کرامات شهیدان؛(5) اجابت عشق
چهارشنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۶ ساعت ۱۱:۵۵
هنگامى كه در بهشت زهرا(س) میخواستند ايشان را به خاك بسپارند و داخل قبر بگذارند احساس كردم زمان وداع آخر با فرزند دلبندم فرا رسيده است. خيلى دلم شكست چون مى ديدم مدتهاست او را با چشم باز نديده ام. در اين هنگام پسر ديگرم در داخل قبر بند كفن او را باز كرد تا صورتش را روى خاك بگذارد...
نوید شاهد: شهيد حاج علی اكبر صادقى برادر شهيد حاج على اصغر صادقى از فرماندهان لشكر 27 حضرت رسول(ص) كه در اين لشكر پيكِ فرماندهى بود، در خرداد 1366 در منطقه عملياتى شاخ شميران بر اثر اصابت تركش توپ دو پاى خود را از زير و بالاى زانو از دست داد و چشمانش نيز دچار موج گرفتگى شد.
مع الوصف داراى روحيه بسيار بالايى بود. بخصوص هنگامى كه به اتاق عمل برده مى شد. عسكهايى از او گرفته شده كه نشان از روحيه بسيار قوى و مطمئن او دارد. مادر اين شهيدان مى گويد: زمانى كه علی اكبر در بيمارستان بقية الله تهران بسترى بود، چون تعداد عيادت كنندگان او زياد بود براى رعايت حال دوستان و علاقه مندان او سعى میكردم اكثراً از پشت شيشه اتاق، فرزندم را ببينم، گاهى هم دو سه دقيقه مختصر كنار او مى ايستادم و بر مى گشتم. پس از اينكه اكبر در بيمارستان به شهادت رسيد و او را براى غسل به غسالخانه بردند باز هم وقتى براى ديدن او به غسالخانه رفتم، اين فرصت را در اختيار ديگران گذاشتم.
هنگامى كه در بهشت زهرا(س) میخواستند ايشان را به خاك بسپارند و داخل قبر بگذارند احساس كردم زمان وداع آخر با فرزند دلبندم فرا رسيده است. خيلى دلم شكست چون مى ديدم مدتهاست او را با چشم باز نديده ام. در اين هنگام پسر ديگرم در داخل قبر بند كفن او را باز كرد تا صورتش را
روى خاك بگذارد. من كه بالاى قبر ايستاده بودم، در همان لحظه به امام حسين(ع) متوسل شدم و گفتم: يا اباعبدالله (ع) من در اين مصيبت فرزندم گريه و زارى و شيون نمیكنم. تو هم در كربلا به بالين فرزندت علی اكبر رفتى و میدانى كه چه حالى دارم و چه اشتياقى دارم كه يكبار ديگر روى
فرزندم را ببينم و به چشمان او نگاه كنم. بعد عرض كردم خدايا از تو میخواهم عنايتى كنى تا فرزندم چشمانش را باز كند تا من مانند دوران حياتش يك بار ديگر براى آخرين بار به چشمانش نگاه كنم.
بعد امام حسين(ع) را قسم دادم كه به حق علی اكبر دوست دارم چشمان فرزندم را كه بسته است مانند زمان حياتش باز ببينم و به آن نگاه كنم. در همان لحظه مشاهده كردم چشمان فرزندم به مدت چند ثانيه باز شد و به من نگاه كرد و بعد هم چشمان خود را بست. هم فرزندم كه داخل قبر بود و هم كسانى كه در اطراف من در بالاى قبر بودند اين معجزه خداوند و عنايت امام حسين(ع) را به چشم خودشان ديدند و خوشبختانه عكاسى كه در آنجا
بود از اين حادثه باورنكردنى چند عكس پشت سرهم گرفت.
برادر شهيد میگفت: در موقع دفن پيكر، برادرم در آغوش من بود. وقتى مادرم بالاى قبر اين مطلب را بيان نمود و آرزو كرد، علی اكبر چشمانش را باز كند، من به چشمان برادرم كه صورت او را از كفن باز كرده و روى خاك گذاشته بودم خيره شدم. حس غريبى به من می گفت خوب به چشمان او
نگاه كنم. در اين لحظات بسيار كوتاه با كمال شگفتى مشاهده كردم در همان لحظه كه مادرم اين كلمات را بيان می كرد چشمان علی اكبر از هم گشوده شد و به مادرم نگريست و بعد از لحظات كوتاهى دوباره بسته شد.
