نگاهی به زندگی شهید احسان الله علیرضا پور + عکس
شهيد احسان الله عليرضا پور فرزند اسدالله در بيستم خرداد ماه 1343 در روستاي ياسريه، از توابع شهرستان فسا ديده به جهان گشود. او در خانواده اي مذهبي که پدرش کارگري ساده و مادرش خانه دار بود پرورش يافت و دوره ي دبستان را در زادگاهش به پايان رساند.
وی در اين دوره علاوه بر درس خواندن، به تشويق خانواده در کلاس قرآن در رشته تجويد و قرائت ثبت نام کرد و توانست مدرک قرائت را نيز کسب نماید و در مراسم هاي صبحگاهي مدارس با صداي خوبي که داشت قرآن را تلاوت مي کرد. در زمينه ورزش، از برگزيدگان منطقه اي بود و به خصوص در رشته فوتبال هميشه در مسابقات برگزيده مي شد. پس از پايان دوره ي ابتدايي به علت شرايط کاري پدرش به همراه خانواده به اصفهان عزيمت کردند و دوره ي راهنمايي را در فولاد شهر اصفهان به پايان رسانيد.
بعد از گذراندن دوره ي راهنمايي به استخدام ارتش جمهوري اسلامي درآمد و پس از گذشت مدتی، در بهار 1361 به سنت حسنه ازدواج عمل نمود که حاصل آن، دو فرزند دختر بود.
او با پیوستن به ارتش، دوره ي آموزشي و مقدماتي خود را در لشکر تهران سپري کرد و سپس براي گذراندن دوره ي تخصصي به شيراز رفت تا در رشته ي زرهي، آموزش هاي لازم را ببيند. بعد از اين دوره تخصصي، به عضويت لشکر 88 زرهي زاهدان درآمد و اکثر اوقات خویش را در جبهه سپري مي کرد و فقط براي چند روز به مرخصي مي آمد و به خانواده اش سر مي زد.
در دوازدهم خرداد ماه 1367 در منطقه سومار، با آغاز حمله ي نيروهاي عراقي در آن محور، به خواست خودش براي مقابله با دشمن از خط پدافندي جدا گردیده و به صف مزدوران عراقي يورش برد و بعد از درگيري سختي که انجام شد، در اثر بمباران هوايي دشمن، از ناحيه کتف مورد اصابت ترکش قرار گرفت و مجروح شد.
سرانجام آن شهید گرانقدر، پس از گذشت چند روز و تحمل درد جراحت، دعوت حق را لبیک گفت و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
« دست نوشته شهید »
* نامه به فرزند:
خدمت نور چشم عزيز و ارجمندم، سميه عليرضا پور سلام عرض مي کنم.
ضمن عرض سلام، سلامتي شما را از درگاه خداوند قادر و متعال خواهان و خواستارم. اميدوارم که حالتان خوب و سلامت باشيد. همچنين در پناه ايزد يکتا بتوانيد با لبي خندان، زندگي را به خوبي و خوشي سپري کنيد. باري اگر از احوالات اينجانب پدرت احسان را خواسته باشيد، به لطف خداوند بزرگ حالم خوب و سلامت هستم. غمي ندارم به جز دوري از فيض حضورتان که آن هم اميدوارم هرچه زودتر ديدارها تازه شود و چشمم به جمال زيبايت روشن گردد، آمين يا کريم.
سميه جان! دختر قشنگم! دلم خيلي خيلي برايت تنگ شده است. گاهي در دل سنگر در عالم رؤيا فکر مي کنم روي سينه ام خوابيده اي يا روي زانويم برايت لالايي مي گويم. خلاصه چاره اي ندارم اي کاش مي توانستم همچون پروانه بال بگشايم و خودم را به تو برسانم و تو را به آغوش بکشم و با دست هايم تو را بفشارم و تو را از نزديک لمس کنم.
آري دختر عزيزم، چاره اي نيست و هر چه خدا بخواهد همان مي شود و خلاصه بايد خود را به دست سرنوشت سپرد تا خدا چه خواهد. ديگر عرضي ندارم غير سلامتي شما دختر عزيزم
به اميد ديدار ـ خدانگهدار.
اي نامه تو که ميروي به سويش ـ به جاي بنده ببوس دست و رويش.