شهید غلامرضا یزدانی؛ سردار آتش...
سهشنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۰۸
شهید غلامرضا یزدانی فرمانده توپخانه نیروی زمینی سپاه یکی از فعالان دانش آموزان نجف آبادبود وبه همراه دوستان خویش اعلامیههای امام(ره)را از قم به شهرشان میآورد و بین مردم پخش میکرد. با هم نگاهی اجمالی میافکنیم به زندگی سراسر مجاهدت این شهیدگرانقدر:
نوید شاهد: غلامرضا یزدانی در هجدهم دی ماه سال 1340 در شهرستان نجف آباد در خانوادهای سنتی و مذهبی به دنیا آمد. غلامرضا در دبستان نهم آبان شروع به تحصیل کرد. دورة راهنمایی را در مدرسه امیرکبیر شهرستان نجف آباد به پایان رساند و چون به دروس فنی علاقهمند بود، در رشتة راه و ساختمان در هنرستان آیت الله طالقانی [این نام بعد از انقلاب بر روی آن مدرسه گذاشته شد] ادامه تحصیل داد.
دوران پایانی دبیرستان او مصادف بود با اوج گرفتن انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی(ره) و او که برای رسیدن به مطلوب خویش لحظهای سر از پا نمیشناخت، در این مسیر با مردم همراه شد.او یکی از فعالترین دانش آموزان شهرستان نجف آباد بود و به همراه دوستان خویش اعلامیههای امام(ره) را از شهر قم به نجف آباد میآورد و بین مردم پخش میکرد. در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی برای گذراندن دورههای چریکی به همراه شهید حجت الاسلام محمد منتظری و جمعی از دوستان خود از جمله شهید احمد کاظمی و شهید غلامرضا صالحی عازم سوریه شد و پس از بازگشت از آنجا در خرداد سال 1359 موفق به اخذ دیپلم شد.
جنگ که بر ما تحمیل شد، همان اوایل به بسیج پیوست و رفت جبهه و به این ترتیب فصل پرفراز و نشیبی در زندگی او آغاز شد. سوابقش نشان میدهد از روزی که رفت جبهه، تا وقتی که برگشت، یکصد و هشت ماه تمام طول کشید و بارها زخمی شد.
آن طور که از دست نوشتههای شهید یزدانی مشخص است، او در آن روزها در مغازه برادرش مشغول به کار بوده که شیپور جنگ نواخته میشود. از سی و یکم شهریور غلامرضا دیگر تاب ماندن در شهر را نداشت. حالت خاصی بر روح و جسم او مستولی بود، سرنوشت غلامرضا در لباس خاکی و سبز سپاه رقم خورد. به اصفهان آمد و همانند بقیه جوانان که شوق جهاد در چشمانشان حلقه میزد، عزم خود را جزم کرد و رفت تا آیندهای روشن برای خود رقم بزند.
او نوشته است که برای رسیدن به آبادان از مسیر ماهشهر حرکت میکند و به علت محاصره آبادان از بیراهه در منطقه باتلاقی «خورموسی» هفت ساعت پیاده روی میکند. دیدن وضعیت آشفته و مضطرب زنها، بچهها و پیرمردها خاطرههای خیلی تلخی را برای همیشه در ذهنش حک میکند.
آن روزها گروهکهای ملحد و ضد انقلاب در منطقه غرب کردستان جوی توام با ناامنی و تشنج ایجاد کرده بودند و رعب و وحشت بدی در بین مردم کُرد وجود داشت. غلامرضا در تیرماه سال 1360 در حالی که لباس غیرت و مردانگی سپاه را بر تن داشت، عازم سنندج شد و از آن زمان به مریوان رفت و از همانجا با شهیدان محسن نورانی و ناهیدی آشنا شد. فرماندهی سپاه مریوان آن موقع با سردار جاوید الاثر احمد متوسلیان بود. غلامرضا کار با خمپاره و ادوات جنگی را بنا بر آنچه در دست نوشتههایش آمده است در آنجا یاد گرفت. فصل جدیدی از زندگی او در اینجا رقم خورد و مریوان سکوی پرواز او بود از آنجا به همراه احمد متوسلیان، همت و بقیه دوستانش به جنوب رفت. این گونه بود که مقدمات تشکیل تیپ 27 محمد رسول الله در آنجا پایهریزی شد.
او توپخانه تیپ 27 محمد رسول الله را راه اندازی کرد تا در عملیات فتح المبین که اولین مأموریتشان بود ضربه محکمی به دشمن بزنند. غلامرضا قلههای رشد و تعالی معنوی و اعتقادی را یکی پس از دیگری فتح کرد تا اینکه مسؤولین امر را به این واقعیت رسیدند که او شایسته و لایق مسؤولیتهای بسیاری است، پس عملیات رمضان که طراحی شد، مسؤولیت سنگین فرماندهی توپخانه قرارگاه نصر را به او سپردند، تا آتش خشم الهی را بر سر دشمن بعثی فرو ریزد.
عملیات مسلم ابن عقیل(ع) در راه بود، این بار سردار یزدانی را به غرب فرا خواندند و فرماندهی توپخانه قرارگاه ظفر را به او سپردند. بعد والفجرها شروع شدند، والفجر مقدماتی و بعد والفجر1، که در هر دو عملیات سردار یزدانی فرمانده توپخانه قرارگاه حمزه سیدالشهداء(ع) بود.
مأموریتی جدید در راه بود، تأسیس گروه توپخانة 40 رسالت. او این مأموریت را هم با شایستگی تمام انجام داد و گروه توپخانه را تأسیس کرد. نیروهای لازم را جمع آوری کرد و بخشهای مختلف آن را سازماندهی و هدایت نمود تا این گروه به قویترین گروه توپخانه سپاه تبدیل شود، او توانست خدمات زیادی را در طول دفاع مقدس ارائه کند، به ویژه در عملیات بدر، نصر 4، فتح، والفجرها، کربلای 5 و...
سال 1366، وقتی همرزم و دوست صمیمیاش سردار حسن شفیع زاده عروج کرد، گزینهای بهتر از سردار یزدانی به عنوان جانشین آن شهید وجود نداشت، بنابراین به پیشنهاد فرماندهان ارشد سپاه معاونت عملیاتی توپخانه سپاه را پذیرفت. همزمان، فرماندهی توپخانه قرارگاه نجف اشرف نیز با او بود و تحت فرمانش توپخانه سپاه در چندین عملیات دیگر با آتش مؤثر خود عرصه را بر دشمن تنگ و زمینه را برای نفوذ نیروهای پیاده فراهم کرد. از جمله کربلای 10، نصر 4، بیت المقدس 2 و 4 و سرانجام مرصاد.
مردادماه سال 1367وقتی جنگ تمام شد، بیشتر رزمندگان و فرماندهان سپاه و ارتش به شهرهایشان بازگشتند، اما سردار یزدانی پانزده ماه دیگر در منطقه عملیاتی باقی ماند تا مبادا دشمن عرصه را از سیمرغ خالی ببیند و دوباره هوس تجاوز کند.
غلامرضا یزدانی در سال 1362 با خانم موحد ازدواج کرد که ثمره آن سه فرزند به نامهای امیرحسین، مهدی و محمدسعید بود.
زمان زیادی از پایان دفاع مقدس نگذشته بود که او وارد دانشکده توپخانه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و دوره عالی توپخانه را که برای او بیشتر جنبه نظری و تئوری داشت، با موفقیت گذراند. سال 1368 موفق به دریافت درجه کارشناسی جغرافیای سیاسی از دانشگاه امام حسین(ع) شد و سپس در سال 1376، مدرک فوق لیسانس خود را در رشته مدیریت امور دفاعی اخذ نمود.
بعد از آن مسؤولیت دانشکده علوم و فنون توپخانه سپاه را به او واگذار کردند و در کنار آن در دانشکده به تدریس مشغول شد و تجربیات گرانبهایش را با شوق و ذوق در اختیار جوانترها گذاشت.
در این مسیر نیروی هوایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هم از خدمات و توان او بیبهره نماند. به طوری که در سال 1377 به نیروی هوایی منتقل شد و مدتی جانشین فرمانده یگان موشکی نیروی هوایی شد و بعداً به عنوان فرمانده پدافند هوایی نیروی هوایی برگزیده شد. در مدتی که شهید یزدانی در نیروی هوایی سپاه خدمت میکرد، به واسطه رشادتها و دلاوریهای کم نظیرش در سالهای دفاع مقدس، به ویژه حضور مؤثر در عملیات آزادسازی خرمشهر، در سوم خرداد 1369 مدال درجه یک فتح را از دستان با برکت مقام معظم رهبری دریافت نمود. همچنین از سوی سردار شهید احمد کاظمی چهار بار تشویق شد که از جمله میتوان به انتخاب ایشان به عنوان سردار نمونه اشاره کرد.
سال 1382 دوباره به نیروی زمینی برگشت، و با توجه به سوابق درخشانش در دوران دفاع مقدس و بعد از آن، به فرماندهی توپخانه و موشکهای نیروی زمینی سپاه منصوب شد. همان زمان بود که فراتر از وظایف شغلیاش به کار جمع آوری یادنامه شهدای دوران دفاع مقدس که از مدتی قبل شروع کرده بود، با جدیت بیشتری ادامه داد و در آغاز از همرزمان شهیدش در توپخانه سپاه کار را آغاز کرد. «سرداران آتش» حاصل زحمات چندین ساله او در جمع آوری، چاپ و انتشار آثار، خاطرات و زندگینامه شهدای توپخانه است. و سرانجام آخرین «فصل سرداران آتش» به نام خودش رقم خورد.
و در آخر در تاریخ نوزدهم دی ماه 1384، در حالی که برای سازماندهی یک واحد توپخانه به اتفاق سردار شهید احمد کاظمی فرمانده نیروی زمینی سپاه و تعداد دیگر فرماندهان سپاه قصد سفر به ارومیه داشت، در راه هواپیمایش دچار سانحه شد و به دوستان شهیدش پیوست.
او در تاریخ 18/10/1340 به دنیا آمد و در 18/10/1359 وارد سپاه شد و در 18/10/1382 به فرماندهی توپخانه نیروی زمینی سپاه منصوب شد و در 19/10/1384 هدیه تولدش یعنی شهادت را از مولایش دریافت نمود.
***
وصیت نامه سردار شهید غلامرضا یزدانی بسم الله الرحمن الرحیم
اشهد أن لا اله الا الله و اشهد أن محمد رسول الله(ص) و اشهد أن علی ولی الله
لا اله الا الله ولا نعبد الا ایاه
لا اله الا الله حسبی ربی جل الله
لا اله الا الله ما فی قلبی غیر الله
بارالها: بندهای هستم پرگناه و روسیاه که با کوله باری خالی از صالحات و دوش سنگین از سیئات و گناه بر پیشگاهت رهسپارم.
بارالها: روسیاهی دلشکسته، سرگردانی مضطرب، گناهکاری امیدوار، بیتوشهای خسته، تشنهای مغلوب، فقیری بیچیز، درماندهای نیازمند، اینک با دلی پر از عشق به سوی رهنمایی آرام بخش، بخشندهای بزرگوار، ستّاری غافر و... پرکشیده است. تو خود او را پذیرا باش و در جوار قرب خودت به لطف و کرمت جای بخش.
خداوندا! من ذره بیمقداری بودم در اعماق اقیانوس هستی تو. به لطف و کرم خودت مرا نعمت وجود بخشیدی.
خدایا! من گندابی بودم در صلب اجدادم، تو مرا به کرامت و بزرگواری خودت نعمت هستی بخشیدی.
بارالها! من نطفه بیجانی بودم در رحم مادر، تو مرا به عزت و آقایی خودت نعمت روح بخشیدی.
معبودا! من جنین بیمقداری بودم، تو مرا به رحمت خودت نعمت تولد بخشیدی.
محبوبا! من طفل صغیری بودم، تو مرا به لطف خودت نعمت زندگی و سلامتی و نشاط و جوانی بخشیدی.
ای رب من! من بندهای ناآگاه بودم و تو از رحمت خود مرا هدایت فرمودی.
ای خدای بزرگ! حال که هستیام و زندگیام و سلامتم و آبرویم و هدایتم و نجاتم و همه و همه به دست توست، تو خود ما را به آنچه رضای تو در آن است هدایت فرما و سرانجام ما را سرانجامی حسینی مقرر فرما.
چون امر پیامبر بزرگوار اسلام(ص) است که مسلمان باید همیشه کفنش و وصیتش آماده باشد، چند کلامی عرض میکنم.
نعمت ولایت و هدایت انسانها بالاترین نعمتی است که خداوند به انسانها در طول تاریخ عنایت فرموده است، چه آنکه انسانهای بدون رهبر مانند گوسفندان بیچوپان سرگردان در بیابانها هستند که به چنگ هر گرگ خونخواری گرفتار میشوند و تنها امتها و ملتهایی با رهبران الهی هستند که ره به منزل مقصود و نجات میبرند. امت اسلامی ما امروز به نعمت رهبریها و هدایتهای واقعاً پیامبرگون رهبر بزرگوار انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی، امتی است رسته از جنگ خونخواران و طواغیت تاریخ و هدایت یافته به راه حق و صراط مستقیم. بر شما باد پیروی از این رهبر بزرگوار میدانهای جهاد اکبر و جهاد اصغر. من با همه وجودم به امام عزیز عشق میورزم و خود را سرباز کوچکی از خیل سربازان جانباز ایشان میدانم و خود را مدیون میدانم که نتوانستم وظیفه کامل خود را در برابر دین و رهبرم و انقلاب اسلامی و جنگ و خدایم به خوبی انجام دهم؛ إنشاءالله که خداوند از کرم و لطف خود ما را ببخشد. حرکت و فرمان و سخن حضرت امام، معیار و ملاک حرکت و موضع گیریهای شما باشد، چونکه سخن ایشان حق و صراط ایشان مستقیم و راهشان فلاح و رستگاری و هدفشان الله و قصدشان نجات مستضعفین از چنگ طاغوتها است. امیدوارم که در روز قیامت در صف مؤمنین و صلحا و شهدا و در پشت سر حضرت اباعبدالله(ع) باشیم.
وظیفه خود میدانم که حسب سوره شریف والعصر شما را سفارش به حق که همان پیروی از رهبر عزیز امت اسلامی است کنم و این پیروی از حق مشکلات دارد. جهاد دارد و جنگ و فشار و... دارد و لذا مقاومت میطلبد و هر کس که حقخواه و حقجو است باید مقاوم و سختکوش باشد. از مشکلات عمده امروز انقلاب و امت ما جنگ تحمیلی استکبار است. اکنون سالهاست که صدها هزار مجاهدِ دست از جان شسته و رزمنده اسلام به دنبال ادای تکلیف الهی خود در کوهستانهای سر به فلک کشیده غرب و دشتهای بیانتهای جنوب و پهنه گسترده آبهای هور و امواج خروشان خلیج فارس در تلاشند. سالهاست که این حقیر کفنم در کوله پشتیام و وصیتم در جیبم و سلاحم بر دوشم (است). از این قله به آن قله و از این جبهه به آن جبهه و از این خط و از این شهر به آن شهر به فرمان رهبرم در میان امواج پرخروش اقیانوس متلاطم بسیجیان عشاق و سر باخته راه خدا در حرکتم. سالهاست در میان کاروان عظیم تاریخ سازان تاریخ و ردیابان کاروان عظیم عاشورا و کربلا، ره به سوی محبوب میسپارم و برای نجات خودمان از خودیت خود و بعد نجات مظلومان و محرومان زمین از چنگ ستمگران بیرحم میجنگم.
و اینک سالهاست که بیدرنگ حتی یک لحظه دست از روی ماشه تفنگها و توپهای خود برنداشتهایم. مدتهاست که جنگ خونینی بین اسلام محمدی و علوی و شرک سفیانی و کفر جاهلی در گرفته است و جبههای به وسعت همه دنیا که کافر و مشرک و منافق صف اندر صف ایستادهاند و این طرف ملتی مظلوم واقعی انقلابی و امامی بزرگوار و سالهاست که احزاب کفرپیشة قرن بیستم با بمبارانهای عظیم تبلیغاتی و فرهنگی و نظامی قصد به تسلیم کشیدن ما را دارند تا رهبر را بییاور کنند و اگر بتوانند همچون حسین(ع) که ایشان را پس از شهادت 72 تن از یارانش ظهر روز عاشورا در مسلخ نینوا سر بریدند و جنازه مطهرش را مثله کردند، با او نیز و یاران او اگر توانند چنین کنند (همچون بهشتی و رجائی و باهنر و محمد و...) و شاید بدتر، و آنگاه با خیالی راحت اسلام عزیز را و قرآن عظیم را هم نشانه روند، آن طور که اسلاف جنایت پیشه اینها، بعد از شهادت حسین(ع) کردند و تاریخ دید که چه کردند، چرا که اینها میوه همان شجره خبیثه ابوسفیان هستند و این امام میوه شجره طیبه نبوت و امامت است.
ولی گذشت آن روز که استعمارگران با یک توطئه رهبران دین را تنها گذاشتند. گذشت آن روز که شیخ فضل الله نوری را به دار بزنند و مردم پای چوب دار بیتفاوت بایستند و تماشا کنند. گذشت آن روز که مدرس قهرمان را در تبعید و تنهایی شهید کنند و مردم از خود نپرسند چرا؟ گذشت آن روز که یک سگ را در خیابان بچرخانند و آیت الله کاشانی را آن طور تحقیر کنند و توهین کنند و مردم نفهمند. گذشت آن روز که امیرکبیر قهرمان ملی ما را نابود کنند و کسی دم نزند. گذشت آن تاریخ که ائمه بر حق ما را شهید کنند و مردم ساکت باشند. گذشت آن زمان که امام حسین(ع) را شهید کنند و خانواده آل پیامبر(ص) را اسیر کنند و مردم جشن بگیرند که خدا را شکر، حسین(ع) را کشتیم و خطر خروج کنندگان از دین اسلام برطرف شد. گذشت وقتی که مردم در دشت کربلا برای کشتن حسین(ع) از هم سبقت گیرند، بلکه زودتر به بهشت بروند که اینها همه از جهالت و توطئه دشمنان دین بود.
اکنون وقتی که روح خدا خمینی عزیز را سحرگاه 15 خرداد دستگیر میکنند، سپیده دم، میلیونها انسان در خیابانهای ایران چون سیل به حرکت درآمده و فریاد یا مرگ یا خمینی سر میدهند و در کمتر از چند ساعت 15 هزار کشته و شهید میدهند ولی با خونشان در آخرین لحظات شهادت مینویسند: «درود بر خمینی.»
اکنون وقتی که رهبر بزرگوار در تبعید یک پیام چند سطری میدهند؛ مردم در میان برق سرنیزهها و غرش تانکها و زره پوشها و آتش مسلسلهای گاردیها و هجوم وحشیانه ساواک حاضر بودند قلبشان دریده شود و بدنشان در زیر چرخ تانکها له شود و مغزشان با مسلسلها سوراخ سوراخ شود ولی پیام قائد بزرگ اسلام، امام امت را بشنود و بگیرند و عمل کنند و این امت همان امت است و این امام همان امام، امروز به جای یک رژیم، همة کفر و شرک دنیا مقابل ما ایستادهاند و کل اسلام و مقدسات ما را قصد نابودی دارند و لذا این جنگ همان کربلاست (جبههها) و این هم حسین زمان و این هم لشکریان یزید که در پشت مرزهای کشور رسول الله(ص) صف اندر صف در کمیناند تا قلب شما را هدف تیرهای خود قرار دهند و این همان فریاد هل من ناصر حسین(ع) (است) که از حلقوم فریادگر فرزندش به گوش میرسد که وااسلاما به فریاد اسلام برسید.
من این را میگویم و با خون ناقابلم إنشاءالله امضاء خواهم کرد که امروز سرنوشت پیروزی یا شکست اسلام به پیروزی یا شکست این جنگ در این قرن بستگی دارد و نباید دلخوش بود به اینکه چند رکعتی نماز و چند تومانی صدقه و خیرات و... و اسلام و انقلاب را إنشاءالله امام زمان(عج) حفظ خواهد کرد، نخیر، امروز جنگ است و آتش خون و «از پای فتاده سرنگون باید رفت» در میان این آتش و میدان، تا إنشاءالله این انقلاب و جمهوری اسلامی (که امانت است دست ما) حفظ شود. و به دست صاحب اصلی حضرت ولیعصر(عج) سپرده شود و لذا باید سلاح به هر کف گرفت و چون نیزه تیز به قلب سپاه دشمن فرورفت و نفس دشمنان پلید اسلام را گرفت که اگر خدای نخواسته امروز جهاد نکنیم یا کوتاهی کنیم، فردا و فرداها باید جامه ذلت و نکبت بپوشیم و حاشا که امت محمد(ص) چنین باشد.
خداوند إنشاءالله به همه ما توفیق دهد که در هر جا که هستیم و در هر مسؤولیت و مقام خدمتگزاری، تمام هم و غم ما پیروزی اسلام باشد.
سفارشی دارم بر همسنگران و هملباسان خودم در ارگان مقدس (سپاه) پاسداران انقلاب اسلامی و آن، اینکه برادران عزیز، این لباس بسیار مقدس است و در پیشگاه خداوند و حضرت پیامبر(ص) و امام زمان(عج) و امام حسین(ع) آبرو دارد و کسانی که با این لباس به اسلام خدمت کردند و افتخار این ارگان شدند کم نیستند، لذا تقاضایم اینکه حرمت این لباس را نگه دارید و آنهم این است که همانطور که امام امت فرمودند سپاه چشم من است، چشم من نباید خطا بکند، إنشاءالله به وظایف خودمان عمل کنیم و امید امام به خدا و همت شماست و وظیفه خطیر و عظیم به گردش درآوردن چرخ حرکت این امت در بعد نظامی به سوی دشمنان دین، به عهده شماست. إنشاءالله با همان روحیه روزهای اول (تاسیس) سپاه که در رفتن به جبهه و کردستان از هم سبقت میگرفتیم و به جای 170 نفر سوار شدن به هواپیمایی که عازم منطقه جنگی بود 220 نفر سوار میشدیم و التماس میکردیم ما را پیاده نکنید، این روند زنده و تقویت شود و إنشاءالله تعالی.
من از همسر خوب و با ایمان خودم که به خاطر خدا همگام و همراه من جهت ادای تکلیف الهی خودمان هجرت را بر سکون و غربت را بر شهر و دیار و آشنا و زندگی در زیر بمباران و موشک بارانهای دشمنان بعثی را بر زندگی بیسر و صدا و بیتفاوتی در سایر جاها ترجیح داد و مشوق من در انجام وظیفهام در خیلی موارد بودند تشکر و تقدیر میکنم و یادآور میشوم که شما هم مانند مجاهدان اسلام اجر آنها را دارید و در پیشگاه خداوند همان مزد را (دارید) که رزمندگان و شهیدان دارند. من از شما کاملاً راضی هستم و خداوند إنشاءالله از شما راضی باشد که حتماً هست و امیدوارم که فرزندمان حسین را إنشاءالله حسینگونه تربیت کنید و او هم به راه حسین(ع) برود و خدمتگزاری قابل برای اسلام باشد.
از همه کسانی که به هر نحوی بر گردنم حق دارند حلالیت میطلبم. خصوصاً والدین گرامی که إنشاءالله حق فرزندی را بر گردن این فرزند کوچک حلال فرمایند.
دو تقاضا دارم که با بیان آن حرفم را به پایان میبرم:
1- من نمیتوانم قبر خود را تزیین شده ببینم و حرم و بارگاه مولایم حسین(ع) را خلوت و گرد و غبارگرفته، لذا تمنا دارم که تا زمان آزادی کربلا و مرقد مطهر حسین(ع) از چنگ یزیدیان حاکم بر عراق قبرم خاکی باشد.
2- قبرم در نزدیکترین محل ممکن به قبر همسنگرم باشد.
إنشاءالله خداوند وجود مبارکِ زاده زهرا(س) مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنهای(مدظله) این نعمت عظیم خداوند بر امت اسلام و ادامه دهنده راه امام عزیز(ره) را محافظت فرماید و بر همه است اطاعت از او همچون امام؛ اسلام سرافراز باد
راه امام به سلامت باد
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
العبد المذنب ـ یزدانی
عاشورای 1366 ـ جبهه
تکمیل: عاشورای 1375
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 74
نظر شما