نگاهی به زندگی شهید محمد صادق احمدی
نوید شاهد: روستای قلعه اخلاص از توابع شهرستان فریدن روز دوم دی ماه 1350 ، شاهد تولد سومین فرزند خانواده احمدی بود. قابله محلی تولد نو رسیده را به پدر نوزاد « قنبر» آقا مژده داد و از سلامتی مادر نوزاد « طاهره » خانم خبر داد. قنبر به درگاه خداوند شکرگزار و از تولد فرزند و سلامتی همسرش خوشحال بود.
اهالی روستا برای شاد باش و تبریک و احوال پرسی به خانه احمدی می آمدند و می رفتند. قنبر به کار کشاورزی مشغول بود و زندگی خانواده احمدی از این راه می گذشت. با وجودی که خانواه احمدی کم کم صاحب چهار فرزند پسر و سه فرزند دختر شده بود اما زندگی آنها به طور معمول اداره می شد.
کودک نو رسیده که نامش را محمد صادق گذاشته بودند، با گذشت زمان بزرگ و بزرگتر می شد. زندگی محمد صادق در روستا شکل گرفت و دوران کودکی او نیز با همبازی هایش در روستا سپری شد. او مانند همه کودکان روستایی در کنار پدر و مادر کم کم با کارو کشاورزی آشنا شد و همراه با برادران و خواهرانش به پدر و مادر کمک می کرد.
زمانی که محمد صادق به سن هفت سالگی رسید در همان روستای قلعه اخلاص، خواندن دروس دوره ابتدایی را آغاز کرد و با الفبای دانش و دانش آموزی آشنا شد. شروع تحصیلات ابتدایی او با آغاز انقلاب اسلامی ایران همراه بود به همین سبب محمد صادق درس انقلاب و مبارزه را هم در کنار دانش آموختن، فرا گرفت.
دوران تحصیلات ابتدایی پی در پی و با موفقیت سپری شد. محمدصادق گواهی پایان تحصیلات ابتدایی را گرفت اما برای ادامه تحصیل در مقطع راهنمایی، مدرسه راهنمایی درروستای قلعه اخلاص نبود. او مجبور شد برای ادامه تحصیل به نزد دایی خود که در شهرستان الیگودرز ساکن بود، مهاجرت کند. او یک سال میهمان خانواده دایی اش بود و با پایان یافتن کلاس اول راهنمایی به روستای قلعه اخلاص برگشت. تا ادامه تحصیل دوره راهنمایی را در مدرسه راهنمایی روستای بُلطاق که نزدیک روستای خودشان بود، بگذراند.
سال 1359 و در آخرین روز تابستان آن سال، ارتش متجاوز عراق با دستور صدام حسین از مرزهای هوایی، دریایی و زمینی جمهوری اسلامی ایران گذشتند و با گلوله و آتش، مردم بی دفاع را مورد حمله قرار دادند.
تعدادی زیادی از مردم کشته و تعداد بی شماری از مردم از شهرها و روستاهای مرزی در غرب و جنوب کشور بی خانمان و آواره شهرهای دیگر شدند.
حضرت امام خمینی (ره) در پی حمله دشمن، مردم را به دفاع و جهاد دعوت کردند و همین دعوت بود که مردم را از سراسر کشور مانند سیل روانه مناطق جنگی کرد. خبرهای جنگ و درگیری های رزمندگان اسلام از اخبار رادیو و تلویزیون پخش می شد و از هر محلّه و روستا و شهری، مردم به ویژه جوانان راهی جبهه های جنگ می شدند .
محمد صادق دوران نوجوانی را با تجربه درگیری کشور در جنگ و جهاد سپری می کرد. خاطرات و گفتنی های جبهه و دلاوری های رزمندگان و جوانان سلحشور کشور، روح محمد صادق را پرورش می داد و عشق حضور در جبهه را در وجودش روشن می ساخت.
