دل نوشته های سردار شهید «سید حسین علم الهدی»
نیود شاهد: «من در سنگر هستم، در اين خانة محقّر، در اين خانة فرياد و سكوت، فرياد عشق و سكوت. در اين خانة سرد وگرم، سردي زمستان و گرماي خون. در اين خا نة ساكن و پرجوش و خروش، سكون در كنار رودخانه و هيجان قلب و شور شهادت . خا نة نمناك و شيرين، نم آب باران و طعم و لذت شيرين شهادت . خا نة بي شكل و زيبا، بي شكلي ساختمان و زيبايي ايمان . خانة كوچك و باعظمت، كوچكي قبر و عظمت آسمان . اين خا نة كوچك، ا ين سنگر، اين گودي در دل زمين، اين گوني هاي برهم تكيه داده شده پر از حرف است، فرياد است ، غوغاست... صداي پرمحبت اصغر و حرف زدن آرام رضا و خوش زباني منصور. بغض گلويم را گرفته، قطرات اشكم هديه تان باد.
تنهايي، عميق ترين لحظات زندگي يك انسان است . خدايا اين خانةكوچك را بر من مبارك گردان.
در اين چند روز با خاك انس گرفته ام، بوي خاك گرفته ام، رنگ خاك گرفته ام. حال مي فهمم كه چرا پيامبر(ص)، علي بن ابي طالب (ع) را ابوتراب ناميد.
***
«زمان مي گذرد. عبور زمان در كنار برادران خاطره مي سازد . اعمال متهورانه و بي باكانة بچه ها حماسه مي آفريند. منصور در كنار اصغر شهيد شد و اصغر شاهد شهادت او بود . اصغر در كنار رضا شهيد شد و رضا شاهد شهادت اصغر بود، ولي رضا در تنهايي شهيد شد . راستي راستي شهدا همه با هم بودند . در چه جمع با صفايي ! در شهادت منصور، در مسجد، اصغر شهيد براي مردم از منصور حرف زد . وقتي خواستيم كه در خانة اسكندري شهيد برويم ، اصغر شهيد شعار «ما تشنه هستيم ، بهر شهادت » را سرود.
در خيابان حصيرآباد ، وقتي منصور شهيد شد ، رضاي شهيد در فراق منصور گريه كرد و صادق (آهنگر ان) براي آنان نوحه مي خواند و صداي دلنشين و پر جاذبه اش مرا به گريه مي انداخت.
بابك معتمد، قنادان ، اميرطحان در ساحل كارون بودند . دهبان و احمد مشك در ساحل كرخه ... شايد طبيعت جاي دجله و فرات را با كرخه و كارون تعويض كرده است.
***-
امشب پاس دارم ، ساعت 1 تا 2 بامداد . چه شب باشكوهي ! شب چه باشكوه است ! من به ياد انس علي بن ابي طالب (ع) با تاريكي شب و تنهايي او مي افتم. او با اين آسمان پرستاره سخن مي گفت . سر در چاه نخلستان مي كرد و مي گريست.
در اين دل شب ابوذر برمي خيزد و نماز شب مي خواند . سلمان برمي خيزد و قرآن مي خواند. صداي او را مي شنوي؟
در اين دل شب پيامبر شبيخون مي زند. بني اسد، غزوة خيبر.
در اين دل شب ياد عزيزانم « اصغرگندمكار » ،« رضا پيرزاده » و « منصور معمارزاده » كه در شب هاي رمضان باهم دعا مي خوانديم، بعد ما مي خوابيديم، اما منصور بيدار مي ماند و ادامه مي داد...
در اين دل شب ياد عزيزم رضا پيرزاده كه با هم نهج البلاغه مطالعه مي كرديم، ياد اصغر گندمكار كه باهم قرآن كار مي كرديم ...
در اين شب، مرداني چون« خميني » در حال عبا دتند و امشب كه پاسم تمام شد ، به طور حتم فردا آيات خدا را دربار ة نماز شب در قرآن مطالعه مي كنم.
منبع: سرو های سرخ، غلامعلی رجایی