
هوایی انتخاب می شدند. از این رو خضرایی هم به عنوان یکی از خلبانان برای انجام
این عملیات انتخاب می شود.
در روز موعود تمامی هواپیما به پرواز در می
آیند. خضرایی نیز هدایت یکی از فانتوم ها را برعهده داشت. بعد از دو مرحله سوخت
گیری هوایی، فانتوم ها به پایگاه های الولید می رسند. در این هنگام فانتوم ها به
سه دسته تقسیم می شوند و به هر سه پایگاه الولید حمله می کنند. خضرایی هم به خوبی
ماموریت های خود را انجام می دهد و به سمت تانکرهای سوخت رسان گردش می کند. در این
هنگام که پدافند پایگاه ها دیوانه وار و بی هدف به هرطرف شلیک می کردند، ناگهان
تعداد گلوله ضد هوایی به هواپیمای خضرایی برخورد می کند.
هدایت هواپیمای آسیب دیده آن هم در شرایطی
که باید نزدیک به پانصد کیلومتر مسیر را طی کند، کاری بسیار دشوار بود ولی خضرایی
مصمم بود که هواپیما را به هر قیمت به ایران برساند. بعد از سوخت گیری هوایی سوم،
به سرعت به سمت مرزهای ایران می آید و در نهایت با رشادت و شهامت خاص هواپیما را
سالم بر زمین می نشاند.
نماز در هواپیمای فانتوم
از یکی از دوستان ایشان نقل شده است که یک
بار در پایگاه به صورت آماده بودیم که در ساعت 4 صبح صدای آژیر اضطراری شنیده شد.
بلافاصله به اتفاق خضرایی به پرواز در آمدیم. بعد از ماموریت تازه هوا درحال روشن
شدن بود که او گفتند: موافقی
نماز را همین جا بخوانیم؟
گفتم: خیلی خوبه، از این بهتر نمی شه.
گفت: گپس اجازه بده با رادار صحبت کنیم و
به سمت قبله پرواز کنیم."
پس از هماهنگی با رادار، سمت قبله را
برگزیدیم. ابتدا او نمازش را خواند و آن گاه من هم نمازم را بجا آوردم. پس از ادای
نماز، او با صدای گیریایش با خدای خود مشغول مناجات شد و آن گونه ملتمسانه سخن می
گفت که من را هم تحت تاثیر قرار داد.
این نماز یکی از نمازهای منحصر به فردی بود
که هرگز آن را فراموش نمی کنم.
چقدر دل انگیز و زیباست خلوت با خدا در دل
آسمان، گویی روحمان نیز همچون جسم پرواز می کرد و خدایی شده بود. انگار به زمین
تعلق نداشتیم و دوست داشتیم برای همیشه در آسمان پرواز کنیم.
فرماندهی پایگاه سوم شکاری همدان
چند روزی از این دیدار نگذشته بود که بنی
صدر مخفیانه از ایران فرار کرد. غوغایی به پا شده بود و از هر سو موج انتقادات به
سمت شهید فکوری سرازیر شده بود که البته تمام این اتهامات واهی بود. به هرحال شهید
فکوری به خاطر این ماجرا از سمت خود استعفا کرد و به دنبال انتخاب فرمانده جدید
نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران و تغییراتی که در نیرو اعمال شد، خضرایی به
درجه سرهنگ دومی ارتقاء پیدا کرد و همزمان به عنوان فرمانده پایگاه هوایی همدان
نیز منصوب شد. او به مدت دو سال از سال 1360 تا 1362 عهده دار این مسئولیت بود.
پایگاه شکاری همدان به عنوان قطب مهمی
محسوب می شد و بسیاری از مناطق غرب کشور را پوشش می داد. با حضور وی تحولاتی در
این پایگاه ایجاد شد و پایگاه شکاری همدان در زمان فرماندهی او عملیات بزرگی را
علیه دشمن بعثی انجام داد.
روز وصال نزدیک می شود
در دو ماه آخر عمرش، مرتبا می گفت مدت
زیادی این جا نیستم و پی گیر کارها بود. مرتب به مناطق جنگی پرواز می کرد تا این
که روز وصال می رسد.
تصمیم گرفته می شود با توجه به شروع عملیات
والفجر 8، عده ای از یاران امام برای بازدید مناطق جنگی به اهواز بروند. قرار می
شود که خضرایی هم با این جمع به اهواز برود.