تحصیلات دوره سه ساله راهنمایی محمد صادق هم به پایان رسید. او برای ادامه تحصیل به هنرستان فنی شهید مفتح در شهرستان داران رفت. درس محمد صادق خوب بود و معلمان و اولیاء مدرسه از او رضایت داشتند او استعداد خوبی داشت و مشکلی برای ادامه تحصیل نداشت، امّا کم کم عشق به جهاد و مقاومت در وجود او شعله ور می شد و خبرهای جبهه و جنگ عزم او را برای رفتن به جبهه بیشتر می کرد. محمد صادق چند بار از سوی جهاد سازندگی برای خدمت به روستاییان منطقه فریدن به روستاها رفته بود تا خانواده های محروم و کشاورز را کمک کند. در هنرستان و مدرسه هم در فعالیت های فوق برنامه اجتماعی و فرهنگی شرکت داشت. اما همه این ها او را راضی نمی کرد.
سال 1367 بود، جبهه های جنگ در اوج درگیری و تعیین سرنوشت جنگ قرار داشت. جزیزه مجنون و منطقه فاو به سمبل مقاومت و جهاد تبدیل شده بود. محمد صادق تصمیم خود را گرفته بود. او ده روز پس از آغاز سال 1367 و آغاز فصل بهار، به ستاد پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد سازندگی رفت و عازم منطقه فاو در جنوب کشور شد.
محمد صادق رانندگی ماشین های سنگین را آموخته بود. او در جبهه بی سیم چی بود و گاهی هم روی لودر کار می کرد. او در جزیره مجنون و منطقه فاو و در میان آتش و درگیری با دشمن کار می کرد. دشمن جزیره را مرتب زیر آتش خود داشت و همکاران جهاد سازندگی جان بر کف نهاده و در شرایط سخت منطقه و زیر آتش، لحظه ای از انجام فعالیت و پیشبرد عملیات کوتاهی نداشتند. خبر شهادت سنگر سازان بی سنگر جهاد سازندگی پی در پی در سنگرها می پیچید اما این خبرها اراده همکاران جهاد و نیروهای مردمی و فرماندهان ستاد پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد سازندگی را استوارتر می ساخت.
سه ماه از حضور داوطلبانه محمد صادق در جبهه های نبرد می گذشت. روز چهارم مرداد ماه 1367 بود گرمای جزیره با گرمای آتش میدان جنگ در هم آمیخته و شرایط نبرد را سخت می کرد. بمباران های شیمیایی پی در پی دشمن عرصه را بر رزمندگان سخت تر می ساخت.
محمد صادق آن روز مثل روزهای دیگر در حال انجام مأموریت بود. آن روز نیز حمله شیمیایی دشمن هوای جزیره را مسموم ساخت یکی از رزمندگان درباره آن روز می گوید:
« وقتی دشمن منطقه را شیمیایی زد. فضای تنفس به شدت مسموم شد و امکان نفس کشیدن نبود. هر کس می بایست خیلی زود از ماسک استفاده کند و محمد صادق هم ماسک زد اما متوجه رزمنده ای شد که ماسک نداشت. او ماسک خود را روی صورت او کشید و خودش بر اثر تنفس گازهای سمّی مسموم شد. »
مسمومیت و مصدومیت محمد صادق به حدی زیاد بود که او را تنفس انداخت تا این که او بر خاک جزیره مجنون پس از سه ماه جهاد و دفاع، جان به جان آفرین تسلیم کرد و هوای تازه ای که از عرش اعلی و بهشت برین به او می رسید را تنفس کرد و با اولیاء خدا محشور شد.
شهید محمد صادق احمدی در هفده سالگی به شهادت رسید و پیکر پاکش ده روز بعد ، روز چهاردهم مرداد ماه سال 1367 در روستای قلعه اخلاص پس از آخرین وداع اهالی روستا و همکاران جهاد سازندگی و همرزمانش به خاک سپرده شد و پرچم افتخار و جاودانگی نام و راهش بر خاک ایران زمین در روستای قلعه اخلاص به اهتزاز در آمد تا سربلندی و عزت را برای روستای قلعه اخلاص و اهالی آن ماندگار سازد.