نامه های شهید حسن غیوران در «این بار رفتنیام»
سهشنبه, ۲۰ تير ۱۳۹۶ ساعت ۰۹:۱۶
نشر نارگل کتاب «این بار رفتنیام» شامل گزیدهای از یادداشتها، دستنوشتهها و نامههای شهید مجتبی (حسن) غیوران را منتشر کرد.
شهید مجتبی غیوران متولد هشتم شهریورماه سال 1348 است. پدر او حاج مهدی غیوران و مادر بزرگوارشان خانم طاهره سجادی از مبارزین انقلابی بودند که از سال 1340 مبارزه خود با رژیم شاهنشاهی را آغاز کردند. وقتی که شهید غیوران 5 ساله بود پدر و مادرش در ارتباط با پرونده آمریكاییها و ترور تیمسار زندیپور توسط ماموران ساواک دستگیر و زندانی شدند و تا پیروزی انقلاب و حدود چهار سال محبوس زندانهای ساواک بودند و در این مدت 4 ساله شهید غیوران در منزل خاله خود و به سرپرستی وی روزگار گذراند.
شهید غیوران زمانی که کلاس چهارم ابتدایی بود، به همراه عموی خود در تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی شرکت میکرد و در سیزده سالگی و همزمان با شروع جنگ، علیرغم سن کم و مخالفت مسوولان با اعزام او، به مدت دو هفته در جبهه جنوب حاضر شد. در دی ماه سال 1365 و در بحبوحه عملیات کربلای پنج که جبهههای جنگ به شدت احتیاج به نیرو داشت پیرو پیام حضرت امام (ره) که فرمودند: «جنگ در راس امور است و جوانان جبههها را پر کنند.» در حالی که سال چهارم دبیرستان بود و آن سال کنکور داشت، درس را رها کرد و برای بار دوم عازم جبهه شد. سرانجام یک سال بعد در سن 18 سالگی، نوزدهم فروردین 1366 در عملیات کربلای هشت و در منطقه شلمچه به فیض شهادت نائل آمد. پیکر مفقود این شهید بزرگوار 9 سال بعد به زادگاهش بازگشت و در قطعه 50 گلزار شهدای بهشت زهرای تهران آرام گرفت.
کتاب مصور «این بار رفتنیام» شامل دو بخش اصلی «سرگذشت نامه» و «دستنوشتهها» است که بخش اول سرگذشت زندگی شهیدبه روایت مادر شهید است و بخش دوم دسنوشته های شهید که شامل خاطرات کودکی تا شهادت و وصیت نامه اوست.
در بخشی از کتاب میخوانیم: «اول فروردین 1366 چند روزی از جبهه به مرخصی آمد. وقتی چشمم به او افتاد، یکه خوردم، آنقدر زیبا و نورانی شده بود که نه میتوانستم نگاهش کنم، نه میتوانستم نگاه از او برگیرم. دلم دائما میلرزید و در دل به خود میگفتم: «این حسن رفتنی است!»
دهم فروردین هنگام بدرقه او به جبهه، وقتی چهره نورانی او را بوسیدم، رعشهای به جان و تنم افتاد و به یکباره و با تمام وجود، با تک تک سلولهای بدنم، فراقش را احساس کردم! فهمیدم که این رفتن، بازگشتی ندارد. انگار خودش هم میدانست! بعد از خداحافظی چند قدمی از خانه دور نشده بود که به سمت من برگشت. دست و صورتم را غرق بوسه کرد و با لحنی آرام گفت: «مامان جان! از شما خیالم راحت باشه؟» نتوانستم چیزی بگویم. درونم اضطرابی بود که فقط خدا میداند. اما خب نمیخواستم با اشک و بروز دادن ناراحتی، خیال حسنم را ناراحت کنم. لبخندی زدم و، در آغوش کشیدم و، بوسیدمش! و دوباره راهیاش کردم. من خود به چشم خویشتن ...دیدم که جانم میرود...»
کتاب «این بار رفتنیام» در 80 صفحه با شمارگان 1000 نسخه و بهای 4000 تومان از طرف نشر نارگل منتشر و وارد بازار کتاب شده است.
منبع: ایبنا
نظر شما