ما پس از اين ماجرا تا سالها اين مطلب را فاش نكرديم، چون نگران اين بوديم مبادا ديگران در صحت اين قضيه شك نمايند و يا خيال كنند ساختگى است. تا اينكه يكى از بستگان ما كه در كارهاى تبليغاتى است وقتى متوجه اين اعجاز شد عكس ها را از ما گرفت و در كنار هم گذاشت و به صورت يك پوستر چاپ كرد و بدين ترتيب اين قضيه بر همگان آشكار شد.
هنگامى كه در بهشت زهرا(س) میخواستند ايشان را به خاك بسپارند و داخل قبر بگذارند احساس كردم زمان وداع آخر با فرزند دلبندم فرا رسيده است. خيلى دلم شكست چون مى ديدم مدتهاست او را با چشم باز نديده ام. در اين هنگام پسر ديگرم در داخل قبر بند كفن او را باز كرد تا صورتش را
روى خاك بگذارد. من كه بالاى قبر ايستاده بودم، در همان لحظه به امام حسين(ع) متوسل شدم و گفتم: يا اباعبدالله (ع) من در اين مصيبت فرزندم گريه و زارى و شيون نمیكنم. تو هم در كربلا به بالين فرزندت علی اكبر رفتى و میدانى كه چه حالى دارم و چه اشتياقى دارم كه يكبار ديگر روى
فرزندم را ببينم و به چشمان او نگاه كنم. بعد عرض كردم خدايا از تو میخواهم عنايتى كنى تا فرزندم چشمانش را باز كند تا من مانند دوران حياتش يك بار ديگر براى آخرين بار به چشمانش نگاه كنم.
بعد امام حسين(ع) را قسم دادم كه به حق علی اكبر دوست دارم چشمان فرزندم را كه بسته است مانند زمان حياتش باز ببينم و به آن نگاه كنم. در همان لحظه مشاهده كردم چشمان فرزندم به مدت چند ثانيه باز شد و به من نگاه كرد و بعد هم چشمان خود را بست. هم فرزندم كه داخل قبر بود و هم كسانى كه در اطراف من در بالاى قبر بودند اين معجزه خداوند و عنايت امام حسين(ع) را به چشم خودشان ديدند و خوشبختانه عكاسى كه در آنجا
بود از اين حادثه باورنكردنى چند عكس پشت سرهم گرفت.
برادر شهيد میگفت: در موقع دفن پيكر، برادرم در آغوش من بود. وقتى مادرم بالاى قبر اين مطلب را بيان نمود و آرزو كرد، علی اكبر چشمانش را باز كند، من به چشمان برادرم كه صورت او را از كفن باز كرده و روى خاك گذاشته بودم خيره شدم. حس غريبى به من می گفت خوب به چشمان او
نگاه كنم. در اين لحظات بسيار كوتاه با كمال شگفتى مشاهده كردم در همان لحظه كه مادرم اين كلمات را بيان می كرد چشمان علی اكبر از هم گشوده شد و به مادرم نگريست و بعد از لحظات كوتاهى دوباره بسته شد.
ما پس از اين ماجرا تا سالها اين مطلب را فاش نكرديم، چون نگران اين بوديم مبادا ديگران در صحت اين قضيه شك نمايند و يا خيال كنند ساختگى است. تا اينكه يكى از بستگان ما كه در كارهاى تبليغاتى است وقتى متوجه اين اعجاز شد عكس ها را از ما گرفت و در كنار هم گذاشت و به صورت يك پوستر چاپ كرد و بدين ترتيب اين قضيه بر همگان آشكار شد.
پاسدار شهيد حاج على اكبر صادقى متولد 1340 تهران بود كه در مورخه 66/3/9 در منطقه شاخ شميران به شهادت رسيد و پيكر مطهرش در بهشت زهرا(س)، قطعه 29 ، رديف دوم مدفون است.
راوی: محمد علی رجائی
منبع: لحظه هاي آسماني كرامات شهيدان(جلد اول)، غلامعلی رجائی 1389
راوی: محمد علی رجائی
منبع: لحظه هاي آسماني كرامات شهيدان(جلد اول)، غلامعلی رجائی 1389
نشر: شاهد
نظر شما