علی اصغر منتظری سال ها پس از تحمل جراحات شدید ، روز پنجم اسفند ماه 1379 در لیمارستان مهر به شهادت رسید.
نگاهی به زندگی شهید علی اصغر منتظری

در خانه « محمد ابراهیم» در روستای قلعه نو شهرستان شاهرود رفت و آمد اهالی روستا ادامه داشت. آنها به محمد ابراهیم و « گوهر » خانم تولد فرزندشان « علی اصغر» را تبریک می گفتند.

آن روز اولین روز مهر ماه سال 1307 بود. روزی که علی اصغر چشم به دنیای پر رمز و راز گشود، دنیایی که بازی های بسیار در دفتر سرنوشت او نوشته بود.

پدر علی اصغر در روستای قلعه نو خرقان، از راه کشاورزی و دامداری زندگی خانواده را اداره می کرد. علی اصغر نیز در آغوش پر محبت مادر و در سایه وجود پدری زحمت کش و مهربان، دوران کودکی را پشت سر می گذاشت. او در کنار دو برادرش زندگی را تجربه می کرد و از همان کودکی، از زمانی که روی پایش ایستاد در کنار پدر و مادرش با زندگی روستا و کار کشاورزی و دامپروری آشنا شد.

در آن دوران برای بیشتر بچه های روستا نه شرایط درس خواندن وجود داشت و نه معلم و مدرسه و امکانات تحصیل در همه جا فراهم بود. علی اصغر با رسیدن به سن مدرسه به دلیل فراهم نبودن شرایط تحصیل، امکان درس و تحصیل به دست نیاورد و هیچ گاه به درس خواندن نپرداخت.

علی اصغر هفت ساله بود که پدرش را از دست داد و به گفته همسر وی، در آن زمان خبر چین های خان روستا از ساخت اسلحه در خانواده منتظری خبر دادند و به همین سبب پدر علی اصغر جانش را برای این موضوع از دست داد. علت هرچه بود برای علی اصغر تفاوتی نداشت. چرا که او در سن هفت سالگی پدرش را از دست داده بود. غم مرگ پدر بار سنگینی بر دوش کوچک او گذاشت. اما با وجود مادر فداکارش، بخش زیادی از غم نبودن پدر جبران می شد.

علی اصغر به حدود سن 12 سالگی رسیده بود که مادر مهربانش نیز بر اثر غصه های فراوان و سختی هایی که در مرگ همسرش محمد ابراهیم به دوش کشیده بود، از دنیا رفت و علی اصغر و برادرانش را با دنیایی از اندوه و سختی تنها گذاشت.

به دلیل مرگ مادر و پدر، خاله علی اصغر تصمیم گرفت او را از روستای قلعه نو خرقان به تهران و خانه خودش بیاورد تا از او نگهداری کند. شوهر خاله علی اصغر مغازه قصابی داشت به همین سبب او در کنار شوهر خاله اش در مغازه قصابی مشغول کار شد. روزها در مغازه کار می کرد و شب ها در خانه خاله اش در میدان کاخ ( سابق) که بعداً به نام فلسطین نام گذاری شد، زندگی می کرد.

از دست دادن پدر و مادر اثر عمیقی بر وجود علی اصغر گذاشت، اما چاره ای برای او جز پذیرش این واقعیت نبود، سالهای نوجوانی او چنین گذشت. حدود هفده سالگی که دیگر شرایط ادامه زندگی در خانه خاله اش فراهم نبود. او علاوه بر اینکه روزها در مغازه قصابی کار می کرد، شب ها نیز در همان مغازه می خوابید تا این که دوره انجام خدمت سربازی وی فرا رسید.

علی اصغر در پایان هجده سالگی به خدمت سربازی رفت، دو سالی خدمت کرد و گواهی پایان خدمت گرفت او در دوران خدمت به دلیل نداشتن خانه و خانواده، همیشه در پادگان بود و گاه گاهی هم مرخصی می گرفت و با دوستان هم دوره اش، در شهر تهران گردش می کرد.

با پایان گرفتن دوره سربازی، علی اصغر زندگی مستقل خود را آغاز کرد. او با اجاره مغازه ای برای شروع کار قصابی در محدوده خیابان مرتضوی- سرسبیل، کارش را با توکل به خداوند کریم پایه گذاشت. روزها و ماه ها گذشت. کار او روز به روز بهتر شد. با اخلاق خوب و درستکاری وی با مردم، کم کم او جایگاه خاصی در بین اهالی محل و کسبه به دست آورد.

سال 1332 بود، کار و در آمد علی اصغر مناسب شده و شرایط تشکیل خانواده برای وی آماده بود. او به خواستگاری « کبری خیریه دخت» رفت و با اعتقادی که برای نجابت و اصالت و پاکدامنی همسر آینده اش داشت، پس از قبول خواستگاری و برپایی مراسم عروسی، روز پنجم اردیبهشت ماه آن سال، زندگی مشترک با « کبری» را شروع کرد.

علی اصغر اخلاقی پسندیده داشت او مردی مهربان و دوستدار همسرش بود . این محبت و صمیمیت، صفا و دلگرمی همسرش را دو چندان می ساخت.

زندگی علی اصغر در کمال سادگی و محبت ادامه یافت . او پس از ازدواج چهار فرزند پسر و یک فرزند دختر از خالق هستی هدیه گرفت.

علی اصغر به دلیل مهارت و تجربه و دارا بودن اخلاق خوب و درستکاری، در تاریخ 15/ 5/ 1351 به استخدام سازمان گوشت کشور که زیر نظر وزارت کشاورزی ( سابق) بود، درآمد. او در محیط کار نیز خیلی زود جای خود را باز کرد، چرا که اخلاق خوب و خوش رویی و محبت و صمیمیت وی همه همکاران را جذب می کرد.

علی اصغر که فردی متدین و دوستدار اهل بیت (ع) بود، مجلس روضه و دعایی در خانه خود راه اندازی کرد و هیأتی را برای پاسداری از ارزش های دینی و بزرگداشت شعائر مذهبی در آن دوران پایه گذاشت.

با شروع نهضت انقلاب اسلامی ایران به رهبری حضرت امام خمینی (ره) علی اصغر نیز به صف مبارزه علیه رژیم پهلوی پیوست و در تظاهرات و راهپیمایی های مردمی و درگیری های خیابانی با ارتش شاهنشاهی شرکت کرد. او پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز در سازمان گوشت کشور به کارش ادامه داد تا روزی که با شنیده شدن صدای انفجار در چند نقطه شهر تهران، خبر یورش ناجوانمردانه رژیم بعث عراق از رادیو پخش شد.

صدام حسین رهبر حزب بعث عراق با قصد تصرف یک هفته ای تهران، خیال بر اندازی نظام جمهوری اسلامی را در سر می پروراند. اما در همان هفته اول با صدور فرمان مقاومت علیه متجاوز که از سوی رهبر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره) صادر شد، خیالات واهی دشمن بر باد رفت. مردم از هر سوی کشور رهسپار مرزهای غرب و جنوب غربی کشور شدند تا با هر چه که دارند در برابر دشمن و تجاوز او بایستند. خبر جنگ و گریز نیروهای مردمی و رزمندگان دهان به دهان در شهرها و روستاهای کشور پخش می شد و شور مقاومت همه جا را فرا می گرفت.

علی اصغر در آن زمان 52 سال داشت. او از اولین روزهای جنگ دل در گرو جهاد و مقاومت گذاشت و در پی آن بود که در اولین فرصت راهی جبهه های نبرد شود. بدین سبب داوطلبانه به گروه جنگ های نا منظم شهید چمران پیوست و جهادش را آغاز کرد.

حضور علی اصغر از اولین بار که با ورود به دوکوهه آموزش دید و به جبهه رفت تا سال های بعد و هر زمان که فرصت پیدا می کرد، ادامه یافت. او در جبهه های غرب و جنوب در مناطق عملیاتی اندیمشک، دزفول، اهواز، سوسنگرد، هویزه، اروند کنار، خرمشهر، شلمچه، سومار، دهلران، کرمانشاه و مهاباد حضور داشت. هر بار که از جبهه باز می گشت شوق حضور در میان رزمندگان و جبهه های جهاد او را دوباره به مناطق عملیاتی فرا می خواند.

علی اصغر بارها و بارها در میدان نبرد حضور یافت.او عملیات کربلای چهار، کربلای پنج، والفجر مقدماتی، آزاد سازی فاو، جنگ های نا منظم شهید چمران، عملیات ثامن الائمه (ع) و خیبر را تجربه کرد. او رزمنده ای دلاور بود که به عنوان تخریب چی و آرپی جی زن، سینه شجاعت در برابر تانک های مهاجم دشمن سپر می کرد.

بیش از 12 بار بود که علی اصغر به جبهه رفته بود. تا این که روز پانزدهم مردادماه سال 1365 در آخرین حضور داوطلبانه اش، عازم منطقه عملیاتی پنجوین عراق شد.

اما این حضور سرنوشت دیگری را برای علی اصغر در میدان نبرد رقم زد. او در میدان نبرد بر اثر حمله شیمیایی دشمن با گاز خردل مسموم شد. پرده گوش چپ وی پاره شد و عصب دست راستش هم قطع شد. جراحت همه بدن علی اصغر را در برداشت. تمام بدنش مجروح بود و به همین سبب پزشکان برایش هفتاد درصد جانبازی تشخیص دادند.

علی اصغر سالها پس از جراحت شدید و آسیب های جسمانی جدّی، در بیمارستان و خانه اش تحت مداوا و مراقبت قرار گرفت. موج گرفتگی شدید نیز او را آزار می داد. سالهای جنگ به پایان رسید و زخم ها و آسیب های وارده بر بدن علی اصغر بیش از پیش او را می آزرد.

شدت گرفتن جراحات علی اصغر موجب شد تا او را در بیمارستان مهر بستری کنند. اولین بار که بیمارستان می رفت، نگاه دیگری به دنیای پیرامونش داشت. به فرزندش ابراهیم، اسماعیل، رضا، خدیجه و محسن، برای مراقبت از مادرشان سفارش کرد و ادامه کار هیأت و برپایی روضه در خانه اش را از آنها درخواست کرد.

مسمومیت شیمیایی توان زیستن را از علی اصغر گرفته بود. ساعت پنج صبح روز پنجم اسفند ماه سال 1379، زنگ تلفن از بیمارستان مهر، خبر شهادت او را به خانواده اش رساند.

« شهید علی اصغر منتظری» با بدنی آکنده از جراحت جبهه و جهاد، روز پنجم اسفند ماه سال 1379 دعوت حق را لبیک گفت و بال شوق به دیدار معشوق گشود. روح او در جوار حق آرام یافت و جسم پاکش نیز از مسجد امام محمد باقر (ع) در خیابان اسکندری با تشییع پر شکوه مردم و همکاران وی در سازمان گوشت و وزارت جهاد کشاورزی، در بهشت زهرا قطعه 50 ردیف 90 شماره 15 به خاک سپرده شد تا مزارش نیز یادمان ایستادگی و مقاومت مجاهدان در برابر ظلم متجاوزان و نشان زبونی دشمنان و پرچم پایداری آیندگان باشد.


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده