ناگفته های سرهنگ بازنشسته علی حیدر پناهی از شهید ایرج نصرت زاد
با دورد به ارواح شهدای انقلاب اسلامی، شهدای جنگ تحمیلی، امام شهیدان و شهدای مظلوم کردستان.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن ماه سال 1357 با
توجه به سابقه جمهوری خودمختار مهاباد به رهبری قاضی محمد و توطئه های از پیش طرح
ریزی شده قبل از پیروزی انقلاب یعنی دو ماه قبل از پیروزی انقلاب، باقیمانده سران
جمهوری مهاباد در غرب و اروپا و در عراق تجمع نمودند. اساسنامه جدید حزب را نوشتند
متاسفانه جنگ مسلحانه را علیه انقلابی که هنوز پیروزی نشده و جوانان مملکت با مشت
گره کرده در خیابان ها مشغول مبارزات ستم شاهی بودند تصویب نمودند.
درست 5 روز بعد از پیروزی انقلاب در تاریخ 27/11/1357 پادگان مهاباد و پاسگاه های شهربانی و ژاندارمری در آذربایجان غربی و شمال کردستان هم زمان توسط ضدانقلاب خلع سلاح و شروع به اقدام جهت سرنگونی انقلاب نمودند. از طرفی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی هر گونه حزب سیاسی در کردستان وجود نداشت؛ اما یک هفته بعد از پیروزی انقلاب ده ها حزب سیاسی اکثرا با گرایش های جپی و کمونیستی اعلام موجودیت و شروع به جذب و شستشوی مغزی مردم و جوانان کردستان در راستای اهداف سیاسی و منافع حزبی خودشان نمودند به طوری که بعد از گذشت 2 ماه از عم انقلاب، کشاند جوانان به مقرهای احزاب کمونیست و تبلیغات سوء علیه اسلام و انقلاب اسلامی خشونت و بدرفتاری با مردم مسلمان و معتقد به انقلاب در دستور کار آنها قرار گرفت و به طوری که نمازگزاران به زحمت در مساجد نماز می خواندند.
با تشکیل دو کمیته انقلاب اسلامی اهل تشیع به رهبری حاج آقا صفدری و اهل تسنن به رهبری احمد مفتی زاده و بالاگرفتن اختلافات مابین کمیته اهل تسنن در تاریخ 27/12/1357 به بهانه ندادن مهمات از طرف کمیته اهل تشیع، جلوی استانداری تحصن و گروه های ضدانقلاب از موضوع بهره برداری کردند و در ظاهر برای پشتیبانی از احمد مفتی زاده و در اصل برای تامین منافع خود به آنها پیوسته شروع به تیراندازی هوایی سپس تجمع جلوپادگان لشکر 28 و یورش به پادگان نمودند که با مقاومت مدافعان مواجه شدند.
نهایتا با آمدن هیئت حسن نیت به رهبری مرحوم آیت ا... طالقانی و برقراری آشتی نسبی و تعیین یک هیئت 11 نفره برای اداره کردستان قرار شد یک هیئت مذاکره کننده به کردستان بیاید تکلیف ضدانقلاب و کردستان را روشن نماید، اما با آمدن این هیئت در نیمه ماه دوم سال 1358 به علت بی تدبیری و قصور دولت مردان دولت موقت و زیاده طلبی ضدانقلاب مردم مسلمان و انقلابی کردستان هر روز محدود و مورد ظلم و ستم قرار گرفتند.
کلاه سبزهای تیپ نوهد را در بهار 1358 به علت بی تدبیری و قصور دولت مردان دولت موقت و زیاده طلبی ضدانقلاب مردم مسلمان و انقلابی کردستان هر روز محدود و مورد ظلم و ستم قرار گرفتند.
کلاه سبزهای تیپ نوهد را در بهار 1358 دور میدان انقلاب شهر سنندج خلع سلاح و پیاده آنها را به پادگان فرستادند نیروهای طرفدار انقلاب عرصه بر آنها تنگ گردید.
