نگاهی به زندگی شهید(مفقودالاثر) عبداله شریفی حاتم
« سلطان حسین» پدر عبداله،مردی مهربان و کشاورز بود و زندگی خانواده اش را از راه کشاورزی و دامداری می گذراند. زندگی آنها مانند دیگر مردم روستا در سختی می گذشت و عبداله نیز از ابتدای کودکی با سختی و محرومیت آشنا شد.
عبداله در روستای دمق به مدرسه رفت و دوره شش ساله ابتدایی را پشت سر گذاشت او مانند همه بچه های روستا، در کنار خواندن درس، همراه پدرش به انجام کارهای کشاورزی و دامداری کمک می کرد.
زمانی که تحصیلات دوره ابتدایی او پایان یافت،حادثه تلخی در زندگی اش اتفاق افتاد. پدر عبداله بیمار شد و در پی بیماری پس از مدتی در گذشت. عبداله حدود 13 - 12 سال بیشتر نداشت. فوت پدرش مسیر زندگی او را تغییر داد. عبداله درس و تحصیل را رها کرد و برای کار کردن و تأمین در آمد و مخارج زندگی خود و خانواده اش راهی شهر تهران شد.
عبداله با ورود به تهران مدتی را در زیر زمین خانه برادرش که در منطقه سه راه آذری قرار داشت، زندگی کرد و مدتی را نزد عموی خود سپری نمود. او روزها به کار کردن پرداخت و پس از مدتی تحصیلات شبانه را در مقطع دبیرستان آغاز کرد.
عبداله با کار و تلاش از دوران کودکی در روستا آشنا بود و در دوره نوجوانی و جوانی نیز به کار کردن پرداخت و هیچ گاه از تلاش و کوشش دست برنداشت. او جوانی پایبند به مسایل دینی و متعهد به خانواده اش بود. اوقات فراغت خود را با کوه نوردی و ورزش می گذراند.
زمانی که وقت انجام خدمت سربازی عبداله رسید، به خدمت نظام وظیفه رفت و دو سال خدمت سربازی را سپری کرد. پس از آن دوباره به کار و تلاش پرداخت. او در کنار کار و تلاش، تحصیلاتش را تا سوم دبیرستان ( سیکل) ادامه داد. پس از آن ترک تحصیل کرد. سال 1355 بود که در وزارت کشاورزی و عمران روستایی ( سابق) به عنوان کارمند استخدام و در قسمت اطلاعات و راهنمایی این وزارت به کار پرداخت.
مدت زیادی از استخدام عبداله نگذشته بود که در پاییز سال 1356 اولین جرقه های انقلاب اسلامی در فضای تاریک و سیاه حکومت سلطنتی پهلوی زده شد. مردم به تنگ آمده از ظلم و تبعیض وبی دینی حاکم بر جامعه، خیلی زود پیام های حضرت امام خمینی (ره) را با گوش دل شنیدند و در پی آن به مخالفت با حکومت پهلوی پرداختند. با قیام مردم قهرمان قم وکشتار آنها به دست ارتش شاهنشاهی خیزش مردمی جان تازه ای گرفت و خشم انقلابی مردم پس از آن، در شکل برپایی تظاهرات عمومی و راهپیمایی های خیابانی، سنگرهای مقاومت حکومت سلطنتی را یکی پس از دیگری فرو ریخت.
سال 1357 سال شکوفایی قیام دینی مردم ایران بود. مردم در شهرها و روستاهای مختلف،یکپارچه شعار مرگ بر شاه سر می دادند و خواهان استقرار نظام عادلانه و حکومت بر پایه تعالیم دینی بودند. با ورود حضرت امام خمینی (ره) به میهن و فرار شاه ازکشور، درگیری های مسلحانه و فداکاری جوانان و مردم، آخرین سنگرهای حکومت فرو ریخت و در روز 22 بهمن ماه سال 1357، مردم پیروزی انقلاب اسلامی ایران را جشن گرفتند.
عبداله با تجربه اجتماعی و آنچه از تبعیض و محرومیت در زندگی مردم دیده بود، از روزهای اول انقلاب اسلامی با حرکت های انقلابی مردم همراه شد و به صف راهپیمایی ها و مخالفت با رژیم پهلوی پیوست .
تجربه پیروزی انقلاب اسلامی، اولین تجربه شیرین و بزرگ او در زندگی اش بود که راه او را برای پیمودن آینده هموار ساخت.
روز 16 شهریور سال 1359 بود که عبداله در پی پذیرش خواستگاری اش، با « فاطمه انصاری شاکر» ازدواج کرد و پس از برگزاری مراسم عروسی، زندگی مشترک با همسرش را آغاز نمود.
چند روز پس از ازدواج عبداله، جنگی نا خواسته از سوی رژیم بعثی بر ملت ایران تحمیل شد. روز 31 شهریور ماه سال 1359، شیپور جنگ با بمباران فرودگاه مهر آباد و بمباران چند شهر دیگر ایران، از سوی دشمن نواخته شد.
مردم ایران با سخنرانی حضرت امام خمینی (ره) آماده دفاع و مقابله با دشمن شدند. همه جا صحبت از حضور در مناطق جنگی در غرب و جنوب غربی کشور در میان بود. همه اقشار مردم می کوشیدند خود را به جبهه های جنگ برسانند. در این میان، جوانان انقلابی پیشقراول مردم بودند.
در وزارت کشاورزی ( سابق) نیز اعضای انجمن اسلامی و مسئولین وزارت، در پی اعزام گروهی به جبهه های جنوب بودند تا با حضور در مناطق عملیاتی، امکانات و تجهیزات وزارت کشاورزی را از دسترس دشمن و آسیب حملات آنها خارج سازند.
نیروهای داوطلب در وزارت کشاورزی و سازمانهای وابسته، در روز 14 مهر ماه 1359 گرد آمده و در قالب یک گروه داوطلب 27 نفره با یک اتوبوس به رانندگی آقای لواسانی، راهی شهر اهواز شدند.
عبداله که همواره آروز داشت از راه شهادت راهی به دیدار حق گشاید، داوطلب اعزام به جبهه شد و خود را در گروه اعزامی جای داد. هنوز یک ماه از ازدواج وی با فاطمه بیشتر نمی گذشت. اما او پس از خداحافظی با همسرش، او را به خدای بزرگ سپرد و راهی جبهه های نور شد.
اتوبوس حامل گروه اعزامی روز 14 مهر ماه سال 1359 با بدرقه همکاران به راه افتاد و بالاخره به شهر اهواز رسید. شرایط شهر نشان از حالت فوق العاده و جنگی داشت. کاروان پس از انجام کارهای مقدماتی در شهر اهواز به سوی منطقه دارخوین حرکت کردند.
زمانی که اتوبوس در جاده حرکت می کرد، کسی تصور نداشت که جاده به دست دشمن افتاده باشد، اما در قسمتی از جاده، دشمن با پیشروی خود، راه را قطع کرده و جاده را بسته بود. سربازان دشمن برای متوقف کردن اتوبوس شروع به تیر اندازی کردند. راننده اتوبوس تلاش کرد تا با سرعت جاده را دور بزند و برگردد اما چرخ های اتوبوس در شن های کنار جاده گیر کرد و اتوبوس از حرکت بازماند.
سربازان دشمن همه سرنشینان و عبداله را از اتوبوس پیاده و آنها را برای بازرسی برهنه کردند و پس از جستجوی آنها، گروه را با دست های بسته به شکل کاروان اسرا به سوی مرزهای عراق بردند.
از آن روز که عبداله و همراهانش به اسارت در آمدند، خبر اسارت آنها از سوی یکی از سرنشینان اتوبوس که توانسته بود از در عقب اتوبوس فرار کند، به مسئولین رسانده شد. اما پس از آن تاریخ دیگر خبری از آنها به دست خانواده هایشان و مسئولین نرسید. راننده اتوبوس پس از مدتی از دست دشمن آزاد شد و به میهن برگشت و او گفت که همه اعضای گروه برای مدت کوتاهی باهم بودند و پس از آن، اعضای گروه را به اردوگاه دیگری بردند که خبری از آنها دیگر به دست نیآمد.
عبداله و همکاران همراهش، قدم به راهی گذاشتند که آرزوی قلبی آنها را به سوی نور وصال هدایت کرد و بشارت دیدار اولیاء و ره یافتگان را به آنها رساند.
بنیاد شهید انقلاب اسلامی در سال 1384 خبر شهادت « عبداله شریفی حاتم » و دیگر همراهانش را به خانواده آنها اعلام کرد اما هیچ گاه پیکر پاک « شهید عبداله شریفی حاتم » نزد خانواده و بستگانش بازنگشت تا مرهمی بر دردهای سینه خانواده و همسرش باشد و گفتنی های خویش را بر سر مزارش باز گویند.
اکنون در روستا و زادگاه « شهید عبداله شریفی حاتم » مزار و سنگ یاد بودی به رسم یادمان او و راه پر افتخارش قرار داده شده تا چراغ فروزان راه آیندگان باشد.