صبح روز بیست و هشتم بهمن سال 1364 خضرایی
درحال ترک منزل، از همسرش وصیتنامه اش را طلب می کند و آخرین تغییرات را در آن
اعمال می کند.
با عزیمت به فرودگاه مهرآباد تهران،
هواپیمای مسافربری به مقصد اهواز به پرواز در می آید. همه چیز به خوبی پیش می رفت
که ناگهان اهواز مورد حمله هوایی قرار می گیرد و یکی از جنگنده های دشمن در آستانه
ظهر هواپیمای مسافربری حامل آنها را در آسمان شهر اهواز هدف قرار می دهد و تمامی
نفرات حاضر در هواپیما شهید می شوند و به ملکوت اعلی می پیوندند.
در این پرواز سرهنگ محمود خضرایی به همراه
آیت الله محلاتی و تعدادی از نمایندگان مجلس شواری اسلامی و قضات دیوان عالی کشور
شهید می شوند.
درهنگام شهادت درحال خواندن قرآن
هنگامی که پیکر مطهر او را پیدا کرده و آن
را مشاهده می کنندف می ببینند که در یک دست تسبیح و درلابه لای انگشتان دست دیگرش
ورقه های قرآن بوده است.
شهید خضرایی به آرزوی دیرینه خود رسیده
بود. او بارها می گفت:
- من دوست ندارم که بر روی زمین بمیرم، دوست
دارم تا در آن بالا بمیرم.
و حقیقتا که چه خوب شهید شد و چقدر زیبا به
آرزوی خود رسید در آن بالاها درحال راز و نیاز با خدای خود.
توجه به بیت المال
زمانی که در پایگاه سوم شکاری شهید نوژه (همدان) خدمت می کردم ایشان فرماندهی این پایگاه را بر عهده داشتند. دو سه سالی بیش از پیروزی انقلاب اسلامی نمی گذشت و هنوز مشخص نشده بود که مسئولان از نظر شرعی تا چه اندازه مجازند که از خودروئی که به سبب مسئولیت در اختیار دارند استفاده کنند، لذا ایشان در امور شخصی به هیچ وجه از امکانات دولتی استفاده نمی کردند، به عنوان نمونه یکی دو بار شاهد بودم که برای شرکت در نمازجمعۀ کبودرآهنگ ـ که مسافت نسبتاً زیادی هم بود ـ پیاده از پایگاه به راه افتاده بود که من او را در بین راه سوار ماشین کردم.
با وجود اینکه فرماندۀ پایگاه بود و اصولاً باید در خانه ای سکنی می گزید که از سالها قبل و بهتر بگویم از بدو تأسیس پایگاه برای این پست منظور شده بود ولی خانه ای را که روبروی مسجد بود و پائین ترین ردۀ نظامیان و کارمندان از آن استفاده می کردند را انتخاب کرده بود. مدتها بود که از او خواسته بودند تغییر مکان بدهد ولی به هیچ وجه نمی پذیرفتند تا سرانجام با اصرار یکی از مسئولان مبنی بر اینکه شما باید به خاطر رعایت مسائل امنیتی و حفاظتی منزلتان را عوض کنید، با اکراه پیشنهاد ایشان را پذیرفتند.
راوی:امیر سرتیپ خلبان جهانبخش حسنی
لغو دستور
چند ماهی به پیروزی انقلاب مانده بود. در یک بریفینگ (جلسۀ توجیهی خلبانان) از ما خواسته شد که تعدادی از هواپیماها را به چابهار ببریم. برای انجام پرواز همه چیز مهیا شده بود و امریه نیز برای هر یک از ما صادر کرده بودند. در آن جو و شرایط حاکم بر ارتش فقط فرمانده حق اظهار نظر داشت و به جز او کسی حق اعتراض نداشت. در چنین اوضاع و احوالی تنها کسانی که از جا برخاستند و با انجام این مأموریت مخالفت کردند همین دو شهید عزیز (خضرائی و طالب مهر) بودند. آنان با صراحت تمام اعلام داشتند که ما در این مأموریت شرکت نخواهیم کرد. در مقابل موضع گیری جسورانه شان، آنها را تهدید کردند و گفتند: «لغو دستور می کنید!؟ حالا که اینطوره منتظر عواقب آن هم باشید.» آنها در جواب گفتند: « ما می دانیم که چه اهداف شومی در پی این جابجائی وجود دارد.» «منظورتان چیست؟» «به احتمال زیاد این هواپیماها از چابهار به روی ناو آمریکائی خواهند نشست. این اموال بیت المال است، ما هرگز چنین اجازه ای نخواهیم داد.»
درآن روز به یادماندنی همهمه ای عجیب بین سایرین برپا شد، اعتراض ها شدت گرفت و فراگیر شد، سایرین نیز با آنان هم پیمان شدند تا مانع از آن شوند که پروازی به چابهار صورت پذیرد، که این همبستگی مبارک موجب لغو مأموریت گردید.
راوی:امیر سرتیپ دومغلامعلی اشکان
مال دنیا
جناب سرهنگ خضرائی برای مال دنیا هیچ اهمیتی قائل نبود و از آنچه که از مال دنیا کسب می کرد تنها به اندازۀ ضروریات زندگی هزینه می کرد و مابقی را برای رضای خداوند به فقرا و مستمندان انفاق می کرد و این مشی همیشگی او بود.
روزی در دفتر کار جناب خضرائی نشسته بودم. یکی از کارکنان نزد او آمد و گفت:« جناب سرهنگ! عرضی داشتم، اگه اجازه بدید دو یا سه دقیقه ای مزاحمتان بشم.»
ـ بفرمائید شما مراحمید.
ـ جناب سرهنگ، دو تا بچۀ فلج دارم، حقوقم جوابگوی زندگیم نیست، از شما درخواست کمک دارم. اگه دستم رو بگیرید تا زنده ام دعاگویتان هستم.
او در حالیکه به نقطه ای چشم دوخته بود و مرتب سرش را به نشانۀ تأیید تکان می داد پس از شنیدن تمام صحبت های طرف مقابل، گفت:«توکلت به خدا باشد، تمام امور به دست خداست و ما هم که وسیله ای بیش نیستیم. ان شاءالله دنبال کارهایت را خواهم گرفت و هر آنچه از دستم بر بیاید انجام خواهم داد.»
شهید خضرائی از فردای همان روز پی گیر کارایشان بود تا از لحاظ قانونی و ماهیانه کمکی به او شود ولی از آنجا که موفقیتی در این زمینه حاصل نشد، همه ماهه مبلغ هزار تومان از حقوق خودش را برایشان می داد که البته این مبلغ قابل توجهی درآن زمان بود.
راوی:سرهنگ محمدرضا قمری
مرخصی از امام زمان(عج)
روزی که قرار بود حضرت آیت الله خامنه ای برای مراسم جشن سردوشی دانشجویان خلبانی و سایر دانشجویان دیگر به مرکز آموزشهای هوایی تشریف بیاورند، ایشان از پنج صبح اداره رفته بودند و فکر می کنم یک مقدار خسته بودند، و لذا قبل ار اینکه آیت الله خامنه ای تشریف بیاورند دراز می کشند و خوابشان می برند. ساعتی قبل از آمدن آقا ایشان را بیدار می کنند. او می گوید:«چرا مرا بیدار کردید؟ داشتم خواب می دیدم روز ۲۲ بهمن است و من رفته ام در جایگاه؛ آیت الله خامنه ای، امام خمینی (ره) و امام عصر (عج) حضور دارند، من ازآین الله خامنه ای خواهش کردم و گفتم من واقعاً خسته شده ام اگر امکان دارد یک مرخصی از امام زمان(عج) برای من بگیرید. آیت الله خامنه ای نزد امام زمان (عج) رفتند و برگشتند و با حالتی گرفته و ناراحت یک ورقه ای را به دستم دادند و گفتند:«امام زمان (عج) به شما مرخصی دادند ولی فرمودند از هشت روز دیگر استفاده کنید.» و درست هشت روز بعد ایشان به شهادت رسیدند.
راوی:همسر شهید
ماشین فولکس
برادرم دانشجوی دانشگاه افسری بود. روزی به اتفاق ایشان به میدان گرگان (شهید
نامجوی فعلی) رفتیم. او با حقوق دانشجوئی اش که ماهانه مبلغی معادل ۳۵۰ تومان بود
خودروی فولکسی را به صورت نقد و اقساط از بنگاه خریداری کرد. از آن پس من هرگاه که
اراده می کردم ماشینش را سوار می شدم. چند هفته ای از زمان خرید خودرو نگذشته بود،
روزی مرا صدا زد و در حالیکه سوئیچ فولکس را به من داد، گفت:«محمد ظاهراً تو به
ماشین خیلی علاقه داری، ماشین از این پس مال تو است.» حالا که به آن روزها می
اندیشم بیشتر متوجه گذشت و ایثار او می شوم زیرا خود جوانی بود و اولین ماشینی بود
که خریداری نموده بود، آن روز تمام سرمایۀ مادی اش را که همین خودرو بود به من
هدیه کرد بدون آنکه ریالی از من دریافت کند.
راوی:محمد خضرائی (برادر شهید)
ترس از قبر
من همواره از « قبر» که اولین منزلگاه آخرت است وحشت داشتم و بارها که سخن از قبر
و قیامت به میان آمده بود نتوانسته بودم وحشتم را پنهان نگه دارم.
روزی به منزل یکی از باجناق هایم در مهرشهر کرج رفته بودم. او چاهی نیمه تمام را در گوشۀ حیاط منزلشان حفر کرده بود. شهید خضرائی نیز در آنجا بود. به من پیشنهاد کرد تا برای حفر چاه به درون چاه رفته و آنها را برای پیشبرد کار یاری رسانم. من نیز پیشنهاد ایشان را پذیرفته و به درون چاه رفتم و مشغول کندن زمین شدم، ناگاه سرپوشی بر در چاه گذاشت و گفت:
ـ آقای صدوقی! شما بودید که از قبر می ترسیدید؟
ـ آره حاج آقا، هنوز هم می ترسم، خواهش می کنم اذیت نکنید!
ـ ولی من اصلاً قصد اذیت شما را ندارم.
ـ پس منظورتان از این کار چیه؟
ـآقای صدوقی فرصت خوبیه که شما تاریکی قبر را تجربه کنی.
آن روز گرچه در آن تاریکی مطلق کمی ترسیده بودم ولی برایم درس بزرگی بود تا بیشتر مواظب اعمال و کردارم باشم و از آن پس این اقدام و در واقع درس فراموش نشدنی او را به یاد می آورم و برایش طلب مغفرت می کنم.
راوی:صدوقی شوهر خواهر شهید
لازم به ذکر است، شهید سرلشکر خلبان« محمود
خضرایی» در ۱۵ خرداد ۱۳۲۶ در تهران متولد شد. وی در سال ۱۳۴۸ با درجه ستوان دومی از دانشکده نیروی هوایی ارتش فارغ التحصیل شود.
پس از ورود به دانشکده خلبانی ، دوره مقدماتی پرواز را در ایران طی کرد و برای
فراگیری دوره تخصصی پرواز به آمریکا اعزام شد.
در سال 1351 به ایران بازگشت و در پایگاه
هوایی تهران مشغول به خدمت شد.پس از
مدتی به پایگاه هوایی بوشهر میرود و مسئولیت دایره عملیات گردان شکاری این پایگاه
را نیز بر عهده میگیرد.
اواخر بهمن سال 1357
محمود خضرایی در جریان تصرف تصرف کلانتری خیابانِ گرگان تهران از ناحیه دست گلوله
می خورد.
پس از پیروزی انقلاب
اسلامی ، خضرایی اولین تجربه خود را در دفاع از انقلاب اسلامی ، در کنار شهید
چمران تجربه کرد و طی نبرد با ضدانقلاب در کردستان ، به عنوان افسر کنترل کننده
زمین خدمت کرد.
جنگ با بعثیان عراقی
که آغاز شد ، خضرایی به پایگاه هوایی همدان منتقل شد و پروازهای جنگی خود را آغاز
نمود.
در یکی از همین
پروازها هواپیمای او مورد هدف قرار می گیرد ولی جنگنده را را درحالی که یک چرخ
نداشت به زمین می نشاند.
محمود خضرایی در
اواخر سال 1363 به سمت فرمانده مرکز آموزش های هوایی نیروی هوایی ارتش جمهوری
اسلامی ایران منصوب شد و تا زمان شهادت در همین پست خدمت می کرد.
در تاریخ یکم اسفند
ماه سال 1364 ، هواپیمای مسافربری حامل سرهنگ محمود خضرایی و جمع دیگری از مسئولان
لشکری و کشوری که از بازدید مناطق عملیاتی والفجر 8 ، بازمی گشتند ، مورد هدف
جنگنده های ارتش بعثی قرار گرفت و سرهنگ ، بال در بال ملائک گشود.
هنگامی که پیکرشهید
سرلشکر خلبان «محمود خضرایی» را پیدا کردند ، در یک دست تسبیح و درلابه لای
انگشتان دست دیگرش ورقه های قرآن بوده است.
منبع: کتاب فروغ پرواز ،نوشته حمید بوربور ،نشر آجا
انتهای پیام/ز