مسئولین نیروهای مسلح قدرت تصمیم گیری و برخورد با ضدانقلاب را نداشتند. فرمانده لشکر که همشهری خودشان بود به دست آنها اسیر شده بود، استاندار که کردستانی بود با بالگرد در شهرستان بانه به حزب دمکرات پیوسته بود، استاندار جدید خود طرفدار ضدانقلاب بود. خلاصه نیروهای مسلح و انقلابی در یک بلاتکلیفی و سردرگمی قرار گرفته بودند؛ اما در نمیه دوم س ال 1358 سرهنگ ایرج نصرت زاد به فرمان حضرت امام به لشکر 28 منتقل و به عنوان فرمانده تنها یگان رزمی و پای کار تیپ 1 لشکر 28 منصوب گردید.
حضور ایشان مانند طوفانی بود که تمام تپه شنی ها، خاشاک و موانع را با خود برد. با موضع گیری های شجاعانه مقابل ضدانقلاب پرسنل جسارت و شجاعت لازم را پیدا کردند.
با سازماندهی تیم های گشتی در اطراف پادگان و دستور پوشیدن لباس نظامی به نظامیان و اعزام گشتی های برد بلند در منطقه قدرت مدافعان انقلاب را به نمایش گذاشتند.
چون فرمانده ارشدی به نام نصرت زاد داخل پادگان بود علاوه بر فرماندهی تیپ 1 فرمانده پادگان هم بودند. با تهیه لباس ورزشی متحدالشکل برای کل پرسنل هر روز صبح به حالت دو پادگان تا دور میدان انقلاب با دادن شعارهای حماسی و نمایش قدرت و با عبور از جلو مقرهای ضدانقلاب در مسیر با لگد به گونی های شنی سنگر جلو مقرهای آنها می زدند و به نگهبانان ضدانقلاب با نعره می گفتند به آن فرماندهان بدبختتان بگویید حال که در این لانه های تارعنکبوتی پنهان شده اند بگویید فقط منتظر دستور امام هستیم این لانه ها را روی سرتان خراب خواهیم کرد.
فقط منتظر دستور امام هستیم این لانه ها روی سرتان خراب خواهیم کرد.
شرایط نامناسبی که ضدانقلاب و تعدادی از عناصر سرسپرده برای کردستان عزیز به وجود آورده بودند، سرهنگ نصرت زاد را عذاب می داد و به همین جهت با هیئت دولت درگیر می شد و مخالف رفتن پاسداران انقلاب اسلامی از کردستان بود. تا زمانی که بنا به تصمیم هیئت سی نفره تاریخ رفتن پاسداران، پیش مرگان و مردم طرفدار فرارسید.
در حین سوارشدن پاسداران به بالگرد، بغض در گلویشان ترکید و اشک می ریختند. ناگهان سرهنگ نصرت زاد نعره کشید پاسداران برگردند و به مسئول دفترش دستور داد:
قرآن بیاورید و خطاب به پاسداران گفتند: چرا گریه می کنید. ناراحت نباشید. شما به زودی خندان بازخواید گشت. اگر مجبورتان کردند بروید یک علت بیشتر ندارد و آن هم ضعف و بی تدبیری این دولتی هاست و خطاب به فرمانده لشکر گفتند: فرمانده لشکر من زیر دست توام. بگو سر بده من سر از سینه می دهم ولی اگر این باشگاه افسران را در اختیار یاغی ها قرار دهید من بااجازه امام با تیپم می روم روی باشگاه مستقر خواهم شدغ همهمه ای شد.
بعد از نیم ساعت قرار شد باشگاه افسران را به ژاندارمری واگذار نمایند. ژاندارم رفتند از پاسداران تحویل گرفتند؛ اما سرهنگ نصرت زاد ضعف آن روز ژاندارم را می دانستند، برای همین، شب با سرگرد علیخانی رفت و در باشگاه افسران خوابید.
صبح ژاندارم را فرستاد رفتند تعداد 53 نفر از پرسنل دژبان لشکر را در باشگاه افسران مستقر نمود و با اعزام گردان 116 به فرودگاه، باعث حفظ این اماکن حساس در سنندج شد.
در تاریخ 19/1/59 ستونی نظامی از شیراز به فرودگاه سنندج آمد که به سردشت برود. ضدانقلاب در فرودگاه جلو ستون را گرفتند و اعلام نمودند ما قرارداد داریم نباید ستوان از خاک کردستان عبور کند همان هیئت دولت آمدند مدت یازده روز مذاکره نمودند اما ضدانقلاب زیر بار عبور ستون نرفت.
تمام مسیر ستون را از پارک دیدگاه سنندج سنگربندی و خاکریز زده شد. ضدانقلاب ها از تمام شهرها، شهرهای سقز، بانه، مریوان و بخش ها وروستاها به سنندج آمده بودند.
طبق اخبار موثق چریک های اتحادیه میهنی کردستان جهت آموزش و کمک به حزب کومله پیوسته بودند. منافقین، چریکه های فدایی اقلیت، گروه اشرف دهقان، رنجبران، خبات و ... در کردستان و شهر سنندج تجمع و آماده درگیری بودند. سرهنگ نصرت زاد مثل شیر زخمی از هر گوشه پادگان به گوشه دیگر رفت و آمد می کرد و پادگان را آماده دفاع دور تا دور نمود.
از روز 19/11/59 تا 31/1/59 سپاه پاسداران، پیشمرگان کرد مسلمان و مردم مسلمانی که با آن قرارداد ننگین از کردستان رفته بودند بازگشتند.
روز 31 فروردین ماه ستون تصمیم گرفت از جاده کمربندی بهشت محمدی، روستای باباریز، پل شیخ، روی جاده سقز رفته و ادامه مسیر و ماموریت دهد. ضدانقلاب در روستای باباریز، مسیر باباریز، پل شیخ با ستون درگیر و ستون اجباراً به پادگان لشکر 28 بازگشتند؛ اما صبح روز 31/1/59 نصرت زاد در قرارگاه گردان 116 به شدت تیراندازی می نمودند؛ اما ضدانقلاب متوجه حضور آنان روی ارتفاع شیخ شده و بالباس نظامی مبدل به آنها نزدیک و از 50 متری شروع به تیراندازی می نمایند. راس 45/9 دقیقه شهید نصرت زاد اعلام نمود سرباز راننده ام به نام سید حمید مصباحی مقدم تیرخورده است آمبولانس بفرستید.
به گردان 116 دستور داده شد اقدام نماید، درست 55/9 دقیقه شخصا اعلام نمود خودم از ناحیه پا مجروح شده ام بالگرد بفرستید پرنده در آسمان پادگان در حال پرواز بود به خلبان دستور داده شد به مختصات محل استقرار برود و بعد از 3 دقیقه خلبان اعلام نمود تیراندازی زیاد و قادر به نسستن نیستم شهید نصرت زاد پیام خلبان را تایید و گفتند راست می گوید تیر اندازی زیاد است به آمبولانس دستور داده شد سریعا به محل برود پزشکیار و 5 نفر دیگر را با آمبولانس اعزام می شوند در بین راه در کمین ضدانقلاب می افتند، آمبولانس کنار جاده واژگون و افراد آن به اسارت برده می شوند.
در ساعت 10 شهید نصرت زاد با صدای بلند شروع به دادن شعار مبنی بر اینکه من سرهنگ ستاد ایرج نصرت زاد در راه وطنم شهید می شوم درود بر رهبر انقلاب، برافراشته باد پرچم 3 رنگ ایران، زنده باد پرسنل تیپ 1 و فرماندهان گردان های تیپ 1 و صدای تیراندازی در حین صحبت ایشان به شدت می آمد و بعد صدا قطع شد اما چند لحظه بعد ناگهان کسی شاسی بی سیم را فشار داد بدون اینکه صحبتی بکنند فقط صدا همهمه و شلوغی می آمد و دیگر قطع گردید.
این آنچه بود که از شهید ایرج نصرت زاد مستند می دانم و مسئولیت نوشته هایم را نزد هر مرجعی می پذیرم.
سرهنگ بازنشسته علی حیدر پناهی
منبع: زندگینامه شهید سرلشکر ایرج نصرت زاد/ رحیم رفیعی/ 1395