نوید شاهد فارس:
شهید محمد قلی احمدخسروی در پانزدهم اسفند 1338 دیده به جهان گشود. در يک
خانواده مستضعف بدنيا آمد . حدود يکسال داشت که مادرش را از دست داد .
اواخر سال 58 وارد سپاه شد . و در سال 59 با آغاز جنگ تحميلي به جبهه رفت.
در
مهرسال1360 ازدواج کرد. دو روز بيشتر از ازدواجش نگذشته بود که براي يک
مأموريت چند روزه به شيراز مي رود و بعد از آن يعني هفده روز بعد از عروسي
عازم جبهه مي شود و در حمله طريق القدس شرکت کرد
وی پس از رشادت های فراوان در در تاریخ پانزدهم اردیبهشت 1361 به شهادت رسید.
امداد غیبی / کبوتر سفید
روزهای
اول محاصره ی آبادان بود و بچه ها با همه ی وجود به جنگ با دشمن بعثی
مشغول بودند.حدود سه روز بود که هیچ نوع مواد غذایی و آب برای ما نیاورده
بودند.
بچه ها روزها یکسره می جنگیدند و شب ها تا توان داشتند به تلاوت
قرآن و نیایش پروردگار می پرداختند. به شدت نیرو و مواد غذایی کم داشتیم و
حتی نمی دانستیم که در محاصره کامل عراق هستیم.
همگی به شدت ضعیف و خسته شده بودیم و خیلی ها دیگر طاقتشان تمام شده بود.
شب
سوم با همه ی ضعفی که بچه ها داشتند به پیشنهاد یکی از رزمنده ها همه دور
هم جمع شدیم و دعای کمیل خواندیم. همان شب بچه ها خیلی گریه کردند و از خدا
خواستند که آنها را نجات دهد.شب عجیبی بود. بچه ها با ضجه و ناله های جان
سوز به ائمه متوسل شده بودند و با همه وجود حضرت مهدی(عج)را صدا میزدند. و
آن قدر گریه و زاری کردند تا خوابشان برد.
با صدای خمپاره های عراقی
ها،همگی از خواب بیدار شدیم و اسلحه ها را برداشتیم و به حالت آماده باش
به انتظار نشستیم. در همین حین کبوتر سفیدی در نزدیکی ما نشست. همه بچه ها
دویدند تا آن را بگیرند و سنگر به کلی خالی شد. کبوتر پرواز کرد و کمی آن
طرف تر نشست. دوباره همه به سمت کبوتر رفتیم و هنوز امیدوار بودیم که آن را
بگیریم. حسابی که از سنگر دور شدیم صدای انفجار مهیبی سرها را به سمت سنگر
برگرداند.خمپاره ای درست به داخل سنگر ما خورده بود و سنگر خالی را به هوا
فرستاده بود.
همه مات و مبهوت به سنگر ویران شده خیره شده بودیم و کبوتر سفید،فارغ البال در آسمان آبی جولان می داد
انتهای متن/
خاطرات شهید محمدقلی خسروی
منبع: کتاب دامنه های آبی بهشت