نگاهی به زندگی شهید محمد مهدی جاویدی آل سعدی
نوید شاهد: شهید محمد مهدی جاويدي در سال 1340 در روستايی به نام آبگرم، واقع در 12 کیلومتری شهرستان فسا در خانواده ای مذهبی و کشاورز دیده به جهان گشود. از اوان طفولیت در دامان مادري مهربان و در جوار پدري محبوب پرورش یافت تا این که به سن شش سالگی رسید و راهی دبستان شد. همزمان با تحصیلات ابتدايی مسائل مذهبي و احکام را در نزد پدر آموخت و در نزد همکلاسی ها و معلمانش در دوران ابتدایی منظم ترین و مودب ترین شاگرد شناخته شد به طوری که زبانزد کوچک و بزرگ گردید.
بعد از گذراندن ابتدايی وارد مدرسه راهنمايی فردوسی گردید. در این هنگام کم کم توانايی کار کردن را پیدا کرده بود، روزهای تعطیل و بی کاری خود را به کمک پدر در امر کشاورزی می شتافت و عشق و علاقه فراوانی به کشاورزی داشت که گویا از مولای خویش علی (عليه السلام) آموخته بود. بعد از دوران راهنمايی وارد دبیرستان آیت الله سعیدی در رشته ادبیات، ادامه تحصیل داد و چون دوران دبیرستان وی با دوران شکوفايی انقلاب اسلامی مقارن گردید با سایر دوستان و همکلاسي هایش در صف تظاهرات و راهپیمايی ها شرکت فعالانه داشت.
چون عشق و علاقه او نسبت به درختکاری بسیار زیاد بود روزهای تعطیل در فصل زمستان را به حفاری گوده های درخت می پرداخت و با کمک خانواده خویش و تشویق آنان به درختکاری باعث شد که باغ عظیمی را برپا کند و بارها تاکید می نمود که هر کس نهالی را بکارد و از آن به خوبی مراقبت کند تا به ثمر برسد مانند مادری است که طفلی را به جوانی می رساند و از آن بهره می گیرد.
می گفت: در درختکاری دو ثواب موجود است یکی دنیوی و دیگری اخروی. چون او فکر آخرت را بیشتر در سر داشت و براي زندگی ابدی خود در آن دنیا نيز توشه مي اندوخت. سرانجام در خردادماه 1360 مدرک دیپلم خود را گرفت و خود را براي خدمت مقدس سربازی آماده کرد. در تاريخ 1361/02/15 از فسا به کرمان اعزام شد، سه ماه آموزشی را در کرمان طی نمود و بعد به شیراز تیپ 55 هوابرد منتقل شد. با اصرار زیاد از مسئولین خواست تا او را به جبهه اعزام کنند و بعد از مدتی به جبهه اعزام و در جبهه های جنوب و غرب مشغول نبرد با صدامیان کافر گردید تا اين كه در تاريخ 1363/01/14 بعد از گذراندن 23 ماه خدمت شريف و صادقانه به لقاء محبوب خویش شتافت و به آرزوی دیرینه اش که همانا شهادت بود رسید.
« خاطرات شهید »
خاطره از زبان همرزم شهيد:
یکی از روزها در یکی از محورهای منطقه دهلران شروع به شناسایی کردیم. شب به سوی خط عراق و تپه هایی که متفرق بودند رفتيم، در همان تپه طوری قرار گرفتیم که کاملاً صحبت های آنها را می شنیدیم، از خط دشمن گذشتیم و چند کیلومتری از پشت دشمن را شناسایی کردیم. شب طوری بود که چراغ هاي شهر سایه می انداخت، وارد سنگر عراقی ها شدیم و آنها به خواب رفته بودند 2 تا کمپوت برداشت و آورد و گفت: ای کاش اجازه داشتیم تعدادی از این نیروهای دشمن را به هلاکت برسانیم. چون در عملیات بودیم نمی بایست دشمن متوجه نفوذ ما به داخل آنها مي شد.
شب ها بدون این که کسی متوجه بشود مقداری پول یا خوراک و پوشاک به درب منزل فقرا مي برد، آنها می گذاشتند و بعد زنگ منزل را می زد و فرار می کرد تا صاحب خوانه متوجه نشود چه کسی به آنها کمک کرده است.
شب ها وقتی تمام رزمندگان در سنگر به خواب مي رفتند شهید جاويدي در سکوت شب پوتین های سربازان را واکس می زد و لباس های آنها را می شست بدون این که متوجه این قضیه شوند صبح که از خواب بیدار می شدند از یکدیگر می پرسیدند کار چه کسی می تواند باشد؟ و در آخر هم نمی فهميدند که کار کيست؟ هر یک از این موارد خود نشان رشادت و دلاوری های یک رزمنده است.