چه خوب است که مثل امام حسین شهید شویم، و چه خوب است که سر از تنمان جدا شود

همسر شهید عبدالله اسکندری در خاطره ای روایت می کند: «یک شور و حال ، و تب و تاب خاصی داشت. اخبار سوریه را مدام پیگیری می کرد . و مدام غصه می خورد و می گفت: مردم مظلوم سوریه تحت ظلم و فشار هستند تا...» متن خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

 چه خوب است که مثل امام حسین شهید شویم، و چه خوب است که سر از تنمان جدا شود

نوید شاهد فارس:  سردار شهید عبدالله اسکندری در پانزدهم فروردین 1337درمحله قصرالدشت شیراز به دنیا آمد. در سال 1358پدرش را از دست داد و در سال 1359با توجه به درگیریهایی که در کردستان رخ داده بود پس از اموزش مختصری داوطلبانه خود را به انجا رساند. پس از شروع جنگ تحمیلی خود را به جبهه رساند و در عملیاتهای خیبر به عنوان فرماندهی سپاه لار, بدر جانشین فرماندهی گردان ,  والفجر8,جانشین رییس ستادتیپ الهادی4,   کربلای1،3،4،5،8با سمت رییس ستاد تیپ الهادی4،عملیات والفجر10 جانشین فرماندهی تیپ مهندسی, در عملیات بیت المقدس4و7با سمت جانشین فرماندهی تیپ مهندسی حضور یافت..

همسر این شهید بزرگوار در خاطره ای روایت می کند: 

یک شور و حال ، و تب و تاب خاصی داشت. اخبار سوریه را مدام پیگیری می کرد . و مدام غصه می خورد و می گفت: مردم مظلوم سوریه تحت ظلم و فشار هستند.

تا اینکه تصمیم گرفت به این سفر برود . اولین باری که خانواده را در جریان گذاشت، گفت :می خواهم به لبنان بروم و از شما هم انتظاری دارم که به هیچ کس نگویید.

یک روز که خودمان دوتایی تنها بودیم رو به من کرد و گفت: می خواهم به سوریه بروم. کمی توضیح داد که شرایط آنجا به این صورت است.حدود نیم ساعت توضیح دادند.و گفت که وسایل من را آماده بگذارید چونکه هر لحظه ممکن است به من زنگ بزنند و دیگر فرصت نباشد که وسایل را جمع کنم.

مثل همیشه که ایشان در حال ماموریت بودند وسایل ساکشان را آماده کردم. جالب اینجاست که همه لباسهای ایشان نو بود. (نمی دانم چه حسی داشتم که همه لباسهای ایشان را نو خریدم) 20 روز منتظر بود تا ، به ایام ماه مبارک رجب رسید خطاب به من گفت: دوست دارم برنامه سفرم عقب بیفتد تا بتوانم در این اعتکاف شرکت کنم چون برنامه هر سالشان (اعتکاف) ترک نمی شد.

یکی از دوستانش زمان اعتکاف به ایشان گفته بود: حاجی شما به اعتکاف نروید تا اینجا بتوانید کار مردم را راه بیندازید شاید ثوابش خیلی بیشتر باشد.

با خنده جواب داده بود:شما مرخصی می گیرید برای شمال رفتن ما مرخصی میگیریم برای مسجد رفتن و دعا کردن برای برای شفا ... اشکالی دارد؟

همیشه دوست داشت برای اعتکاف جایی برود که در آن مکان ناشناخته باشند. می گفت این طوری راحتتر می توانم راز و نیاز کنم...

هر سال مسجدش را عوض می کرد. آخرین باریکه به اعتکاف رفت خوشحال بودند که سفرشان به تعویق افتاده و می توانند به اعتکاف بروند.

روز سوم اعتکاف یکی از دوستان به ایشان گفته بود ، آقای اسکندری،میخواهم به کربلا بروم شما هم می آیید؟ . ایشان آهی کشیده بود و گفته بود:...کربلا...امام حسین. چه خوب است که شهید شویم و چه خوب است که مثل امام حسین شهید شویم، و چه خوب است که سر از تنمان جدا شود . که مثل امام حسین ...

انتهای متن/

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده